گل و بوته های از نادر نادرپور اشعار پراکنده 67

نادر نادرپور

آثار نادر نادرپور

نادر نادرپور

گل و بوته های آتش ، همه رنگ خون گرفته

1 گل و بوته های آتش ، همه رنگ خون گرفته

2 شب پر ستاره ی من ، عطش جنون گرفته

3 بگذار تا ببرم رگ دردمند خود را

4 که در او بهار مرده ست و ، خزان سکوت گرفته

5 تن من درخت تر بود و پر از شکوفه ی خون

6 تب تند عشق سوزاند و تکاند برگ و بارش

7 عطشی شکفت در او که مکید سبزی اش را

8 ز شرار بادها سوخت شکوفه ی بهارش

9 چه کنم ، بهار مرده ست و دمیده سوز سرما

10 گل یخ ، چو شبنم صبح ، چکیده بر تن من

11 تو بیا تو ، ای که چون جام شراب می درخشی

12 تو بسوز ، ‌ای تب ظهر بهار !‌ خرمن من

13 (اشعار نادر نادرپور)

14 به خود گفتم ای مرد گم کرده خاک

15 چرا ز جهان روی گردانده ای ؟

16 چه سود از بر و بوم خود یافتی

17 که در حسرتش جاودان مانده ای ؟

18 در این شهر غربت که مأوای توست

19 چنان زندگی کن که در زادگاه

20 و گرنه خون به چشمت کم از آب نیست

21 بر آن خاک خونین ، میفکن نگاه

22 چو دیدی که گردون به کامت نگشت

23 ازو ، انتقامی دلیرانه گیر

24 چو در خاک خود ،‌ کامیابت نکرد

25 مراد از بر و بوم بیگانه گیر

26 شبانگاهی از خانه ،‌ بیرون خرام

27 شرابی به رنگ شفق ،‌ نوش کن

28 زمام خرد را به مستی سپار

29 غم زندگی را فراموش کن

30 همه کوی و برزن ،‌ پر از خوبروست

31 تو ،‌ از آن میان ، با یکی یار شو

32 بدان سان که پیشینیان گفته اند

33 به زنجیر زلفش گرفتار شو

34 گمان کن که در زیر چرخ کبود

35 تو هستی و ، او هست و ، دیار نیست

36 سراسر ،جهان شب از آن تست

37 به جز رندی و مستی ات کار نیست

38 چو دل از من این گفتنی ها شنید

39 زبونی رها کرد و نیرو گرفت

40 جهان ،‌ چهره ای سخت، زیبنده یافت

41 زمان ، شیوه ای سخت نیکو گرفت

42 هنوز آسمان ، روشن از روز بود

43 که من ،‌ گونه از موی ،‌ پیراستم

44 به لبهای خود ، خنده آموختم

45 بر اندام خود ، جامه آراستم

46 چنان شاد از خانه بیرون شدم

47 که از من ،‌ خجل گشت اندوه من

48 نسیم آن چنان مست بر من گذشت

49 که آشفته شد موی انبوه من

50 دو گامی نه پیموده در ازدحام

51 که راه مرا سائلی پیر بست

52 کهن جامه ای از پلاسش به بر

53 تهی شیشه ای از شرابش به دست

54 پشیزی ز من خواست ، بخشیدمش

55 نگاهی به من کرد : دور از سپاس

56 در اندیشه ماندم که با چشم خویش

57 چه می گوید آن سائل ناشناس

58 به ناگاه ابر بهاری گریست

59 زمین ، تر شد از اشک پاک خدای

60 بر آن پیر چرکین نظر دوختم

61 به من ، خنده ای کرد دندان نمای

62 در آیینه چشم او ،‌ عکس من

63 پلاسی به بر داشت مانند اوی

64 تنابنده ای را به جز ما دو تن

65 نه در پشت دیدم ، نه در روبروی

66 من و او ،‌ دو گمراه بی خانمان

67 یکی مست و آن دیگری هوشیار

68 براندام ما ، جامه ها می گریست

69 بر آن گریه ، خندان غروب بهار

70 شفق چون هویدا شد از پشت ابر

71 از آن پیر هم جز گمنامی نماند

72 شگفتا !‌ در آن کوی پر های و هوی

73 به جز ناله ی ناودانی نماند

74 به خود گفتم ای مرد گم کرده خاک

75 ترا سایه ای هم به دنبال نیست

76 ازین غربت جاودان ،‌ سر مپیچ

77 که اینده ات خوشتر از حال نیست

78 وجودی که از رفته خیری ندید

79 کجا انتظاری از اینده داشت

80 شفق ، نیمه جان بود و ، شب می رسید

81 جهان ، گریه ای تلخ در خنده داشت

82 (اشعار نادر نادرپور)

83 وقتی که شب با عطر پیچک ها

84 از آسمان روشن اردیبهشتی در اتاق تیره ام لغزید

85 من ، نامه ای را در جواب نامه ای آغاز می کردم

86 نور از چراغ سقف می تابید

87 من، با پر و بال قلم ، از خطه ی کاغذ

88 تا قله ی اندیشه ها پرواز می کردم

89 ناگاه ، مغز لامپ در بطن فراخش ریخت

90 کار قلم ، دشوار

91 کار شب آسان شد

92 آوای پایی از فراز پلکان برخاست

93 بیگانه ای بر آستان من ، نمایان شد

94 دستش کلید برق را چرخاند

95 اما از آن کوشیدن باطل ،‌ پشیمان شد

96 با خود ، به نجوا گفت : در اینجا چراغی نیست

97 رندانه گفتم : روشنی در توست

98 پاسخ ، در آن سوی لبانش ماند

99 وز پشت ظلمت ، مردمک های درشتش را

100 دیدم که در قعر سفیدی های چشمانش

101 حیران ،‌ به دنبال چراغ مرده می گردند

102 آنگاه دست او هماهنگ نگاه او

103 در تیرگی ها آن قدر کاوید

104 تا نعش سرد لامپ را در زیر آوار حبابش یافت

105 وز دور ، در نوری که از روزن فرو می تافت

106 درپیش چشمانم نگاهش داشت

107 لحن درشت سرزنشبارش مرا لرزاند

108 ایا تو می خواهی که این روشندل بیدار

109 از ریسمان دار ،‌ خود را در شب آویزد؟

110 آن سان که مغزش نگاهان دراندرون ریزد ؟

111 در چشم تو ، ایا قبای مرگ

112 تنها و تنها بر تن همسایگان نیکوست ؟

113 تا کی به مرگ دوست ، آسان می خوری سوگند

114 اما نمی میری به جای دوست ؟

115 گفتار او ،‌ حق بود

116 از خویش پرسیدم که ایا دیدگان او

117 یک شب ، مرا هم چون چراغ مرده ای

118 از سقف ، آویزان تواند دید ؟

119 هرگز ندانستم که این اندیشه را دریافت

120 یا ، بی سبب خندید

121 آنگاه ، بانگ پای او از آستان برخاست

122 اندام او ، از دیده ، پنهان شد

123 هر چند امشب ،‌ آن شب اردیبهشتی نیست

124 ای میهمان ناشناس من

125 بار دگر ، بر آستان من نمایان شو

126 خندان ،‌ سلامم کن

127 من ، نیمه ای از نامه را مانم

128 این نیمه ی ننوشته را بنویس

129 بنویس و با شادی تمامم کن

130 آن زلزله ای که خانه را لرزاند

131 یک شب ، همه چیز را دگرگون کرد

132 چون شعله ، جهان خفته را سوزاند

133 خاکسترصبح را پر از خون کرد

134 او بود که شیشه های رنگین را

135 از پنجره های دل ، به خاک انداخت

136 رخسار زنان و رنگ گلها را

137 در پشت غبار کینه ، پنهان ساخت

138 گهواره ی مرگ را بجنبانید

139 چون گور ، به خوردن کسان پرداخت

140 در زیر رواق کهنه ی تاریخ

141 بر سنگ مزار شهر یاران تاخت

142 تندیس هنروران پیشین را

143 بشکست و بهای کارشان نشناخت

144 آنگاه ،‌ ترانه های فتحش را

145 با شیون شوم باد ،‌ موزون کرد

146 او ، راه وصال عاشقان را بست

147 فانوس خیال شاعران را کشت

148 رگهای صدای ساز را بگسست

149 پیشانی جام را به خون آغشت

150 گنجینه ی روزهای شیرین را

151 در خاک غم گذشته ، مدفون کرد

152 تالار بزرگ خانه ، خالی شد

153 از پیکره های مرده و زنده

154 دیگر نه کبوتری که از بمش

155 پرواز کند به سوی اینده

156 در ذهن من از گذشته ، یادی ماند

157 غمناک و گسسته و پرکنده

158 با خانه و خاطرات من ، ای دوست

159 آن زلزله ،‌ کار صد شبیخون کرد

160 ناگاه ، به هر طرف که رو کردم

161 دیدم همه وحشت است و ویرانی

162 عزم سفر به پیشواز آمد

163 تا پشت کنم بر آن پریشانی

164 اما ، غم ترک آشیان گفتن

165 چشمان مرا که جای خورشید است

166 همچون افق غروب ،‌ گلگون کرد

167 چون روی به سوی غربت آوردم

168 غم ،‌ بار دگر ،‌ به دیدنم آمد

169 من ، برده ی پیر آسمان بودم

170 زنجیر بلا به گردنم آمد

171 من ، خانه ی خود به غیر نسپردم

172 تقدیر ،‌ مرا ز خانه بیرون کرد

173 کنون که دیار آشنایی را

174 چون سایه ی خویش ، در قفا دارم

175 بینم که هنوز و همچنان ، با او

176 در خواب و خیال ، ماجرا دارم

177 این عشق کهن که در دلم باقی است

178 بنگر که مرا چگونه مجنون کرد

179 اینجا که منم ، کرانه ی نیلی

180 از پنجره ی مقابلم پیداست

181 خورشید برهنه ی سحرگاهش

182 همبستر آسمانی دریاست

183 گاهی به دلم امید می بخشم

184 کان وادی سبز آرزو ،‌ اینجاست

185 افسوس که این امید بی حاصل

186 اندوه مرا هماره افزون کرد

187 اینجا که منم ، بهشت جاوید است

188 اما چه کنم که خانه ی من نیست

189 دریای زلال لاجوردینش

190 آینه ی بیکرانه ی من نیست

191 تاب هوس آفرین امواجش

192 گهواره ی کودکانه ی من نیست

193 ماهی که برین کرانه می تابد

194 آن نیست که از بلندی البرز

195 تابید و مرا همیشه افسون کرد

196 اینجاست که من ، جبین پیری را

197 در آینه ی پیاله می بینم

198 اوراق کتاب سرگذشتم را

199 در ظرف پر از زباله می بینم

200 خود را به گناه کشنم ایام

201 جلاد هزار ساله می بینم

202 اما ، به کدام کس توانم گفت

203 این بازی تازه را که گردون کرد

204 هربار که رو نهم به کاشانه

205 در شهر غریب و در شب دلگیر

206 هر بار که سایه ی سیاه من

207 در نور چراغ کوچه ای گمنام

208 بر پشت دری به رنگ تنهایی

209 آوارگی مرا کند تصویر

210 با کهنه کلید خویش می گویم

211 کای حلقه به گوش مانده در زنجیر

212 اینجا ، نه همان سرای دیرین است

213 در این در بسته ، کی کنی تأثیر ؟

214 کاشانه ی نو ، کلید نو خواهد

215 در قلب جوان ،‌ اثر ندارد پیر

216 از پنجه ی سرد من چه می خواهی ؟

217 سودی ندهد ستیزه با تقدیر

218 وقتی که خروس مرگ می خواند

219 دیرست برای در گشودن ، دیر

220 آن ، زلزله ای که خانه را لرزاند

221 گفتن نتوان که با دلم چون کرد

222 (اشعار نادر نادرپور)

223 ای گاو باز ماهر اعصار

224 دامان پرنیانی سرخت را

225 همواره ، در مقابل چشمم نگاه دار

226 تا گاو زورمند هوس را

227 در من به جست و خیز بر انگیزی

228 گاوی که زخم شاخ ستبر او

229 در انتهای ران تو خواهد ماند

230 گاوی که در کشکش جان دادن

231 جویی ز خون به سوی تو خواهد راند

232 خونش حلال باد ترا ، ای زن

233 ای گاوباز ماهر اعصار

234 (اشعار نادر نادرپور)

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر