کهکشانها کو از حسین پناهی اشعار پراکنده 28

حسین پناهی

آثار حسین پناهی

حسین پناهی

کهکشانها کو زمینم؟

1 کهکشانها کو زمینم؟

2 زمین کو وطنم؟

3 وطن کو خانه ام؟

4 خانه کو مادرم؟

5 مادر کو کبوترانم؟

6 من گم شدم در تو یا تو گم شدی در من ، ای زمان؟…

7 حسین پناهی

8 در انتهای هر سفر

9 در آیینه

10 دار و ندار خویش را مرور می کنم

11 این خاک تیره این زمین

12 پاپوش پای خسته ام

13 این سقف کوتاه آسمان

14 سرپوش چشم بسته ام

15 اما خدای دل

16 در آخرین سفر

17 در آیینه به جز دو بیکرانه کران

18 به جز زمین و آسمان

19 چیزی نمانده است

20 گم گشته ام ‚ کجا

21 ندیده ای مرا ؟

22 حسین پناهی

23 نیم ساعت پیش ،

24 خدا را دیدم قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش

25 سرفه کنان در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت

26 و رو به ایوانی که من ایستاده بودم آمد ،

27 آواز که خواند تازه فهمیدم ،

28 پدرم را با او اشتباهی گرفته ام !

29 حسین پناهی

30 ما چيستيم ؟!

31 جز ملکلولهاي فعال ذهن زمين ،

32 که خاطرات کهکشان هارا

33 مغشوش ميکند!

34 حسین پناهی

35 بی تو

36 نه بوی خاک نجاتم داد

37 نه شمارش ستاره ها تسکینم

38 چرا صدایم کردی

39 چرا ؟

40 سراسیمه و مشتاق

41 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

42 نشان به آن نشان

43 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

44 و عصر

45 عصر والیوم بود

46 و فلسفه  حسین پناهی

47 و رسالت من این خواهد بود

48 تا دو استکان چای داغ را

49 از میان دویست جنگ خونین

50 به سلامت بگذرانم

51 تا در شبی بارانی

52 آن ها را

53 با خدای خویش

54 چشم در چشم هم نوش کنیم

55 حسین پناهی

56 شب در چشمان من است

57 به سیاهی چشمهایم نگاه کن

58 روز در چشمان من است

59 به سفیدی چشمهایم نگاه کن

60 شب و روز در چشم های من است

61 به چشمهایم نگاه کن

62 پلک اگر فرو بندم

63 جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت

64 حسین پناهی

65 به من بگوييد

66 فرزانه گانِ رنگ بوم و قلم

67 چگونه

68 خورشيدي را تصوير مي كنيد

69 كه ترسيمش

70 سراسر خاك را خاكستر نمي كند ؟

71 حسین پناهی

72 انسانم !

73 ساکت ، چون درخت سیب !

74 گسترده ، چون مزرعه ی یونجه !

75 و بارور ، چون خوشه ی بلوط !

76 به جز خداوند ،

77 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود ؟!

78 حسین پناهی

79 نیستیم !

80 به دنیا می آییم

81 عکس ِ یک نفره می گیریم !

82 بزرگ می شویم ،

83 عکس ِ دو نفره می گیریم !

84 پیر می شویم ،

85 عکس ِ یک نفره می گیریم …

86 و بعد

87 دوباره باز

88 نیستیم

89 حسین پناهی

90 بی شک جهان را به عشق کسی آفریده اند ،

91 چون من که آفریده ام از عشق

92 جهانی برای تو !

93 (اشعار حسین پناهی)

94 ما

95 در هیأت پروانه ی هستی

96 با همه توانایی ها و تمدن هامان شاخکی بیش نیستیم !

97 برای زمین ، هفتاد کیلو گوشت با هفتاد کیلو سنگ تفاوتی ندارد

98 یادمان باشد کسی مسئول دلتنگی ها و مشکلات ما نیست

99 اگر ردپای دزدِ آرامش و سعادت را دنبال کنیم

100 سرانجام به خودمان خواهیم رسید.

101 (اشعار حسین پناهی)

102 خورشيد جاودانه مي درخشد در مدار خويش

103 مایيم كه پا جاي پاي خود مي نهيم و غروب مي كنيم

104 هر پسين

105 اين روشناي خاطر آشوب در افق هاي تاريك دوردست

106 نگاه ساده فريب كيست كه همراه با زمين

107 مرا به طلوعي دوباره مي كشاند ؟

108 حسین پناهی

109 سلام

110 خداحافظ!

111 چیز تازه ای اگر یافتید،

112 بر این دو اضافه کنید

113 تا بل باز شود این در گم شده بر دیوار.

114 “حسین پناهی”

115 در انتهای هر سفر

116 در آیینه

117 دار و ندار خویش را مرور می کنم

118 این خاک تیره این زمین

119 پاپوش پای خسته ام

120 این سقف کوتاه آسمان

121 سرپوش چشم بسته ام

122 اما خدای دل

123 در آخرین سفر

124 در آیینه به جز دو بیکرانه کران

125 به جز زمین و آسمان

126 چیزی نمانده است

127 گم گشته ام ‚ کجا

128 ندیده ای مرا ؟

129 کفش، ابتکار پرسه های من بود !

130 و چتر، ابداع  بی سامانی هایم !

131 هندسه، شطرنج سکوت من بود!

132 و رنگ، تعبیر دل تنگی هایم !

133 با فنجانی چای هم می توان مست شد!

134 اگر اویی که باید باشد، باشد …

135 بی تو

136 نه بوی خاک نجاتم داد

137 نه شمارش ستاره ها تسکینم

138 چرا صدایم کردی

139 چرا ؟

140 سراسیمه و مشتاق

141 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

142 نشان به آن نشان

143 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

144 و عصر

145 عصر والیوم بود!

146 ایستاده و آرام

147 به سمت آینه می‌خزم

148 با اضطراب دلهره آور تعویض چشم ها

149 و تازه می‌شود دل

150 از تماشای دو مروارید درخشان

151 بر کیسه

152 ‌ی

153 پاره پوره‌ی صورتم

154 .

155 جهان پر از لبخند و پروانه سفید بود

156 !

157 کدام بود؟

158 این آینده کدام بود که بهترین روزهای عمر را

159 حرام دیدارش کردم؟

160 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم

161 عشق را چگونه می شود نوشت

162 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه

163 که به غفلتِ آن سوال بی جواب گذشت

164 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است

165 وگرنه چشمانم را می بستم

166 و به آوازی گوش می دادم که در آن دلی می خواند:

167 من تو را، او را

168 کسی را دوست می دارم.

169 به آتش نگاهش اعتماد نکن

170 لمس نکن

171 به جهتی بگریز که بادها خالی از عطر اویند

172 به سرزمینی بی رنگ

173 بی بو ، ساکت

174 آری…

175 بگریز و پشت ِ ابدیتِ مرگ پنهان شو

176 اگر خواستار جاودانگیِ عشقی.

177 انسانم !

178 ساکت، چون درخت سیب !

179 گسترده، چون مزرعه ی یونجه !

180 و بارور، چون خوشه ی بلوط !

181 به جز خداوند،

182 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود!؟

183 هرگز شیشه عطر از دستتان افتاده که بشکند؟

184 شیشه ی عطرم شکسته بود!

185 حیاط پر از بوی خدا شده بود!

186 ستاره ام – درشت و درخشان-

187 روبه رویم پشت به دیوار،

188 سر بر گریبان برده بود

189 و من در آغوش ماه

190 برای همیشه به خواب رفته بودم!

191 با گونه ی خیس و کبود سیزده سالگی ام

192 که جای آخرین بوسه ی مادرم بود!

193 “زنده یاد حسین پناهی”

194 کلماتی هست که می‌میرند

195 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را می‌بلعند

196 کلماتی هست که با هیچ پاک‌کنی پاک نمی‌شوند

197 کلماتی هست که در خواب راه می‌روند

198 کلماتی هست که قلبشان از مشتشان بزرگتر است

199 کلماتی هست که مثلِ تخته‌سنگ‌های دامنۀ کوهستان

200 خیس از بارانِ شبانه‌اند

201 و در زیرِ نورِ ستارگان برق می‌زنند

202 کلماتی هست که هیچ‌وقت به دنیا نمی‌آیند

203 کلماتی هست که چشمِ دیدنِ کلماتِ دیگر را ندارند

204 کلماتی هست که مادر ندارند

205 کلماتی هست که خود را می‌سوزانند

206 کلماتی هست که فرصتِ گریه کردن ندارند

207 کلماتی هست که بستگی دارند

208 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را کول می‌کنند

209 کلماتی هست که سرِ زا می‌روند

210 کلماتی هست که تنهایند

211 کلماتی هست که دزدیده می‌شوند

212 کلماتی هست که دل را به لرزه می‌اندازند

213 کلماتی هست که بعد از بیانشان سیگار می‌چسبد

214 (اشعار حسین پناهی)

215 چقدر شبیه مادرم شده ام

216 چرا نمی شناسی ام ؟!

217 چرا نمی شناسمت ؟

218 می دانم که مرا نمی شنوی

219 و من این را از سیبی که از دستت افتاد ؛ فهمیدم

220 دیگر به غربت چشمهایت خو کرده ام و

221 به دردهای باد کرده ی روحم که از قاب تنم بیرون زده اند

222 با توام بی حضور تو

223 بی منی با حضور من

224 می بینی تا کجا به انتحار وفادار ماندم تا دل نازک پروانه نشکند

225 همه ی سهم من از خود دلی بود که به تو دادم

226 و هر شب بغض گلویت را در تابوت سیاهی که برایم ساخته بودی گریستم

227 و تو هرگز ندانستی که زخم هایت ، زخم های مکررم بودند

228 نخ های آبی ام تمام شده اند

229 و گل های بُقچه چهل تیکه دلم ناتمام مانده اند .

230 باید پیش از بند آمدن باران بمیرم !

231 حق با تو بود

232 می بایست می خوابیدم

233 اما چیزی خوابم را آشفته کرده است

234 در دو طاقچه رو به رویم شش دسته خوشه زرد گندم چیده ام

235 با آن گیس های سیاه و روز پریشانشان

236 کاش تنها نبودم

237 فکر می کنی ستاره ها از خوشه ها خوششان نمی اید ؟

238 کاش تنها نبودی

239 آن وقت که می توانستیم به این موضوع و موضوعات دیگر اینقدر بلند بلند

240 بخندیم تا همسایه هامان از خواب بیدار شوند

241 می دانی ؟

242 انگار چرخ فلک سوارم

243 انگار قایقی مرا می برد

244 انگار روی شیب برف ها با اسکی می روم و

245 مرا ببخش

246 ولی آخر چگونه می شود عشق را نوشت ؟

247 می شنوی ؟

248 انگار صدای شیون می اید

249 گوش کن

250 می دانم که هیچ کس نمی تواند عشق را بنویسد

251 اما به جای آن

252 می توانم قصه های خوبی تعریف کنم

253 گوش کن

254 یکی بود یکی نبود

255 زنی بود که به جای آبیاری گلهای بنفشه

256 به جای خواندن آواز ماه خواهر من است

257 به جای علوفه دادن به مادیان ها آبستن

258 به جای پختن کلوچه شیرین

259 ساده و اخمو

260 در سایه بوته های نیشکر نشسته بود و کتاب می خواند

261 صدای شیون در اوج است

262 می شنوی

263 برای بیان عشق

264 به نظر شما

265 کدام را باید خواند ؟

266 تاریخ یا جغرافی ؟

267 می دانی ؟

268 من دلم برای تاریخ می سوزد

269 برای نسل ببرهایش که منقرض گشته اند

270 برای خمره های عسلش که در رف ها شکسته اند

271 گوش کن

272 به جای عشق و جستجوی جوهر نیلی می شود چیزهای دیگری نوشت

273 حق با تو بود

274 می بایست می خوابیدم

275 اما مادربزرگ ها گفته اند

276 چشم ها نگهبان دل هایند

277 می دانی ؟

278 از افسانه های قدیم چیزهایی در ذهنم سایه وار در گذر است

279 کودک

280 خرگوش

281 پروانه

282 و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که

283 بی نهایت

284 بار

285 در نامه ها و شعر ها

286 در شعله ها سوختند

287 تا سند سوختن نویسنده شان باشند

288 پروانه ها

289 آخ

290 تصور کن

291 آن ها در اندیشه چیزی مبهم

292 که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را

293 در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند

294 یادم می اید

295 روزگاری ساده لوحانه

296 صحرا به صحرا

297 و بهار به بهار

298 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم

299 عشق را چگونه می شود نوشت

300 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه

301 که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت

302 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است

303 وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند

304 من تو را…

305 او را…

306 کسی را… دوست می دارم

307 “حسین پناهی”

308 (از مجموعه ستاره)

309 به ساعت نگاه می کنم:

310 حدود سه نصفه شب است

311 چشم می بندم تا مبادا چشمانت را از یاد برده باشم

312 و طبق عادت کنار پنجره می روم

313 سوسوی چند چراغ مهربان

314 وسایه های کشدار شبگردانه خمیده

315 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

316 و صدای هیجان انگیز چند سگ

317 و بانگ آسمانی چند خروس

318 از شوق به هوا می پرم چون کودکی ام

319 و خوشحال که هنوز

320 معمای سبز رودخانه از دور

321 برایم حل نشده است

322 آری!از شوق به هوا می پرم

323 و خوب می دانم

324 سالهاست که مرده ام

325 من زندگی را دوست دارم

326 ولی از زندگی دوباره می ترسم!

327 دین را دوست دارم

328 ولی از کشیش ها می ترسم!

329 قانون را دوست دارم

330 ولی از پاسبان ها می ترسم!

331 عشق را دوست دارم

332 ولی از زن ها می ترسم!

333 کودکان را دوست دارم

334 ولی از آینه می ترسم!

335 سلام را دوست دارم

336 ولی از زبانم می ترسم!

337 من می ترسم ، پس هستم

338 این چنین می گذرد روز و روزگار من

339 من روز را دوست دارم

340 ولی از روزگار می ترسم!

341 دنیا را بغل گرفتیم

342 گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد

343 خوابمان برد

344 بیدار شدیم

345 دیدیم آبستن تمام دردهایش شده ایم!

346 “حسین پناهی”

347 پا برهنه با قافله به نا معلوم میروم

348 با پاهای کودکی ام!

349 عطر پریکه ها

350 مسحور سایه ی کوه

351 که می‌برد با خود رنگ و نور را!

352 پولک پای مرغ

353 کفش نو

354 کیف نو

355 جهان هراسناک و کهنه

356 و

357 آه سوزناک سگ!

358 سال های سال است که به دنبال تو میدوم

359 پروانه زرد،

360 وتو از شاخه ی روز به شاخه ی شب می‌پری

361 و همچنان..

362 (اشعار حسین پناهی)

363 با مرجان‌ها در عمق دریاها لرزیدیم

364 با کوسه ها خروارها تُن آب را باله زدیم

365 با امواج به ساحل‌ها کوبیدیم

366 دنیای سرخ و سیاه خزه‌ها را بر صخره‌ها روییدیم

367 با ابرها بارها با پرنده‌ها بر شاخه‌ی نارون‌ها قاقار کردیم

368 ترکیدیم با انارها و سیرسیرک‌ها

369 وزیدیم…

370 ترسیدیم…

371 درخشیدیم…

372 و درخشیدیم با ستارگان نیمه شب تا کجا… کجا !

373 می‌بینی؟ می‌بینی تا کجا می‌رفتیم و برمی‌گشتیم !

374 اکنون چنگ می‌زند بر نم روح انسانی رویاهایمان

375 خزه‌های سبز سفر

376 خیس باران به سوی پنجره‌های مه گرفته سرازیر می‌شویم

377 می‌بینی تا کجا با آب آمده‌ایم!؟

378 با قایق بی پارو!؟

379 خوابم می‌آید…

380 نه

381 از عشق سخن گفتن برای آدمی هنوز خیلی زود است…

382 خیلی زود…

383 (اشعار حسین پناهی)

384 با تو

385 بی تو

386 همسفر سایه خویشم

387 و به سوی بی سوی تو می آیم

388 معلومی چون ریگ

389 مجهولی چون راز

390 معلوم دلی و مجهول چشم

391 من رنگ پیراهن دخترم را به گلهای یاد تو

392 سپرده ام

393 و کفشهای زنم را در راه تو از یاد برده ام

394 ای همه من

395 کاکل زرتشت

396 سایه بان مسیح

397 به سردترین ها

398 مرا به سردترین ها برسان

399 “حسین پناهی”

400 (کاکل / از مجموعه ستاره)

401 به ساعت نگاه می کنم

402 حدود سه نصف شب است

403 چشم می بندم که مبادا چشمانت را

404 از یاد برده باشم

405 و طبق عادت کنار پنجره می روم

406 سو سوی چند چراغ مهربان

407 و سایه ی کشدار شبگردان خمیده

408 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

409 و صدای هیجان انگیز چند سگ

410 و بانگ آسمانی چند خروس

411 از شوق به هوا می پَرم، چون کودکی‌ ام

412 و خوشحال که هنوز

413 معمای سبز رودخانه از دور

414 برایم حل نشده است

415 آری، از شوق به هوا می پرم

416 و خوب می دانم

417 سال هاست که مرده ام…!

418 “حسین پناهی”

419 و رسالت من این خواهد بود

420 تا دو استکان چای داغ را

421 از میان دویست جنگ خونین

422 به سلامت بگذرانم

423 تا در شبی بارانی

424 آن ها را

425 با خدای خویش

426 چشم در چشم هم نوش کنیم.

427 “حسین پناهی”

428 (شبی بارانی ، از مجموعه: ستاره)

429 وقتی ما آمدیم

430 اتّفاق اتفاق افتاده بود!

431 حال

432 هرکس

433 به سلیقه خود چیزی می‌گوید

434 و در تاریکی گم می‌شود

435 هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد

436 امشب دلی کشیدم

437 شبیه نیمه سیبی

438 که به خاطر لرزش دستانم

439 در زیر آواری از رنگ ها

440 ناپدید ماند!

441 “زنده یاد حسین پناهی”

442 (از مجموعه ستاره)

443 پدرم می‌گوید: کتاب!

444 و مادرم می‌گوید: دعا !

445 و من خوب می‌دانم

446 که زیباترین تعریف خدا را

447 فقط می‌توان از زبان گل‌ها شنید …

448 “حسین پناهی”

449 قرینه است ،

450 این درخت ُ آن درخت ،

451 بر آبی بی انتهای بالاتر !

452 تنها جای تو خالی ست ،

453 سبزه قبای خواب ُ خیال ِ من !

454 و دوباره خش خش ِ گربه ی یاد ِ تو

455 که به حیاط ِ دلم برگشته است !

456 می نشینم

457 و در جمعیت نیمه روشن ِ آن سوی پنجره

458 در ایستگاه دنبال کسی شبیه ِ تو می گردم . . .

459 و خوب می دانم که کسی کـَس نمی شود

460 زیرا هیچ انسانی قادر به ادامه انسانی دیگر نیست !

461 پس بازی ها فقط یک بازی اند ُ همین !

462 با این وجود کسی شبیه تو را پیدا می کنم

463 و از او دور می شوم . . .

464 و هر چه دورتر می شوم ،

465 شباهتش به تو بیشتر و بیشتر می شود . . .

466 و باز سکوت !

467 “حسین پناهی”

468 جالب است

469 ثبت احوال

470 همه چیز را

471 در شناسنامه ام نوشته است

472 بجز احوال ام!

473 “حسین پناهی”

474 بی شک جهان را به عشق کسی آفریده‌اند،

475 چون من که آفریده‌ام از عشق

476 جهانی برای تو !

477 “زنده یاد حسین پناهی”

478 به خانه می رفت

479 با کیف

480 و با کلاهی که بر هوا بود

481 چیزی دزدیدی ؟

482 مادرش پرسید

483 دعوا کردی باز؟

484 پدرش گفت

485 و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد

486 به دنبال آن چیز

487 که در دل پنهان کرده بود

488 تنها مادربزرگش دید

489 گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش

490 و خندیده بود

491 بی تو

492 نه بوی خاک نجاتم داد

493 نه شمارش ستاره ها تسکینم

494 چرا صدایم کردی

495 چرا ؟

496 سراسیمه و مشتاق

497 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

498 نشان به آن نشان

499 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

500 و عصر

501 عصر والیوم بود

502 و فلسفه بود

503 و ساندویچ دل وجگر

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر