-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تو را کنار چه بگذارم
2 که یکدستی چشم اندازت
3 به هم نخورد؟
4 در آشپزخانه
5 کتاب شعری
6 در کتابخانه
7 گلدان گل
8 در گلخانه
9 سنتور هزار زخم
10 و در شرابخانه
11 سجاده ی آفتاب رو
12 با این همه زیباترین قاب تو
13 بستری است
14 که میان دفترها و گلدانها و
15 سنتورها و سجاده ها
16 برایت می گسترم
17 توانی
18 هر منظره را
19 زیبا کنی
20 اما
21 هشدار!
22 که قطره خونی
23 در چمنزار
24 سرخ تر از قطره خونی
25 بر مخمل سرخ است
26 کدام هستی را
27 دل بسته ای؟
28 آن که در آفتاب
29 می بالد؟
30 یا آن که در سایه ی درونت
31 میپوسد؟
32 گلویت را می دری
33 تا از آوازت
34 رازی بسازی
35 و همچنان
36 هزار گهواره ی خالی را
37 تکان بدهی
38 میدانم که عشق
39 گزارش نیست
40 اما تا نفهمم
41 در اختیارم نیستی
42 و تا در اختیارم نباشی
43 به تمامی
44 دوستت نخواهم داشت
45 چیزی بگو
46 نخواه که
47 خاموشی و
48 فراموشی
49 قوافی مرده ی شعرم باشند.
50 می توانی
51 باور کنی
52 یا
53 باور نکنی
54 اما
55 کسی با من
56 نفس میکشید
57 وحشتناک است
58 اما
59 باید
60 باور کنی که
61 در تنهایی هم
62 تنها
63 نیستی
64 از هر کجا آغاز کنی،
65 زودتر است و
66 و به هرجا فرود آیی
67 دیر
68 دلتنگ
69 از گریوه
70 میگذری
71 دلواپس از درّه
72 سرازیر میشوی
73 و به ویرانه یی
74 میرسی
75 که ترنج هایش را
76 برده اند و
77 رنجهایش را
78 برایت
79 گذاشته اند.
80 کسی را
81 نفرین مکن
82 با ساعتی که زنجیرش
83 دست و پایت را
84 سنگین کرده است
85 تو حتا
86 حنظل را هم
87 در این باغ
88 به هنگام
89 نخواهی چید
90 بشنو اکنون که زیر زخم تبر
91 این درخت جوان
92 چه میگوید:
93 هر نهالی که برکنند،
94 به جاش
95 جنگلی سرکشیده ، میروید
96 های جلاد سروهای جوان!
97 ای رفیق همیشه ی تیشه!
98 باش تا برکنیم ات از ریشه!
99 شب بی حصار و عریان
100 دشمن به چار سویش
101 و هر شهاب ناگاه
102 تیری است در گلویش
103 مرگی است خواب بر همه آوار
104 تنها به خیره بیدار
105 چشم من است و شب که نمیخوابد
106 ما
107 مانده ایم و
108 ماه نمیتابد
109 …
110 هولی است با ستاره ی لرزان
111 ـ تنها چراغ این شب بیروزن ـ
112 و وحشتی است با عشق
113 ـ تنها چراغواره ی جان من ـ
114 بادی غریب می وزد
115 آیا
116 ـ دیوی ملول آه کشیده است؟
117 من ایستاده ام که برآید ماه
118 شب با من ایستاده پریشان
119 اما کمند کینه وری امشب
120 ماه مرا
121 به چاه کشیده است
122 شعری نوشت عاشق:
123 «کان سیبهای راه به پرهیز بسته را
124 در سایه سار زلف تو می پروری هنوز»
125 معشوق خواند و پرسید:
126 تو سیب خوردهای هیچ
127 عاشق نوشت : نه !
128 یعنی که از تو، از تو چه پنهان
129 ای باغبان باغ بهشت ! ای یار!
130 من سیب خورده ام اما،
131 سیب بهشت ، نه !
132 خورشید را نه بار چرخاندند
133 و کوفتندش
134 بر
135 سر من
136 ….
137 از سوی جنگل گردبادی
138 سرخ و سیاه و سوکوار آمد
139 و خاک در چشم جهان پاشید
140 می گفت:
141 جنگل
142 خوابش آشفته
143 از قارقار شوم زاغان هراسان
144 و از تقاتق مسلسل بود
145 و آن برگ
146 که صبح پایان را
147 به چشم عاشقان
148 پاشید
149 وز خون جوشان تو
150 رنگین شد
151 زبان سرخ جنگل بود
152 می گفت:
153 جنگل پر از مرد و مترسک بود
154 غربال میکردند
155 سرب گدازان را مترسکها
156 و سینه ی مردان مشبک بود
157 دور میشوم
158 پل نگاه میکند مرا
159 پل مسافران بی شمار دیده است
160 مثل من عابران خسته را
161 پل هزارها هزار دیده است
162 پشت سر نگاه میکنم
163 پل به جانب افق نگاه میکند:
164 شاید آن مسافر بزرگ!
165 £
166 گردشی در امتداد بستر قدیم رود
167 با سکون آبهای مرده و
168 صبوری بزرگ پل
169 آه ! … من دلم برای رودها
170 ـ مسافران جاودانه ـ
171 لک زده است
172 مثل سیب سرخ قصه ها
173 عشق را
174 از میان
175 دو نیمه
176 میکنیم
177 نیمه یی از آن برای تو
178 نیمه ی دگر برای من
179 بعد …
180 نیمه ها هم از میان ، دو پاره میشوند
181 پاره یی از آن برای روح
182 پاره ی دگر
183 برای تن