من زندگی را دوست از حسین پناهی اشعار پراکنده 26

حسین پناهی

آثار حسین پناهی

حسین پناهی

من زندگی را دوست دارم

1 من زندگی را دوست دارم

2 ولی از زندگی دوباره می ترسم!

3 دین را دوست دارم

4 ولی از كشیش ها می ترسم!

5 قانون را دوست دارم

6 ولی از پاسبان ها می ترسم!

7 عشق را دوست دارم

8 ولی از زن ها می ترسم!

9 كودكان را دوست دارم

10 ولی از آینه می ترسم!

11 سلام را دوست دارم

12 ولی از زبانم می ترسم!

13 من می ترسم ، پس هستم

14 این چنین می گذرد روز و روزگار من

15 من روز را دوست دارم

16 ولی از روزگار می ترسم

17 حسین پناهی

18 درختان می گویند بهار

19 پرندگان می گویند ، لانه

20 سنگ ها می گویند صبر

21 و خاک ها می گویند مصاحب

22 و انسان ها می گویند «خوشبختی»

23 امّا همه ی ما در یک چیز شبیهیم ،

24 در طلب نور !

25 ما نه درختیم

26 و نه خاک .

27 پس خوشبختی را با علم به همه ی ضعف هامان در تشخیص ،

28 باید در حریم خودمان جستجو کنیم …

29 حسین پناهی

30 کهکشانها کو زمینم؟

31 زمین کو وطنم؟

32 وطن کو خانه ام؟

33 خانه کو مادرم؟

34 مادر کو کبوترانم؟

35 من گم شدم در تو یا تو گم شدی در من ، ای زمان؟…

36 حسین پناهی

37 در انتهای هر سفر

38 در آیینه

39 دار و ندار خویش را مرور می کنم

40 این خاک تیره این زمین

41 پاپوش پای خسته ام

42 این سقف کوتاه آسمان

43 سرپوش چشم بسته ام

44 اما خدای دل

45 در آخرین سفر

46 در آیینه به جز دو بیکرانه کران

47 به جز زمین و آسمان

48 چیزی نمانده است

49 گم گشته ام ‚ کجا

50 ندیده ای مرا ؟

51 حسین پناهی

52 نیم ساعت پیش ،

53 خدا را دیدم قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش

54 سرفه کنان در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت

55 و رو به ایوانی که من ایستاده بودم آمد ،

56 آواز که خواند تازه فهمیدم ،

57 پدرم را با او اشتباهی گرفته ام !

58 حسین پناهی

59 ما چيستيم ؟!

60 جز ملکلولهاي فعال ذهن زمين ،

61 که خاطرات کهکشان هارا

62 مغشوش ميکند!

63 حسین پناهی

64 بی تو

65 نه بوی خاک نجاتم داد

66 نه شمارش ستاره ها تسکینم

67 چرا صدایم کردی

68 چرا ؟

69 سراسیمه و مشتاق

70 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

71 نشان به آن نشان

72 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

73 و عصر

74 عصر والیوم بود

75 و فلسفه  حسین پناهی

76 و رسالت من این خواهد بود

77 تا دو استکان چای داغ را

78 از میان دویست جنگ خونین

79 به سلامت بگذرانم

80 تا در شبی بارانی

81 آن ها را

82 با خدای خویش

83 چشم در چشم هم نوش کنیم

84 حسین پناهی

85 شب در چشمان من است

86 به سیاهی چشمهایم نگاه کن

87 روز در چشمان من است

88 به سفیدی چشمهایم نگاه کن

89 شب و روز در چشم های من است

90 به چشمهایم نگاه کن

91 پلک اگر فرو بندم

92 جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت

93 حسین پناهی

94 به من بگوييد

95 فرزانه گانِ رنگ بوم و قلم

96 چگونه

97 خورشيدي را تصوير مي كنيد

98 كه ترسيمش

99 سراسر خاك را خاكستر نمي كند ؟

100 حسین پناهی

101 انسانم !

102 ساکت ، چون درخت سیب !

103 گسترده ، چون مزرعه ی یونجه !

104 و بارور ، چون خوشه ی بلوط !

105 به جز خداوند ،

106 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود ؟!

107 حسین پناهی

108 نیستیم !

109 به دنیا می آییم

110 عکس ِ یک نفره می گیریم !

111 بزرگ می شویم ،

112 عکس ِ دو نفره می گیریم !

113 پیر می شویم ،

114 عکس ِ یک نفره می گیریم …

115 و بعد

116 دوباره باز

117 نیستیم

118 حسین پناهی

119 بی شک جهان را به عشق کسی آفریده اند ،

120 چون من که آفریده ام از عشق

121 جهانی برای تو !

122 (اشعار حسین پناهی)

123 ما

124 در هیأت پروانه ی هستی

125 با همه توانایی ها و تمدن هامان شاخکی بیش نیستیم !

126 برای زمین ، هفتاد کیلو گوشت با هفتاد کیلو سنگ تفاوتی ندارد

127 یادمان باشد کسی مسئول دلتنگی ها و مشکلات ما نیست

128 اگر ردپای دزدِ آرامش و سعادت را دنبال کنیم

129 سرانجام به خودمان خواهیم رسید.

130 (اشعار حسین پناهی)

131 خورشيد جاودانه مي درخشد در مدار خويش

132 مایيم كه پا جاي پاي خود مي نهيم و غروب مي كنيم

133 هر پسين

134 اين روشناي خاطر آشوب در افق هاي تاريك دوردست

135 نگاه ساده فريب كيست كه همراه با زمين

136 مرا به طلوعي دوباره مي كشاند ؟

137 حسین پناهی

138 سلام

139 خداحافظ!

140 چیز تازه ای اگر یافتید،

141 بر این دو اضافه کنید

142 تا بل باز شود این در گم شده بر دیوار.

143 “حسین پناهی”

144 در انتهای هر سفر

145 در آیینه

146 دار و ندار خویش را مرور می کنم

147 این خاک تیره این زمین

148 پاپوش پای خسته ام

149 این سقف کوتاه آسمان

150 سرپوش چشم بسته ام

151 اما خدای دل

152 در آخرین سفر

153 در آیینه به جز دو بیکرانه کران

154 به جز زمین و آسمان

155 چیزی نمانده است

156 گم گشته ام ‚ کجا

157 ندیده ای مرا ؟

158 کفش، ابتکار پرسه های من بود !

159 و چتر، ابداع  بی سامانی هایم !

160 هندسه، شطرنج سکوت من بود!

161 و رنگ، تعبیر دل تنگی هایم !

162 با فنجانی چای هم می توان مست شد!

163 اگر اویی که باید باشد، باشد …

164 بی تو

165 نه بوی خاک نجاتم داد

166 نه شمارش ستاره ها تسکینم

167 چرا صدایم کردی

168 چرا ؟

169 سراسیمه و مشتاق

170 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

171 نشان به آن نشان

172 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

173 و عصر

174 عصر والیوم بود!

175 ایستاده و آرام

176 به سمت آینه می‌خزم

177 با اضطراب دلهره آور تعویض چشم ها

178 و تازه می‌شود دل

179 از تماشای دو مروارید درخشان

180 بر کیسه

181 ‌ی

182 پاره پوره‌ی صورتم

183 .

184 جهان پر از لبخند و پروانه سفید بود

185 !

186 کدام بود؟

187 این آینده کدام بود که بهترین روزهای عمر را

188 حرام دیدارش کردم؟

189 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم

190 عشق را چگونه می شود نوشت

191 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه

192 که به غفلتِ آن سوال بی جواب گذشت

193 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است

194 وگرنه چشمانم را می بستم

195 و به آوازی گوش می دادم که در آن دلی می خواند:

196 من تو را، او را

197 کسی را دوست می دارم.

198 به آتش نگاهش اعتماد نکن

199 لمس نکن

200 به جهتی بگریز که بادها خالی از عطر اویند

201 به سرزمینی بی رنگ

202 بی بو ، ساکت

203 آری…

204 بگریز و پشت ِ ابدیتِ مرگ پنهان شو

205 اگر خواستار جاودانگیِ عشقی.

206 انسانم !

207 ساکت، چون درخت سیب !

208 گسترده، چون مزرعه ی یونجه !

209 و بارور، چون خوشه ی بلوط !

210 به جز خداوند،

211 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود!؟

212 هرگز شیشه عطر از دستتان افتاده که بشکند؟

213 شیشه ی عطرم شکسته بود!

214 حیاط پر از بوی خدا شده بود!

215 ستاره ام – درشت و درخشان-

216 روبه رویم پشت به دیوار،

217 سر بر گریبان برده بود

218 و من در آغوش ماه

219 برای همیشه به خواب رفته بودم!

220 با گونه ی خیس و کبود سیزده سالگی ام

221 که جای آخرین بوسه ی مادرم بود!

222 “زنده یاد حسین پناهی”

223 کلماتی هست که می‌میرند

224 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را می‌بلعند

225 کلماتی هست که با هیچ پاک‌کنی پاک نمی‌شوند

226 کلماتی هست که در خواب راه می‌روند

227 کلماتی هست که قلبشان از مشتشان بزرگتر است

228 کلماتی هست که مثلِ تخته‌سنگ‌های دامنۀ کوهستان

229 خیس از بارانِ شبانه‌اند

230 و در زیرِ نورِ ستارگان برق می‌زنند

231 کلماتی هست که هیچ‌وقت به دنیا نمی‌آیند

232 کلماتی هست که چشمِ دیدنِ کلماتِ دیگر را ندارند

233 کلماتی هست که مادر ندارند

234 کلماتی هست که خود را می‌سوزانند

235 کلماتی هست که فرصتِ گریه کردن ندارند

236 کلماتی هست که بستگی دارند

237 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را کول می‌کنند

238 کلماتی هست که سرِ زا می‌روند

239 کلماتی هست که تنهایند

240 کلماتی هست که دزدیده می‌شوند

241 کلماتی هست که دل را به لرزه می‌اندازند

242 کلماتی هست که بعد از بیانشان سیگار می‌چسبد

243 (اشعار حسین پناهی)

244 چقدر شبیه مادرم شده ام

245 چرا نمی شناسی ام ؟!

246 چرا نمی شناسمت ؟

247 می دانم که مرا نمی شنوی

248 و من این را از سیبی که از دستت افتاد ؛ فهمیدم

249 دیگر به غربت چشمهایت خو کرده ام و

250 به دردهای باد کرده ی روحم که از قاب تنم بیرون زده اند

251 با توام بی حضور تو

252 بی منی با حضور من

253 می بینی تا کجا به انتحار وفادار ماندم تا دل نازک پروانه نشکند

254 همه ی سهم من از خود دلی بود که به تو دادم

255 و هر شب بغض گلویت را در تابوت سیاهی که برایم ساخته بودی گریستم

256 و تو هرگز ندانستی که زخم هایت ، زخم های مکررم بودند

257 نخ های آبی ام تمام شده اند

258 و گل های بُقچه چهل تیکه دلم ناتمام مانده اند .

259 باید پیش از بند آمدن باران بمیرم !

260 حق با تو بود

261 می بایست می خوابیدم

262 اما چیزی خوابم را آشفته کرده است

263 در دو طاقچه رو به رویم شش دسته خوشه زرد گندم چیده ام

264 با آن گیس های سیاه و روز پریشانشان

265 کاش تنها نبودم

266 فکر می کنی ستاره ها از خوشه ها خوششان نمی اید ؟

267 کاش تنها نبودی

268 آن وقت که می توانستیم به این موضوع و موضوعات دیگر اینقدر بلند بلند

269 بخندیم تا همسایه هامان از خواب بیدار شوند

270 می دانی ؟

271 انگار چرخ فلک سوارم

272 انگار قایقی مرا می برد

273 انگار روی شیب برف ها با اسکی می روم و

274 مرا ببخش

275 ولی آخر چگونه می شود عشق را نوشت ؟

276 می شنوی ؟

277 انگار صدای شیون می اید

278 گوش کن

279 می دانم که هیچ کس نمی تواند عشق را بنویسد

280 اما به جای آن

281 می توانم قصه های خوبی تعریف کنم

282 گوش کن

283 یکی بود یکی نبود

284 زنی بود که به جای آبیاری گلهای بنفشه

285 به جای خواندن آواز ماه خواهر من است

286 به جای علوفه دادن به مادیان ها آبستن

287 به جای پختن کلوچه شیرین

288 ساده و اخمو

289 در سایه بوته های نیشکر نشسته بود و کتاب می خواند

290 صدای شیون در اوج است

291 می شنوی

292 برای بیان عشق

293 به نظر شما

294 کدام را باید خواند ؟

295 تاریخ یا جغرافی ؟

296 می دانی ؟

297 من دلم برای تاریخ می سوزد

298 برای نسل ببرهایش که منقرض گشته اند

299 برای خمره های عسلش که در رف ها شکسته اند

300 گوش کن

301 به جای عشق و جستجوی جوهر نیلی می شود چیزهای دیگری نوشت

302 حق با تو بود

303 می بایست می خوابیدم

304 اما مادربزرگ ها گفته اند

305 چشم ها نگهبان دل هایند

306 می دانی ؟

307 از افسانه های قدیم چیزهایی در ذهنم سایه وار در گذر است

308 کودک

309 خرگوش

310 پروانه

311 و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که

312 بی نهایت

313 بار

314 در نامه ها و شعر ها

315 در شعله ها سوختند

316 تا سند سوختن نویسنده شان باشند

317 پروانه ها

318 آخ

319 تصور کن

320 آن ها در اندیشه چیزی مبهم

321 که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را

322 در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند

323 یادم می اید

324 روزگاری ساده لوحانه

325 صحرا به صحرا

326 و بهار به بهار

327 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم

328 عشق را چگونه می شود نوشت

329 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه

330 که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت

331 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است

332 وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند

333 من تو را…

334 او را…

335 کسی را… دوست می دارم

336 “حسین پناهی”

337 (از مجموعه ستاره)

338 به ساعت نگاه می کنم:

339 حدود سه نصفه شب است

340 چشم می بندم تا مبادا چشمانت را از یاد برده باشم

341 و طبق عادت کنار پنجره می روم

342 سوسوی چند چراغ مهربان

343 وسایه های کشدار شبگردانه خمیده

344 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

345 و صدای هیجان انگیز چند سگ

346 و بانگ آسمانی چند خروس

347 از شوق به هوا می پرم چون کودکی ام

348 و خوشحال که هنوز

349 معمای سبز رودخانه از دور

350 برایم حل نشده است

351 آری!از شوق به هوا می پرم

352 و خوب می دانم

353 سالهاست که مرده ام

354 من زندگی را دوست دارم

355 ولی از زندگی دوباره می ترسم!

356 دین را دوست دارم

357 ولی از کشیش ها می ترسم!

358 قانون را دوست دارم

359 ولی از پاسبان ها می ترسم!

360 عشق را دوست دارم

361 ولی از زن ها می ترسم!

362 کودکان را دوست دارم

363 ولی از آینه می ترسم!

364 سلام را دوست دارم

365 ولی از زبانم می ترسم!

366 من می ترسم ، پس هستم

367 این چنین می گذرد روز و روزگار من

368 من روز را دوست دارم

369 ولی از روزگار می ترسم!

370 دنیا را بغل گرفتیم

371 گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد

372 خوابمان برد

373 بیدار شدیم

374 دیدیم آبستن تمام دردهایش شده ایم!

375 “حسین پناهی”

376 پا برهنه با قافله به نا معلوم میروم

377 با پاهای کودکی ام!

378 عطر پریکه ها

379 مسحور سایه ی کوه

380 که می‌برد با خود رنگ و نور را!

381 پولک پای مرغ

382 کفش نو

383 کیف نو

384 جهان هراسناک و کهنه

385 و

386 آه سوزناک سگ!

387 سال های سال است که به دنبال تو میدوم

388 پروانه زرد،

389 وتو از شاخه ی روز به شاخه ی شب می‌پری

390 و همچنان..

391 (اشعار حسین پناهی)

392 با مرجان‌ها در عمق دریاها لرزیدیم

393 با کوسه ها خروارها تُن آب را باله زدیم

394 با امواج به ساحل‌ها کوبیدیم

395 دنیای سرخ و سیاه خزه‌ها را بر صخره‌ها روییدیم

396 با ابرها بارها با پرنده‌ها بر شاخه‌ی نارون‌ها قاقار کردیم

397 ترکیدیم با انارها و سیرسیرک‌ها

398 وزیدیم…

399 ترسیدیم…

400 درخشیدیم…

401 و درخشیدیم با ستارگان نیمه شب تا کجا… کجا !

402 می‌بینی؟ می‌بینی تا کجا می‌رفتیم و برمی‌گشتیم !

403 اکنون چنگ می‌زند بر نم روح انسانی رویاهایمان

404 خزه‌های سبز سفر

405 خیس باران به سوی پنجره‌های مه گرفته سرازیر می‌شویم

406 می‌بینی تا کجا با آب آمده‌ایم!؟

407 با قایق بی پارو!؟

408 خوابم می‌آید…

409 نه

410 از عشق سخن گفتن برای آدمی هنوز خیلی زود است…

411 خیلی زود…

412 (اشعار حسین پناهی)

413 با تو

414 بی تو

415 همسفر سایه خویشم

416 و به سوی بی سوی تو می آیم

417 معلومی چون ریگ

418 مجهولی چون راز

419 معلوم دلی و مجهول چشم

420 من رنگ پیراهن دخترم را به گلهای یاد تو

421 سپرده ام

422 و کفشهای زنم را در راه تو از یاد برده ام

423 ای همه من

424 کاکل زرتشت

425 سایه بان مسیح

426 به سردترین ها

427 مرا به سردترین ها برسان

428 “حسین پناهی”

429 (کاکل / از مجموعه ستاره)

430 به ساعت نگاه می کنم

431 حدود سه نصف شب است

432 چشم می بندم که مبادا چشمانت را

433 از یاد برده باشم

434 و طبق عادت کنار پنجره می روم

435 سو سوی چند چراغ مهربان

436 و سایه ی کشدار شبگردان خمیده

437 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

438 و صدای هیجان انگیز چند سگ

439 و بانگ آسمانی چند خروس

440 از شوق به هوا می پَرم، چون کودکی‌ ام

441 و خوشحال که هنوز

442 معمای سبز رودخانه از دور

443 برایم حل نشده است

444 آری، از شوق به هوا می پرم

445 و خوب می دانم

446 سال هاست که مرده ام…!

447 “حسین پناهی”

448 و رسالت من این خواهد بود

449 تا دو استکان چای داغ را

450 از میان دویست جنگ خونین

451 به سلامت بگذرانم

452 تا در شبی بارانی

453 آن ها را

454 با خدای خویش

455 چشم در چشم هم نوش کنیم.

456 “حسین پناهی”

457 (شبی بارانی ، از مجموعه: ستاره)

458 وقتی ما آمدیم

459 اتّفاق اتفاق افتاده بود!

460 حال

461 هرکس

462 به سلیقه خود چیزی می‌گوید

463 و در تاریکی گم می‌شود

464 هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد

465 امشب دلی کشیدم

466 شبیه نیمه سیبی

467 که به خاطر لرزش دستانم

468 در زیر آواری از رنگ ها

469 ناپدید ماند!

470 “زنده یاد حسین پناهی”

471 (از مجموعه ستاره)

472 پدرم می‌گوید: کتاب!

473 و مادرم می‌گوید: دعا !

474 و من خوب می‌دانم

475 که زیباترین تعریف خدا را

476 فقط می‌توان از زبان گل‌ها شنید …

477 “حسین پناهی”

478 قرینه است ،

479 این درخت ُ آن درخت ،

480 بر آبی بی انتهای بالاتر !

481 تنها جای تو خالی ست ،

482 سبزه قبای خواب ُ خیال ِ من !

483 و دوباره خش خش ِ گربه ی یاد ِ تو

484 که به حیاط ِ دلم برگشته است !

485 می نشینم

486 و در جمعیت نیمه روشن ِ آن سوی پنجره

487 در ایستگاه دنبال کسی شبیه ِ تو می گردم . . .

488 و خوب می دانم که کسی کـَس نمی شود

489 زیرا هیچ انسانی قادر به ادامه انسانی دیگر نیست !

490 پس بازی ها فقط یک بازی اند ُ همین !

491 با این وجود کسی شبیه تو را پیدا می کنم

492 و از او دور می شوم . . .

493 و هر چه دورتر می شوم ،

494 شباهتش به تو بیشتر و بیشتر می شود . . .

495 و باز سکوت !

496 “حسین پناهی”

497 جالب است

498 ثبت احوال

499 همه چیز را

500 در شناسنامه ام نوشته است

501 بجز احوال ام!

502 “حسین پناهی”

503 بی شک جهان را به عشق کسی آفریده‌اند،

504 چون من که آفریده‌ام از عشق

505 جهانی برای تو !

506 “زنده یاد حسین پناهی”

507 به خانه می رفت

508 با کیف

509 و با کلاهی که بر هوا بود

510 چیزی دزدیدی ؟

511 مادرش پرسید

512 دعوا کردی باز؟

513 پدرش گفت

514 و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد

515 به دنبال آن چیز

516 که در دل پنهان کرده بود

517 تنها مادربزرگش دید

518 گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش

519 و خندیده بود

520 بی تو

521 نه بوی خاک نجاتم داد

522 نه شمارش ستاره ها تسکینم

523 چرا صدایم کردی

524 چرا ؟

525 سراسیمه و مشتاق

526 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

527 نشان به آن نشان

528 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

529 و عصر

530 عصر والیوم بود

531 و فلسفه بود

532 و ساندویچ دل وجگر

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر