-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نیستیم !
2 به دنیا می آییم
3 عکس ِ یک نفره می گیریم !
4 بزرگ می شویم ،
5 عکس ِ دو نفره می گیریم !
6 پیر می شویم ،
7 عکس ِ یک نفره می گیریم …
8 و بعد
9 دوباره باز
10 نیستیم
11 حسین پناهی
12 بی شک جهان را به عشق کسی آفریده اند ،
13 چون من که آفریده ام از عشق
14 جهانی برای تو !
15 (اشعار حسین پناهی)
16 ما
17 در هیأت پروانه ی هستی
18 با همه توانایی ها و تمدن هامان شاخکی بیش نیستیم !
19 برای زمین ، هفتاد کیلو گوشت با هفتاد کیلو سنگ تفاوتی ندارد
20 یادمان باشد کسی مسئول دلتنگی ها و مشکلات ما نیست
21 اگر ردپای دزدِ آرامش و سعادت را دنبال کنیم
22 سرانجام به خودمان خواهیم رسید.
23 (اشعار حسین پناهی)
24 خورشيد جاودانه مي درخشد در مدار خويش
25 مایيم كه پا جاي پاي خود مي نهيم و غروب مي كنيم
26 هر پسين
27 اين روشناي خاطر آشوب در افق هاي تاريك دوردست
28 نگاه ساده فريب كيست كه همراه با زمين
29 مرا به طلوعي دوباره مي كشاند ؟
30 حسین پناهی
31 سلام
32 خداحافظ!
33 چیز تازه ای اگر یافتید،
34 بر این دو اضافه کنید
35 تا بل باز شود این در گم شده بر دیوار.
36 “حسین پناهی”
37 در انتهای هر سفر
38 در آیینه
39 دار و ندار خویش را مرور می کنم
40 این خاک تیره این زمین
41 پاپوش پای خسته ام
42 این سقف کوتاه آسمان
43 سرپوش چشم بسته ام
44 اما خدای دل
45 در آخرین سفر
46 در آیینه به جز دو بیکرانه کران
47 به جز زمین و آسمان
48 چیزی نمانده است
49 گم گشته ام ‚ کجا
50 ندیده ای مرا ؟
51 کفش، ابتکار پرسه های من بود !
52 و چتر، ابداع بی سامانی هایم !
53 هندسه، شطرنج سکوت من بود!
54 و رنگ، تعبیر دل تنگی هایم !
55 با فنجانی چای هم می توان مست شد!
56 اگر اویی که باید باشد، باشد …
57 بی تو
58 نه بوی خاک نجاتم داد
59 نه شمارش ستاره ها تسکینم
60 چرا صدایم کردی
61 چرا ؟
62 سراسیمه و مشتاق
63 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی
64 نشان به آن نشان
65 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت
66 و عصر
67 عصر والیوم بود!
68 ایستاده و آرام
69 به سمت آینه میخزم
70 با اضطراب دلهره آور تعویض چشم ها
71 و تازه میشود دل
72 از تماشای دو مروارید درخشان
73 بر کیسه
74 ی
75 پاره پورهی صورتم
76 .
77 جهان پر از لبخند و پروانه سفید بود
78 !
79 کدام بود؟
80 این آینده کدام بود که بهترین روزهای عمر را
81 حرام دیدارش کردم؟
82 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم
83 عشق را چگونه می شود نوشت
84 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه
85 که به غفلتِ آن سوال بی جواب گذشت
86 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است
87 وگرنه چشمانم را می بستم
88 و به آوازی گوش می دادم که در آن دلی می خواند:
89 من تو را، او را
90 کسی را دوست می دارم.
91 به آتش نگاهش اعتماد نکن
92 لمس نکن
93 به جهتی بگریز که بادها خالی از عطر اویند
94 به سرزمینی بی رنگ
95 بی بو ، ساکت
96 آری…
97 بگریز و پشت ِ ابدیتِ مرگ پنهان شو
98 اگر خواستار جاودانگیِ عشقی.
99 انسانم !
100 ساکت، چون درخت سیب !
101 گسترده، چون مزرعه ی یونجه !
102 و بارور، چون خوشه ی بلوط !
103 به جز خداوند،
104 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود!؟
105 هرگز شیشه عطر از دستتان افتاده که بشکند؟
106 شیشه ی عطرم شکسته بود!
107 حیاط پر از بوی خدا شده بود!
108 ستاره ام – درشت و درخشان-
109 روبه رویم پشت به دیوار،
110 سر بر گریبان برده بود
111 و من در آغوش ماه
112 برای همیشه به خواب رفته بودم!
113 با گونه ی خیس و کبود سیزده سالگی ام
114 که جای آخرین بوسه ی مادرم بود!
115 “زنده یاد حسین پناهی”
116 کلماتی هست که میمیرند
117 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را میبلعند
118 کلماتی هست که با هیچ پاککنی پاک نمیشوند
119 کلماتی هست که در خواب راه میروند
120 کلماتی هست که قلبشان از مشتشان بزرگتر است
121 کلماتی هست که مثلِ تختهسنگهای دامنۀ کوهستان
122 خیس از بارانِ شبانهاند
123 و در زیرِ نورِ ستارگان برق میزنند
124 کلماتی هست که هیچوقت به دنیا نمیآیند
125 کلماتی هست که چشمِ دیدنِ کلماتِ دیگر را ندارند
126 کلماتی هست که مادر ندارند
127 کلماتی هست که خود را میسوزانند
128 کلماتی هست که فرصتِ گریه کردن ندارند
129 کلماتی هست که بستگی دارند
130 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را کول میکنند
131 کلماتی هست که سرِ زا میروند
132 کلماتی هست که تنهایند
133 کلماتی هست که دزدیده میشوند
134 کلماتی هست که دل را به لرزه میاندازند
135 کلماتی هست که بعد از بیانشان سیگار میچسبد
136 (اشعار حسین پناهی)
137 چقدر شبیه مادرم شده ام
138 چرا نمی شناسی ام ؟!
139 چرا نمی شناسمت ؟
140 می دانم که مرا نمی شنوی
141 و من این را از سیبی که از دستت افتاد ؛ فهمیدم
142 دیگر به غربت چشمهایت خو کرده ام و
143 به دردهای باد کرده ی روحم که از قاب تنم بیرون زده اند
144 با توام بی حضور تو
145 بی منی با حضور من
146 می بینی تا کجا به انتحار وفادار ماندم تا دل نازک پروانه نشکند
147 همه ی سهم من از خود دلی بود که به تو دادم
148 و هر شب بغض گلویت را در تابوت سیاهی که برایم ساخته بودی گریستم
149 و تو هرگز ندانستی که زخم هایت ، زخم های مکررم بودند
150 نخ های آبی ام تمام شده اند
151 و گل های بُقچه چهل تیکه دلم ناتمام مانده اند .
152 باید پیش از بند آمدن باران بمیرم !
153 حق با تو بود
154 می بایست می خوابیدم
155 اما چیزی خوابم را آشفته کرده است
156 در دو طاقچه رو به رویم شش دسته خوشه زرد گندم چیده ام
157 با آن گیس های سیاه و روز پریشانشان
158 کاش تنها نبودم
159 فکر می کنی ستاره ها از خوشه ها خوششان نمی اید ؟
160 کاش تنها نبودی
161 آن وقت که می توانستیم به این موضوع و موضوعات دیگر اینقدر بلند بلند
162 بخندیم تا همسایه هامان از خواب بیدار شوند
163 می دانی ؟
164 انگار چرخ فلک سوارم
165 انگار قایقی مرا می برد
166 انگار روی شیب برف ها با اسکی می روم و
167 مرا ببخش
168 ولی آخر چگونه می شود عشق را نوشت ؟
169 می شنوی ؟
170 انگار صدای شیون می اید
171 گوش کن
172 می دانم که هیچ کس نمی تواند عشق را بنویسد
173 اما به جای آن
174 می توانم قصه های خوبی تعریف کنم
175 گوش کن
176 یکی بود یکی نبود
177 زنی بود که به جای آبیاری گلهای بنفشه
178 به جای خواندن آواز ماه خواهر من است
179 به جای علوفه دادن به مادیان ها آبستن
180 به جای پختن کلوچه شیرین
181 ساده و اخمو
182 در سایه بوته های نیشکر نشسته بود و کتاب می خواند
183 صدای شیون در اوج است
184 می شنوی
185 برای بیان عشق
186 به نظر شما
187 کدام را باید خواند ؟
188 تاریخ یا جغرافی ؟
189 می دانی ؟
190 من دلم برای تاریخ می سوزد
191 برای نسل ببرهایش که منقرض گشته اند
192 برای خمره های عسلش که در رف ها شکسته اند
193 گوش کن
194 به جای عشق و جستجوی جوهر نیلی می شود چیزهای دیگری نوشت
195 حق با تو بود
196 می بایست می خوابیدم
197 اما مادربزرگ ها گفته اند
198 چشم ها نگهبان دل هایند
199 می دانی ؟
200 از افسانه های قدیم چیزهایی در ذهنم سایه وار در گذر است
201 کودک
202 خرگوش
203 پروانه
204 و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که
205 بی نهایت
206 بار
207 در نامه ها و شعر ها
208 در شعله ها سوختند
209 تا سند سوختن نویسنده شان باشند
210 پروانه ها
211 آخ
212 تصور کن
213 آن ها در اندیشه چیزی مبهم
214 که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را
215 در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند
216 یادم می اید
217 روزگاری ساده لوحانه
218 صحرا به صحرا
219 و بهار به بهار
220 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم
221 عشق را چگونه می شود نوشت
222 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه
223 که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت
224 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است
225 وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند
226 من تو را…
227 او را…
228 کسی را… دوست می دارم
229 “حسین پناهی”
230 (از مجموعه ستاره)
231 به ساعت نگاه می کنم:
232 حدود سه نصفه شب است
233 چشم می بندم تا مبادا چشمانت را از یاد برده باشم
234 و طبق عادت کنار پنجره می روم
235 سوسوی چند چراغ مهربان
236 وسایه های کشدار شبگردانه خمیده
237 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
238 و صدای هیجان انگیز چند سگ
239 و بانگ آسمانی چند خروس
240 از شوق به هوا می پرم چون کودکی ام
241 و خوشحال که هنوز
242 معمای سبز رودخانه از دور
243 برایم حل نشده است
244 آری!از شوق به هوا می پرم
245 و خوب می دانم
246 سالهاست که مرده ام
247 من زندگی را دوست دارم
248 ولی از زندگی دوباره می ترسم!
249 دین را دوست دارم
250 ولی از کشیش ها می ترسم!
251 قانون را دوست دارم
252 ولی از پاسبان ها می ترسم!
253 عشق را دوست دارم
254 ولی از زن ها می ترسم!
255 کودکان را دوست دارم
256 ولی از آینه می ترسم!
257 سلام را دوست دارم
258 ولی از زبانم می ترسم!
259 من می ترسم ، پس هستم
260 این چنین می گذرد روز و روزگار من
261 من روز را دوست دارم
262 ولی از روزگار می ترسم!
263 دنیا را بغل گرفتیم
264 گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد
265 خوابمان برد
266 بیدار شدیم
267 دیدیم آبستن تمام دردهایش شده ایم!
268 “حسین پناهی”
269 پا برهنه با قافله به نا معلوم میروم
270 با پاهای کودکی ام!
271 عطر پریکه ها
272 مسحور سایه ی کوه
273 که میبرد با خود رنگ و نور را!
274 پولک پای مرغ
275 کفش نو
276 کیف نو
277 جهان هراسناک و کهنه
278 و
279 آه سوزناک سگ!
280 سال های سال است که به دنبال تو میدوم
281 پروانه زرد،
282 وتو از شاخه ی روز به شاخه ی شب میپری
283 و همچنان..
284 (اشعار حسین پناهی)
285 با مرجانها در عمق دریاها لرزیدیم
286 با کوسه ها خروارها تُن آب را باله زدیم
287 با امواج به ساحلها کوبیدیم
288 دنیای سرخ و سیاه خزهها را بر صخرهها روییدیم
289 با ابرها بارها با پرندهها بر شاخهی نارونها قاقار کردیم
290 ترکیدیم با انارها و سیرسیرکها
291 وزیدیم…
292 ترسیدیم…
293 درخشیدیم…
294 و درخشیدیم با ستارگان نیمه شب تا کجا… کجا !
295 میبینی؟ میبینی تا کجا میرفتیم و برمیگشتیم !
296 اکنون چنگ میزند بر نم روح انسانی رویاهایمان
297 خزههای سبز سفر
298 خیس باران به سوی پنجرههای مه گرفته سرازیر میشویم
299 میبینی تا کجا با آب آمدهایم!؟
300 با قایق بی پارو!؟
301 خوابم میآید…
302 نه
303 از عشق سخن گفتن برای آدمی هنوز خیلی زود است…
304 خیلی زود…
305 (اشعار حسین پناهی)
306 با تو
307 بی تو
308 همسفر سایه خویشم
309 و به سوی بی سوی تو می آیم
310 معلومی چون ریگ
311 مجهولی چون راز
312 معلوم دلی و مجهول چشم
313 من رنگ پیراهن دخترم را به گلهای یاد تو
314 سپرده ام
315 و کفشهای زنم را در راه تو از یاد برده ام
316 ای همه من
317 کاکل زرتشت
318 سایه بان مسیح
319 به سردترین ها
320 مرا به سردترین ها برسان
321 “حسین پناهی”
322 (کاکل / از مجموعه ستاره)
323 به ساعت نگاه می کنم
324 حدود سه نصف شب است
325 چشم می بندم که مبادا چشمانت را
326 از یاد برده باشم
327 و طبق عادت کنار پنجره می روم
328 سو سوی چند چراغ مهربان
329 و سایه ی کشدار شبگردان خمیده
330 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
331 و صدای هیجان انگیز چند سگ
332 و بانگ آسمانی چند خروس
333 از شوق به هوا می پَرم، چون کودکی ام
334 و خوشحال که هنوز
335 معمای سبز رودخانه از دور
336 برایم حل نشده است
337 آری، از شوق به هوا می پرم
338 و خوب می دانم
339 سال هاست که مرده ام…!
340 “حسین پناهی”
341 و رسالت من این خواهد بود
342 تا دو استکان چای داغ را
343 از میان دویست جنگ خونین
344 به سلامت بگذرانم
345 تا در شبی بارانی
346 آن ها را
347 با خدای خویش
348 چشم در چشم هم نوش کنیم.
349 “حسین پناهی”
350 (شبی بارانی ، از مجموعه: ستاره)
351 وقتی ما آمدیم
352 اتّفاق اتفاق افتاده بود!
353 حال
354 هرکس
355 به سلیقه خود چیزی میگوید
356 و در تاریکی گم میشود
357 هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد
358 امشب دلی کشیدم
359 شبیه نیمه سیبی
360 که به خاطر لرزش دستانم
361 در زیر آواری از رنگ ها
362 ناپدید ماند!
363 “زنده یاد حسین پناهی”
364 (از مجموعه ستاره)
365 پدرم میگوید: کتاب!
366 و مادرم میگوید: دعا !
367 و من خوب میدانم
368 که زیباترین تعریف خدا را
369 فقط میتوان از زبان گلها شنید …
370 “حسین پناهی”
371 قرینه است ،
372 این درخت ُ آن درخت ،
373 بر آبی بی انتهای بالاتر !
374 تنها جای تو خالی ست ،
375 سبزه قبای خواب ُ خیال ِ من !
376 و دوباره خش خش ِ گربه ی یاد ِ تو
377 که به حیاط ِ دلم برگشته است !
378 می نشینم
379 و در جمعیت نیمه روشن ِ آن سوی پنجره
380 در ایستگاه دنبال کسی شبیه ِ تو می گردم . . .
381 و خوب می دانم که کسی کـَس نمی شود
382 زیرا هیچ انسانی قادر به ادامه انسانی دیگر نیست !
383 پس بازی ها فقط یک بازی اند ُ همین !
384 با این وجود کسی شبیه تو را پیدا می کنم
385 و از او دور می شوم . . .
386 و هر چه دورتر می شوم ،
387 شباهتش به تو بیشتر و بیشتر می شود . . .
388 و باز سکوت !
389 “حسین پناهی”
390 جالب است
391 ثبت احوال
392 همه چیز را
393 در شناسنامه ام نوشته است
394 بجز احوال ام!
395 “حسین پناهی”
396 بی شک جهان را به عشق کسی آفریدهاند،
397 چون من که آفریدهام از عشق
398 جهانی برای تو !
399 “زنده یاد حسین پناهی”
400 به خانه می رفت
401 با کیف
402 و با کلاهی که بر هوا بود
403 چیزی دزدیدی ؟
404 مادرش پرسید
405 دعوا کردی باز؟
406 پدرش گفت
407 و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد
408 به دنبال آن چیز
409 که در دل پنهان کرده بود
410 تنها مادربزرگش دید
411 گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش
412 و خندیده بود
413 بی تو
414 نه بوی خاک نجاتم داد
415 نه شمارش ستاره ها تسکینم
416 چرا صدایم کردی
417 چرا ؟
418 سراسیمه و مشتاق
419 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی
420 نشان به آن نشان
421 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت
422 و عصر
423 عصر والیوم بود
424 و فلسفه بود
425 و ساندویچ دل وجگر