ماندم به خماری از حسین منزوی اشعار پراکنده 96

حسین منزوی

آثار حسین منزوی

حسین منزوی

ماندم به خماری که شراب تو بجوشد

1 ماندم به خماری که شراب تو بجوشد

2 پس مست شود در خم و از خود بخروشد

3 آنگه دو سه پیمانه از آن می که تو داری

4 با من به بهایی که تو دانی بفروشد

5 مستم نتوانست کند غیر تو بگذار

6 صد باده به جوش اید و صد بار بکوشد

7 وقتی که تو باشی خم و خمخانه تهی نیست

8 بایست دعا کرد که سرچشمه نجوشد

9 مستی نبود غایت تأثیر تو باید

10 دیوانه شود هر که شراب تو بنوشید

11 مستوری و مست تو به یک جامه نگنجد

12 عریان شود از خویش تو را هر که بپوشد

13 خاموش پر از نعره ی مستانه ی من ! کو

14 از جنس تو گوشی که سروش تو نیوشد ؟

15 تو ماده ی آماده دوشیدنی اما

16 کو شیردلی تا که شراب از تو بدوشد ؟

17 حسین منزوی

18 از روز دستبرد به باغ و بهار تو

19 دارم غنیمت از تو گلی یادگار تو

20 تقویم را معطل پاییز کرده است

21 در من مرور باغ همیشه بهار تو

22 از باغ رد شدی که کشد سر مه تا ابد

23 بر چشم های میشی نرگس غبار تو

24 فرهاد کو که کوه به شیرین رهات کند

25 از یک نگاه کردن شوریده وار تو

26 کم کم به سنگ سرد سیه می شود بدل

27 خورشید هم نچرخد اگر در مدار تو

28 چشمی به تخت و پخت ندارم . مرا بس است

29 یک صندلی برای نشستن کنار تو

30 حسین منزوی

31 دیوانگی زین بیشتر ؟ زین بیشتر ، دیوانه جان

32 با ما ، سر دیوانگی داری اگر ، دیوانه جان

33 در اولین دیدار هم بوی جنون آمد ز تو

34 وقتی نشستی اندکی نزدیک تر دیوانه جان

35 چون می نشستی پیش من گفتم که اینک خویش من

36 ای آشنا در چشم من با یک نظر دیوانه جان

37 گفتیم تا پایان بریم این عشق را با یک سفر

38 عشقی که هم آغاز شد با یک سفر دیوانه جان

39 کی داشته است اما جنون در کار خویش از چند و چون

40 قید سفر دیوانه جان ! قید حضر دیوانه جان

41 ما وصل را با واژه هایی تازه معنا می کنیم

42 روزی بیامیزیم اگر با یکدیگر دیوانه جان

43 تا چاربند عقل را ویران کنی اینگونه شو

44 دیوانه خود دیوانه دلدیوانه سر دیوانه جان

45 ای حاصل ضرب جنون در جان جان جان من

46 دیوانه در دیوانگی دیوانه در دیوانه جان

47 هم عشق از آنسوی دگر سوی جنونت می کشد

48 گیرم که عاقل هم شدی زین رهگذر دیوانه جان

49 یا عقل را نابود کن یا با جنون خود بمیر

50 در عشق هم یا با سپر یا بر سپر دیوانه جان

51 حسین منزوی

52 برج ویرانم غبار خویش افشان کرده ام

53 تا به پرواز ایم از خود جسم را جان کرده ام

54 غنچه ی سربسته ی رازم بهارم در پی است

55 صد شکفتن گل درون خویش پنهان کرده ام

56 چون نسیمی در هوای عطر یک نرگس نگاه

57 فصل ها مجموعه ی گل را پریشان کرده ام

58 کرده ام طی صد بیابان را به شوق یک جنون

59 من از این دیوانه بازی ها فراوان کرده ام

60 بسته ام بر مردمک ها نقشی از تعلیق را

61 تا هزار ایینه را در خویش حیران کرده ام

62 حاصلش تکرار من تا بی نهایت بوده است

63 این تقابل ها که با ایینه چشمان کرده ام

64 من که با پرهیز یوسف صبر ایوبیم نیست

65 عذر خواهم را هم آن چک گریبان کرده ام

66 چون هوای نوبهاری در خزان خویش هم

67 با تو گاهی آفتاب و گاه باران کرده ام

68 سوزن عشقی که خار غم بر آرد کو که من

69 بارها این درد را اینگونه درمان کرده ام

70 از تو تنها نه که از یاد تو هم دل کنده ام

71 خانه را از پای بست این بار ویران کرده ام

72 حسین منزوی

73 بارید صدای تو و گل کرد ترنم

74 انبوه و درخشنده چنان خوشه ی انجم

75 (تعبیر زمینی هم اگر خواسته باشی

76 چون خوشه ی انجم نه که چون خوشه ی گندم)

77 عشق از دل تردید بر آمد به تجلا

78 چون دست تیقن ز گریبان توهم

79 خورشید شدی سر زدی از خویش که من باز

80 روشن شوم از ظلمت و پیدا شوم از گم

81 آرامش مرداب به دریا نبرازد

82 زین بیشترم دم بده آری به تلاطم

83 شوقی که سخن با تو بگویم ،‌ گذرم داد

84 موسای کلیمانه ز لکنت به تکلم

85 بسم الله ات ای دوست بر آن غنچه که خنداند

86 صد باغ گل از من به یکی نیمه تبسم

87 شعر آمد و بارید به همراه صدایت

88 الهام به شکل غزلی یافت تجسم

89 دادم بده ای یار ! از آن پیش که شعرم

90 با پیرهن کاغذی اید به تظلم

91 ( اشعار حسین منزوی )

92 ابری رسید و آسمانم از تو پر شد

93 بارانی آمد ، آبدانم از تو پر شد

94 نام تو اول بغض بود و بعد از آن اشک

95 اول دلم پس دیدگانم از تو پر شد

96 جان جوان بودی تو و چندان دمیدی

97 تا قلبت ای بخت جوانم از تو پر شد

98 خون نیسیتی تا در تن میرنده گنجی

99 جانی تو و من جاودانم از تو پر شد

100 چون شیشه می گرداند عشق ، از روز اول

101 تا روز آخر ، استکانم از تو پر شد

102 در باغ خواهش های تن روییدی اما

103 آنقدر بالیدی که جانم از تو پر شد

104 پیش گل سرخ تو ،‌برگ زرد من کیست ؟

105 آه ای بهاری که خزانم از تو پر شد

106 با هر چه و هر کس تو را تکرار کردم

107 تا فصل فصل داستانم از تو پر شد

108 آیینه ها در پیش خورشیدت نشاندم

109 و آنقدر ماندم تا جهانم از تو پر شد

110 حسین منزوی

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر