تو را کنار چه از حسین منزوی اشعار پراکنده 133

حسین منزوی

آثار حسین منزوی

حسین منزوی

تو را کنار چه بگذارم

1 تو را کنار چه بگذارم

2 که یک­دستی چشم­ اندازت

3 به هم نخورد؟

4 در آشپزخانه

5 کتاب شعری

6 در کتابخانه

7 گلدان گل

8 در گلخانه

9 سنتور هزار زخم

10 و در شرابخانه

11 سجاده­ ی آفتاب رو

12 با این همه زیباترین قاب تو

13 بستری است

14 که میان دفترها و گلدان­ها و

15 سنتورها و سجاده­ ها

16 برایت می­ گسترم

17 توانی

18 هر منظره را

19 زیبا کنی

20 اما

21 هشدار!

22 که قطره خونی

23 در چمنزار

24 سرخ ­تر از قطره خونی

25 بر مخمل سرخ است

26 کدام هستی را

27 دل بسته ­ای؟

28 آن که در آفتاب

29 می­ بالد؟

30 یا آن که در سایه­ ی درونت

31 می­پوسد؟

32 گلویت را می ­دری

33 تا از آوازت

34 رازی بسازی

35 و هم­چنان

36 هزار گهواره­ ی خالی را

37 تکان بدهی

38 می­دانم که عشق

39 گزارش نیست

40 اما تا نفهمم

41 در اختیارم نیستی

42 و تا در اختیارم نباشی

43 به تمامی

44 دوستت نخواهم داشت

45 چیزی بگو

46 نخواه که

47 خاموشی و

48 فراموشی

49 قوافی مرده­ ی شعرم باشند.

50 می ­توانی

51 باور کنی

52 یا

53 باور نکنی

54 اما

55 کسی با من

56 نفس می­کشید

57 وحشتناک است

58 اما

59 باید

60 باور کنی که

61 در تنهایی هم

62 تنها

63 نیستی

64 از هر کجا آغاز کنی،

65 زودتر است و

66 و به هرجا فرود آیی

67 دیر

68 دلتنگ

69 از گریوه

70 می­گذری

71 دلواپس از درّه

72 سرازیر می­شوی

73 و به ویرانه­ یی

74 می­رسی

75 که ترنج ­هایش را

76 برده ­اند و

77 رنج­هایش را

78 برایت

79 گذاشته­ اند.

80 کسی را

81 نفرین مکن

82 با ساعتی که زنجیرش

83 دست و پایت را

84 سنگین کرده است

85 تو حتا

86 حنظل را هم

87 در این باغ

88 به هنگام

89 نخواهی چید

90 بشنو اکنون که زیر زخم تبر

91 این درخت جوان

92 چه می­گوید:

93 هر نهالی که برکنند،

94 به جاش

95 جنگلی سرکشیده ، می­روید

96 های جلاد سروهای جوان!

97 ای رفیق همیشه ­ی تیشه!

98 باش تا برکنیم ­ات از ریشه!

99 شب بی­ حصار و عریان

100 دشمن به چار سویش

101 و هر شهاب ناگاه

102 تیری است در گلویش

103 مرگی است خواب بر همه آوار

104 تنها به خیره بیدار

105 چشم من است و شب که نمی­خوابد

106 ما

107 مانده­ ایم و

108 ماه نمی­تابد

109

110 هولی است با ستاره ­ی لرزان

111 ـ تنها چراغ این شب بی­روزن ـ

112 و وحشتی است با عشق

113 ـ تنها چراغواره ­ی جان من ـ

114 بادی غریب می­ وزد

115 آیا

116 ـ دیوی ملول آه کشیده است؟

117 من ایستاده ­ام که برآید ماه

118 شب با من ایستاده پریشان

119 اما کمند کینه وری امشب

120 ماه مرا

121 به چاه کشیده است

122 شعری نوشت عاشق:

123 «کان سیب­های راه به پرهیز بسته را

124 در سایه سار زلف تو می­ پروری هنوز»

125 معشوق خواند و پرسید:

126 تو سیب خورده­ای هیچ

127 عاشق نوشت : نه !

128 یعنی که از تو، از تو چه پنهان

129 ای باغبان باغ بهشت ! ای یار!

130 من سیب خورده ام اما،

131 سیب بهشت ، نه !

132 خورشید را نه بار چرخاندند

133 و کوفتندش

134 بر

135 سر من

136 ….

137 از سوی جنگل گردبادی

138 سرخ و سیاه  و سوکوار آمد

139 و خاک در چشم جهان پاشید

140 می گفت:

141 جنگل

142 خوابش آشفته

143 از قارقار شوم زاغان هراسان

144 و از تقاتق مسلسل بود

145 و آن برگ

146 که صبح پایان را

147 به چشم عاشقان

148 پاشید

149 وز خون جوشان تو

150 رنگین شد

151 زبان سرخ جنگل بود

152 می ­گفت:

153 جنگل پر از مرد و مترسک بود

154 غربال می­کردند

155 سرب گدازان را مترسک­ها

156 و سینه ­ی مردان مشبک بود

157 دور می­شوم

158 پل نگاه می­کند مرا

159 پل مسافران بی شمار دیده است

160 مثل من عابران خسته را

161 پل هزارها هزار دیده است

162 پشت سر نگاه می­کنم

163 پل به جانب افق نگاه می­کند:

164 شاید آن مسافر بزرگ!

165 £

166 گردشی در امتداد بستر قدیم رود

167 با سکون آب­های مرده و

168 صبوری بزرگ پل

169 آه ! … من دلم برای رودها

170 ـ مسافران جاودانه ـ

171 لک زده است

172 مثل سیب سرخ قصه­ ها

173 عشق را

174 از میان

175 دو نیمه

176 می­کنیم

177 نیمه ­یی از آن برای تو

178 نیمه ­ی دگر برای من

179 بعد …

180 نیمه ­ها هم از میان ، دو پاره می­شوند

181 پاره­ یی از آن برای روح

182 پاره­ ی دگر

183 برای تن

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر