-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گونه ی شب شسته بود از گریه ی مهتاب
2 بسترم بی موج ، چون مرداب
3 می رمید از دیدگانم خواب
4 می گشودم پلک های بسته را از خشم
5 می شمردم تیرهای سقف را با چشم
6 بار اول طاق می شد بار دوم جفت
7 خواب ، گویی چون پرستوها
8 در میان تیرها می خفت
9 ناگهان گهواره ی بی جنبش شب را
10 دست گرم نغمه ای جنباند
11 این زن همسایه ی ما بود
12 کر کنار بستر طفلش
13 لای لایی آشنا می خواند
14 آنچه او می خواند ، آواز دل من بود
15 در نهادم ، آتش اندوه روشن بود
16 کاشکی من نیز طفلی داشتم چون او
17 در کنارش تا سحر بیدار می ماندم
18 کاشکی در خلوت شب های مهتابی
19 بر سر بالین او آواز می خواندم
20 کمکم از افسون آن آواز
21 چشم طفلم جرعه ای از خواب می نوشید
22 وز شکاف پلک های من
23 جویبار اشک می جوشید
24 کودکم در خواب می خندید
25 از تبسم های او مهتا می خندید
26 بوسه ها از گونه هایش می ربودم من
27 زیر لب ، گریان و خندان می سرودم من
28 چون هوا را بازی دست تو بشکافد
29 خیره در رگ های آبی رنگ بازوی تو میگردم
30 ناگهان در چون دهانی گرم وا می شد
31 مادرش از دور با من هم صدا می شد
32 از تنت چون بوی شیر تازه برخیزد
33 مست از بوی تو می گردم
34 بسترم بیگانه بود از خواب
35 چینی شب می درخشید از لعاب نیلی مهتاب
36 مادری گهواره می جنباند
37 لای لایی آشنا می خواند
38 ماه در آیینه ی چشم تو می سوزد
39 همچو شمعی شعله ور درش یشه ی فانوس
40 ناله ای از سینه ام برخاست
41 کودک من نیستی ، افسوس
42 (اشعار نادر نادرپور)
43 یک شب ز تخت عرش فرو می کشم ترا
44 ابلیس ، ای کشنده ی پنهانی خدا
45 گر در گمان خلق ، تو ابلیس نیستی
46 من دانم ای خدای پلیدان ، تو کیستی
47 از دودمان پاک خدایان پیشتر
48 یک تن هنوز در حرم عرش زنده بود
49 یک تن که چشم در پی آزار ما نداشت
50 میلی به سوی فتنه و مرگ و بلا نداشت
51 پاکیزه تر ز اشک زلال ستاره بود
52 بخشنده تر ز ابر سپید بهاره بود
53 بر بندگان خویش ، ستم ها روا نداشت
54 یک شب تو ، ای کس که جز ابلیس نیستی
55 دزدانه سوی خوابگه او شتافتی
56 او را درون بستر خود خفته یافتی
57 با تیغ تیز ، سینه ی گرمش شکافتی
58 آنگاه خود به تخت نشستی ، خدا شدی
59 وز راه و رسم مردمی او جدا شدی
60 هشدار ، ای کسی که جز ابلیس نیستی
61 خلق جهان هنوز نداند که کیستی
62 هر چند تکیه بر سر جای خدا زدی
63 در گوش خلق ، بانگ خوش آشنا زدی
64 یک شب ز تخت عرش فرو کشم ترا
65 ابلیس ، ای کشنده ی پنهانی خدا
66 (اشعار نادر نادرپور)
67 ابر گریان غروبم که به خونابه ی اشک
68 می کشم در دل خود ، آتش اندوهی را
69 سینه ی تنگ من از بار غمی سنگین است
70 پاره ابرم که نهان ساخته ام کوهی را
71 آسمان گریه ی مستانه کند بر سر خاک
72 بینوا من که درین گریه ی من ، مستی نیست
73 همچو مه ، کاهش من از غم بی فردایی است
74 همچو نی ، وحشتم از باد تهیدستی نیست
75 آسمان ، بستری افکنده ز خاکستر ابر
76 آتش ماه درین بستر سرد افتاده ست
77 دل خونین مرا بستر غم خوابگه است
78 خال سرخی است که بر گونه ی زرد افتاده ست
79 در دل این شب تاریک ، تو فانوس منی
80 گرد تو ، خرمن باران زده ی هاله ی تست
81 آبی و ناله ی تو یخ زده در سینه ی سنگ
82 چشمه ی خشک دلم منتظر ناله ی تست
83 ای که در خلوت من بوی تو پیچیده هنوز
84 یاد شیرین تو تا مرگ همآغوشم باد
85 ابر تاریکم و از گریه ی اندوه پرم
86 حسرت دیدن خورشید فراموشم باد
87 (اشعار نادر نادرپور)
88 تو آن دره ی سبز بی آفتابی
89 که مه بر سر افشاندت نو بهاران
90 تو فریاد مرغابی جفت جویی
91 که پر می گشاید به دنبال یاران
92 تو ابری ، تو آن ابر اندوهگینی
93 که اشکی به رخساره ی کوه پاشی
94 تو خورشید بیمار پیش از غروبی
95 که بر خاطرم گرد اندوه پاشی
96 تو پیشانی کوهساران صبحی
97 که تاجی است از خنده ی آفتابت
98 تو گهواره ی شاخساران مستی
99 که هر دم نسیمی دهد پیچ و تابت
100 ترا از جهانی دگر می شناسم
101 ترا شیر داد از ازل دایه ی من
102 درین تیره شب ها که فردا ندارد
103 تو فانوسی و عشق تو ، سایه ی من
104 خدا این دو دل را به تیغی دو سر دوخت
105 ازین یک ، رهایی نداد آن دگر را
106 طلسم است و ، با اشک نتوان زدودن
107 ازین تیغه ی سرد ، خون جگر را
108 (اشعار نادر نادرپور)
109 مهتاب رو به ساحل مغرب نهاده بود
110 در خلوت اتاق به جز من کسی نبود
111 قلب سیاه ساعت شماطه می تپید
112 شب می گذشت و لحظه ی میعاد می رسید
113 ناگه صدای دور سگی در فضا شکست
114 ازپ شت قاب پنجره ، برق تلنگری
115 بر شیشه ی کبود ترک خورده نقش بست
116 ساعت ز کار خویش فرو ماند و گوش داد
117 آونگ او چو مردمک چشم مردگان
118 از گردش ایستاد
119 در پشت من ، دهان دری نیمه باز شد
120 نوری سفید ، همچو غبار گچ از هوا
121 در خوابگاه ریخت
122 آنگه صدای لغزش پایی به روی فرش
123 تار سکوت را چو نخی بی صدا گسیخت
124 من میهمان هر شبه ام را شناختم
125 اما هنوز طاقت برگشتنم نبود
126 قلبم درون سینه ی تاریک می تپید
127 نور از شکاف پنجره چون موم می چکید
128 ناگه دو دست سوخته ی استخوان نما
129 از پشت ، بر خمیدگی شانه ام نشست
130 برگشتم از هراس
131 این روح ناشناس
132 روحی که چون شمایل شوم مقدسان
133 در زیر روشنایی ماه ایستاده بود
134 صورت نداشت ، لیک لبی چون شکاف زخم
135 تا زیر گوش های درازش کشیده داشت
136 خندید و بیم خنده ی او در دلم نشست
137 فریاد من چو زوزه ی سگ در گلو شکست
138 (اشعار نادر نادرپور)
139 تصویر ها در آینه ها نعره می کشند
140 ما را از چارچوب طلایی رها کنید
141 ما در جهان خویشتن آزاد بوده ایم
142 دیوارهای کور کهن ناله می کنند
143 ما را چرا به خاک اسارت نشانده اید ؟
144 ما خشت ها به خامی خود شاد بوده ایم
145 تک تک ستارگان ، همه با چشم های در
146 دامان باد را به تضرع گرفته اند
147 کای باد ! ما ز روز ازل این نبوده ایم
148 ما اشک هایی از پی فریاد بوده ایم
149 غافل ، که باد نیز عنان شکیب خویش
150 دیریست کز نهیب غم از دست داده است
151 گوید که ما به گوش جهان ، باد بوده ایم
152 من باد نیستم
153 اما همیشه تشنه ی فریاد بوده ام
154 دیوار نیستم
155 اما اسیر پنجهی بیداد بوده ام
156 نقشی درون آینه ی سرد نیستم
157 زیرا هر آنچه هستم بی درد نیستم
158 اینان به ناله ، آتش درد نهفته را
159 خاموش می کنند و فراموش می کنند
160 اما من آن ستاره ی دورم که آبها
161 خونابه های چشم مرا نوش می کنند
162 (اشعار نادر نادرپور)