وقتی که تو روز از حسین منزوی اشعار پراکنده 44

حسین منزوی

آثار حسین منزوی

حسین منزوی

وقتی که تو روز آفتابی را

1 وقتی که تو روز آفتابی را

2 در کوچه ی پرسه های پاییزی

3 با حس زنانه دوست میداری

4 احساسِ غرور میکند خورشید

5 وقتی که سحر، هنوز خواب آلود

6 از بستر خود، کناره می گیری

7 شب با خورشید کینه می ورزد

8 کو را ز تو دور میکند خورشید

9 هر صبح که بار می دهی با لطف

10 در مقدم خویش عاشقانت را

11 پیش از همه با صدای بیدارش

12 اعلام حضور می کند خورشید

13 در غلتاغلت خواب قیلوله

14 وقتی که شعاع آرزومندش

15 از پنجره بر تن تو می تابد

16 احساس سرور می کند خورشید

17 گفتند: زمین خاکی از جذبه

18 در حیطه آفتاب می چرخد .

19 اما تو که راه می روی گویند :

20 بر خاک عبور می کند خورشید

21 وقتی به غروب چشم می دوزی

22 پیش از رفتن برای فردا صبح

23 از چشم تو کاسه ی بلورش را

24 سر شار ز نور می کند خورشید

25 آنک آفاق، غرق لبخندی

26 آمیخته با رضایت و لذت

27 انگار که از تو خاطراتی را

28 در خویش مرور می کند خورشید …

29 ( اشعار حسین منزوی )

30 این سان که میخورد نفسم در گلو گره

31 این سان که می دهد همه جا بوی نیستی

32 بی آنکه ، خوب و بد ، خبری از تو بشنوم

33 احساس می کنم که تو در شهر نیستی

34 مردم گرفته و نگران و پریده رنگ

35 هریک بسان جویِ روان گشته ی غمی

36 وانگه به هم رسیده و ادغام می شوند

37 رود غمی به جانب دریای ماتمی

38 اما تو نیستی و در این پرسه بی تو من

39 جویی غریب و خسته و تنها و تک رو ام

40 دریای من تویی و در این جستجوی کور

41 سرگشته در هوای تو گمگشته  میدوم

42 دریای من ! کجات بجویم ؟ که هرطرف

43 مرداب گونه ای  است نهان در مسیر من

44 کی میشود نشان تو  – مرغابیان تو –

45 چونان طلایه ی تو عیان در مسیر من

46 حسین منزوی

47 صبح سحر که پرنگشوده است آفتاب

48 می آیی و سمند تو را عشق در رکاب

49 روشن به توست چشمم و در پیشوازِ تو

50 کوچکترین ستاره ی چشمانم آفتاب

51 بِشکُف که چتر باز کنی بر سرِ جهان

52 ای باغ نرگس ! ای همه چون غنچه در نقاب

53 ای چشمه ی زلال که با آرزوی تو

54 از صد سراب رد شده ام در هوای آب

55 ساقی!خمار می کُشدم گر نیاوری

56 از آن میِ هزار و دوصد ساله ام شراب

57 با کاهلی به پرده ی پندار مانده اند

58 ناباوران وصل تو ، جمعی ز شیخ و شاب

59 بیدار اگر به مُژده ی وصلت نمی شوند

60 با بیم تیغ تیز برانگیزشان زخواب

61 آری وجودِ حاضر و غائب شنیده ام

62 ای آنکه غیبت تو پُر است از حضور ناب

63 با شوق وصل ، دست ز عالم فشانده ایم

64 جز تو به شوق ما چه کسی می دهد جواب؟

65 ( اشعار حسین منزوی )

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر