پا برهنه با قافله از حسین پناهی اشعار پراکنده 54

حسین پناهی

آثار حسین پناهی

حسین پناهی

پا برهنه با قافله به نا معلوم میروم

1 پا برهنه با قافله به نا معلوم میروم

2 با پاهای کودکی ام!

3 عطر پریکه ها

4 مسحور سایه ی کوه

5 که می‌برد با خود رنگ و نور را!

6 پولک پای مرغ

7 کفش نو

8 کیف نو

9 جهان هراسناک و کهنه

10 و

11 آه سوزناک سگ!

12 سال های سال است که به دنبال تو میدوم

13 پروانه زرد،

14 وتو از شاخه ی روز به شاخه ی شب می‌پری

15 و همچنان..

16 (اشعار حسین پناهی)

17 با مرجان‌ها در عمق دریاها لرزیدیم

18 با کوسه ها خروارها تُن آب را باله زدیم

19 با امواج به ساحل‌ها کوبیدیم

20 دنیای سرخ و سیاه خزه‌ها را بر صخره‌ها روییدیم

21 با ابرها بارها با پرنده‌ها بر شاخه‌ی نارون‌ها قاقار کردیم

22 ترکیدیم با انارها و سیرسیرک‌ها

23 وزیدیم…

24 ترسیدیم…

25 درخشیدیم…

26 و درخشیدیم با ستارگان نیمه شب تا کجا… کجا !

27 می‌بینی؟ می‌بینی تا کجا می‌رفتیم و برمی‌گشتیم !

28 اکنون چنگ می‌زند بر نم روح انسانی رویاهایمان

29 خزه‌های سبز سفر

30 خیس باران به سوی پنجره‌های مه گرفته سرازیر می‌شویم

31 می‌بینی تا کجا با آب آمده‌ایم!؟

32 با قایق بی پارو!؟

33 خوابم می‌آید…

34 نه

35 از عشق سخن گفتن برای آدمی هنوز خیلی زود است…

36 خیلی زود…

37 (اشعار حسین پناهی)

38 با تو

39 بی تو

40 همسفر سایه خویشم

41 و به سوی بی سوی تو می آیم

42 معلومی چون ریگ

43 مجهولی چون راز

44 معلوم دلی و مجهول چشم

45 من رنگ پیراهن دخترم را به گلهای یاد تو

46 سپرده ام

47 و کفشهای زنم را در راه تو از یاد برده ام

48 ای همه من

49 کاکل زرتشت

50 سایه بان مسیح

51 به سردترین ها

52 مرا به سردترین ها برسان

53 “حسین پناهی”

54 (کاکل / از مجموعه ستاره)

55 به ساعت نگاه می کنم

56 حدود سه نصف شب است

57 چشم می بندم که مبادا چشمانت را

58 از یاد برده باشم

59 و طبق عادت کنار پنجره می روم

60 سو سوی چند چراغ مهربان

61 و سایه ی کشدار شبگردان خمیده

62 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

63 و صدای هیجان انگیز چند سگ

64 و بانگ آسمانی چند خروس

65 از شوق به هوا می پَرم، چون کودکی‌ ام

66 و خوشحال که هنوز

67 معمای سبز رودخانه از دور

68 برایم حل نشده است

69 آری، از شوق به هوا می پرم

70 و خوب می دانم

71 سال هاست که مرده ام…!

72 “حسین پناهی”

73 و رسالت من این خواهد بود

74 تا دو استکان چای داغ را

75 از میان دویست جنگ خونین

76 به سلامت بگذرانم

77 تا در شبی بارانی

78 آن ها را

79 با خدای خویش

80 چشم در چشم هم نوش کنیم.

81 “حسین پناهی”

82 (شبی بارانی ، از مجموعه: ستاره)

83 وقتی ما آمدیم

84 اتّفاق اتفاق افتاده بود!

85 حال

86 هرکس

87 به سلیقه خود چیزی می‌گوید

88 و در تاریکی گم می‌شود

89 هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد

90 امشب دلی کشیدم

91 شبیه نیمه سیبی

92 که به خاطر لرزش دستانم

93 در زیر آواری از رنگ ها

94 ناپدید ماند!

95 “زنده یاد حسین پناهی”

96 (از مجموعه ستاره)

97 پدرم می‌گوید: کتاب!

98 و مادرم می‌گوید: دعا !

99 و من خوب می‌دانم

100 که زیباترین تعریف خدا را

101 فقط می‌توان از زبان گل‌ها شنید …

102 “حسین پناهی”

103 قرینه است ،

104 این درخت ُ آن درخت ،

105 بر آبی بی انتهای بالاتر !

106 تنها جای تو خالی ست ،

107 سبزه قبای خواب ُ خیال ِ من !

108 و دوباره خش خش ِ گربه ی یاد ِ تو

109 که به حیاط ِ دلم برگشته است !

110 می نشینم

111 و در جمعیت نیمه روشن ِ آن سوی پنجره

112 در ایستگاه دنبال کسی شبیه ِ تو می گردم . . .

113 و خوب می دانم که کسی کـَس نمی شود

114 زیرا هیچ انسانی قادر به ادامه انسانی دیگر نیست !

115 پس بازی ها فقط یک بازی اند ُ همین !

116 با این وجود کسی شبیه تو را پیدا می کنم

117 و از او دور می شوم . . .

118 و هر چه دورتر می شوم ،

119 شباهتش به تو بیشتر و بیشتر می شود . . .

120 و باز سکوت !

121 “حسین پناهی”

122 جالب است

123 ثبت احوال

124 همه چیز را

125 در شناسنامه ام نوشته است

126 بجز احوال ام!

127 “حسین پناهی”

128 بی شک جهان را به عشق کسی آفریده‌اند،

129 چون من که آفریده‌ام از عشق

130 جهانی برای تو !

131 “زنده یاد حسین پناهی”

132 به خانه می رفت

133 با کیف

134 و با کلاهی که بر هوا بود

135 چیزی دزدیدی ؟

136 مادرش پرسید

137 دعوا کردی باز؟

138 پدرش گفت

139 و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد

140 به دنبال آن چیز

141 که در دل پنهان کرده بود

142 تنها مادربزرگش دید

143 گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش

144 و خندیده بود

145 بی تو

146 نه بوی خاک نجاتم داد

147 نه شمارش ستاره ها تسکینم

148 چرا صدایم کردی

149 چرا ؟

150 سراسیمه و مشتاق

151 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

152 نشان به آن نشان

153 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

154 و عصر

155 عصر والیوم بود

156 و فلسفه بود

157 و ساندویچ دل وجگر

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر