-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ما چيستيم ؟!
2 جز ملکلولهاي فعال ذهن زمين ،
3 که خاطرات کهکشان هارا
4 مغشوش ميکند!
5 حسین پناهی
6 بی تو
7 نه بوی خاک نجاتم داد
8 نه شمارش ستاره ها تسکینم
9 چرا صدایم کردی
10 چرا ؟
11 سراسیمه و مشتاق
12 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی
13 نشان به آن نشان
14 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت
15 و عصر
16 عصر والیوم بود
17 و فلسفه حسین پناهی
18 و رسالت من این خواهد بود
19 تا دو استکان چای داغ را
20 از میان دویست جنگ خونین
21 به سلامت بگذرانم
22 تا در شبی بارانی
23 آن ها را
24 با خدای خویش
25 چشم در چشم هم نوش کنیم
26 حسین پناهی
27 شب در چشمان من است
28 به سیاهی چشمهایم نگاه کن
29 روز در چشمان من است
30 به سفیدی چشمهایم نگاه کن
31 شب و روز در چشم های من است
32 به چشمهایم نگاه کن
33 پلک اگر فرو بندم
34 جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت
35 حسین پناهی
36 به من بگوييد
37 فرزانه گانِ رنگ بوم و قلم
38 چگونه
39 خورشيدي را تصوير مي كنيد
40 كه ترسيمش
41 سراسر خاك را خاكستر نمي كند ؟
42 حسین پناهی
43 انسانم !
44 ساکت ، چون درخت سیب !
45 گسترده ، چون مزرعه ی یونجه !
46 و بارور ، چون خوشه ی بلوط !
47 به جز خداوند ،
48 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود ؟!
49 حسین پناهی
50 نیستیم !
51 به دنیا می آییم
52 عکس ِ یک نفره می گیریم !
53 بزرگ می شویم ،
54 عکس ِ دو نفره می گیریم !
55 پیر می شویم ،
56 عکس ِ یک نفره می گیریم …
57 و بعد
58 دوباره باز
59 نیستیم
60 حسین پناهی
61 بی شک جهان را به عشق کسی آفریده اند ،
62 چون من که آفریده ام از عشق
63 جهانی برای تو !
64 (اشعار حسین پناهی)
65 ما
66 در هیأت پروانه ی هستی
67 با همه توانایی ها و تمدن هامان شاخکی بیش نیستیم !
68 برای زمین ، هفتاد کیلو گوشت با هفتاد کیلو سنگ تفاوتی ندارد
69 یادمان باشد کسی مسئول دلتنگی ها و مشکلات ما نیست
70 اگر ردپای دزدِ آرامش و سعادت را دنبال کنیم
71 سرانجام به خودمان خواهیم رسید.
72 (اشعار حسین پناهی)
73 خورشيد جاودانه مي درخشد در مدار خويش
74 مایيم كه پا جاي پاي خود مي نهيم و غروب مي كنيم
75 هر پسين
76 اين روشناي خاطر آشوب در افق هاي تاريك دوردست
77 نگاه ساده فريب كيست كه همراه با زمين
78 مرا به طلوعي دوباره مي كشاند ؟
79 حسین پناهی
80 سلام
81 خداحافظ!
82 چیز تازه ای اگر یافتید،
83 بر این دو اضافه کنید
84 تا بل باز شود این در گم شده بر دیوار.
85 “حسین پناهی”
86 در انتهای هر سفر
87 در آیینه
88 دار و ندار خویش را مرور می کنم
89 این خاک تیره این زمین
90 پاپوش پای خسته ام
91 این سقف کوتاه آسمان
92 سرپوش چشم بسته ام
93 اما خدای دل
94 در آخرین سفر
95 در آیینه به جز دو بیکرانه کران
96 به جز زمین و آسمان
97 چیزی نمانده است
98 گم گشته ام ‚ کجا
99 ندیده ای مرا ؟
100 کفش، ابتکار پرسه های من بود !
101 و چتر، ابداع بی سامانی هایم !
102 هندسه، شطرنج سکوت من بود!
103 و رنگ، تعبیر دل تنگی هایم !
104 با فنجانی چای هم می توان مست شد!
105 اگر اویی که باید باشد، باشد …
106 بی تو
107 نه بوی خاک نجاتم داد
108 نه شمارش ستاره ها تسکینم
109 چرا صدایم کردی
110 چرا ؟
111 سراسیمه و مشتاق
112 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی
113 نشان به آن نشان
114 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت
115 و عصر
116 عصر والیوم بود!
117 ایستاده و آرام
118 به سمت آینه میخزم
119 با اضطراب دلهره آور تعویض چشم ها
120 و تازه میشود دل
121 از تماشای دو مروارید درخشان
122 بر کیسه
123 ی
124 پاره پورهی صورتم
125 .
126 جهان پر از لبخند و پروانه سفید بود
127 !
128 کدام بود؟
129 این آینده کدام بود که بهترین روزهای عمر را
130 حرام دیدارش کردم؟
131 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم
132 عشق را چگونه می شود نوشت
133 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه
134 که به غفلتِ آن سوال بی جواب گذشت
135 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است
136 وگرنه چشمانم را می بستم
137 و به آوازی گوش می دادم که در آن دلی می خواند:
138 من تو را، او را
139 کسی را دوست می دارم.
140 به آتش نگاهش اعتماد نکن
141 لمس نکن
142 به جهتی بگریز که بادها خالی از عطر اویند
143 به سرزمینی بی رنگ
144 بی بو ، ساکت
145 آری…
146 بگریز و پشت ِ ابدیتِ مرگ پنهان شو
147 اگر خواستار جاودانگیِ عشقی.
148 انسانم !
149 ساکت، چون درخت سیب !
150 گسترده، چون مزرعه ی یونجه !
151 و بارور، چون خوشه ی بلوط !
152 به جز خداوند،
153 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود!؟
154 هرگز شیشه عطر از دستتان افتاده که بشکند؟
155 شیشه ی عطرم شکسته بود!
156 حیاط پر از بوی خدا شده بود!
157 ستاره ام – درشت و درخشان-
158 روبه رویم پشت به دیوار،
159 سر بر گریبان برده بود
160 و من در آغوش ماه
161 برای همیشه به خواب رفته بودم!
162 با گونه ی خیس و کبود سیزده سالگی ام
163 که جای آخرین بوسه ی مادرم بود!
164 “زنده یاد حسین پناهی”
165 کلماتی هست که میمیرند
166 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را میبلعند
167 کلماتی هست که با هیچ پاککنی پاک نمیشوند
168 کلماتی هست که در خواب راه میروند
169 کلماتی هست که قلبشان از مشتشان بزرگتر است
170 کلماتی هست که مثلِ تختهسنگهای دامنۀ کوهستان
171 خیس از بارانِ شبانهاند
172 و در زیرِ نورِ ستارگان برق میزنند
173 کلماتی هست که هیچوقت به دنیا نمیآیند
174 کلماتی هست که چشمِ دیدنِ کلماتِ دیگر را ندارند
175 کلماتی هست که مادر ندارند
176 کلماتی هست که خود را میسوزانند
177 کلماتی هست که فرصتِ گریه کردن ندارند
178 کلماتی هست که بستگی دارند
179 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را کول میکنند
180 کلماتی هست که سرِ زا میروند
181 کلماتی هست که تنهایند
182 کلماتی هست که دزدیده میشوند
183 کلماتی هست که دل را به لرزه میاندازند
184 کلماتی هست که بعد از بیانشان سیگار میچسبد
185 (اشعار حسین پناهی)
186 چقدر شبیه مادرم شده ام
187 چرا نمی شناسی ام ؟!
188 چرا نمی شناسمت ؟
189 می دانم که مرا نمی شنوی
190 و من این را از سیبی که از دستت افتاد ؛ فهمیدم
191 دیگر به غربت چشمهایت خو کرده ام و
192 به دردهای باد کرده ی روحم که از قاب تنم بیرون زده اند
193 با توام بی حضور تو
194 بی منی با حضور من
195 می بینی تا کجا به انتحار وفادار ماندم تا دل نازک پروانه نشکند
196 همه ی سهم من از خود دلی بود که به تو دادم
197 و هر شب بغض گلویت را در تابوت سیاهی که برایم ساخته بودی گریستم
198 و تو هرگز ندانستی که زخم هایت ، زخم های مکررم بودند
199 نخ های آبی ام تمام شده اند
200 و گل های بُقچه چهل تیکه دلم ناتمام مانده اند .
201 باید پیش از بند آمدن باران بمیرم !
202 حق با تو بود
203 می بایست می خوابیدم
204 اما چیزی خوابم را آشفته کرده است
205 در دو طاقچه رو به رویم شش دسته خوشه زرد گندم چیده ام
206 با آن گیس های سیاه و روز پریشانشان
207 کاش تنها نبودم
208 فکر می کنی ستاره ها از خوشه ها خوششان نمی اید ؟
209 کاش تنها نبودی
210 آن وقت که می توانستیم به این موضوع و موضوعات دیگر اینقدر بلند بلند
211 بخندیم تا همسایه هامان از خواب بیدار شوند
212 می دانی ؟
213 انگار چرخ فلک سوارم
214 انگار قایقی مرا می برد
215 انگار روی شیب برف ها با اسکی می روم و
216 مرا ببخش
217 ولی آخر چگونه می شود عشق را نوشت ؟
218 می شنوی ؟
219 انگار صدای شیون می اید
220 گوش کن
221 می دانم که هیچ کس نمی تواند عشق را بنویسد
222 اما به جای آن
223 می توانم قصه های خوبی تعریف کنم
224 گوش کن
225 یکی بود یکی نبود
226 زنی بود که به جای آبیاری گلهای بنفشه
227 به جای خواندن آواز ماه خواهر من است
228 به جای علوفه دادن به مادیان ها آبستن
229 به جای پختن کلوچه شیرین
230 ساده و اخمو
231 در سایه بوته های نیشکر نشسته بود و کتاب می خواند
232 صدای شیون در اوج است
233 می شنوی
234 برای بیان عشق
235 به نظر شما
236 کدام را باید خواند ؟
237 تاریخ یا جغرافی ؟
238 می دانی ؟
239 من دلم برای تاریخ می سوزد
240 برای نسل ببرهایش که منقرض گشته اند
241 برای خمره های عسلش که در رف ها شکسته اند
242 گوش کن
243 به جای عشق و جستجوی جوهر نیلی می شود چیزهای دیگری نوشت
244 حق با تو بود
245 می بایست می خوابیدم
246 اما مادربزرگ ها گفته اند
247 چشم ها نگهبان دل هایند
248 می دانی ؟
249 از افسانه های قدیم چیزهایی در ذهنم سایه وار در گذر است
250 کودک
251 خرگوش
252 پروانه
253 و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که
254 بی نهایت
255 بار
256 در نامه ها و شعر ها
257 در شعله ها سوختند
258 تا سند سوختن نویسنده شان باشند
259 پروانه ها
260 آخ
261 تصور کن
262 آن ها در اندیشه چیزی مبهم
263 که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را
264 در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند
265 یادم می اید
266 روزگاری ساده لوحانه
267 صحرا به صحرا
268 و بهار به بهار
269 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم
270 عشق را چگونه می شود نوشت
271 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه
272 که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت
273 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است
274 وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند
275 من تو را…
276 او را…
277 کسی را… دوست می دارم
278 “حسین پناهی”
279 (از مجموعه ستاره)
280 به ساعت نگاه می کنم:
281 حدود سه نصفه شب است
282 چشم می بندم تا مبادا چشمانت را از یاد برده باشم
283 و طبق عادت کنار پنجره می روم
284 سوسوی چند چراغ مهربان
285 وسایه های کشدار شبگردانه خمیده
286 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
287 و صدای هیجان انگیز چند سگ
288 و بانگ آسمانی چند خروس
289 از شوق به هوا می پرم چون کودکی ام
290 و خوشحال که هنوز
291 معمای سبز رودخانه از دور
292 برایم حل نشده است
293 آری!از شوق به هوا می پرم
294 و خوب می دانم
295 سالهاست که مرده ام
296 من زندگی را دوست دارم
297 ولی از زندگی دوباره می ترسم!
298 دین را دوست دارم
299 ولی از کشیش ها می ترسم!
300 قانون را دوست دارم
301 ولی از پاسبان ها می ترسم!
302 عشق را دوست دارم
303 ولی از زن ها می ترسم!
304 کودکان را دوست دارم
305 ولی از آینه می ترسم!
306 سلام را دوست دارم
307 ولی از زبانم می ترسم!
308 من می ترسم ، پس هستم
309 این چنین می گذرد روز و روزگار من
310 من روز را دوست دارم
311 ولی از روزگار می ترسم!
312 دنیا را بغل گرفتیم
313 گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد
314 خوابمان برد
315 بیدار شدیم
316 دیدیم آبستن تمام دردهایش شده ایم!
317 “حسین پناهی”
318 پا برهنه با قافله به نا معلوم میروم
319 با پاهای کودکی ام!
320 عطر پریکه ها
321 مسحور سایه ی کوه
322 که میبرد با خود رنگ و نور را!
323 پولک پای مرغ
324 کفش نو
325 کیف نو
326 جهان هراسناک و کهنه
327 و
328 آه سوزناک سگ!
329 سال های سال است که به دنبال تو میدوم
330 پروانه زرد،
331 وتو از شاخه ی روز به شاخه ی شب میپری
332 و همچنان..
333 (اشعار حسین پناهی)
334 با مرجانها در عمق دریاها لرزیدیم
335 با کوسه ها خروارها تُن آب را باله زدیم
336 با امواج به ساحلها کوبیدیم
337 دنیای سرخ و سیاه خزهها را بر صخرهها روییدیم
338 با ابرها بارها با پرندهها بر شاخهی نارونها قاقار کردیم
339 ترکیدیم با انارها و سیرسیرکها
340 وزیدیم…
341 ترسیدیم…
342 درخشیدیم…
343 و درخشیدیم با ستارگان نیمه شب تا کجا… کجا !
344 میبینی؟ میبینی تا کجا میرفتیم و برمیگشتیم !
345 اکنون چنگ میزند بر نم روح انسانی رویاهایمان
346 خزههای سبز سفر
347 خیس باران به سوی پنجرههای مه گرفته سرازیر میشویم
348 میبینی تا کجا با آب آمدهایم!؟
349 با قایق بی پارو!؟
350 خوابم میآید…
351 نه
352 از عشق سخن گفتن برای آدمی هنوز خیلی زود است…
353 خیلی زود…
354 (اشعار حسین پناهی)
355 با تو
356 بی تو
357 همسفر سایه خویشم
358 و به سوی بی سوی تو می آیم
359 معلومی چون ریگ
360 مجهولی چون راز
361 معلوم دلی و مجهول چشم
362 من رنگ پیراهن دخترم را به گلهای یاد تو
363 سپرده ام
364 و کفشهای زنم را در راه تو از یاد برده ام
365 ای همه من
366 کاکل زرتشت
367 سایه بان مسیح
368 به سردترین ها
369 مرا به سردترین ها برسان
370 “حسین پناهی”
371 (کاکل / از مجموعه ستاره)
372 به ساعت نگاه می کنم
373 حدود سه نصف شب است
374 چشم می بندم که مبادا چشمانت را
375 از یاد برده باشم
376 و طبق عادت کنار پنجره می روم
377 سو سوی چند چراغ مهربان
378 و سایه ی کشدار شبگردان خمیده
379 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
380 و صدای هیجان انگیز چند سگ
381 و بانگ آسمانی چند خروس
382 از شوق به هوا می پَرم، چون کودکی ام
383 و خوشحال که هنوز
384 معمای سبز رودخانه از دور
385 برایم حل نشده است
386 آری، از شوق به هوا می پرم
387 و خوب می دانم
388 سال هاست که مرده ام…!
389 “حسین پناهی”
390 و رسالت من این خواهد بود
391 تا دو استکان چای داغ را
392 از میان دویست جنگ خونین
393 به سلامت بگذرانم
394 تا در شبی بارانی
395 آن ها را
396 با خدای خویش
397 چشم در چشم هم نوش کنیم.
398 “حسین پناهی”
399 (شبی بارانی ، از مجموعه: ستاره)
400 وقتی ما آمدیم
401 اتّفاق اتفاق افتاده بود!
402 حال
403 هرکس
404 به سلیقه خود چیزی میگوید
405 و در تاریکی گم میشود
406 هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد
407 امشب دلی کشیدم
408 شبیه نیمه سیبی
409 که به خاطر لرزش دستانم
410 در زیر آواری از رنگ ها
411 ناپدید ماند!
412 “زنده یاد حسین پناهی”
413 (از مجموعه ستاره)
414 پدرم میگوید: کتاب!
415 و مادرم میگوید: دعا !
416 و من خوب میدانم
417 که زیباترین تعریف خدا را
418 فقط میتوان از زبان گلها شنید …
419 “حسین پناهی”
420 قرینه است ،
421 این درخت ُ آن درخت ،
422 بر آبی بی انتهای بالاتر !
423 تنها جای تو خالی ست ،
424 سبزه قبای خواب ُ خیال ِ من !
425 و دوباره خش خش ِ گربه ی یاد ِ تو
426 که به حیاط ِ دلم برگشته است !
427 می نشینم
428 و در جمعیت نیمه روشن ِ آن سوی پنجره
429 در ایستگاه دنبال کسی شبیه ِ تو می گردم . . .
430 و خوب می دانم که کسی کـَس نمی شود
431 زیرا هیچ انسانی قادر به ادامه انسانی دیگر نیست !
432 پس بازی ها فقط یک بازی اند ُ همین !
433 با این وجود کسی شبیه تو را پیدا می کنم
434 و از او دور می شوم . . .
435 و هر چه دورتر می شوم ،
436 شباهتش به تو بیشتر و بیشتر می شود . . .
437 و باز سکوت !
438 “حسین پناهی”
439 جالب است
440 ثبت احوال
441 همه چیز را
442 در شناسنامه ام نوشته است
443 بجز احوال ام!
444 “حسین پناهی”
445 بی شک جهان را به عشق کسی آفریدهاند،
446 چون من که آفریدهام از عشق
447 جهانی برای تو !
448 “زنده یاد حسین پناهی”
449 به خانه می رفت
450 با کیف
451 و با کلاهی که بر هوا بود
452 چیزی دزدیدی ؟
453 مادرش پرسید
454 دعوا کردی باز؟
455 پدرش گفت
456 و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد
457 به دنبال آن چیز
458 که در دل پنهان کرده بود
459 تنها مادربزرگش دید
460 گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش
461 و خندیده بود
462 بی تو
463 نه بوی خاک نجاتم داد
464 نه شمارش ستاره ها تسکینم
465 چرا صدایم کردی
466 چرا ؟
467 سراسیمه و مشتاق
468 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی
469 نشان به آن نشان
470 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت
471 و عصر
472 عصر والیوم بود
473 و فلسفه بود
474 و ساندویچ دل وجگر