-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ميزي براي كار
2 كاري براي تخت
3 تختي براي خواب
4 خوابي براي جان
5 جاني براي مرگ
6 مرگي براي ياد
7 يادي براي سنگ
8 اين بود زندگي!؟
9 پزشکان اصطلاحاتی دارند
10 که ما نمی فهمیم
11 ما دردهای داریم که آنها نمی فهمند
12 نفهمی بد دردی است
13 خوش به حال دامپزشکان!
14 از حسین پناهی
15 کهکشانها کو زمینم؟
16 زمین کو وطنم؟
17 وطن کو خانه ام؟
18 خانه کو مادرم؟
19 مادر کو کبوترانه ام؟
20 معنای این همه سکوت چیست؟
21 من گم شده ام در تو یا تو گم شدی در من ای زمان؟
22 کاش هرگز آن روز از درخت انجیر پائین نیامده بودم!
23 کاش!
24 پشت چراغ قرمز
25 پسرکی با چشمان معصوم و دستانی کوچک گفت :
26 چسب زخم نمی خواهید ؟
27 پنچ تا ، صد تومن ،
28 آهی کشیدم و با خود گفتم :
29 تمام چسب زخم هایت را هم که بخرم ،
30 نه زخم های من خوب می شود نه زخم های تو …
31 از حسین پناهی
32 خورشید جاودانه می درخشد بر مدار خویش
33 ماییم که پا جای پای خود مینهیم و غروب میکنیم هر پسین
34 از حسین پناهی
35 اعتراف
36 من زنگي را دوست دارم
37 ولي از زندگي دوباره مي ترسم!
38 دين را دوست دارم
39 ولي از كشيش ها مي ترسم!
40 قانون را دوست دارم
41 ولي از پاسبان ها مي ترسم!
42 عشق را دوست دارم
43 ولي از زن ها مي ترسم!
44 كودكان را دوست دارم
45 ولي از آينه مي ترسم!
46 سلام را دوست دارم
47 ولي از زبانم مي ترسم!
48 من مي ترسم ، پس هستم
49 اين چنين مي گذرد روز و روزگار من
50 من روز را دوست دارم
51 ولي از روزگار مي ترسم!
52 از زنده ياد حسين پناهي
53 دیوونه کیه؟
54 عاقل کیه؟
55 جونور کامل کیه؟
56 واسطه نیار، به عزتت خمارم
57 حوصلهی هیچ کسی رو ندارم
58 کفر نمیگم، سوال دارم
59 یک تریلی محال دارم
60 تازه داره حالیم میشه چیکارهام
61 میچرخم و میچرخونم ٬ سیارهام !
62 تازه دیدم حرف حسابت منم
63 طلای نابت منم
64 تازه دیدم که دل دارم، بستمش !
65 راه دیدم نرفته بود ، رفتمش
66 جوونهی نشکفته رو ، رستمش
67 ویروس که بود حالیش نبود ، هستمش
68 جواب زنده بودنم مرگ نبود؛
69 جون شما بود؟
70 مردن من مردن یک برگ نبود؛
71 تو رو به خدا بود؟
72 اون همه افسانه و افسون ولش؟
73 این دل پر خون ولش؟
74 دلهرهی گم کردن گدار مارون ولش؟
75 تماشای پرندهها بالای کارون ولش؟
76 خیابونا، سوت زدنا، شپ شپ بارون ولش؟
77 دیوونه کیه؟
78 عاقل کیه؟
79 جونور کامل کیه؟
80 گفتی بیا زندگی خیلی زیباست؛
81 دویدم !
82 چشم فرستادی برام تا ببینم؛
83 که دیدم !
84 پرسیدم این آتش بازی تو آسمون معناش چیه؟
85 کنار این جوب روون معناش چیه؟
86 این همه راز، این همه رمز
87 این همه سر و اسرار معماست؟
88 آوردی حیرونم کنی که چی بشه؟
89 نه والله!
90 مات و پریشونم کنی که چی بشه؟
91 نه بالله!
92 پریشونت نبودم؟
93 من ، حیرونت نبودم؟
94 تازه داشتم میفهمیدم که فهم من چقدر کمه
95 اتم تو دنیای خودش حریف صد تا رستمه
96 گفتی ببند چشماتو وقت رفتنه
97 انجیر میخواد دنیا بیاد،
98 آهن و فسفرش کمه
99 چشمای من آهن انجیر شدن
100 حلقهای از حلقهی زنجیر شدن . . .
101 عمو زنجیر باف ، زنجیرتو بنازم
102 چشم من و انجیرتو بنازم
103 چشم من و انجیرتو بنازم . . .
104 از : زنده یاد حسین پناهی
105 امروز
106 ذهنم پر است،
107 از يك ماديان و كره اش
108 فردا،
109 برايت شعري عاشقانه خواهم نوشت
110 اعتراف
111 من زنگي را دوست دارم
112 ولي از زندگي دوباره مي ترسم!
113 دين را دوست دارم
114 ولي از كشيش ها مي ترسم!
115 قانون را دوست دارم
116 ولي از پاسبان ها مي ترسم!
117 عشق را دوست دارم
118 ولي از زن ها مي ترسم!
119 كودكان را دوست دارم
120 ولي از آينه مي ترسم!
121 سلام را دوست دارم
122 ولي از زبانم مي ترسم!
123 من مي ترسم ، پس هستم
124 اين چنين مي گذرد روز و روزگار من
125 من روز را دوست دارم
126 ولي از روزگار مي ترسم!
127 (زنده ياد حسين پناهي)
128 هم چنان حالم خوب نیست !
129 احساس می کنم شکست خورده ام ،
130 در زمان ُ در عرض !
131 از که ؟ صحبت ِ کَس نیست …
132 نمی دانم … احساس می کنم ،
133 کلمه ی
134 ابد
135 گنجشک ِ وجودم را مسحور ِ چشمان ِ خود کرده است !
136 سلام ! ای ماه کج تاب !
137 تابان،
138 بر ویرانه های سفید و سیاه زندگی ام !
139 گل نرگس !
140 آیا هرگز
141 کوکویی شام یازده سر عائله خواهد شد؟
142 چه فکر شترانه ی ابلهانه ای !
143 من هیچ ندارم، آقا !
144 هیچ…
145 جز چند دانه سیگار،
146 همین صفحه و
147 این قلم دشتی افکار ابلهان…
148 تکیه بده !
149 به شانه هایم تکیه بده و گریه کن !
150 من نیز این چنین خواهم کرد…
151 از : حسین پناهی
152 من از این می ترسم
153 که دوست داشتن را ؛
154 مثل مسواک زدن ِ بچه ها
155 به من و تو تذکر بدهند…
156 “حسین پناهی”
157 خورشید جاودانه می درخشد در مدار خویش
158 مائیم که یا جای پای خود می نهیم و غروب می کنیم
159 هر پسین
160 این روشنای خاطر آشوب در افق های تاریک دوردست
161 نگاه
162 ساده فریب کیست که همراه با زمین
163 مرا به طلوعی دوباره می کشاند؟
164 ای راز
165 ای رمز
166 ای همه روزهای عمر مرا اولین و آخرین.
167 “حسین پناهی”
168 پس این ها همه اسمش زندگی است:
169 دلتنگی ها، دل خموشی ها، ثانیه ها، دقیقه ها
170 حتی اگر تعدادشان به دو برابر آن رقمی که برایت نوشته ام برسد
171 ما زنده ایم، چون بیداریم
172 ما زنده ایم، چون می خوابیم
173 و رستگار و سعادتمندیم،
174 زیرا هنوز بر گستره ویرانه های وجودمان پانشینی
175 برای گنجشک عشق باقی گذاشته ایم
176 خوشبختیم، زیرا هنوز صبح هامان آذین ملکوتی بانگ خروس هاست
177 سرو ها مبلغین بی منت سر سبزی اند
178 و شقایق ها پیام آوران آیه های سرخ عطر و آتش
179 برگچه های پیاز ترانه های طراوتند
180 و فکر کن!
181 واقعا فکر کن که چه هولنک می شد اگر از میان آواها
182 بانگ خروس را بر می داشتند
183 و همین طور ریگ ها
184 و ماه
185 و منظومه ها
186 ما نیز باید دوست بداریم … آری باید
187 زیرا دوست داشتن، خالِ بالِ روحِ ماست.
188 “حسین پناهی”
189 (از مجموعه ستاره)
190 به ساعت نگاه می کنم:
191 حدود سه نصف شب است
192 چشم می بندم تا مباد که چشمانت را از یاد برده باشم
193 و طبق عادت کنار پنجره می روم
194 سوسوی چند چراغ مهربان
195 و سایه های کشدار شبگردان خمیده
196 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
197 و صدای هیجان انگیز چند سگ
198 و بانگ آسمانی چند خروس
199 از شوق به هوا می پرم چون کودکیم
200 و خوشحال که هنوز معمای سبزی رودخانه از دور برایم حل نشده است
201 آری از شوق به هوا می پرم
202 و خوب می دانم که
203 سالهاست که مُرده ام…!
204 “حسین پناهی”
205 من زندگی را دوست دارم
206 ولی از زندگی دوباره می ترسم!
207 دین را دوست دارم
208 ولی از كشیش ها می ترسم!
209 قانون را دوست دارم
210 ولی از پاسبان ها می ترسم!
211 عشق را دوست دارم
212 ولی از زن ها می ترسم!
213 كودكان را دوست دارم
214 ولی از آینه می ترسم!
215 سلام را دوست دارم
216 ولی از زبانم می ترسم!
217 من می ترسم ، پس هستم
218 این چنین می گذرد روز و روزگار من
219 من روز را دوست دارم
220 ولی از روزگار می ترسم
221 حسین پناهی
222 درختان می گویند بهار
223 پرندگان می گویند ، لانه
224 سنگ ها می گویند صبر
225 و خاک ها می گویند مصاحب
226 و انسان ها می گویند «خوشبختی»
227 امّا همه ی ما در یک چیز شبیهیم ،
228 در طلب نور !
229 ما نه درختیم
230 و نه خاک .
231 پس خوشبختی را با علم به همه ی ضعف هامان در تشخیص ،
232 باید در حریم خودمان جستجو کنیم …
233 حسین پناهی
234 کهکشانها کو زمینم؟
235 زمین کو وطنم؟
236 وطن کو خانه ام؟
237 خانه کو مادرم؟
238 مادر کو کبوترانم؟
239 من گم شدم در تو یا تو گم شدی در من ، ای زمان؟…
240 حسین پناهی
241 در انتهای هر سفر
242 در آیینه
243 دار و ندار خویش را مرور می کنم
244 این خاک تیره این زمین
245 پاپوش پای خسته ام
246 این سقف کوتاه آسمان
247 سرپوش چشم بسته ام
248 اما خدای دل
249 در آخرین سفر
250 در آیینه به جز دو بیکرانه کران
251 به جز زمین و آسمان
252 چیزی نمانده است
253 گم گشته ام ‚ کجا
254 ندیده ای مرا ؟
255 حسین پناهی
256 نیم ساعت پیش ،
257 خدا را دیدم قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش
258 سرفه کنان در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت
259 و رو به ایوانی که من ایستاده بودم آمد ،
260 آواز که خواند تازه فهمیدم ،
261 پدرم را با او اشتباهی گرفته ام !
262 حسین پناهی
263 ما چيستيم ؟!
264 جز ملکلولهاي فعال ذهن زمين ،
265 که خاطرات کهکشان هارا
266 مغشوش ميکند!
267 حسین پناهی
268 بی تو
269 نه بوی خاک نجاتم داد
270 نه شمارش ستاره ها تسکینم
271 چرا صدایم کردی
272 چرا ؟
273 سراسیمه و مشتاق
274 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی
275 نشان به آن نشان
276 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت
277 و عصر
278 عصر والیوم بود
279 و فلسفه حسین پناهی
280 و رسالت من این خواهد بود
281 تا دو استکان چای داغ را
282 از میان دویست جنگ خونین
283 به سلامت بگذرانم
284 تا در شبی بارانی
285 آن ها را
286 با خدای خویش
287 چشم در چشم هم نوش کنیم
288 حسین پناهی
289 شب در چشمان من است
290 به سیاهی چشمهایم نگاه کن
291 روز در چشمان من است
292 به سفیدی چشمهایم نگاه کن
293 شب و روز در چشم های من است
294 به چشمهایم نگاه کن
295 پلک اگر فرو بندم
296 جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت
297 حسین پناهی
298 به من بگوييد
299 فرزانه گانِ رنگ بوم و قلم
300 چگونه
301 خورشيدي را تصوير مي كنيد
302 كه ترسيمش
303 سراسر خاك را خاكستر نمي كند ؟
304 حسین پناهی
305 انسانم !
306 ساکت ، چون درخت سیب !
307 گسترده ، چون مزرعه ی یونجه !
308 و بارور ، چون خوشه ی بلوط !
309 به جز خداوند ،
310 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود ؟!
311 حسین پناهی
312 نیستیم !
313 به دنیا می آییم
314 عکس ِ یک نفره می گیریم !
315 بزرگ می شویم ،
316 عکس ِ دو نفره می گیریم !
317 پیر می شویم ،
318 عکس ِ یک نفره می گیریم …
319 و بعد
320 دوباره باز
321 نیستیم
322 حسین پناهی
323 بی شک جهان را به عشق کسی آفریده اند ،
324 چون من که آفریده ام از عشق
325 جهانی برای تو !
326 (اشعار حسین پناهی)
327 ما
328 در هیأت پروانه ی هستی
329 با همه توانایی ها و تمدن هامان شاخکی بیش نیستیم !
330 برای زمین ، هفتاد کیلو گوشت با هفتاد کیلو سنگ تفاوتی ندارد
331 یادمان باشد کسی مسئول دلتنگی ها و مشکلات ما نیست
332 اگر ردپای دزدِ آرامش و سعادت را دنبال کنیم
333 سرانجام به خودمان خواهیم رسید.
334 (اشعار حسین پناهی)
335 خورشيد جاودانه مي درخشد در مدار خويش
336 مایيم كه پا جاي پاي خود مي نهيم و غروب مي كنيم
337 هر پسين
338 اين روشناي خاطر آشوب در افق هاي تاريك دوردست
339 نگاه ساده فريب كيست كه همراه با زمين
340 مرا به طلوعي دوباره مي كشاند ؟
341 حسین پناهی
342 سلام
343 خداحافظ!
344 چیز تازه ای اگر یافتید،
345 بر این دو اضافه کنید
346 تا بل باز شود این در گم شده بر دیوار.
347 “حسین پناهی”
348 در انتهای هر سفر
349 در آیینه
350 دار و ندار خویش را مرور می کنم
351 این خاک تیره این زمین
352 پاپوش پای خسته ام
353 این سقف کوتاه آسمان
354 سرپوش چشم بسته ام
355 اما خدای دل
356 در آخرین سفر
357 در آیینه به جز دو بیکرانه کران
358 به جز زمین و آسمان
359 چیزی نمانده است
360 گم گشته ام ‚ کجا
361 ندیده ای مرا ؟
362 کفش، ابتکار پرسه های من بود !
363 و چتر، ابداع بی سامانی هایم !
364 هندسه، شطرنج سکوت من بود!
365 و رنگ، تعبیر دل تنگی هایم !
366 با فنجانی چای هم می توان مست شد!
367 اگر اویی که باید باشد، باشد …
368 بی تو
369 نه بوی خاک نجاتم داد
370 نه شمارش ستاره ها تسکینم
371 چرا صدایم کردی
372 چرا ؟
373 سراسیمه و مشتاق
374 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی
375 نشان به آن نشان
376 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت
377 و عصر
378 عصر والیوم بود!
379 ایستاده و آرام
380 به سمت آینه میخزم
381 با اضطراب دلهره آور تعویض چشم ها
382 و تازه میشود دل
383 از تماشای دو مروارید درخشان
384 بر کیسه
385 ی
386 پاره پورهی صورتم
387 .
388 جهان پر از لبخند و پروانه سفید بود
389 !
390 کدام بود؟
391 این آینده کدام بود که بهترین روزهای عمر را
392 حرام دیدارش کردم؟
393 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم
394 عشق را چگونه می شود نوشت
395 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه
396 که به غفلتِ آن سوال بی جواب گذشت
397 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است
398 وگرنه چشمانم را می بستم
399 و به آوازی گوش می دادم که در آن دلی می خواند:
400 من تو را، او را
401 کسی را دوست می دارم.
402 به آتش نگاهش اعتماد نکن
403 لمس نکن
404 به جهتی بگریز که بادها خالی از عطر اویند
405 به سرزمینی بی رنگ
406 بی بو ، ساکت
407 آری…
408 بگریز و پشت ِ ابدیتِ مرگ پنهان شو
409 اگر خواستار جاودانگیِ عشقی.
410 انسانم !
411 ساکت، چون درخت سیب !
412 گسترده، چون مزرعه ی یونجه !
413 و بارور، چون خوشه ی بلوط !
414 به جز خداوند،
415 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود!؟
416 هرگز شیشه عطر از دستتان افتاده که بشکند؟
417 شیشه ی عطرم شکسته بود!
418 حیاط پر از بوی خدا شده بود!
419 ستاره ام – درشت و درخشان-
420 روبه رویم پشت به دیوار،
421 سر بر گریبان برده بود
422 و من در آغوش ماه
423 برای همیشه به خواب رفته بودم!
424 با گونه ی خیس و کبود سیزده سالگی ام
425 که جای آخرین بوسه ی مادرم بود!
426 “زنده یاد حسین پناهی”
427 کلماتی هست که میمیرند
428 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را میبلعند
429 کلماتی هست که با هیچ پاککنی پاک نمیشوند
430 کلماتی هست که در خواب راه میروند
431 کلماتی هست که قلبشان از مشتشان بزرگتر است
432 کلماتی هست که مثلِ تختهسنگهای دامنۀ کوهستان
433 خیس از بارانِ شبانهاند
434 و در زیرِ نورِ ستارگان برق میزنند
435 کلماتی هست که هیچوقت به دنیا نمیآیند
436 کلماتی هست که چشمِ دیدنِ کلماتِ دیگر را ندارند
437 کلماتی هست که مادر ندارند
438 کلماتی هست که خود را میسوزانند
439 کلماتی هست که فرصتِ گریه کردن ندارند
440 کلماتی هست که بستگی دارند
441 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را کول میکنند
442 کلماتی هست که سرِ زا میروند
443 کلماتی هست که تنهایند
444 کلماتی هست که دزدیده میشوند
445 کلماتی هست که دل را به لرزه میاندازند
446 کلماتی هست که بعد از بیانشان سیگار میچسبد
447 (اشعار حسین پناهی)
448 چقدر شبیه مادرم شده ام
449 چرا نمی شناسی ام ؟!
450 چرا نمی شناسمت ؟
451 می دانم که مرا نمی شنوی
452 و من این را از سیبی که از دستت افتاد ؛ فهمیدم
453 دیگر به غربت چشمهایت خو کرده ام و
454 به دردهای باد کرده ی روحم که از قاب تنم بیرون زده اند
455 با توام بی حضور تو
456 بی منی با حضور من
457 می بینی تا کجا به انتحار وفادار ماندم تا دل نازک پروانه نشکند
458 همه ی سهم من از خود دلی بود که به تو دادم
459 و هر شب بغض گلویت را در تابوت سیاهی که برایم ساخته بودی گریستم
460 و تو هرگز ندانستی که زخم هایت ، زخم های مکررم بودند
461 نخ های آبی ام تمام شده اند
462 و گل های بُقچه چهل تیکه دلم ناتمام مانده اند .
463 باید پیش از بند آمدن باران بمیرم !
464 حق با تو بود
465 می بایست می خوابیدم
466 اما چیزی خوابم را آشفته کرده است
467 در دو طاقچه رو به رویم شش دسته خوشه زرد گندم چیده ام
468 با آن گیس های سیاه و روز پریشانشان
469 کاش تنها نبودم
470 فکر می کنی ستاره ها از خوشه ها خوششان نمی اید ؟
471 کاش تنها نبودی
472 آن وقت که می توانستیم به این موضوع و موضوعات دیگر اینقدر بلند بلند
473 بخندیم تا همسایه هامان از خواب بیدار شوند
474 می دانی ؟
475 انگار چرخ فلک سوارم
476 انگار قایقی مرا می برد
477 انگار روی شیب برف ها با اسکی می روم و
478 مرا ببخش
479 ولی آخر چگونه می شود عشق را نوشت ؟
480 می شنوی ؟
481 انگار صدای شیون می اید
482 گوش کن
483 می دانم که هیچ کس نمی تواند عشق را بنویسد
484 اما به جای آن
485 می توانم قصه های خوبی تعریف کنم
486 گوش کن
487 یکی بود یکی نبود
488 زنی بود که به جای آبیاری گلهای بنفشه
489 به جای خواندن آواز ماه خواهر من است
490 به جای علوفه دادن به مادیان ها آبستن
491 به جای پختن کلوچه شیرین
492 ساده و اخمو
493 در سایه بوته های نیشکر نشسته بود و کتاب می خواند
494 صدای شیون در اوج است
495 می شنوی
496 برای بیان عشق
497 به نظر شما
498 کدام را باید خواند ؟
499 تاریخ یا جغرافی ؟
500 می دانی ؟
501 من دلم برای تاریخ می سوزد
502 برای نسل ببرهایش که منقرض گشته اند
503 برای خمره های عسلش که در رف ها شکسته اند
504 گوش کن
505 به جای عشق و جستجوی جوهر نیلی می شود چیزهای دیگری نوشت
506 حق با تو بود
507 می بایست می خوابیدم
508 اما مادربزرگ ها گفته اند
509 چشم ها نگهبان دل هایند
510 می دانی ؟
511 از افسانه های قدیم چیزهایی در ذهنم سایه وار در گذر است
512 کودک
513 خرگوش
514 پروانه
515 و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که
516 بی نهایت
517 بار
518 در نامه ها و شعر ها
519 در شعله ها سوختند
520 تا سند سوختن نویسنده شان باشند
521 پروانه ها
522 آخ
523 تصور کن
524 آن ها در اندیشه چیزی مبهم
525 که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را
526 در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند
527 یادم می اید
528 روزگاری ساده لوحانه
529 صحرا به صحرا
530 و بهار به بهار
531 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم
532 عشق را چگونه می شود نوشت
533 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه
534 که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت
535 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است
536 وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند
537 من تو را…
538 او را…
539 کسی را… دوست می دارم
540 “حسین پناهی”
541 (از مجموعه ستاره)
542 به ساعت نگاه می کنم:
543 حدود سه نصفه شب است
544 چشم می بندم تا مبادا چشمانت را از یاد برده باشم
545 و طبق عادت کنار پنجره می روم
546 سوسوی چند چراغ مهربان
547 وسایه های کشدار شبگردانه خمیده
548 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
549 و صدای هیجان انگیز چند سگ
550 و بانگ آسمانی چند خروس
551 از شوق به هوا می پرم چون کودکی ام
552 و خوشحال که هنوز
553 معمای سبز رودخانه از دور
554 برایم حل نشده است
555 آری!از شوق به هوا می پرم
556 و خوب می دانم
557 سالهاست که مرده ام
558 من زندگی را دوست دارم
559 ولی از زندگی دوباره می ترسم!
560 دین را دوست دارم
561 ولی از کشیش ها می ترسم!
562 قانون را دوست دارم
563 ولی از پاسبان ها می ترسم!
564 عشق را دوست دارم
565 ولی از زن ها می ترسم!
566 کودکان را دوست دارم
567 ولی از آینه می ترسم!
568 سلام را دوست دارم
569 ولی از زبانم می ترسم!
570 من می ترسم ، پس هستم
571 این چنین می گذرد روز و روزگار من
572 من روز را دوست دارم
573 ولی از روزگار می ترسم!
574 دنیا را بغل گرفتیم
575 گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد
576 خوابمان برد
577 بیدار شدیم
578 دیدیم آبستن تمام دردهایش شده ایم!
579 “حسین پناهی”
580 پا برهنه با قافله به نا معلوم میروم
581 با پاهای کودکی ام!
582 عطر پریکه ها
583 مسحور سایه ی کوه
584 که میبرد با خود رنگ و نور را!
585 پولک پای مرغ
586 کفش نو
587 کیف نو
588 جهان هراسناک و کهنه
589 و
590 آه سوزناک سگ!
591 سال های سال است که به دنبال تو میدوم
592 پروانه زرد،
593 وتو از شاخه ی روز به شاخه ی شب میپری
594 و همچنان..
595 (اشعار حسین پناهی)
596 با مرجانها در عمق دریاها لرزیدیم
597 با کوسه ها خروارها تُن آب را باله زدیم
598 با امواج به ساحلها کوبیدیم
599 دنیای سرخ و سیاه خزهها را بر صخرهها روییدیم
600 با ابرها بارها با پرندهها بر شاخهی نارونها قاقار کردیم
601 ترکیدیم با انارها و سیرسیرکها
602 وزیدیم…
603 ترسیدیم…
604 درخشیدیم…
605 و درخشیدیم با ستارگان نیمه شب تا کجا… کجا !
606 میبینی؟ میبینی تا کجا میرفتیم و برمیگشتیم !
607 اکنون چنگ میزند بر نم روح انسانی رویاهایمان
608 خزههای سبز سفر
609 خیس باران به سوی پنجرههای مه گرفته سرازیر میشویم
610 میبینی تا کجا با آب آمدهایم!؟
611 با قایق بی پارو!؟
612 خوابم میآید…
613 نه
614 از عشق سخن گفتن برای آدمی هنوز خیلی زود است…
615 خیلی زود…
616 (اشعار حسین پناهی)
617 با تو
618 بی تو
619 همسفر سایه خویشم
620 و به سوی بی سوی تو می آیم
621 معلومی چون ریگ
622 مجهولی چون راز
623 معلوم دلی و مجهول چشم
624 من رنگ پیراهن دخترم را به گلهای یاد تو
625 سپرده ام
626 و کفشهای زنم را در راه تو از یاد برده ام
627 ای همه من
628 کاکل زرتشت
629 سایه بان مسیح
630 به سردترین ها
631 مرا به سردترین ها برسان
632 “حسین پناهی”
633 (کاکل / از مجموعه ستاره)
634 به ساعت نگاه می کنم
635 حدود سه نصف شب است
636 چشم می بندم که مبادا چشمانت را
637 از یاد برده باشم
638 و طبق عادت کنار پنجره می روم
639 سو سوی چند چراغ مهربان
640 و سایه ی کشدار شبگردان خمیده
641 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
642 و صدای هیجان انگیز چند سگ
643 و بانگ آسمانی چند خروس
644 از شوق به هوا می پَرم، چون کودکی ام
645 و خوشحال که هنوز
646 معمای سبز رودخانه از دور
647 برایم حل نشده است
648 آری، از شوق به هوا می پرم
649 و خوب می دانم
650 سال هاست که مرده ام…!
651 “حسین پناهی”
652 و رسالت من این خواهد بود
653 تا دو استکان چای داغ را
654 از میان دویست جنگ خونین
655 به سلامت بگذرانم
656 تا در شبی بارانی
657 آن ها را
658 با خدای خویش
659 چشم در چشم هم نوش کنیم.
660 “حسین پناهی”
661 (شبی بارانی ، از مجموعه: ستاره)
662 وقتی ما آمدیم
663 اتّفاق اتفاق افتاده بود!
664 حال
665 هرکس
666 به سلیقه خود چیزی میگوید
667 و در تاریکی گم میشود
668 هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد
669 امشب دلی کشیدم
670 شبیه نیمه سیبی
671 که به خاطر لرزش دستانم
672 در زیر آواری از رنگ ها
673 ناپدید ماند!
674 “زنده یاد حسین پناهی”
675 (از مجموعه ستاره)
676 پدرم میگوید: کتاب!
677 و مادرم میگوید: دعا !
678 و من خوب میدانم
679 که زیباترین تعریف خدا را
680 فقط میتوان از زبان گلها شنید …
681 “حسین پناهی”
682 قرینه است ،
683 این درخت ُ آن درخت ،
684 بر آبی بی انتهای بالاتر !
685 تنها جای تو خالی ست ،
686 سبزه قبای خواب ُ خیال ِ من !
687 و دوباره خش خش ِ گربه ی یاد ِ تو
688 که به حیاط ِ دلم برگشته است !
689 می نشینم
690 و در جمعیت نیمه روشن ِ آن سوی پنجره
691 در ایستگاه دنبال کسی شبیه ِ تو می گردم . . .
692 و خوب می دانم که کسی کـَس نمی شود
693 زیرا هیچ انسانی قادر به ادامه انسانی دیگر نیست !
694 پس بازی ها فقط یک بازی اند ُ همین !
695 با این وجود کسی شبیه تو را پیدا می کنم
696 و از او دور می شوم . . .
697 و هر چه دورتر می شوم ،
698 شباهتش به تو بیشتر و بیشتر می شود . . .
699 و باز سکوت !
700 “حسین پناهی”
701 جالب است
702 ثبت احوال
703 همه چیز را
704 در شناسنامه ام نوشته است
705 بجز احوال ام!
706 “حسین پناهی”
707 بی شک جهان را به عشق کسی آفریدهاند،
708 چون من که آفریدهام از عشق
709 جهانی برای تو !
710 “زنده یاد حسین پناهی”
711 به خانه می رفت
712 با کیف
713 و با کلاهی که بر هوا بود
714 چیزی دزدیدی ؟
715 مادرش پرسید
716 دعوا کردی باز؟
717 پدرش گفت
718 و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد
719 به دنبال آن چیز
720 که در دل پنهان کرده بود
721 تنها مادربزرگش دید
722 گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش
723 و خندیده بود
724 بی تو
725 نه بوی خاک نجاتم داد
726 نه شمارش ستاره ها تسکینم
727 چرا صدایم کردی
728 چرا ؟
729 سراسیمه و مشتاق
730 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی
731 نشان به آن نشان
732 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت
733 و عصر
734 عصر والیوم بود
735 و فلسفه بود
736 و ساندویچ دل وجگر