-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 منگر چنين به چشمم، ای چشم آهوانه
2 ترســــم قـــرار و صبـــرم برخيزد از ميانه
3 ترسم به نام بوسه غارت كنم لبت را
4 با عذر بی قراری – ايــــن بهترين بهانه-
5 ترسم بسوزد آخـــــر، همراه من تو را نيز
6 اين آتشی كه از شوق در من كشد زبانه
7 چون شب شود از اين دست، انديشهای مدام است
8 در بـــــركشيدنت مست، ای خــــواهش شبـــانـــه
9 اي رجعت جوانی، در نيمه راه عمرم
10 برشاخه ی خزانم نا گـــــه زده جوانه
11 ای بخت ناخوش من، شبرنگ سركش من
12 رام نوازش تــــو، بــــی تيـــــــــغ و تازيانه
13 ای مرده در وجودم ، با تـو هراس توفان
14 ای معنی رهايی! ای ساحل! ای كرانه
15 جانم پراز سرودی است، كز چنگ تو تراود
16 ای شـــــور ای ترنــــم،ای شـعر ای ترانه
17 حسین منزوی
18 مژگان به هم بزن كه بپاشی جهان من
19 كوبی زمین من به سر آسمان من
20 درمان نخواستم ز تو من درد خواستم
21 یك درد ماندگار! بلایت به جان من
22 می سوزم از تبی كه دماسنج عشق را
23 از هرم خود گداخته زیر زبان من
24 تشخیص درد من به دل خود حواله كن
25 آه ای طبیب درد فروش ِجوان ِمن
26 نبض مرا بگیر و ببر نام خویش را
27 تا خون بدل به باده شود در رگان من
28 گفتی : غریب شهر منی این چه غربت است
29 كاین شهر از تو می شنود داستان من
30 خاكستری است شهر من آری و من در آن
31 آن مجمری كه آتش زرتشت از آن من
32 زین پیش اگر كه نصف جهان بود بعد از این
33 با تو شود تمام جهان اصفهان من
34 حسین منزوی
35 با آن دهان که رازی ست،نه بسته ، نه گشاده
36 حرفی نگفته داری؟ یا بوسه ای نداده؟
37 حرفی که می توان داشت ، اما نمی توان گفت
38 چون حرف کودکانی تازه زبان گشاده
39 یا بوسه ای معطل بین دو حس کج تاب
40 بین لب و تزلزل ، بین دل و اراده
41 گر شرم راه بسته است ، بر حرف و بوسه ، با هم
42 بگذار تا بگردند ، یک دور شرم و باده
43 وان گاه باش لَختی تا هردو را ببینی
44 مستی سواره در پیش، شرم از پِی اش پیاده
45 شرم ار نمی گذارد حرف نگفته ات را
46 بگذار من بگویم ، لب بر لبت نهاده
47 باد این دریدگی را از شرم غنچه آموخت
48 چندان که کرد شرمت شوق مرا زیاده
49 رازیست با تو و عشق ، مثل زمین و خورشید
50 عشق از تو زاده آری ، اما تو را که زاده ؟
51 حسین منزوی
52 حكمم از زمین رها شدن نبود
53 سرنوشت من خدا شدن نبود
54 از هزار چوب خیزران یكی
55 در قواره ی عصا شدن نبود
56 گیرم استخوان به نیش هم كشید
57 سگ به جوهر هما شدن نبود
58 از چهل در طلسم قصه ام
59 هیچ یك برای واشدن نبود
60 تو در آینه شما شدی ولی
61 با منت توان ما شدن نبود
62 آری آشنا شدن هم از نخست
63 جز به خاطر جدا شدن نبود
64 حسین منزوی
65 گزیدم از میان مرگ ها این گونه مردن را
66 تورا چون جان فشردن در بر آن گه جان سپردن را
67 خوشا از عشق مردن ای که طعم تو
68 حلاوت می دهد حتی شرنگ تلخ مردن را
69 چه جای شکوه زاندوه تو،وقتی دوست تر دارم
70 من از هر شادی دیگر غم عشق تو خوردن را
71 تو آن تصویر جاویدی که حتی مرگ جادویی
72 نداند نقشت از لوح ضمیر من ستردن را
73 کنایت بر فراز دار زد جانبازی منصور
74 که اوج این است این،در عشق بازی پا فشردن را
75 مرا مردن بیاموز و بدین افسانه پایان ده
76 که دیگر برنمی تابد دلم نوبت شمردن را
77 کجایی ای نسیم نابهنگام ای جوانمرگی
78 که ناخوش دارم از باد زمستانی فسردن را
79 ( اشعار حسین منزوی )