کهکشانها کو از حسین پناهی اشعار پراکنده 13

حسین پناهی

آثار حسین پناهی

حسین پناهی

کهکشانها کو زمینم؟

1 کهکشانها کو زمینم؟

2 زمین کو وطنم؟

3 وطن کو خانه ام؟

4 خانه کو مادرم؟

5 مادر کو کبوترانه ام؟

6 معنای این همه سکوت چیست؟

7 من گم شده ام در تو یا تو گم شدی در من ای زمان؟

8 کاش هرگز آن روز از درخت انجیر پائین نیامده بودم!

9 کاش!

10 پشت چراغ قرمز

11 پسرکی با چشمان معصوم  و دستانی کوچک گفت :

12 چسب زخم نمی خواهید ؟

13 پنچ تا  ، صد تومن  ،

14 آهی کشیدم و با خود گفتم :

15 تمام چسب زخم هایت  را هم که بخرم ،

16 نه زخم های من خوب می شود نه زخم های تو …

17 از حسین پناهی

18 خورشید جاودانه می درخشد بر مدار خویش

19 ماییم که پا جای پای خود مینهیم و غروب میکنیم هر پسین

20 از حسین پناهی

21 اعتراف

22 من زنگي را دوست دارم

23 ولي از زندگي دوباره مي ترسم!

24 دين را دوست دارم

25 ولي از كشيش ها مي ترسم!

26 قانون را دوست دارم

27 ولي از پاسبان ها مي ترسم!

28 عشق را دوست دارم

29 ولي از زن ها مي ترسم!

30 كودكان را دوست دارم

31 ولي از آينه مي ترسم!

32 سلام را دوست دارم

33 ولي از زبانم مي ترسم!

34 من مي ترسم ، پس هستم

35 اين چنين مي گذرد روز و روزگار من

36 من روز را دوست دارم

37 ولي از روزگار مي ترسم!

38 از زنده ياد حسين پناهي

39 دیوونه کیه؟

40 عاقل کیه؟

41 جونور کامل کیه؟

42 واسطه نیار، به عزتت خمارم

43 حوصله‌ی هیچ کسی رو ندارم

44 کفر نمی‌گم، سوال دارم

45 یک تریلی محال دارم

46 تازه داره حالیم می‌شه چی‌کاره‌ام

47 می‌چرخم و می‌چرخونم ٬ سیاره‌ام !

48 تازه دیدم حرف حسابت منم

49 طلای نابت منم

50 تازه دیدم که دل دارم، بستمش !

51 راه دیدم نرفته بود ، رفتمش

52 جوونه‌ی نشکفته رو ، رستمش

53 ویروس که بود حالیش نبود ، هستمش

54 جواب زنده بودنم مرگ نبود؛

55 جون شما بود؟

56 مردن من مردن یک برگ نبود؛

57 تو رو به خدا بود؟

58 اون همه افسانه و افسون ولش؟

59 این دل پر خون ولش؟

60 دلهره‌ی گم کردن گدار مارون ولش؟

61 تماشای پرنده‌ها بالای کارون ولش؟

62 خیابونا، سوت زدنا، شپ شپ بارون ولش؟

63 دیوونه کیه؟

64 عاقل کیه؟

65 جونور کامل کیه؟

66 گفتی بیا زندگی خیلی زیباست؛

67 دویدم !

68 چشم فرستادی برام تا ببینم؛

69 که دیدم !

70 پرسیدم این آتش بازی تو آسمون معناش چیه؟

71 کنار این جوب روون معناش چیه؟

72 این همه راز، این همه رمز

73 این همه سر و اسرار معماست؟

74 آوردی حیرونم کنی که چی بشه؟

75 نه والله!

76 مات و پریشونم کنی که چی بشه؟

77 نه بالله!

78 پریشونت نبودم؟

79 من ، حیرونت نبودم؟

80 تازه داشتم می‌فهمیدم که فهم من چقدر کمه

81 اتم تو دنیای خودش حریف صد تا رستمه

82 گفتی ببند چشماتو وقت رفتنه

83 انجیر می‌خواد دنیا بیاد،

84 آهن و فسفرش کمه

85 چشمای من آهن انجیر شدن

86 حلقه‌ای از حلقه‌ی زنجیر شدن . . .

87 عمو زنجیر باف ، زنجیرتو بنازم

88 چشم من و انجیرتو بنازم

89 چشم من و انجیرتو بنازم . . .

90 از : زنده یاد حسین پناهی

91 امروز

92 ذهنم پر است،

93 از يك ماديان و كره اش

94 فردا،

95 برايت شعري عاشقانه خواهم نوشت

96 اعتراف

97 من زنگي را دوست دارم

98 ولي از زندگي دوباره مي ترسم!

99 دين را دوست دارم

100 ولي از كشيش ها مي ترسم!

101 قانون را دوست دارم

102 ولي از پاسبان ها مي ترسم!

103 عشق را دوست دارم

104 ولي از زن ها مي ترسم!

105 كودكان را دوست دارم

106 ولي از آينه مي ترسم!

107 سلام را دوست دارم

108 ولي از زبانم مي ترسم!

109 من مي ترسم ، پس هستم

110 اين چنين مي گذرد روز و روزگار من

111 من روز را دوست دارم

112 ولي از روزگار مي ترسم!

113 (زنده ياد حسين پناهي)

114 هم چنان حالم خوب نیست !

115 احساس می کنم شکست خورده ام ،

116 در زمان ُ در عرض !

117 از که ؟ صحبت ِ کَس نیست …

118 نمی دانم … احساس می کنم ،

119 کلمه ی

120 ابد

121 گنجشک ِ وجودم را مسحور ِ چشمان ِ خود کرده است !

122 سلام ! ای ماه کج تاب !

123 تابان،

124 بر ویرانه های سفید و سیاه زندگی ام !

125 گل نرگس !

126 آیا هرگز

127 کوکویی شام یازده سر عائله خواهد شد؟

128 چه فکر شترانه ی ابلهانه ای !

129 من هیچ ندارم، آقا !

130 هیچ…

131 جز چند دانه سیگار،

132 همین صفحه و

133 این قلم دشتی افکار ابلهان…

134 تکیه بده !

135 به شانه هایم تکیه بده و گریه کن !

136 من نیز این چنین خواهم کرد…

137 از : حسین پناهی

138 من از این می ترسم

139 که دوست داشتن را ؛

140 مثل مسواک زدن ِ بچه ها

141 به من و تو تذکر بدهند…

142 “حسین پناهی”

143 خورشید جاودانه می درخشد در مدار خویش

144 مائیم که یا جای پای خود می نهیم و غروب می کنیم

145 هر پسین

146 این روشنای خاطر آشوب در افق های تاریک دوردست

147 نگاه

148 ساده فریب کیست که همراه با زمین

149 مرا به طلوعی دوباره می کشاند؟

150 ای راز

151 ای رمز

152 ای همه روزهای عمر مرا اولین و آخرین.

153 “حسین پناهی”

154 پس این ها همه اسمش زندگی است:

155 دلتنگی ها، دل خموشی ها، ثانیه ها، دقیقه ها

156 حتی اگر تعدادشان به دو برابر آن رقمی که برایت نوشته ام برسد

157 ما زنده ایم، چون بیداریم

158 ما زنده ایم، چون می خوابیم

159 و رستگار و سعادتمندیم،

160 زیرا هنوز بر گستره ویرانه های وجودمان پانشینی

161 برای گنجشک عشق باقی گذاشته ایم

162 خوشبختیم، زیرا هنوز صبح هامان آذین ملکوتی بانگ خروس هاست

163 سرو ها مبلغین بی منت سر سبزی اند

164 و شقایق ها پیام آوران آیه های سرخ عطر و آتش

165 برگچه های پیاز ترانه های طراوتند

166 و فکر کن!

167 واقعا فکر کن که چه هولنک می شد اگر از میان آواها

168 بانگ خروس را بر می داشتند

169 و همین طور ریگ ها

170 و ماه

171 و منظومه ها

172 ما نیز باید دوست بداریم … آری باید

173 زیرا دوست داشتن، خالِ بالِ روحِ ماست.

174 “حسین پناهی”

175 (از مجموعه ستاره)

176 به ساعت نگاه می کنم:

177 حدود سه نصف شب است

178 چشم می بندم تا مباد که چشمانت را از یاد برده باشم

179 و طبق عادت کنار پنجره می روم

180 سوسوی چند چراغ مهربان

181 و سایه های کشدار شبگردان خمیده

182 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

183 و صدای هیجان انگیز چند سگ

184 و بانگ آسمانی چند خروس

185 از شوق به هوا می پرم چون کودکیم

186 و خوشحال که هنوز معمای سبزی رودخانه از دور برایم حل نشده است

187 آری از شوق به هوا می پرم

188 و خوب می دانم که

189 سالهاست که مُرده ام…!

190 “حسین پناهی”

191 من زندگی را دوست دارم

192 ولی از زندگی دوباره می ترسم!

193 دین را دوست دارم

194 ولی از كشیش ها می ترسم!

195 قانون را دوست دارم

196 ولی از پاسبان ها می ترسم!

197 عشق را دوست دارم

198 ولی از زن ها می ترسم!

199 كودكان را دوست دارم

200 ولی از آینه می ترسم!

201 سلام را دوست دارم

202 ولی از زبانم می ترسم!

203 من می ترسم ، پس هستم

204 این چنین می گذرد روز و روزگار من

205 من روز را دوست دارم

206 ولی از روزگار می ترسم

207 حسین پناهی

208 درختان می گویند بهار

209 پرندگان می گویند ، لانه

210 سنگ ها می گویند صبر

211 و خاک ها می گویند مصاحب

212 و انسان ها می گویند «خوشبختی»

213 امّا همه ی ما در یک چیز شبیهیم ،

214 در طلب نور !

215 ما نه درختیم

216 و نه خاک .

217 پس خوشبختی را با علم به همه ی ضعف هامان در تشخیص ،

218 باید در حریم خودمان جستجو کنیم …

219 حسین پناهی

220 کهکشانها کو زمینم؟

221 زمین کو وطنم؟

222 وطن کو خانه ام؟

223 خانه کو مادرم؟

224 مادر کو کبوترانم؟

225 من گم شدم در تو یا تو گم شدی در من ، ای زمان؟…

226 حسین پناهی

227 در انتهای هر سفر

228 در آیینه

229 دار و ندار خویش را مرور می کنم

230 این خاک تیره این زمین

231 پاپوش پای خسته ام

232 این سقف کوتاه آسمان

233 سرپوش چشم بسته ام

234 اما خدای دل

235 در آخرین سفر

236 در آیینه به جز دو بیکرانه کران

237 به جز زمین و آسمان

238 چیزی نمانده است

239 گم گشته ام ‚ کجا

240 ندیده ای مرا ؟

241 حسین پناهی

242 نیم ساعت پیش ،

243 خدا را دیدم قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش

244 سرفه کنان در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت

245 و رو به ایوانی که من ایستاده بودم آمد ،

246 آواز که خواند تازه فهمیدم ،

247 پدرم را با او اشتباهی گرفته ام !

248 حسین پناهی

249 ما چيستيم ؟!

250 جز ملکلولهاي فعال ذهن زمين ،

251 که خاطرات کهکشان هارا

252 مغشوش ميکند!

253 حسین پناهی

254 بی تو

255 نه بوی خاک نجاتم داد

256 نه شمارش ستاره ها تسکینم

257 چرا صدایم کردی

258 چرا ؟

259 سراسیمه و مشتاق

260 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

261 نشان به آن نشان

262 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

263 و عصر

264 عصر والیوم بود

265 و فلسفه  حسین پناهی

266 و رسالت من این خواهد بود

267 تا دو استکان چای داغ را

268 از میان دویست جنگ خونین

269 به سلامت بگذرانم

270 تا در شبی بارانی

271 آن ها را

272 با خدای خویش

273 چشم در چشم هم نوش کنیم

274 حسین پناهی

275 شب در چشمان من است

276 به سیاهی چشمهایم نگاه کن

277 روز در چشمان من است

278 به سفیدی چشمهایم نگاه کن

279 شب و روز در چشم های من است

280 به چشمهایم نگاه کن

281 پلک اگر فرو بندم

282 جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت

283 حسین پناهی

284 به من بگوييد

285 فرزانه گانِ رنگ بوم و قلم

286 چگونه

287 خورشيدي را تصوير مي كنيد

288 كه ترسيمش

289 سراسر خاك را خاكستر نمي كند ؟

290 حسین پناهی

291 انسانم !

292 ساکت ، چون درخت سیب !

293 گسترده ، چون مزرعه ی یونجه !

294 و بارور ، چون خوشه ی بلوط !

295 به جز خداوند ،

296 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود ؟!

297 حسین پناهی

298 نیستیم !

299 به دنیا می آییم

300 عکس ِ یک نفره می گیریم !

301 بزرگ می شویم ،

302 عکس ِ دو نفره می گیریم !

303 پیر می شویم ،

304 عکس ِ یک نفره می گیریم …

305 و بعد

306 دوباره باز

307 نیستیم

308 حسین پناهی

309 بی شک جهان را به عشق کسی آفریده اند ،

310 چون من که آفریده ام از عشق

311 جهانی برای تو !

312 (اشعار حسین پناهی)

313 ما

314 در هیأت پروانه ی هستی

315 با همه توانایی ها و تمدن هامان شاخکی بیش نیستیم !

316 برای زمین ، هفتاد کیلو گوشت با هفتاد کیلو سنگ تفاوتی ندارد

317 یادمان باشد کسی مسئول دلتنگی ها و مشکلات ما نیست

318 اگر ردپای دزدِ آرامش و سعادت را دنبال کنیم

319 سرانجام به خودمان خواهیم رسید.

320 (اشعار حسین پناهی)

321 خورشيد جاودانه مي درخشد در مدار خويش

322 مایيم كه پا جاي پاي خود مي نهيم و غروب مي كنيم

323 هر پسين

324 اين روشناي خاطر آشوب در افق هاي تاريك دوردست

325 نگاه ساده فريب كيست كه همراه با زمين

326 مرا به طلوعي دوباره مي كشاند ؟

327 حسین پناهی

328 سلام

329 خداحافظ!

330 چیز تازه ای اگر یافتید،

331 بر این دو اضافه کنید

332 تا بل باز شود این در گم شده بر دیوار.

333 “حسین پناهی”

334 در انتهای هر سفر

335 در آیینه

336 دار و ندار خویش را مرور می کنم

337 این خاک تیره این زمین

338 پاپوش پای خسته ام

339 این سقف کوتاه آسمان

340 سرپوش چشم بسته ام

341 اما خدای دل

342 در آخرین سفر

343 در آیینه به جز دو بیکرانه کران

344 به جز زمین و آسمان

345 چیزی نمانده است

346 گم گشته ام ‚ کجا

347 ندیده ای مرا ؟

348 کفش، ابتکار پرسه های من بود !

349 و چتر، ابداع  بی سامانی هایم !

350 هندسه، شطرنج سکوت من بود!

351 و رنگ، تعبیر دل تنگی هایم !

352 با فنجانی چای هم می توان مست شد!

353 اگر اویی که باید باشد، باشد …

354 بی تو

355 نه بوی خاک نجاتم داد

356 نه شمارش ستاره ها تسکینم

357 چرا صدایم کردی

358 چرا ؟

359 سراسیمه و مشتاق

360 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

361 نشان به آن نشان

362 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

363 و عصر

364 عصر والیوم بود!

365 ایستاده و آرام

366 به سمت آینه می‌خزم

367 با اضطراب دلهره آور تعویض چشم ها

368 و تازه می‌شود دل

369 از تماشای دو مروارید درخشان

370 بر کیسه

371 ‌ی

372 پاره پوره‌ی صورتم

373 .

374 جهان پر از لبخند و پروانه سفید بود

375 !

376 کدام بود؟

377 این آینده کدام بود که بهترین روزهای عمر را

378 حرام دیدارش کردم؟

379 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم

380 عشق را چگونه می شود نوشت

381 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه

382 که به غفلتِ آن سوال بی جواب گذشت

383 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است

384 وگرنه چشمانم را می بستم

385 و به آوازی گوش می دادم که در آن دلی می خواند:

386 من تو را، او را

387 کسی را دوست می دارم.

388 به آتش نگاهش اعتماد نکن

389 لمس نکن

390 به جهتی بگریز که بادها خالی از عطر اویند

391 به سرزمینی بی رنگ

392 بی بو ، ساکت

393 آری…

394 بگریز و پشت ِ ابدیتِ مرگ پنهان شو

395 اگر خواستار جاودانگیِ عشقی.

396 انسانم !

397 ساکت، چون درخت سیب !

398 گسترده، چون مزرعه ی یونجه !

399 و بارور، چون خوشه ی بلوط !

400 به جز خداوند،

401 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود!؟

402 هرگز شیشه عطر از دستتان افتاده که بشکند؟

403 شیشه ی عطرم شکسته بود!

404 حیاط پر از بوی خدا شده بود!

405 ستاره ام – درشت و درخشان-

406 روبه رویم پشت به دیوار،

407 سر بر گریبان برده بود

408 و من در آغوش ماه

409 برای همیشه به خواب رفته بودم!

410 با گونه ی خیس و کبود سیزده سالگی ام

411 که جای آخرین بوسه ی مادرم بود!

412 “زنده یاد حسین پناهی”

413 کلماتی هست که می‌میرند

414 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را می‌بلعند

415 کلماتی هست که با هیچ پاک‌کنی پاک نمی‌شوند

416 کلماتی هست که در خواب راه می‌روند

417 کلماتی هست که قلبشان از مشتشان بزرگتر است

418 کلماتی هست که مثلِ تخته‌سنگ‌های دامنۀ کوهستان

419 خیس از بارانِ شبانه‌اند

420 و در زیرِ نورِ ستارگان برق می‌زنند

421 کلماتی هست که هیچ‌وقت به دنیا نمی‌آیند

422 کلماتی هست که چشمِ دیدنِ کلماتِ دیگر را ندارند

423 کلماتی هست که مادر ندارند

424 کلماتی هست که خود را می‌سوزانند

425 کلماتی هست که فرصتِ گریه کردن ندارند

426 کلماتی هست که بستگی دارند

427 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را کول می‌کنند

428 کلماتی هست که سرِ زا می‌روند

429 کلماتی هست که تنهایند

430 کلماتی هست که دزدیده می‌شوند

431 کلماتی هست که دل را به لرزه می‌اندازند

432 کلماتی هست که بعد از بیانشان سیگار می‌چسبد

433 (اشعار حسین پناهی)

434 چقدر شبیه مادرم شده ام

435 چرا نمی شناسی ام ؟!

436 چرا نمی شناسمت ؟

437 می دانم که مرا نمی شنوی

438 و من این را از سیبی که از دستت افتاد ؛ فهمیدم

439 دیگر به غربت چشمهایت خو کرده ام و

440 به دردهای باد کرده ی روحم که از قاب تنم بیرون زده اند

441 با توام بی حضور تو

442 بی منی با حضور من

443 می بینی تا کجا به انتحار وفادار ماندم تا دل نازک پروانه نشکند

444 همه ی سهم من از خود دلی بود که به تو دادم

445 و هر شب بغض گلویت را در تابوت سیاهی که برایم ساخته بودی گریستم

446 و تو هرگز ندانستی که زخم هایت ، زخم های مکررم بودند

447 نخ های آبی ام تمام شده اند

448 و گل های بُقچه چهل تیکه دلم ناتمام مانده اند .

449 باید پیش از بند آمدن باران بمیرم !

450 حق با تو بود

451 می بایست می خوابیدم

452 اما چیزی خوابم را آشفته کرده است

453 در دو طاقچه رو به رویم شش دسته خوشه زرد گندم چیده ام

454 با آن گیس های سیاه و روز پریشانشان

455 کاش تنها نبودم

456 فکر می کنی ستاره ها از خوشه ها خوششان نمی اید ؟

457 کاش تنها نبودی

458 آن وقت که می توانستیم به این موضوع و موضوعات دیگر اینقدر بلند بلند

459 بخندیم تا همسایه هامان از خواب بیدار شوند

460 می دانی ؟

461 انگار چرخ فلک سوارم

462 انگار قایقی مرا می برد

463 انگار روی شیب برف ها با اسکی می روم و

464 مرا ببخش

465 ولی آخر چگونه می شود عشق را نوشت ؟

466 می شنوی ؟

467 انگار صدای شیون می اید

468 گوش کن

469 می دانم که هیچ کس نمی تواند عشق را بنویسد

470 اما به جای آن

471 می توانم قصه های خوبی تعریف کنم

472 گوش کن

473 یکی بود یکی نبود

474 زنی بود که به جای آبیاری گلهای بنفشه

475 به جای خواندن آواز ماه خواهر من است

476 به جای علوفه دادن به مادیان ها آبستن

477 به جای پختن کلوچه شیرین

478 ساده و اخمو

479 در سایه بوته های نیشکر نشسته بود و کتاب می خواند

480 صدای شیون در اوج است

481 می شنوی

482 برای بیان عشق

483 به نظر شما

484 کدام را باید خواند ؟

485 تاریخ یا جغرافی ؟

486 می دانی ؟

487 من دلم برای تاریخ می سوزد

488 برای نسل ببرهایش که منقرض گشته اند

489 برای خمره های عسلش که در رف ها شکسته اند

490 گوش کن

491 به جای عشق و جستجوی جوهر نیلی می شود چیزهای دیگری نوشت

492 حق با تو بود

493 می بایست می خوابیدم

494 اما مادربزرگ ها گفته اند

495 چشم ها نگهبان دل هایند

496 می دانی ؟

497 از افسانه های قدیم چیزهایی در ذهنم سایه وار در گذر است

498 کودک

499 خرگوش

500 پروانه

501 و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که

502 بی نهایت

503 بار

504 در نامه ها و شعر ها

505 در شعله ها سوختند

506 تا سند سوختن نویسنده شان باشند

507 پروانه ها

508 آخ

509 تصور کن

510 آن ها در اندیشه چیزی مبهم

511 که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را

512 در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند

513 یادم می اید

514 روزگاری ساده لوحانه

515 صحرا به صحرا

516 و بهار به بهار

517 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم

518 عشق را چگونه می شود نوشت

519 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه

520 که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت

521 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است

522 وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند

523 من تو را…

524 او را…

525 کسی را… دوست می دارم

526 “حسین پناهی”

527 (از مجموعه ستاره)

528 به ساعت نگاه می کنم:

529 حدود سه نصفه شب است

530 چشم می بندم تا مبادا چشمانت را از یاد برده باشم

531 و طبق عادت کنار پنجره می روم

532 سوسوی چند چراغ مهربان

533 وسایه های کشدار شبگردانه خمیده

534 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

535 و صدای هیجان انگیز چند سگ

536 و بانگ آسمانی چند خروس

537 از شوق به هوا می پرم چون کودکی ام

538 و خوشحال که هنوز

539 معمای سبز رودخانه از دور

540 برایم حل نشده است

541 آری!از شوق به هوا می پرم

542 و خوب می دانم

543 سالهاست که مرده ام

544 من زندگی را دوست دارم

545 ولی از زندگی دوباره می ترسم!

546 دین را دوست دارم

547 ولی از کشیش ها می ترسم!

548 قانون را دوست دارم

549 ولی از پاسبان ها می ترسم!

550 عشق را دوست دارم

551 ولی از زن ها می ترسم!

552 کودکان را دوست دارم

553 ولی از آینه می ترسم!

554 سلام را دوست دارم

555 ولی از زبانم می ترسم!

556 من می ترسم ، پس هستم

557 این چنین می گذرد روز و روزگار من

558 من روز را دوست دارم

559 ولی از روزگار می ترسم!

560 دنیا را بغل گرفتیم

561 گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد

562 خوابمان برد

563 بیدار شدیم

564 دیدیم آبستن تمام دردهایش شده ایم!

565 “حسین پناهی”

566 پا برهنه با قافله به نا معلوم میروم

567 با پاهای کودکی ام!

568 عطر پریکه ها

569 مسحور سایه ی کوه

570 که می‌برد با خود رنگ و نور را!

571 پولک پای مرغ

572 کفش نو

573 کیف نو

574 جهان هراسناک و کهنه

575 و

576 آه سوزناک سگ!

577 سال های سال است که به دنبال تو میدوم

578 پروانه زرد،

579 وتو از شاخه ی روز به شاخه ی شب می‌پری

580 و همچنان..

581 (اشعار حسین پناهی)

582 با مرجان‌ها در عمق دریاها لرزیدیم

583 با کوسه ها خروارها تُن آب را باله زدیم

584 با امواج به ساحل‌ها کوبیدیم

585 دنیای سرخ و سیاه خزه‌ها را بر صخره‌ها روییدیم

586 با ابرها بارها با پرنده‌ها بر شاخه‌ی نارون‌ها قاقار کردیم

587 ترکیدیم با انارها و سیرسیرک‌ها

588 وزیدیم…

589 ترسیدیم…

590 درخشیدیم…

591 و درخشیدیم با ستارگان نیمه شب تا کجا… کجا !

592 می‌بینی؟ می‌بینی تا کجا می‌رفتیم و برمی‌گشتیم !

593 اکنون چنگ می‌زند بر نم روح انسانی رویاهایمان

594 خزه‌های سبز سفر

595 خیس باران به سوی پنجره‌های مه گرفته سرازیر می‌شویم

596 می‌بینی تا کجا با آب آمده‌ایم!؟

597 با قایق بی پارو!؟

598 خوابم می‌آید…

599 نه

600 از عشق سخن گفتن برای آدمی هنوز خیلی زود است…

601 خیلی زود…

602 (اشعار حسین پناهی)

603 با تو

604 بی تو

605 همسفر سایه خویشم

606 و به سوی بی سوی تو می آیم

607 معلومی چون ریگ

608 مجهولی چون راز

609 معلوم دلی و مجهول چشم

610 من رنگ پیراهن دخترم را به گلهای یاد تو

611 سپرده ام

612 و کفشهای زنم را در راه تو از یاد برده ام

613 ای همه من

614 کاکل زرتشت

615 سایه بان مسیح

616 به سردترین ها

617 مرا به سردترین ها برسان

618 “حسین پناهی”

619 (کاکل / از مجموعه ستاره)

620 به ساعت نگاه می کنم

621 حدود سه نصف شب است

622 چشم می بندم که مبادا چشمانت را

623 از یاد برده باشم

624 و طبق عادت کنار پنجره می روم

625 سو سوی چند چراغ مهربان

626 و سایه ی کشدار شبگردان خمیده

627 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

628 و صدای هیجان انگیز چند سگ

629 و بانگ آسمانی چند خروس

630 از شوق به هوا می پَرم، چون کودکی‌ ام

631 و خوشحال که هنوز

632 معمای سبز رودخانه از دور

633 برایم حل نشده است

634 آری، از شوق به هوا می پرم

635 و خوب می دانم

636 سال هاست که مرده ام…!

637 “حسین پناهی”

638 و رسالت من این خواهد بود

639 تا دو استکان چای داغ را

640 از میان دویست جنگ خونین

641 به سلامت بگذرانم

642 تا در شبی بارانی

643 آن ها را

644 با خدای خویش

645 چشم در چشم هم نوش کنیم.

646 “حسین پناهی”

647 (شبی بارانی ، از مجموعه: ستاره)

648 وقتی ما آمدیم

649 اتّفاق اتفاق افتاده بود!

650 حال

651 هرکس

652 به سلیقه خود چیزی می‌گوید

653 و در تاریکی گم می‌شود

654 هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد

655 امشب دلی کشیدم

656 شبیه نیمه سیبی

657 که به خاطر لرزش دستانم

658 در زیر آواری از رنگ ها

659 ناپدید ماند!

660 “زنده یاد حسین پناهی”

661 (از مجموعه ستاره)

662 پدرم می‌گوید: کتاب!

663 و مادرم می‌گوید: دعا !

664 و من خوب می‌دانم

665 که زیباترین تعریف خدا را

666 فقط می‌توان از زبان گل‌ها شنید …

667 “حسین پناهی”

668 قرینه است ،

669 این درخت ُ آن درخت ،

670 بر آبی بی انتهای بالاتر !

671 تنها جای تو خالی ست ،

672 سبزه قبای خواب ُ خیال ِ من !

673 و دوباره خش خش ِ گربه ی یاد ِ تو

674 که به حیاط ِ دلم برگشته است !

675 می نشینم

676 و در جمعیت نیمه روشن ِ آن سوی پنجره

677 در ایستگاه دنبال کسی شبیه ِ تو می گردم . . .

678 و خوب می دانم که کسی کـَس نمی شود

679 زیرا هیچ انسانی قادر به ادامه انسانی دیگر نیست !

680 پس بازی ها فقط یک بازی اند ُ همین !

681 با این وجود کسی شبیه تو را پیدا می کنم

682 و از او دور می شوم . . .

683 و هر چه دورتر می شوم ،

684 شباهتش به تو بیشتر و بیشتر می شود . . .

685 و باز سکوت !

686 “حسین پناهی”

687 جالب است

688 ثبت احوال

689 همه چیز را

690 در شناسنامه ام نوشته است

691 بجز احوال ام!

692 “حسین پناهی”

693 بی شک جهان را به عشق کسی آفریده‌اند،

694 چون من که آفریده‌ام از عشق

695 جهانی برای تو !

696 “زنده یاد حسین پناهی”

697 به خانه می رفت

698 با کیف

699 و با کلاهی که بر هوا بود

700 چیزی دزدیدی ؟

701 مادرش پرسید

702 دعوا کردی باز؟

703 پدرش گفت

704 و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد

705 به دنبال آن چیز

706 که در دل پنهان کرده بود

707 تنها مادربزرگش دید

708 گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش

709 و خندیده بود

710 بی تو

711 نه بوی خاک نجاتم داد

712 نه شمارش ستاره ها تسکینم

713 چرا صدایم کردی

714 چرا ؟

715 سراسیمه و مشتاق

716 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

717 نشان به آن نشان

718 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

719 و عصر

720 عصر والیوم بود

721 و فلسفه بود

722 و ساندویچ دل وجگر

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر