کفش، ابتکار از حسین پناهی اشعار پراکنده 40

حسین پناهی

آثار حسین پناهی

حسین پناهی

کفش، ابتکار پرسه های من بود !

1 کفش، ابتکار پرسه های من بود !

2 و چتر، ابداع  بی سامانی هایم !

3 هندسه، شطرنج سکوت من بود!

4 و رنگ، تعبیر دل تنگی هایم !

5 با فنجانی چای هم می توان مست شد!

6 اگر اویی که باید باشد، باشد …

7 بی تو

8 نه بوی خاک نجاتم داد

9 نه شمارش ستاره ها تسکینم

10 چرا صدایم کردی

11 چرا ؟

12 سراسیمه و مشتاق

13 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

14 نشان به آن نشان

15 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

16 و عصر

17 عصر والیوم بود!

18 ایستاده و آرام

19 به سمت آینه می‌خزم

20 با اضطراب دلهره آور تعویض چشم ها

21 و تازه می‌شود دل

22 از تماشای دو مروارید درخشان

23 بر کیسه

24 ‌ی

25 پاره پوره‌ی صورتم

26 .

27 جهان پر از لبخند و پروانه سفید بود

28 !

29 کدام بود؟

30 این آینده کدام بود که بهترین روزهای عمر را

31 حرام دیدارش کردم؟

32 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم

33 عشق را چگونه می شود نوشت

34 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه

35 که به غفلتِ آن سوال بی جواب گذشت

36 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است

37 وگرنه چشمانم را می بستم

38 و به آوازی گوش می دادم که در آن دلی می خواند:

39 من تو را، او را

40 کسی را دوست می دارم.

41 به آتش نگاهش اعتماد نکن

42 لمس نکن

43 به جهتی بگریز که بادها خالی از عطر اویند

44 به سرزمینی بی رنگ

45 بی بو ، ساکت

46 آری…

47 بگریز و پشت ِ ابدیتِ مرگ پنهان شو

48 اگر خواستار جاودانگیِ عشقی.

49 انسانم !

50 ساکت، چون درخت سیب !

51 گسترده، چون مزرعه ی یونجه !

52 و بارور، چون خوشه ی بلوط !

53 به جز خداوند،

54 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود!؟

55 هرگز شیشه عطر از دستتان افتاده که بشکند؟

56 شیشه ی عطرم شکسته بود!

57 حیاط پر از بوی خدا شده بود!

58 ستاره ام – درشت و درخشان-

59 روبه رویم پشت به دیوار،

60 سر بر گریبان برده بود

61 و من در آغوش ماه

62 برای همیشه به خواب رفته بودم!

63 با گونه ی خیس و کبود سیزده سالگی ام

64 که جای آخرین بوسه ی مادرم بود!

65 “زنده یاد حسین پناهی”

66 کلماتی هست که می‌میرند

67 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را می‌بلعند

68 کلماتی هست که با هیچ پاک‌کنی پاک نمی‌شوند

69 کلماتی هست که در خواب راه می‌روند

70 کلماتی هست که قلبشان از مشتشان بزرگتر است

71 کلماتی هست که مثلِ تخته‌سنگ‌های دامنۀ کوهستان

72 خیس از بارانِ شبانه‌اند

73 و در زیرِ نورِ ستارگان برق می‌زنند

74 کلماتی هست که هیچ‌وقت به دنیا نمی‌آیند

75 کلماتی هست که چشمِ دیدنِ کلماتِ دیگر را ندارند

76 کلماتی هست که مادر ندارند

77 کلماتی هست که خود را می‌سوزانند

78 کلماتی هست که فرصتِ گریه کردن ندارند

79 کلماتی هست که بستگی دارند

80 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را کول می‌کنند

81 کلماتی هست که سرِ زا می‌روند

82 کلماتی هست که تنهایند

83 کلماتی هست که دزدیده می‌شوند

84 کلماتی هست که دل را به لرزه می‌اندازند

85 کلماتی هست که بعد از بیانشان سیگار می‌چسبد

86 (اشعار حسین پناهی)

87 چقدر شبیه مادرم شده ام

88 چرا نمی شناسی ام ؟!

89 چرا نمی شناسمت ؟

90 می دانم که مرا نمی شنوی

91 و من این را از سیبی که از دستت افتاد ؛ فهمیدم

92 دیگر به غربت چشمهایت خو کرده ام و

93 به دردهای باد کرده ی روحم که از قاب تنم بیرون زده اند

94 با توام بی حضور تو

95 بی منی با حضور من

96 می بینی تا کجا به انتحار وفادار ماندم تا دل نازک پروانه نشکند

97 همه ی سهم من از خود دلی بود که به تو دادم

98 و هر شب بغض گلویت را در تابوت سیاهی که برایم ساخته بودی گریستم

99 و تو هرگز ندانستی که زخم هایت ، زخم های مکررم بودند

100 نخ های آبی ام تمام شده اند

101 و گل های بُقچه چهل تیکه دلم ناتمام مانده اند .

102 باید پیش از بند آمدن باران بمیرم !

103 حق با تو بود

104 می بایست می خوابیدم

105 اما چیزی خوابم را آشفته کرده است

106 در دو طاقچه رو به رویم شش دسته خوشه زرد گندم چیده ام

107 با آن گیس های سیاه و روز پریشانشان

108 کاش تنها نبودم

109 فکر می کنی ستاره ها از خوشه ها خوششان نمی اید ؟

110 کاش تنها نبودی

111 آن وقت که می توانستیم به این موضوع و موضوعات دیگر اینقدر بلند بلند

112 بخندیم تا همسایه هامان از خواب بیدار شوند

113 می دانی ؟

114 انگار چرخ فلک سوارم

115 انگار قایقی مرا می برد

116 انگار روی شیب برف ها با اسکی می روم و

117 مرا ببخش

118 ولی آخر چگونه می شود عشق را نوشت ؟

119 می شنوی ؟

120 انگار صدای شیون می اید

121 گوش کن

122 می دانم که هیچ کس نمی تواند عشق را بنویسد

123 اما به جای آن

124 می توانم قصه های خوبی تعریف کنم

125 گوش کن

126 یکی بود یکی نبود

127 زنی بود که به جای آبیاری گلهای بنفشه

128 به جای خواندن آواز ماه خواهر من است

129 به جای علوفه دادن به مادیان ها آبستن

130 به جای پختن کلوچه شیرین

131 ساده و اخمو

132 در سایه بوته های نیشکر نشسته بود و کتاب می خواند

133 صدای شیون در اوج است

134 می شنوی

135 برای بیان عشق

136 به نظر شما

137 کدام را باید خواند ؟

138 تاریخ یا جغرافی ؟

139 می دانی ؟

140 من دلم برای تاریخ می سوزد

141 برای نسل ببرهایش که منقرض گشته اند

142 برای خمره های عسلش که در رف ها شکسته اند

143 گوش کن

144 به جای عشق و جستجوی جوهر نیلی می شود چیزهای دیگری نوشت

145 حق با تو بود

146 می بایست می خوابیدم

147 اما مادربزرگ ها گفته اند

148 چشم ها نگهبان دل هایند

149 می دانی ؟

150 از افسانه های قدیم چیزهایی در ذهنم سایه وار در گذر است

151 کودک

152 خرگوش

153 پروانه

154 و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که

155 بی نهایت

156 بار

157 در نامه ها و شعر ها

158 در شعله ها سوختند

159 تا سند سوختن نویسنده شان باشند

160 پروانه ها

161 آخ

162 تصور کن

163 آن ها در اندیشه چیزی مبهم

164 که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را

165 در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند

166 یادم می اید

167 روزگاری ساده لوحانه

168 صحرا به صحرا

169 و بهار به بهار

170 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم

171 عشق را چگونه می شود نوشت

172 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه

173 که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت

174 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است

175 وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند

176 من تو را…

177 او را…

178 کسی را… دوست می دارم

179 “حسین پناهی”

180 (از مجموعه ستاره)

181 به ساعت نگاه می کنم:

182 حدود سه نصفه شب است

183 چشم می بندم تا مبادا چشمانت را از یاد برده باشم

184 و طبق عادت کنار پنجره می روم

185 سوسوی چند چراغ مهربان

186 وسایه های کشدار شبگردانه خمیده

187 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

188 و صدای هیجان انگیز چند سگ

189 و بانگ آسمانی چند خروس

190 از شوق به هوا می پرم چون کودکی ام

191 و خوشحال که هنوز

192 معمای سبز رودخانه از دور

193 برایم حل نشده است

194 آری!از شوق به هوا می پرم

195 و خوب می دانم

196 سالهاست که مرده ام

197 من زندگی را دوست دارم

198 ولی از زندگی دوباره می ترسم!

199 دین را دوست دارم

200 ولی از کشیش ها می ترسم!

201 قانون را دوست دارم

202 ولی از پاسبان ها می ترسم!

203 عشق را دوست دارم

204 ولی از زن ها می ترسم!

205 کودکان را دوست دارم

206 ولی از آینه می ترسم!

207 سلام را دوست دارم

208 ولی از زبانم می ترسم!

209 من می ترسم ، پس هستم

210 این چنین می گذرد روز و روزگار من

211 من روز را دوست دارم

212 ولی از روزگار می ترسم!

213 دنیا را بغل گرفتیم

214 گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد

215 خوابمان برد

216 بیدار شدیم

217 دیدیم آبستن تمام دردهایش شده ایم!

218 “حسین پناهی”

219 پا برهنه با قافله به نا معلوم میروم

220 با پاهای کودکی ام!

221 عطر پریکه ها

222 مسحور سایه ی کوه

223 که می‌برد با خود رنگ و نور را!

224 پولک پای مرغ

225 کفش نو

226 کیف نو

227 جهان هراسناک و کهنه

228 و

229 آه سوزناک سگ!

230 سال های سال است که به دنبال تو میدوم

231 پروانه زرد،

232 وتو از شاخه ی روز به شاخه ی شب می‌پری

233 و همچنان..

234 (اشعار حسین پناهی)

235 با مرجان‌ها در عمق دریاها لرزیدیم

236 با کوسه ها خروارها تُن آب را باله زدیم

237 با امواج به ساحل‌ها کوبیدیم

238 دنیای سرخ و سیاه خزه‌ها را بر صخره‌ها روییدیم

239 با ابرها بارها با پرنده‌ها بر شاخه‌ی نارون‌ها قاقار کردیم

240 ترکیدیم با انارها و سیرسیرک‌ها

241 وزیدیم…

242 ترسیدیم…

243 درخشیدیم…

244 و درخشیدیم با ستارگان نیمه شب تا کجا… کجا !

245 می‌بینی؟ می‌بینی تا کجا می‌رفتیم و برمی‌گشتیم !

246 اکنون چنگ می‌زند بر نم روح انسانی رویاهایمان

247 خزه‌های سبز سفر

248 خیس باران به سوی پنجره‌های مه گرفته سرازیر می‌شویم

249 می‌بینی تا کجا با آب آمده‌ایم!؟

250 با قایق بی پارو!؟

251 خوابم می‌آید…

252 نه

253 از عشق سخن گفتن برای آدمی هنوز خیلی زود است…

254 خیلی زود…

255 (اشعار حسین پناهی)

256 با تو

257 بی تو

258 همسفر سایه خویشم

259 و به سوی بی سوی تو می آیم

260 معلومی چون ریگ

261 مجهولی چون راز

262 معلوم دلی و مجهول چشم

263 من رنگ پیراهن دخترم را به گلهای یاد تو

264 سپرده ام

265 و کفشهای زنم را در راه تو از یاد برده ام

266 ای همه من

267 کاکل زرتشت

268 سایه بان مسیح

269 به سردترین ها

270 مرا به سردترین ها برسان

271 “حسین پناهی”

272 (کاکل / از مجموعه ستاره)

273 به ساعت نگاه می کنم

274 حدود سه نصف شب است

275 چشم می بندم که مبادا چشمانت را

276 از یاد برده باشم

277 و طبق عادت کنار پنجره می روم

278 سو سوی چند چراغ مهربان

279 و سایه ی کشدار شبگردان خمیده

280 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

281 و صدای هیجان انگیز چند سگ

282 و بانگ آسمانی چند خروس

283 از شوق به هوا می پَرم، چون کودکی‌ ام

284 و خوشحال که هنوز

285 معمای سبز رودخانه از دور

286 برایم حل نشده است

287 آری، از شوق به هوا می پرم

288 و خوب می دانم

289 سال هاست که مرده ام…!

290 “حسین پناهی”

291 و رسالت من این خواهد بود

292 تا دو استکان چای داغ را

293 از میان دویست جنگ خونین

294 به سلامت بگذرانم

295 تا در شبی بارانی

296 آن ها را

297 با خدای خویش

298 چشم در چشم هم نوش کنیم.

299 “حسین پناهی”

300 (شبی بارانی ، از مجموعه: ستاره)

301 وقتی ما آمدیم

302 اتّفاق اتفاق افتاده بود!

303 حال

304 هرکس

305 به سلیقه خود چیزی می‌گوید

306 و در تاریکی گم می‌شود

307 هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد

308 امشب دلی کشیدم

309 شبیه نیمه سیبی

310 که به خاطر لرزش دستانم

311 در زیر آواری از رنگ ها

312 ناپدید ماند!

313 “زنده یاد حسین پناهی”

314 (از مجموعه ستاره)

315 پدرم می‌گوید: کتاب!

316 و مادرم می‌گوید: دعا !

317 و من خوب می‌دانم

318 که زیباترین تعریف خدا را

319 فقط می‌توان از زبان گل‌ها شنید …

320 “حسین پناهی”

321 قرینه است ،

322 این درخت ُ آن درخت ،

323 بر آبی بی انتهای بالاتر !

324 تنها جای تو خالی ست ،

325 سبزه قبای خواب ُ خیال ِ من !

326 و دوباره خش خش ِ گربه ی یاد ِ تو

327 که به حیاط ِ دلم برگشته است !

328 می نشینم

329 و در جمعیت نیمه روشن ِ آن سوی پنجره

330 در ایستگاه دنبال کسی شبیه ِ تو می گردم . . .

331 و خوب می دانم که کسی کـَس نمی شود

332 زیرا هیچ انسانی قادر به ادامه انسانی دیگر نیست !

333 پس بازی ها فقط یک بازی اند ُ همین !

334 با این وجود کسی شبیه تو را پیدا می کنم

335 و از او دور می شوم . . .

336 و هر چه دورتر می شوم ،

337 شباهتش به تو بیشتر و بیشتر می شود . . .

338 و باز سکوت !

339 “حسین پناهی”

340 جالب است

341 ثبت احوال

342 همه چیز را

343 در شناسنامه ام نوشته است

344 بجز احوال ام!

345 “حسین پناهی”

346 بی شک جهان را به عشق کسی آفریده‌اند،

347 چون من که آفریده‌ام از عشق

348 جهانی برای تو !

349 “زنده یاد حسین پناهی”

350 به خانه می رفت

351 با کیف

352 و با کلاهی که بر هوا بود

353 چیزی دزدیدی ؟

354 مادرش پرسید

355 دعوا کردی باز؟

356 پدرش گفت

357 و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد

358 به دنبال آن چیز

359 که در دل پنهان کرده بود

360 تنها مادربزرگش دید

361 گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش

362 و خندیده بود

363 بی تو

364 نه بوی خاک نجاتم داد

365 نه شمارش ستاره ها تسکینم

366 چرا صدایم کردی

367 چرا ؟

368 سراسیمه و مشتاق

369 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

370 نشان به آن نشان

371 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

372 و عصر

373 عصر والیوم بود

374 و فلسفه بود

375 و ساندویچ دل وجگر

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر