-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یک شب ز تخت عرش فرو می کشم ترا
2 ابلیس ، ای کشنده ی پنهانی خدا
3 گر در گمان خلق ، تو ابلیس نیستی
4 من دانم ای خدای پلیدان ، تو کیستی
5 از دودمان پاک خدایان پیشتر
6 یک تن هنوز در حرم عرش زنده بود
7 یک تن که چشم در پی آزار ما نداشت
8 میلی به سوی فتنه و مرگ و بلا نداشت
9 پاکیزه تر ز اشک زلال ستاره بود
10 بخشنده تر ز ابر سپید بهاره بود
11 بر بندگان خویش ، ستم ها روا نداشت
12 یک شب تو ، ای کس که جز ابلیس نیستی
13 دزدانه سوی خوابگه او شتافتی
14 او را درون بستر خود خفته یافتی
15 با تیغ تیز ، سینه ی گرمش شکافتی
16 آنگاه خود به تخت نشستی ، خدا شدی
17 وز راه و رسم مردمی او جدا شدی
18 هشدار ، ای کسی که جز ابلیس نیستی
19 خلق جهان هنوز نداند که کیستی
20 هر چند تکیه بر سر جای خدا زدی
21 در گوش خلق ، بانگ خوش آشنا زدی
22 یک شب ز تخت عرش فرو کشم ترا
23 ابلیس ، ای کشنده ی پنهانی خدا
24 (اشعار نادر نادرپور)
25 ابر گریان غروبم که به خونابه ی اشک
26 می کشم در دل خود ، آتش اندوهی را
27 سینه ی تنگ من از بار غمی سنگین است
28 پاره ابرم که نهان ساخته ام کوهی را
29 آسمان گریه ی مستانه کند بر سر خاک
30 بینوا من که درین گریه ی من ، مستی نیست
31 همچو مه ، کاهش من از غم بی فردایی است
32 همچو نی ، وحشتم از باد تهیدستی نیست
33 آسمان ، بستری افکنده ز خاکستر ابر
34 آتش ماه درین بستر سرد افتاده ست
35 دل خونین مرا بستر غم خوابگه است
36 خال سرخی است که بر گونه ی زرد افتاده ست
37 در دل این شب تاریک ، تو فانوس منی
38 گرد تو ، خرمن باران زده ی هاله ی تست
39 آبی و ناله ی تو یخ زده در سینه ی سنگ
40 چشمه ی خشک دلم منتظر ناله ی تست
41 ای که در خلوت من بوی تو پیچیده هنوز
42 یاد شیرین تو تا مرگ همآغوشم باد
43 ابر تاریکم و از گریه ی اندوه پرم
44 حسرت دیدن خورشید فراموشم باد
45 (اشعار نادر نادرپور)
46 تو آن دره ی سبز بی آفتابی
47 که مه بر سر افشاندت نو بهاران
48 تو فریاد مرغابی جفت جویی
49 که پر می گشاید به دنبال یاران
50 تو ابری ، تو آن ابر اندوهگینی
51 که اشکی به رخساره ی کوه پاشی
52 تو خورشید بیمار پیش از غروبی
53 که بر خاطرم گرد اندوه پاشی
54 تو پیشانی کوهساران صبحی
55 که تاجی است از خنده ی آفتابت
56 تو گهواره ی شاخساران مستی
57 که هر دم نسیمی دهد پیچ و تابت
58 ترا از جهانی دگر می شناسم
59 ترا شیر داد از ازل دایه ی من
60 درین تیره شب ها که فردا ندارد
61 تو فانوسی و عشق تو ، سایه ی من
62 خدا این دو دل را به تیغی دو سر دوخت
63 ازین یک ، رهایی نداد آن دگر را
64 طلسم است و ، با اشک نتوان زدودن
65 ازین تیغه ی سرد ، خون جگر را
66 (اشعار نادر نادرپور)
67 مهتاب رو به ساحل مغرب نهاده بود
68 در خلوت اتاق به جز من کسی نبود
69 قلب سیاه ساعت شماطه می تپید
70 شب می گذشت و لحظه ی میعاد می رسید
71 ناگه صدای دور سگی در فضا شکست
72 ازپ شت قاب پنجره ، برق تلنگری
73 بر شیشه ی کبود ترک خورده نقش بست
74 ساعت ز کار خویش فرو ماند و گوش داد
75 آونگ او چو مردمک چشم مردگان
76 از گردش ایستاد
77 در پشت من ، دهان دری نیمه باز شد
78 نوری سفید ، همچو غبار گچ از هوا
79 در خوابگاه ریخت
80 آنگه صدای لغزش پایی به روی فرش
81 تار سکوت را چو نخی بی صدا گسیخت
82 من میهمان هر شبه ام را شناختم
83 اما هنوز طاقت برگشتنم نبود
84 قلبم درون سینه ی تاریک می تپید
85 نور از شکاف پنجره چون موم می چکید
86 ناگه دو دست سوخته ی استخوان نما
87 از پشت ، بر خمیدگی شانه ام نشست
88 برگشتم از هراس
89 این روح ناشناس
90 روحی که چون شمایل شوم مقدسان
91 در زیر روشنایی ماه ایستاده بود
92 صورت نداشت ، لیک لبی چون شکاف زخم
93 تا زیر گوش های درازش کشیده داشت
94 خندید و بیم خنده ی او در دلم نشست
95 فریاد من چو زوزه ی سگ در گلو شکست
96 (اشعار نادر نادرپور)
97 تصویر ها در آینه ها نعره می کشند
98 ما را از چارچوب طلایی رها کنید
99 ما در جهان خویشتن آزاد بوده ایم
100 دیوارهای کور کهن ناله می کنند
101 ما را چرا به خاک اسارت نشانده اید ؟
102 ما خشت ها به خامی خود شاد بوده ایم
103 تک تک ستارگان ، همه با چشم های در
104 دامان باد را به تضرع گرفته اند
105 کای باد ! ما ز روز ازل این نبوده ایم
106 ما اشک هایی از پی فریاد بوده ایم
107 غافل ، که باد نیز عنان شکیب خویش
108 دیریست کز نهیب غم از دست داده است
109 گوید که ما به گوش جهان ، باد بوده ایم
110 من باد نیستم
111 اما همیشه تشنه ی فریاد بوده ام
112 دیوار نیستم
113 اما اسیر پنجهی بیداد بوده ام
114 نقشی درون آینه ی سرد نیستم
115 زیرا هر آنچه هستم بی درد نیستم
116 اینان به ناله ، آتش درد نهفته را
117 خاموش می کنند و فراموش می کنند
118 اما من آن ستاره ی دورم که آبها
119 خونابه های چشم مرا نوش می کنند
120 (اشعار نادر نادرپور)