🌟 نیت کن و فال حافظ بگیر 🌟
نادر نادرپور

نادر نادرپور

نادر نادرپور
نادر نادرپور

اندیشه های از نادر نادرپور اشعار پراکنده 130

اشعار پراکنده 130 ام از 143 اشعار پراکنده

اندیشه های آتشین من

🌙 حالت شب
شماره بیت
اندازه متن
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • 6
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
  • 13
  • 14
  • 15
  • 16
  • 17
  • 18
  • 19
  • 20
  • 21
  • 22
  • 23
  • 24
  • 25
  • 26
  • 27
  • 28
  • 29
  • 30
  • 31
  • 32
  • 33
  • 34
  • 35
  • 36
  • 37
  • 38
  • 39
  • 40
  • 41
  • 42
  • 43
  • 44
  • 45
  • 46
  • 47
  • 48
  • 49
  • 50
  • 51
  • 52
  • 53
  • 54
  • 55
  • 56
  • 57
  • 58
  • 59
  • 60
  • 61
  • 62
  • 63
  • 64
  • 65
  • 66
  • 67
  • 68
  • 69
  • 70
  • 71
  • 72
  • 73
  • 74
  • 75
  • 76
  • 77
  • 78
  • 79
  • 80
  • 81
  • 82
  • 83
  • 84
  • 85
  • 86
  • 87
  • 88
  • 89
  • 90
  • 91
  • 92
  • 93
  • 94
  • 95
  • 96
  • 97
  • 98
  • 99
  • 100
  • 101
  • 102
  • 103
  • 104
  • 105
  • 106
  • 107
  • 108
  • 109
  • 110
  • 111
  • 112
  • 113
  • 114
  • 115
  • 116
  • 117
  • 118
  • 119
  • 120
  • 121
  • 122
  • 123
  • 124
  • 125
  • 126
  • 127
  • 128
  • 129
  • 130
  • 131
  • 132
  • 133
  • 134
  • 135
  • 136
  • 137
  • 138
  • 139
  • 140
  • 141
  • 142
  • 143
  • 144
  • 145
  • 146
  • 147
  • 148
  • 149
  • 150
  • 151
  • 152
  • 153
  • 154
  • 155
  • 156
  • 157
  • 158
  • 159
  • 160
  • 161
  • 162
  • 163
  • 164
  • 165
  • 166
  • 167
  • 168
  • 169
  • 170
  • 171
  • 172
  • 173
  • 174
  • 175
  • 176
  • 177
  • 178
  • 179
  • 180
  • 181
  • 182
  • 183
  • 184
  • 185
  • 186
  • 187
  • 188
  • 189
  • 190
  • 191
  • 192
  • 193
  • 194
  • 195
  • 196
  • 197
  • 198
  • 199
  • 200

1 اندیشه های آتشین من

2 در خلوت آن صبح ابر آلود

3 خواب مرا آویختند از دل بیداری

4 من در فروغ لاجوردین سحرگاهان

5 بر طاق رنگین عنکبوتی ساده را دیدم

6 کز آسمان ، در ریسمان آویخت

7 وز ریسمان ، سوی زمین آمد به دشواری

8 من نیز کوشیدم که از اندوه بگریزم

9 وز خویشتن بیرون روم ،‌ یا در خود آویزم

10 اما ، به زودی گم شدم چون قطره ای ناچیز

11 در آبشار گریه ی باران

12 در آبشاری چون بلور بیکران :‌ جاری

13 باران : فضا را از غمی خاکسترین انباشت

14 باران : مرا در خود فروپیچید

15 باران :‌ دلم را تیره کرد از آب سیه کاری

16 دیدم که بغضی ناگهانی در گلوی من

17 مانند چنگ گربه ای خاموش و خشماگین

18 راه نفس را بست و با زخم جگر سوزش

19 در من مبدل کرد زاری را به بیزاری

20 دیدم که در زندان تاریک فراموشی

21 در چاردیوار شب غربت

22 چندان گرفتارم که بعد از چاره جویی ها

23 راهی به آزادی ندارم زان گرفتاری

24 دیدم که چون رقاصکی مسکین

25 بر محور زنجیر پولادین

26 در شادی و اندوه می رقصم

27 با تیک تک ساعت سنگین دیواری

28 دیدم که خاکی مطمئن در زیر پایم نیست

29 اما نگاهی منتظر بر آسمان دارم

30 دیدم که همچون واژگون بختان حلق آویز

31 بر قله ی بی رحم تنهایی مکان دارم

32 وز ناامیدی می گریزم سوی ناچاری

33 ناگاه ،‌ بانگ تیز ناقوس سحرگاهان

34 چون سوزنی با رشته ی پنهان

35 برج کلیسا را به اوج آسمان پیوست

36 وز آسمان بیکران تا آستان من

37 بانگش طنین افکند در آفاق زنگاری

38 آنگاه ، من در گرگ و میش صبحدم دیدم

39 کز مغز شب ، اندیشه ای روشن

40 چون عنکبوتی آتشین ، از طاق بی خورشید

41 در من فرود آمد به هوشیاری

42 گفت ای دل اندوهگین ، ای دیده ی بیدار

43 دیگر ، زمان آرمیدن نیست

44 زیرا که بانگ ساعت شماطه ی تاریخ

45 هر لحظه ، از آفاق ناپیدا

46 در آسمان نیلی اینده می پیچید

47 برخیز !‌ تا این ضربه ها را نیک بشماری

48 در نیمه های شب که نگین درشت ماه

49 از پنجه ی درخت رها گشت و ناگهان

50 همچون حباب در دل آب روان شکست

51 خواب زلال من

52 چونان یخی بلورین در آبگیر چشم

53 با اولین تلنگر نور از میان شکست

54 آنگاه قلب پیر من از هول صبحگاه

55 با ضربه های دمبدم بی شمار خویش

56 بر طبل زنگیان جوان چیرگی گرفت

57 گویی که زنگ ساعت پنهان کائنات

58 خاموشی درون مرا جاودان شکست

59 من ، کودکانه چشم بر آیینه دوختم

60 وز نو رسیده ای که در آن قاب خانه کرد

61 پرسیدم این هراس دگرگون کننده چیست ؟

62 او ، دم فرو کشید و من از بی جوابی اش

63 دریافتم که واقف راز نهفته نیست

64 اما در آن سکوت دیدم به چشم خویش که صورتگر زمان

65 از چهره ام در آینه تصویر تازه ساخت

66 وز علم غیب خویش مدد جست و چون خدا

67 چشمی بدو سپرد که اینده را شناخت

68 آن چشم تازه دید که اینده رهزن است

69 وز ابتدای خلقت آفاق و آفتاب

70 بر کاروان آدمیان بسته راه را

71 وان دست استخوانی چنگالگونه اش

72 تا کشته های پیر و جوان را درو کند

73 از شب ربوده داس درخشان ماه را

74 آن چشم تازه دید که : راز هراس من

75 در هستی من است

76 ورمن گذشته را به خطا دوست خوانده ام

77 این کیفرم بس است که اینده دشمن است

78 (اشعار نادر نادرپور)

79 امشب ، گرسنگان زمین ، قرص ماه را

80 از سفره ی سخاوت دریا ربوده اند

81 اما ، نسیم مست

82 در لحظه ی تکاندن این سفره ی فراخ

83 تصویر تابناک هزاران ستاره را

84 چون خرده های نان

85 بر ماهیان خرد و کلان هدیه کرده است

86 وینان نسیم را به کرامت ستوده اند

87 امشب ، در امتداد افق ها و موج ها

88 شهر ایستاده است و شب از روی دوش او

89 لغزیده بر زمین

90 وینک که پلک پنجره ها باز می شود

91 گویی که گربه های سیاه از درون چاه

92 چشمان کهربایی خود را گشوده اند

93 امشب ، خدای خاک به تقلید کهکشان

94 شهری پر از ستاره پدیدار کرده است

95 وز معجزات اوست که صد آسمان خراش

96 در تیرگی ، به سرعت فریاد رسته اند

97 تا مژده آورند به شهر از طلوع ماه

98 این یک ، بسان لانه ی زنبور انگبین

99 آن یک به شکل جعبه ی شطرنج آبنوس

100 وان دیگری به گونه ی یخچال خانگی

101 در باز کرده اند بر آفاق شامگاه

102 وز خانه های روشن و تاریک هر کدام

103 چون دزد تازه کار

104 با حیرت و هراس گذر می کند نگاه

105 بیننده از دریچه ی این قلعه های شوم

106 گر بنگرد به اوج

107 احساس می کند که همان لحظه ، آسمان

108 در می رباید از سر حیران او ، کلاه

109 گر بنگرد به زیر

110 پی می برد که پیکر ناچیز آدمی

111 میخی است نیمه کوفته در پرتو چراغ

112 بر سینه ی صلیب درخشان چار راه

113 ور بنگرد به دور

114 نخل بلند ساحل دریا ، به چشموی

115 طفل برهنه ایست که در بستر حریر

116 کابوس دیده است و به شب می برد پناه

117 اینجا : غرور آدمی و قامت درخت

118 در پیشگاه منزلت آسمان خراش

119 رو می نهد از سر خجلت به کوتهی

120 اینجا : صدای پای طلا می رود به عرش

121 تا آفتاب را برهاند ز گمرهی

122 اینجا در سرای دل از پشت بسته است

123 وز رمز قفل او نتوان یافت آگهی

124 اینجا : به جای نعره ی مستان کوچه گرد

125 شیون توان شنید ز باد شبانگهی

126 اینجا به رغم خلوت دریا و آسمان

127 شهر از صدا : پر است ولی از سخن : تهی

128 من ، در غیاب ماه ، برین ساحل غریب

129 مستانه پا نهاده و هشیار مانده ام

130 شادم که چون مناره ی دریا ، تمام شب

131 فانوس سرخ (‌ یا : دل خون خویش ) را

132 در چنگ خود فشرده و بیدار مانده ام

133 (اشعار نادر نادرپور)

134 وقتی که چون آتش جوان بودم

135 خورشید سرخ صبحگاهان را

136 بر قله ی البرز می دیدم که می خندید

137 دیدار او در چشم من خوش بود

138 وز خنده ی او شادمان بودم

139 اما درین صبح غم آلود کهنسالی

140 بی آنکه ابری در افق باشد

141 چشم مرا راهی بدان خورشید خندان نیست

142 وین قطره ی سردی که با باد زمستانی

143 در می نوردد پشت دستم را

144 اشک است و باران نیست

145 زیرا من از اندیشه ی بیگانگی ، هر روز

146 در سرزمین دیگران سر بر زمین دارم

147 ور آستین چونان که می گویند

148 جای گواه عاشقان راستین باشد

149 من اشکی از عشق کهن در آستین دارم

150 ناچار آماج نگاه من

151 دستی است اشک آلوده بر زانوی تنهایی

152 یا بر بلندای سر انگشتان

153 خورشید کان مرده در آفاق ناخن ها

154 آه ای خردمندان

155 در فرصتی اندک ، میان زادن و مردن

156 تقدیر من چون دیگران این بود

157 فریاد وحشت در نخستین لحظه ی میلاد

158 خندیدن خورشید بر گرییدن نوزاد

159 جشن بهاران در خزان خاطر مادر

160 شیرینی لبخند بعد از تلخی فریاد

161 یک چند بر بازوی بیداری پدر خفتن

162 یک چند خواب دایه را با گریه آشفتن

163 آنگاه درتاب هراس انگیز گهواره

164 باز آمدن از عالم رویا به بیداری

165 هنگام آن رجعت

166 چون عقربک های بزرگ و کوچک ساعت

167 پل بستن از روی هزاران لحظه ی جاری

168 امروز و فردا را به گامی تند پیمودن

169 وز تندرستی رو نهادن سوی بیماری

170 بازو به بازو عشق را نزد خرد بردن

171 راهی عبث پیمودن از مستی به هوشیاری

172 آنگاه در ظهر طلایی رنگ اندیشه

173 ابر گمان را در زلال آسمان دیدن

174 حیران شدن در کوچه های خاکی تردید

175 تر گشتن از باران پرسشهای بی پاسخ

176 دل را هراسان از عبور سالیان دیدن

177 وز روبرو اندیشه ی تاریک پیری را

178 چون گردبادی در دل صحرا پذیرفتن

179 اما ز بیم مرگ ، خود را نوجوان دیدن

180 یک لحظه از جنگ و گریز ابر با خورشید

181 ناگه به یاد سرزمین دیگر افتادن

182 در آسمان ذهن خود رنگین کمان دیدن

183 زان پس کمان ماه را در سرخی مغرب

184 چون ناخنی براق

185 روییده بر انگشت خونین جهان دیدن

186 یا در شبی دیگر

187 قرص بزرگ ماه را نازکتر از گلبرگ

188 گلبرگ نیلوفر

189 گسترده بر آب زلال کهکشان دیدن

190 آری ، چو گلبرگی که می افتد ز گلبن ها

191 آه ای خردمندان

192 کنون مرا در قلب این اقلیم بی تاریخ

193 با گردش ایام کاری نیست

194 هر چند می دانم که بعد از تیره روزی ها

195 چشمم هنوز آیینه دار ماه و خورشید است

196 اما مرا با این دو سنگین دل قراری نیست

197 تنها ، صدایی ناشناس از دور

198 از ایستگاه خالی هجرت

199 می خواندم در لحظه ی بدرود واگن ها

200 (اشعار نادر نادرپور)

نادر نادرپور از شاعران بزرگ قرن 14 هجری می باشد و سبک شعری ایشان نوین است.
اثر اندیشه های آتشین من اشعار پراکنده 130 ام از 143 اشعار پراکنده نادر نادرپور می باشد
شعرنو قالب : اشعار پراکنده سبک : نوین
عکس نوشته
کامنت
سوالات متداول درباره شعر اندیشه های آتشین من

شاعر شعر اندیشه های آتشین من چه کسی است ؟

شاعر شعر اندیشه های آتشین من نادر نادرپور می باشد.

شعر اندیشه های آتشین من در چه دوره‌ای سروده شده است؟

این شعر در قرن 14 سروده شده است.

قالب شعر اندیشه های آتشین من چیست ؟

قالب شعر اندیشه های آتشین من اشعار پراکنده است

سبک شعر اندیشه های آتشین من چیست ؟

سبک شعر اندیشه های آتشین من سبک نوین است

مضمون اصلی شعر اندیشه های آتشین من چیست؟

این شعر در دسته‌بندی نامشخص قرار دارد و مضمون اصلی آن نامشخص است.
نادر نادرپور

اندیشه های از نادر نادرپور اشعار پراکنده 130

اشعار پراکنده 130 ام از 143 اشعار پراکنده
بنر