1 ای آتشی که شعله کشان از درون شب
2 برخاستی به رقص
3 اما بدل به سنگ شدی در سحرگهان
4 ی یادگار خشم فروخورده ی زمین
5 در روزگار گسترش ظلم آسمان
6 ای معنی غرور
7 نقطه ی طلوع و غروب حماسه ها
8 ای کوه پر شکوه اساطیر باستان
9 ای خانه ی قباد
10 ای آشیان سنگی سیمرغ سرنوشت
11 ای سرزمین کودکی زال پهلوان
12 ای قله ی شگرف
13 گور بی نشانه ی جمشید تیره روز
14 ای صخره ی عقوبت ضحک تیره جان
15 ای کوه ، ای تهمتن ، ای جنگجوی پیر
16 ای آنکه خود به چاه برادر فرو شدی
17 اما کلاه سروری خسروانه را
18 در لحظه ی سقوط
19 از تنگنای چاه رساندی به کهکشان
20 ای قله ی سپید در آفاق کودکی
21 چون کله قند سیمین در کاغذ کبود
22 ای کوه نوظهور در اوهام شاعری
23 چون میخ غول پیکر بر خیمه ی زمان
24 من در شبی که زنجره ها نیز خفته اند
25 تنهاترین صدای جهانم که هیچ گاه
26 از هیچ سو ، به هیچ صدایی نمی رسم
27 من در سکوت یخ زده ی این شب سیاه
28 تنهاترین صدایم و تنهاترین کسم
29 تنهاتر از خدا
30 در کار آفرینش مستانه ی جهان
31 تنهاتر از صدای دعای ستاره ها
32 در امتداد دست درختان بی زبان
33 تنهاتر از سرود سحرگاهی نسیم
34 در شهر خفتگان
35 هان ، ای ستیغ دور
36 ایا بر آستان بهاری که می رسد
37 تنهاترین صدای جهان را سکوت تو
38 کان انعکاس تواند داد ؟
39 ایا صدای گمشده ی من نفس زنان
40 راهی به ارتفاع تو خواهد برد ؟
41 ایا دهان سرد تو را ، لحن گرم من
42 آتشفشان تازه تواند کرد ؟
43 آه ای خموش پاک
44 ای چهره ی عبوس زمستانی
45 ای شیر خشمگین
46 ایا من از دریچه ی این غربت شگفت
47 بار دگر برآمدن آفتاب را
48 از گرده ی فراخ تو خواهم دید ؟
49 ایا تو را دوباره توانم دید ؟
50 (اشعار نادر نادرپور)
51 بانگاهان تاریک زمستانی
52 در آن میخانه ی کوچک
53 کنار سرزمین باختر ، برساحل دریا
54 صدای دوردست گریه ی باران
55 و بانگ خنده ی گیتار در غوغای میخانه
56 و دودی تلخ و عطر آگین
57 و مغز چلچراغ سقف در سرسام مستانه
58 و سرمای فلز پیشخوان در دست میخواران
59 و بادی شوخ در آغوش گرم پرده ی مخمل
60 و رقص خوابنک پرده درچشان بیداران
61 و جادوی حضور دختری تنها
62 میان جمع مستان پریشانگو
63 و لب های تر او در تب و تاب سخن گفتن
64 و من ، در اشتیاق گفتگو با او
65 و او ، نزدیک با آن جمع بیگانه
66 ولی دور از نگاه مهربان من
67 و در پایان ، گریز ناگهان او از آن مجلس
68 و نام نازنین او : جوانی بر زبان من
69 شب ، در سکوت سبز درختان نشسته بود
70 اما هنوز ، باد
71 لحنی پر از خروش و خشونت داشت
72 با شاخه ها مشاجره می کرد
73 با کوه ، آمرانه سخن می گفت
74 وز اوج صخره ها
75 بی اعتنا به قهقهه ی کودکان موج
76 سیلی به گوش ساحل خاموش می نواخت
77 وز لحظه ی نخست
78 در گفتگوی دائم خود با پرندگان
79 لفظ تو را به لفظ شما چیره کرده بود
80 گویی که جز تو واژه ی دیگر نمی شناخت
81 اما همین که همهمه ی او فرو نشست
82 دریا چنان برهنه در آغوش خاک خفت
83 کز خود خبر نیافت مگر در سحرگهان
84 آری تمام شب
85 دریای عاشق از تب شوریدگی گداخت
86 وان گاه زیر چشم هوسناک آسمان
87 خود را برهنه کرد
88 تن را در آفتاب طلایی برشته ساخت
89 (اشعار نادر نادرپور)
دیدگاهها **