-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 پس این ها همه اسمش زندگی است:
2 دلتنگی ها، دل خموشی ها، ثانیه ها، دقیقه ها
3 حتی اگر تعدادشان به دو برابر آن رقمی که برایت نوشته ام برسد
4 ما زنده ایم، چون بیداریم
5 ما زنده ایم، چون می خوابیم
6 و رستگار و سعادتمندیم،
7 زیرا هنوز بر گستره ویرانه های وجودمان پانشینی
8 برای گنجشک عشق باقی گذاشته ایم
9 خوشبختیم، زیرا هنوز صبح هامان آذین ملکوتی بانگ خروس هاست
10 سرو ها مبلغین بی منت سر سبزی اند
11 و شقایق ها پیام آوران آیه های سرخ عطر و آتش
12 برگچه های پیاز ترانه های طراوتند
13 و فکر کن!
14 واقعا فکر کن که چه هولنک می شد اگر از میان آواها
15 بانگ خروس را بر می داشتند
16 و همین طور ریگ ها
17 و ماه
18 و منظومه ها
19 ما نیز باید دوست بداریم … آری باید
20 زیرا دوست داشتن، خالِ بالِ روحِ ماست.
21 “حسین پناهی”
22 (از مجموعه ستاره)
23 به ساعت نگاه می کنم:
24 حدود سه نصف شب است
25 چشم می بندم تا مباد که چشمانت را از یاد برده باشم
26 و طبق عادت کنار پنجره می روم
27 سوسوی چند چراغ مهربان
28 و سایه های کشدار شبگردان خمیده
29 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
30 و صدای هیجان انگیز چند سگ
31 و بانگ آسمانی چند خروس
32 از شوق به هوا می پرم چون کودکیم
33 و خوشحال که هنوز معمای سبزی رودخانه از دور برایم حل نشده است
34 آری از شوق به هوا می پرم
35 و خوب می دانم که
36 سالهاست که مُرده ام…!
37 “حسین پناهی”
38 من زندگی را دوست دارم
39 ولی از زندگی دوباره می ترسم!
40 دین را دوست دارم
41 ولی از كشیش ها می ترسم!
42 قانون را دوست دارم
43 ولی از پاسبان ها می ترسم!
44 عشق را دوست دارم
45 ولی از زن ها می ترسم!
46 كودكان را دوست دارم
47 ولی از آینه می ترسم!
48 سلام را دوست دارم
49 ولی از زبانم می ترسم!
50 من می ترسم ، پس هستم
51 این چنین می گذرد روز و روزگار من
52 من روز را دوست دارم
53 ولی از روزگار می ترسم
54 حسین پناهی
55 درختان می گویند بهار
56 پرندگان می گویند ، لانه
57 سنگ ها می گویند صبر
58 و خاک ها می گویند مصاحب
59 و انسان ها می گویند «خوشبختی»
60 امّا همه ی ما در یک چیز شبیهیم ،
61 در طلب نور !
62 ما نه درختیم
63 و نه خاک .
64 پس خوشبختی را با علم به همه ی ضعف هامان در تشخیص ،
65 باید در حریم خودمان جستجو کنیم …
66 حسین پناهی
67 کهکشانها کو زمینم؟
68 زمین کو وطنم؟
69 وطن کو خانه ام؟
70 خانه کو مادرم؟
71 مادر کو کبوترانم؟
72 من گم شدم در تو یا تو گم شدی در من ، ای زمان؟…
73 حسین پناهی
74 در انتهای هر سفر
75 در آیینه
76 دار و ندار خویش را مرور می کنم
77 این خاک تیره این زمین
78 پاپوش پای خسته ام
79 این سقف کوتاه آسمان
80 سرپوش چشم بسته ام
81 اما خدای دل
82 در آخرین سفر
83 در آیینه به جز دو بیکرانه کران
84 به جز زمین و آسمان
85 چیزی نمانده است
86 گم گشته ام ‚ کجا
87 ندیده ای مرا ؟
88 حسین پناهی
89 نیم ساعت پیش ،
90 خدا را دیدم قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش
91 سرفه کنان در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت
92 و رو به ایوانی که من ایستاده بودم آمد ،
93 آواز که خواند تازه فهمیدم ،
94 پدرم را با او اشتباهی گرفته ام !
95 حسین پناهی
96 ما چيستيم ؟!
97 جز ملکلولهاي فعال ذهن زمين ،
98 که خاطرات کهکشان هارا
99 مغشوش ميکند!
100 حسین پناهی
101 بی تو
102 نه بوی خاک نجاتم داد
103 نه شمارش ستاره ها تسکینم
104 چرا صدایم کردی
105 چرا ؟
106 سراسیمه و مشتاق
107 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی
108 نشان به آن نشان
109 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت
110 و عصر
111 عصر والیوم بود
112 و فلسفه حسین پناهی
113 و رسالت من این خواهد بود
114 تا دو استکان چای داغ را
115 از میان دویست جنگ خونین
116 به سلامت بگذرانم
117 تا در شبی بارانی
118 آن ها را
119 با خدای خویش
120 چشم در چشم هم نوش کنیم
121 حسین پناهی
122 شب در چشمان من است
123 به سیاهی چشمهایم نگاه کن
124 روز در چشمان من است
125 به سفیدی چشمهایم نگاه کن
126 شب و روز در چشم های من است
127 به چشمهایم نگاه کن
128 پلک اگر فرو بندم
129 جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت
130 حسین پناهی
131 به من بگوييد
132 فرزانه گانِ رنگ بوم و قلم
133 چگونه
134 خورشيدي را تصوير مي كنيد
135 كه ترسيمش
136 سراسر خاك را خاكستر نمي كند ؟
137 حسین پناهی
138 انسانم !
139 ساکت ، چون درخت سیب !
140 گسترده ، چون مزرعه ی یونجه !
141 و بارور ، چون خوشه ی بلوط !
142 به جز خداوند ،
143 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود ؟!
144 حسین پناهی
145 نیستیم !
146 به دنیا می آییم
147 عکس ِ یک نفره می گیریم !
148 بزرگ می شویم ،
149 عکس ِ دو نفره می گیریم !
150 پیر می شویم ،
151 عکس ِ یک نفره می گیریم …
152 و بعد
153 دوباره باز
154 نیستیم
155 حسین پناهی
156 بی شک جهان را به عشق کسی آفریده اند ،
157 چون من که آفریده ام از عشق
158 جهانی برای تو !
159 (اشعار حسین پناهی)
160 ما
161 در هیأت پروانه ی هستی
162 با همه توانایی ها و تمدن هامان شاخکی بیش نیستیم !
163 برای زمین ، هفتاد کیلو گوشت با هفتاد کیلو سنگ تفاوتی ندارد
164 یادمان باشد کسی مسئول دلتنگی ها و مشکلات ما نیست
165 اگر ردپای دزدِ آرامش و سعادت را دنبال کنیم
166 سرانجام به خودمان خواهیم رسید.
167 (اشعار حسین پناهی)
168 خورشيد جاودانه مي درخشد در مدار خويش
169 مایيم كه پا جاي پاي خود مي نهيم و غروب مي كنيم
170 هر پسين
171 اين روشناي خاطر آشوب در افق هاي تاريك دوردست
172 نگاه ساده فريب كيست كه همراه با زمين
173 مرا به طلوعي دوباره مي كشاند ؟
174 حسین پناهی
175 سلام
176 خداحافظ!
177 چیز تازه ای اگر یافتید،
178 بر این دو اضافه کنید
179 تا بل باز شود این در گم شده بر دیوار.
180 “حسین پناهی”
181 در انتهای هر سفر
182 در آیینه
183 دار و ندار خویش را مرور می کنم
184 این خاک تیره این زمین
185 پاپوش پای خسته ام
186 این سقف کوتاه آسمان
187 سرپوش چشم بسته ام
188 اما خدای دل
189 در آخرین سفر
190 در آیینه به جز دو بیکرانه کران
191 به جز زمین و آسمان
192 چیزی نمانده است
193 گم گشته ام ‚ کجا
194 ندیده ای مرا ؟
195 کفش، ابتکار پرسه های من بود !
196 و چتر، ابداع بی سامانی هایم !
197 هندسه، شطرنج سکوت من بود!
198 و رنگ، تعبیر دل تنگی هایم !
199 با فنجانی چای هم می توان مست شد!
200 اگر اویی که باید باشد، باشد …
201 بی تو
202 نه بوی خاک نجاتم داد
203 نه شمارش ستاره ها تسکینم
204 چرا صدایم کردی
205 چرا ؟
206 سراسیمه و مشتاق
207 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی
208 نشان به آن نشان
209 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت
210 و عصر
211 عصر والیوم بود!
212 ایستاده و آرام
213 به سمت آینه میخزم
214 با اضطراب دلهره آور تعویض چشم ها
215 و تازه میشود دل
216 از تماشای دو مروارید درخشان
217 بر کیسه
218 ی
219 پاره پورهی صورتم
220 .
221 جهان پر از لبخند و پروانه سفید بود
222 !
223 کدام بود؟
224 این آینده کدام بود که بهترین روزهای عمر را
225 حرام دیدارش کردم؟
226 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم
227 عشق را چگونه می شود نوشت
228 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه
229 که به غفلتِ آن سوال بی جواب گذشت
230 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است
231 وگرنه چشمانم را می بستم
232 و به آوازی گوش می دادم که در آن دلی می خواند:
233 من تو را، او را
234 کسی را دوست می دارم.
235 به آتش نگاهش اعتماد نکن
236 لمس نکن
237 به جهتی بگریز که بادها خالی از عطر اویند
238 به سرزمینی بی رنگ
239 بی بو ، ساکت
240 آری…
241 بگریز و پشت ِ ابدیتِ مرگ پنهان شو
242 اگر خواستار جاودانگیِ عشقی.
243 انسانم !
244 ساکت، چون درخت سیب !
245 گسترده، چون مزرعه ی یونجه !
246 و بارور، چون خوشه ی بلوط !
247 به جز خداوند،
248 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود!؟
249 هرگز شیشه عطر از دستتان افتاده که بشکند؟
250 شیشه ی عطرم شکسته بود!
251 حیاط پر از بوی خدا شده بود!
252 ستاره ام – درشت و درخشان-
253 روبه رویم پشت به دیوار،
254 سر بر گریبان برده بود
255 و من در آغوش ماه
256 برای همیشه به خواب رفته بودم!
257 با گونه ی خیس و کبود سیزده سالگی ام
258 که جای آخرین بوسه ی مادرم بود!
259 “زنده یاد حسین پناهی”
260 کلماتی هست که میمیرند
261 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را میبلعند
262 کلماتی هست که با هیچ پاککنی پاک نمیشوند
263 کلماتی هست که در خواب راه میروند
264 کلماتی هست که قلبشان از مشتشان بزرگتر است
265 کلماتی هست که مثلِ تختهسنگهای دامنۀ کوهستان
266 خیس از بارانِ شبانهاند
267 و در زیرِ نورِ ستارگان برق میزنند
268 کلماتی هست که هیچوقت به دنیا نمیآیند
269 کلماتی هست که چشمِ دیدنِ کلماتِ دیگر را ندارند
270 کلماتی هست که مادر ندارند
271 کلماتی هست که خود را میسوزانند
272 کلماتی هست که فرصتِ گریه کردن ندارند
273 کلماتی هست که بستگی دارند
274 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را کول میکنند
275 کلماتی هست که سرِ زا میروند
276 کلماتی هست که تنهایند
277 کلماتی هست که دزدیده میشوند
278 کلماتی هست که دل را به لرزه میاندازند
279 کلماتی هست که بعد از بیانشان سیگار میچسبد
280 (اشعار حسین پناهی)
281 چقدر شبیه مادرم شده ام
282 چرا نمی شناسی ام ؟!
283 چرا نمی شناسمت ؟
284 می دانم که مرا نمی شنوی
285 و من این را از سیبی که از دستت افتاد ؛ فهمیدم
286 دیگر به غربت چشمهایت خو کرده ام و
287 به دردهای باد کرده ی روحم که از قاب تنم بیرون زده اند
288 با توام بی حضور تو
289 بی منی با حضور من
290 می بینی تا کجا به انتحار وفادار ماندم تا دل نازک پروانه نشکند
291 همه ی سهم من از خود دلی بود که به تو دادم
292 و هر شب بغض گلویت را در تابوت سیاهی که برایم ساخته بودی گریستم
293 و تو هرگز ندانستی که زخم هایت ، زخم های مکررم بودند
294 نخ های آبی ام تمام شده اند
295 و گل های بُقچه چهل تیکه دلم ناتمام مانده اند .
296 باید پیش از بند آمدن باران بمیرم !
297 حق با تو بود
298 می بایست می خوابیدم
299 اما چیزی خوابم را آشفته کرده است
300 در دو طاقچه رو به رویم شش دسته خوشه زرد گندم چیده ام
301 با آن گیس های سیاه و روز پریشانشان
302 کاش تنها نبودم
303 فکر می کنی ستاره ها از خوشه ها خوششان نمی اید ؟
304 کاش تنها نبودی
305 آن وقت که می توانستیم به این موضوع و موضوعات دیگر اینقدر بلند بلند
306 بخندیم تا همسایه هامان از خواب بیدار شوند
307 می دانی ؟
308 انگار چرخ فلک سوارم
309 انگار قایقی مرا می برد
310 انگار روی شیب برف ها با اسکی می روم و
311 مرا ببخش
312 ولی آخر چگونه می شود عشق را نوشت ؟
313 می شنوی ؟
314 انگار صدای شیون می اید
315 گوش کن
316 می دانم که هیچ کس نمی تواند عشق را بنویسد
317 اما به جای آن
318 می توانم قصه های خوبی تعریف کنم
319 گوش کن
320 یکی بود یکی نبود
321 زنی بود که به جای آبیاری گلهای بنفشه
322 به جای خواندن آواز ماه خواهر من است
323 به جای علوفه دادن به مادیان ها آبستن
324 به جای پختن کلوچه شیرین
325 ساده و اخمو
326 در سایه بوته های نیشکر نشسته بود و کتاب می خواند
327 صدای شیون در اوج است
328 می شنوی
329 برای بیان عشق
330 به نظر شما
331 کدام را باید خواند ؟
332 تاریخ یا جغرافی ؟
333 می دانی ؟
334 من دلم برای تاریخ می سوزد
335 برای نسل ببرهایش که منقرض گشته اند
336 برای خمره های عسلش که در رف ها شکسته اند
337 گوش کن
338 به جای عشق و جستجوی جوهر نیلی می شود چیزهای دیگری نوشت
339 حق با تو بود
340 می بایست می خوابیدم
341 اما مادربزرگ ها گفته اند
342 چشم ها نگهبان دل هایند
343 می دانی ؟
344 از افسانه های قدیم چیزهایی در ذهنم سایه وار در گذر است
345 کودک
346 خرگوش
347 پروانه
348 و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که
349 بی نهایت
350 بار
351 در نامه ها و شعر ها
352 در شعله ها سوختند
353 تا سند سوختن نویسنده شان باشند
354 پروانه ها
355 آخ
356 تصور کن
357 آن ها در اندیشه چیزی مبهم
358 که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را
359 در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند
360 یادم می اید
361 روزگاری ساده لوحانه
362 صحرا به صحرا
363 و بهار به بهار
364 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم
365 عشق را چگونه می شود نوشت
366 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه
367 که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت
368 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است
369 وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند
370 من تو را…
371 او را…
372 کسی را… دوست می دارم
373 “حسین پناهی”
374 (از مجموعه ستاره)
375 به ساعت نگاه می کنم:
376 حدود سه نصفه شب است
377 چشم می بندم تا مبادا چشمانت را از یاد برده باشم
378 و طبق عادت کنار پنجره می روم
379 سوسوی چند چراغ مهربان
380 وسایه های کشدار شبگردانه خمیده
381 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
382 و صدای هیجان انگیز چند سگ
383 و بانگ آسمانی چند خروس
384 از شوق به هوا می پرم چون کودکی ام
385 و خوشحال که هنوز
386 معمای سبز رودخانه از دور
387 برایم حل نشده است
388 آری!از شوق به هوا می پرم
389 و خوب می دانم
390 سالهاست که مرده ام
391 من زندگی را دوست دارم
392 ولی از زندگی دوباره می ترسم!
393 دین را دوست دارم
394 ولی از کشیش ها می ترسم!
395 قانون را دوست دارم
396 ولی از پاسبان ها می ترسم!
397 عشق را دوست دارم
398 ولی از زن ها می ترسم!
399 کودکان را دوست دارم
400 ولی از آینه می ترسم!
401 سلام را دوست دارم
402 ولی از زبانم می ترسم!
403 من می ترسم ، پس هستم
404 این چنین می گذرد روز و روزگار من
405 من روز را دوست دارم
406 ولی از روزگار می ترسم!
407 دنیا را بغل گرفتیم
408 گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد
409 خوابمان برد
410 بیدار شدیم
411 دیدیم آبستن تمام دردهایش شده ایم!
412 “حسین پناهی”
413 پا برهنه با قافله به نا معلوم میروم
414 با پاهای کودکی ام!
415 عطر پریکه ها
416 مسحور سایه ی کوه
417 که میبرد با خود رنگ و نور را!
418 پولک پای مرغ
419 کفش نو
420 کیف نو
421 جهان هراسناک و کهنه
422 و
423 آه سوزناک سگ!
424 سال های سال است که به دنبال تو میدوم
425 پروانه زرد،
426 وتو از شاخه ی روز به شاخه ی شب میپری
427 و همچنان..
428 (اشعار حسین پناهی)
429 با مرجانها در عمق دریاها لرزیدیم
430 با کوسه ها خروارها تُن آب را باله زدیم
431 با امواج به ساحلها کوبیدیم
432 دنیای سرخ و سیاه خزهها را بر صخرهها روییدیم
433 با ابرها بارها با پرندهها بر شاخهی نارونها قاقار کردیم
434 ترکیدیم با انارها و سیرسیرکها
435 وزیدیم…
436 ترسیدیم…
437 درخشیدیم…
438 و درخشیدیم با ستارگان نیمه شب تا کجا… کجا !
439 میبینی؟ میبینی تا کجا میرفتیم و برمیگشتیم !
440 اکنون چنگ میزند بر نم روح انسانی رویاهایمان
441 خزههای سبز سفر
442 خیس باران به سوی پنجرههای مه گرفته سرازیر میشویم
443 میبینی تا کجا با آب آمدهایم!؟
444 با قایق بی پارو!؟
445 خوابم میآید…
446 نه
447 از عشق سخن گفتن برای آدمی هنوز خیلی زود است…
448 خیلی زود…
449 (اشعار حسین پناهی)
450 با تو
451 بی تو
452 همسفر سایه خویشم
453 و به سوی بی سوی تو می آیم
454 معلومی چون ریگ
455 مجهولی چون راز
456 معلوم دلی و مجهول چشم
457 من رنگ پیراهن دخترم را به گلهای یاد تو
458 سپرده ام
459 و کفشهای زنم را در راه تو از یاد برده ام
460 ای همه من
461 کاکل زرتشت
462 سایه بان مسیح
463 به سردترین ها
464 مرا به سردترین ها برسان
465 “حسین پناهی”
466 (کاکل / از مجموعه ستاره)
467 به ساعت نگاه می کنم
468 حدود سه نصف شب است
469 چشم می بندم که مبادا چشمانت را
470 از یاد برده باشم
471 و طبق عادت کنار پنجره می روم
472 سو سوی چند چراغ مهربان
473 و سایه ی کشدار شبگردان خمیده
474 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
475 و صدای هیجان انگیز چند سگ
476 و بانگ آسمانی چند خروس
477 از شوق به هوا می پَرم، چون کودکی ام
478 و خوشحال که هنوز
479 معمای سبز رودخانه از دور
480 برایم حل نشده است
481 آری، از شوق به هوا می پرم
482 و خوب می دانم
483 سال هاست که مرده ام…!
484 “حسین پناهی”
485 و رسالت من این خواهد بود
486 تا دو استکان چای داغ را
487 از میان دویست جنگ خونین
488 به سلامت بگذرانم
489 تا در شبی بارانی
490 آن ها را
491 با خدای خویش
492 چشم در چشم هم نوش کنیم.
493 “حسین پناهی”
494 (شبی بارانی ، از مجموعه: ستاره)
495 وقتی ما آمدیم
496 اتّفاق اتفاق افتاده بود!
497 حال
498 هرکس
499 به سلیقه خود چیزی میگوید
500 و در تاریکی گم میشود
501 هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد
502 امشب دلی کشیدم
503 شبیه نیمه سیبی
504 که به خاطر لرزش دستانم
505 در زیر آواری از رنگ ها
506 ناپدید ماند!
507 “زنده یاد حسین پناهی”
508 (از مجموعه ستاره)
509 پدرم میگوید: کتاب!
510 و مادرم میگوید: دعا !
511 و من خوب میدانم
512 که زیباترین تعریف خدا را
513 فقط میتوان از زبان گلها شنید …
514 “حسین پناهی”
515 قرینه است ،
516 این درخت ُ آن درخت ،
517 بر آبی بی انتهای بالاتر !
518 تنها جای تو خالی ست ،
519 سبزه قبای خواب ُ خیال ِ من !
520 و دوباره خش خش ِ گربه ی یاد ِ تو
521 که به حیاط ِ دلم برگشته است !
522 می نشینم
523 و در جمعیت نیمه روشن ِ آن سوی پنجره
524 در ایستگاه دنبال کسی شبیه ِ تو می گردم . . .
525 و خوب می دانم که کسی کـَس نمی شود
526 زیرا هیچ انسانی قادر به ادامه انسانی دیگر نیست !
527 پس بازی ها فقط یک بازی اند ُ همین !
528 با این وجود کسی شبیه تو را پیدا می کنم
529 و از او دور می شوم . . .
530 و هر چه دورتر می شوم ،
531 شباهتش به تو بیشتر و بیشتر می شود . . .
532 و باز سکوت !
533 “حسین پناهی”
534 جالب است
535 ثبت احوال
536 همه چیز را
537 در شناسنامه ام نوشته است
538 بجز احوال ام!
539 “حسین پناهی”
540 بی شک جهان را به عشق کسی آفریدهاند،
541 چون من که آفریدهام از عشق
542 جهانی برای تو !
543 “زنده یاد حسین پناهی”
544 به خانه می رفت
545 با کیف
546 و با کلاهی که بر هوا بود
547 چیزی دزدیدی ؟
548 مادرش پرسید
549 دعوا کردی باز؟
550 پدرش گفت
551 و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد
552 به دنبال آن چیز
553 که در دل پنهان کرده بود
554 تنها مادربزرگش دید
555 گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش
556 و خندیده بود
557 بی تو
558 نه بوی خاک نجاتم داد
559 نه شمارش ستاره ها تسکینم
560 چرا صدایم کردی
561 چرا ؟
562 سراسیمه و مشتاق
563 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی
564 نشان به آن نشان
565 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت
566 و عصر
567 عصر والیوم بود
568 و فلسفه بود
569 و ساندویچ دل وجگر