مرا ندیده بگیرید از حسین منزوی اشعار پراکنده 57

حسین منزوی

آثار حسین منزوی

حسین منزوی

مرا ندیده بگیرید و بگذرید از من

1 مرا ندیده بگیرید و بگذرید از من

2 که جز ملال نصیبی نمیبرید از من

3 زمین سوخته ام نا امید و بی برکت

4 که جز مراتع نفرت نمی چرید از من

5 عجب که راه نفس بسته اید بر من و باز

6 در انتظار نفس های دیگرید از من

7 خزان به قیمت جان جار می زنید اما

8 بهار را به پشیزی نمی خرید از من

9 شما هر اینه ، ایینه اید و من همه آه

10 عجیب نیست کز اینسان مکدّرید از من

11 نه در تبرّی من نیز بیم رسوایی است

12 به لب مباد که نامی بیاورید از من

13 اگر فرو بنشیند ز خون من عطشی

14 چه جای واهمه تیغ از شما ورید از من

15 چه پیک لایق پیغمبری به سوی شماست ؟

16 شما که قاصد صد شانه بر سرید از من

17 برایتان چه بگویم زیاده بانوی من

18 شما که با غم من آشناترید از من

19 ( اشعار حسین منزوی )

20 چگونه بال زنم تا به ناکجا که تویی

21 بلندمی پرم اما ، نه آن هوا که تویی

22 تمام طول خط از نقطه ی که پر شده است

23 از ابتدا که تویی تا به انتها که تویی

24 ضمیر ها بدل اسم اعظم اند همه

25 از او و ما که منم تا من و شما که تویی

26 تویی جواب سوال قدیم بود و نبود

27 چنانچه پاسخ هر چون و هر چرا که تویی

28 به عشق معنی پیچیده داده ای و به زن

29 قدیم تازه و بی مرز بسته تا که تویی

30 به رغم خار مغیلان نه مرد نیم رهم

31 از این سفر همه پایان آن خوشا که تویی

32 جدا از این من و ما و رها ز چون و چرا

33 کسی نشسته در آنسوی ماجرا که تویی

34 نهادم اینه ای پیش روی اینه ات

35 جهان پر از تو و من شد پر از خدا که تویی

36 تمام شعر مرا هم ز عشق دم زده ای

37 نوشته ها که تویی نانوشته ها که تویی

38 حسین منزوی

39 ای چشم هات، مطلع زیباترین غزل!

40 با این غزل، تغزل من نیز مبتذل

41 شهدی که از لب گل سرخ تو می مکم

42 در استحاله جای عسل، می شود غزل

43 شیرینکم!به چشم و به لب خوانده ای مرا

44 تا دل سوی کدام کشد قند یا عسل؟

45 ای از همه اصیل تر و بی بدیل تر

46 وی هر چه اصل چون به قیاست رسد بدل

47 پر شد ز بی زمان تو، در داستان عشق

48 هر فاصله که تا به ابد بود، از ازل

49 انگار با تمام جهان وصل می شوم

50 در لحظه ای که می کِشَمت تنگ در بغل

51 من در بهشتِ حتم گناهم، مرا چه کار

52 با وعده ی ثواب و بهشتان محتمل؟

53 حسین منزوی

54 الا زنی که صدایی ـ فقط صدا ـ ای زن!

55 صدای با دل و جان من آشنا، ای زن!

56 من از تو نام تو را خواستم، غروب آری

57 که تا به نام بخوانم شبی تو را، ای زن!

58 تو هیچ نام نداری به ذهن من، ناچار

59 به نام عشق تو را می زنم صدا، ای زن!

60 حسین منزوی

61 من نیستم این که اینجاست، این «من» که تنهاست

62 من بی تو هیچم، تو هرجا که باشی «من» انجاست

63 این جا سراغ تو را، از که باید بگیرم؟

64 این جا که بیگانگی، عادت آشناهاست

65 وقتی که برگردم از فصل تنهایی خود

66 دیدار تو برگ زرین فصل تماشاست

67 روزی که «ما» می شویم از تفاهم، «من» و «تو»

68 آن روز زیباترین روز روزان دنیاست

69 ما می توانیم از خاک باران بسازیم

70 تا معجز برتر عشق در چنته ی ماست

71 حس می کنم زندگی با همه زشتی خود

72 وقتی تو هستی کنار من ای دوست ! زیباست

73 ناپاکی خاک با پاکی ات بر نتابد

74 تا اب ابی ست پاکیزگی اصل دریاست

75 شعر من ارزانی ات باد امشب که یادت

76 پیشانی دفترم را به نام تو آراست

77 حسین منزوی

78 چشمان تو که از هیجان گریه می کنند

79 در من هزار چشم نهان گریه می کنند

80 نفرین به شعر هایم اگر چشم های تو

81 اینگونه از شنیدنشان، گریه می کنند

82 شاید که آگهند ز پایان ماجرا

83 شاید برای هر دومان گریه می کنند!

84 بانوی من! چگونه تسلایتان دهم؟

85 چون چشم های باورتان گریه می کنند

86 پر کرده کیسه های خود از بغض رودها

87 چون ابرهای خیس خزان گریه می کنند

88 وقتی تو گریه می کنی ای دوست! در دلم

89 انگار ابر های جهان گریه می کنند

90 انگار با تو، بار دگر، خواهران من

91 در ماتم برادرشان گریه می کنند

92 در ماتم هزار گل ارغوان مگر

93 با هم هزار سرو جوان گریه می کنند

94 انگار عاشقانه ترین خاطرات من

95 همراه با تو مویه کنان گریه می کنند

96 حس میکنم که گریه فقط گریه ی تو نیست

97 همراه تو زمین و زمان گریه می کنند

98 حسین منزوی

99 نوبت آمد، می نوازد نوبتی ناقوس مان

100 تا بگیرد رودهامان، راه اقیانوس مان

101 آذرخشی بود و غرید و درخشید و گذشت

102 بانگ نوشانوش مان و برق بوسابوس مان

103 ما نشان خود رقم بر دفتر دل ها زدیم

104 آشنایی نام مان و عاشقی ناموس مان

105 چشم های کینه ور هم، معنی دیگر نیافت

106 ز ابتدا تا انتها، جز مهر، در قاموس مان

107 عشق مان چتری گشود و بست و رفت و مانده است

108 لای دفترهای عاشق ها، پر طاووس مان

109 کشته می شد باز از باد اجل، حتا اگر

110 شعله ی خورشید روشن بود، در فانوس مان

111 کرد بخل سرنوشت از نوش دارویی دریغ

112 فرصت ماندن نداد این بار هم، کاووس مان

113 یک به یک یاران غار از دست رفتند و هنوز

114 حکم می راند به مرگ آباد، دقیانوس مان

115 قصه ی گنگ و کر و ما و جهان می بود، اگر

116 از قفس می شد رها هم ناله ی محبوس مان

117 گیرم این رویای آخر، ساحت آرامش است

118 کو، ولی یارای خواب از وحشت کابوس مان؟

119 «قافیه زنگ کلام است‌» *، آری اکنون، بشنوید:

120 زنگ حسرت می زند در قافیه، افسوس مان

121 حسین منزوی

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر