شب بی­ حصار از حسین منزوی اشعار پراکنده 138

حسین منزوی

آثار حسین منزوی

حسین منزوی

شب بی­ حصار و عریان

1 شب بی­ حصار و عریان

2 دشمن به چار سویش

3 و هر شهاب ناگاه

4 تیری است در گلویش

5 مرگی است خواب بر همه آوار

6 تنها به خیره بیدار

7 چشم من است و شب که نمی­خوابد

8 ما

9 مانده­ ایم و

10 ماه نمی­تابد

11

12 هولی است با ستاره ­ی لرزان

13 ـ تنها چراغ این شب بی­روزن ـ

14 و وحشتی است با عشق

15 ـ تنها چراغواره ­ی جان من ـ

16 بادی غریب می­ وزد

17 آیا

18 ـ دیوی ملول آه کشیده است؟

19 من ایستاده ­ام که برآید ماه

20 شب با من ایستاده پریشان

21 اما کمند کینه وری امشب

22 ماه مرا

23 به چاه کشیده است

24 شعری نوشت عاشق:

25 «کان سیب­های راه به پرهیز بسته را

26 در سایه سار زلف تو می­ پروری هنوز»

27 معشوق خواند و پرسید:

28 تو سیب خورده­ای هیچ

29 عاشق نوشت : نه !

30 یعنی که از تو، از تو چه پنهان

31 ای باغبان باغ بهشت ! ای یار!

32 من سیب خورده ام اما،

33 سیب بهشت ، نه !

34 خورشید را نه بار چرخاندند

35 و کوفتندش

36 بر

37 سر من

38 ….

39 از سوی جنگل گردبادی

40 سرخ و سیاه  و سوکوار آمد

41 و خاک در چشم جهان پاشید

42 می گفت:

43 جنگل

44 خوابش آشفته

45 از قارقار شوم زاغان هراسان

46 و از تقاتق مسلسل بود

47 و آن برگ

48 که صبح پایان را

49 به چشم عاشقان

50 پاشید

51 وز خون جوشان تو

52 رنگین شد

53 زبان سرخ جنگل بود

54 می ­گفت:

55 جنگل پر از مرد و مترسک بود

56 غربال می­کردند

57 سرب گدازان را مترسک­ها

58 و سینه ­ی مردان مشبک بود

59 دور می­شوم

60 پل نگاه می­کند مرا

61 پل مسافران بی شمار دیده است

62 مثل من عابران خسته را

63 پل هزارها هزار دیده است

64 پشت سر نگاه می­کنم

65 پل به جانب افق نگاه می­کند:

66 شاید آن مسافر بزرگ!

67 £

68 گردشی در امتداد بستر قدیم رود

69 با سکون آب­های مرده و

70 صبوری بزرگ پل

71 آه ! … من دلم برای رودها

72 ـ مسافران جاودانه ـ

73 لک زده است

74 مثل سیب سرخ قصه­ ها

75 عشق را

76 از میان

77 دو نیمه

78 می­کنیم

79 نیمه ­یی از آن برای تو

80 نیمه ­ی دگر برای من

81 بعد …

82 نیمه ­ها هم از میان ، دو پاره می­شوند

83 پاره­ یی از آن برای روح

84 پاره­ ی دگر

85 برای تن

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر