مادربزرگ از حسین پناهی اشعار پراکنده 1

حسین پناهی

آثار حسین پناهی

حسین پناهی

مادربزرگ

1 مادربزرگ

2 گم کرده ام در هیاهوی شهر

3 آن نظر بند سبز را

4 که در کودکی بسته بودی به بازوی من

5 در اوین حمله ناگهانی تاتار عشق

6 خمره دلم

7 بر ایوان سنگ و سنگ شکست

8 دستم به دست دوست ماند

9 پایم به پای راه رفت

10 من چشم خورده ام

11 من چشم خورده ام

12 من تکه تکه از دست رفته ام

13 در روز روز زندگانیم

14 به ساعت نگاه می کنم:

15 حدود سه نصف شب است

16 چشم می بندم تا مباد که چشمانت را از یاد برده باشم

17 و طبق عادت کنار پنجره می روم

18 سوسوی چند چراغ مهربان

19 و سایه های کشدار شبگردان خمیده

20 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

21 و صدای هیجان انگیز چند سگ

22 و بانگ آسمانی چند خروس

23 از شوق به هوا می پرم چون کودکیم

24 و خوشحال که هنوز معمای سبزی رودخانه از دور برایم حل نشده است

25 آری از شوق به هوا می پرم

26 و خوب می دانم که

27 سالهاست که مُرده ام…!

28 “حسین پناهی”

29 در انتهای هر سفر

30 در آیینه

31 دار و ندار خویش را مرور می کنم

32 این خاک تیره این زیمن

33 پایوش پای خسته ام

34 این سقف کوتاه آسمان

35 سرپوش چشم بسته ام

36 اما خدای دل

37 در آخرین سفر

38 در آیینه به حز دو بیکرانه کران

39 به جز زمین و آسمان

40 چیزی نمانده است

41 گم گشته ام ‚ کجا

42 ندیده ای مرا ؟

43 شرم میکنم

44 با ترازوی کودک گرسنه

45 کنار خیابان سیری ام را وزن کنم!

46 ای کاش یک ماه نیز موظف بودیم

47 از اذان صبح تا غروب آفتاب

48 فقرا را سیر کنیم

49 نه اینکه گرسنگی و تشنگی کشیده

50 تا فقط رنج آنهارا درک نماییم !

51 آری هزاران بار افسوس

52 که دیریست وا مانده ایم در ظاهر دین؛

53 روزه داران هیچگاه حال گرسنگان را درک نخواهند کرد

54 زیرا به افطار اطمینان دارند

55 در انتهای هر سفر

56 در آینه

57 دار و ندار خویش را مرور می کنم

58 این خک تیره این زیمن

59 پایوش پای خسته ام

60 این سقف کوتاه آسمان

61 سرپوش چشم بسته ام

62 اما خدای دل

63 در آخرین سفر

64 در آینه به حز دو بیکرانه کران

65 به جز زمین و آسمان

66 چیزی نمانده است

67 گم گشته ام ‚ کجا

68 ندیده ای مرا ؟

69 سلام ! ای ماه کج تاب !

70 تابان،

71 بر ویرانه های سفید و سیاه زندگی ام !

72 گل نرگس !

73 آیا هرگز

74 کوکویی شام یازده سر عائله خواهد شد؟

75 چه فکر شترانه ی ابلهانه ای !

76 من هیچ ندارم، آقا !

77 هیچ…

78 جز چند دانه سیگار،

79 همین صفحه و

80 این قلم دشتی افکار ابلهان…

81 تکیه بده !

82 به شانه هایم تکیه بده و گریه کن !

83 من نیز این چنین خواهم کرد…

84 و من چقدر دلم می خواهد

85 همه داستانهای پروانه ها را بدانند که

86 بی نهایت بار

87 در نامه ها و شعر ها

88 در شعله ها سوختند

89 تا سند سوختن نویسنده شان باشند

90 پروانه ها

91 آخ

92 تصور کن

93 آن ها در اندیشه چیزی مبهم

94 که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را

95 در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند

96 یادم می آید

97 روزگاری ساده لوحانه

98 صحرا به صحرا

99 و بهار به بهار

100 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم

101 عشق را چگونه می شود نوشت

102 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه

103 که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت

104 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است

105 وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم

106 که در آن دلی می خواند

107 من تو را

108 او را

109 کسی را دوست می دارم

110 شب در چشمان من است،

111 به سیاهی چشم‌هایم نگاه کن!

112 روز در چشمان من است،

113 به سفیدی چشم‌هایم نگاه کن!

114 شب و روز در چشمان من است،

115 به چشم‌هایم نگاه کن!

116 پلک اگر فرو بندم

117 جهان در ظلمت فرو خواهد رفت!

118 حسین پناهی

119 چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان

120 نه به دستی ظرفی را چرك می كنند

121 نه به حرفی دلی را آلوده

122 تنها به شمعی قانعند

123 و اندكی سكوت…

124 آن روزها من به سلیقه کسی که دوستم داشت

125 و دوستش داشتم

126 سر تا پایِ زندگیم را آبی کرده بودم

127 آبی آبی

128 آبی به رنگ دریا

129 و نا گهان یک روز او را دست در دست کسی دیدم که

130 سر تا پایش زرد بود

131 زرد ، مثل نور

132 من شنا نمی دانستم

133 دلم فرصت نداد تا شنا یاد بگیرم

134 و غرق شدم

135 در دریایِ آبی بیکران رویاها

136 و کابوسها

137 ميزي براي كار

138 كاري براي تخت

139 تختي براي خواب

140 خوابي براي جان

141 جاني براي مرگ

142 مرگي براي ياد

143 يادي براي سنگ

144 اين بود زندگي!؟

145 پزشکان اصطلاحاتی دارند

146 که ما نمی فهمیم

147 ما دردهای داریم که آنها نمی فهمند

148 نفهمی بد دردی است

149 خوش به حال دامپزشکان!

150 از حسین پناهی

151 کهکشانها کو زمینم؟

152 زمین کو وطنم؟

153 وطن کو خانه ام؟

154 خانه کو مادرم؟

155 مادر کو کبوترانه ام؟

156 معنای این همه سکوت چیست؟

157 من گم شده ام در تو یا تو گم شدی در من ای زمان؟

158 کاش هرگز آن روز از درخت انجیر پائین نیامده بودم!

159 کاش!

160 پشت چراغ قرمز

161 پسرکی با چشمان معصوم  و دستانی کوچک گفت :

162 چسب زخم نمی خواهید ؟

163 پنچ تا  ، صد تومن  ،

164 آهی کشیدم و با خود گفتم :

165 تمام چسب زخم هایت  را هم که بخرم ،

166 نه زخم های من خوب می شود نه زخم های تو …

167 از حسین پناهی

168 خورشید جاودانه می درخشد بر مدار خویش

169 ماییم که پا جای پای خود مینهیم و غروب میکنیم هر پسین

170 از حسین پناهی

171 اعتراف

172 من زنگي را دوست دارم

173 ولي از زندگي دوباره مي ترسم!

174 دين را دوست دارم

175 ولي از كشيش ها مي ترسم!

176 قانون را دوست دارم

177 ولي از پاسبان ها مي ترسم!

178 عشق را دوست دارم

179 ولي از زن ها مي ترسم!

180 كودكان را دوست دارم

181 ولي از آينه مي ترسم!

182 سلام را دوست دارم

183 ولي از زبانم مي ترسم!

184 من مي ترسم ، پس هستم

185 اين چنين مي گذرد روز و روزگار من

186 من روز را دوست دارم

187 ولي از روزگار مي ترسم!

188 از زنده ياد حسين پناهي

189 دیوونه کیه؟

190 عاقل کیه؟

191 جونور کامل کیه؟

192 واسطه نیار، به عزتت خمارم

193 حوصله‌ی هیچ کسی رو ندارم

194 کفر نمی‌گم، سوال دارم

195 یک تریلی محال دارم

196 تازه داره حالیم می‌شه چی‌کاره‌ام

197 می‌چرخم و می‌چرخونم ٬ سیاره‌ام !

198 تازه دیدم حرف حسابت منم

199 طلای نابت منم

200 تازه دیدم که دل دارم، بستمش !

201 راه دیدم نرفته بود ، رفتمش

202 جوونه‌ی نشکفته رو ، رستمش

203 ویروس که بود حالیش نبود ، هستمش

204 جواب زنده بودنم مرگ نبود؛

205 جون شما بود؟

206 مردن من مردن یک برگ نبود؛

207 تو رو به خدا بود؟

208 اون همه افسانه و افسون ولش؟

209 این دل پر خون ولش؟

210 دلهره‌ی گم کردن گدار مارون ولش؟

211 تماشای پرنده‌ها بالای کارون ولش؟

212 خیابونا، سوت زدنا، شپ شپ بارون ولش؟

213 دیوونه کیه؟

214 عاقل کیه؟

215 جونور کامل کیه؟

216 گفتی بیا زندگی خیلی زیباست؛

217 دویدم !

218 چشم فرستادی برام تا ببینم؛

219 که دیدم !

220 پرسیدم این آتش بازی تو آسمون معناش چیه؟

221 کنار این جوب روون معناش چیه؟

222 این همه راز، این همه رمز

223 این همه سر و اسرار معماست؟

224 آوردی حیرونم کنی که چی بشه؟

225 نه والله!

226 مات و پریشونم کنی که چی بشه؟

227 نه بالله!

228 پریشونت نبودم؟

229 من ، حیرونت نبودم؟

230 تازه داشتم می‌فهمیدم که فهم من چقدر کمه

231 اتم تو دنیای خودش حریف صد تا رستمه

232 گفتی ببند چشماتو وقت رفتنه

233 انجیر می‌خواد دنیا بیاد،

234 آهن و فسفرش کمه

235 چشمای من آهن انجیر شدن

236 حلقه‌ای از حلقه‌ی زنجیر شدن . . .

237 عمو زنجیر باف ، زنجیرتو بنازم

238 چشم من و انجیرتو بنازم

239 چشم من و انجیرتو بنازم . . .

240 از : زنده یاد حسین پناهی

241 امروز

242 ذهنم پر است،

243 از يك ماديان و كره اش

244 فردا،

245 برايت شعري عاشقانه خواهم نوشت

246 اعتراف

247 من زنگي را دوست دارم

248 ولي از زندگي دوباره مي ترسم!

249 دين را دوست دارم

250 ولي از كشيش ها مي ترسم!

251 قانون را دوست دارم

252 ولي از پاسبان ها مي ترسم!

253 عشق را دوست دارم

254 ولي از زن ها مي ترسم!

255 كودكان را دوست دارم

256 ولي از آينه مي ترسم!

257 سلام را دوست دارم

258 ولي از زبانم مي ترسم!

259 من مي ترسم ، پس هستم

260 اين چنين مي گذرد روز و روزگار من

261 من روز را دوست دارم

262 ولي از روزگار مي ترسم!

263 (زنده ياد حسين پناهي)

264 هم چنان حالم خوب نیست !

265 احساس می کنم شکست خورده ام ،

266 در زمان ُ در عرض !

267 از که ؟ صحبت ِ کَس نیست …

268 نمی دانم … احساس می کنم ،

269 کلمه ی

270 ابد

271 گنجشک ِ وجودم را مسحور ِ چشمان ِ خود کرده است !

272 سلام ! ای ماه کج تاب !

273 تابان،

274 بر ویرانه های سفید و سیاه زندگی ام !

275 گل نرگس !

276 آیا هرگز

277 کوکویی شام یازده سر عائله خواهد شد؟

278 چه فکر شترانه ی ابلهانه ای !

279 من هیچ ندارم، آقا !

280 هیچ…

281 جز چند دانه سیگار،

282 همین صفحه و

283 این قلم دشتی افکار ابلهان…

284 تکیه بده !

285 به شانه هایم تکیه بده و گریه کن !

286 من نیز این چنین خواهم کرد…

287 از : حسین پناهی

288 من از این می ترسم

289 که دوست داشتن را ؛

290 مثل مسواک زدن ِ بچه ها

291 به من و تو تذکر بدهند…

292 “حسین پناهی”

293 خورشید جاودانه می درخشد در مدار خویش

294 مائیم که یا جای پای خود می نهیم و غروب می کنیم

295 هر پسین

296 این روشنای خاطر آشوب در افق های تاریک دوردست

297 نگاه

298 ساده فریب کیست که همراه با زمین

299 مرا به طلوعی دوباره می کشاند؟

300 ای راز

301 ای رمز

302 ای همه روزهای عمر مرا اولین و آخرین.

303 “حسین پناهی”

304 پس این ها همه اسمش زندگی است:

305 دلتنگی ها، دل خموشی ها، ثانیه ها، دقیقه ها

306 حتی اگر تعدادشان به دو برابر آن رقمی که برایت نوشته ام برسد

307 ما زنده ایم، چون بیداریم

308 ما زنده ایم، چون می خوابیم

309 و رستگار و سعادتمندیم،

310 زیرا هنوز بر گستره ویرانه های وجودمان پانشینی

311 برای گنجشک عشق باقی گذاشته ایم

312 خوشبختیم، زیرا هنوز صبح هامان آذین ملکوتی بانگ خروس هاست

313 سرو ها مبلغین بی منت سر سبزی اند

314 و شقایق ها پیام آوران آیه های سرخ عطر و آتش

315 برگچه های پیاز ترانه های طراوتند

316 و فکر کن!

317 واقعا فکر کن که چه هولنک می شد اگر از میان آواها

318 بانگ خروس را بر می داشتند

319 و همین طور ریگ ها

320 و ماه

321 و منظومه ها

322 ما نیز باید دوست بداریم … آری باید

323 زیرا دوست داشتن، خالِ بالِ روحِ ماست.

324 “حسین پناهی”

325 (از مجموعه ستاره)

326 به ساعت نگاه می کنم:

327 حدود سه نصف شب است

328 چشم می بندم تا مباد که چشمانت را از یاد برده باشم

329 و طبق عادت کنار پنجره می روم

330 سوسوی چند چراغ مهربان

331 و سایه های کشدار شبگردان خمیده

332 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

333 و صدای هیجان انگیز چند سگ

334 و بانگ آسمانی چند خروس

335 از شوق به هوا می پرم چون کودکیم

336 و خوشحال که هنوز معمای سبزی رودخانه از دور برایم حل نشده است

337 آری از شوق به هوا می پرم

338 و خوب می دانم که

339 سالهاست که مُرده ام…!

340 “حسین پناهی”

341 من زندگی را دوست دارم

342 ولی از زندگی دوباره می ترسم!

343 دین را دوست دارم

344 ولی از كشیش ها می ترسم!

345 قانون را دوست دارم

346 ولی از پاسبان ها می ترسم!

347 عشق را دوست دارم

348 ولی از زن ها می ترسم!

349 كودكان را دوست دارم

350 ولی از آینه می ترسم!

351 سلام را دوست دارم

352 ولی از زبانم می ترسم!

353 من می ترسم ، پس هستم

354 این چنین می گذرد روز و روزگار من

355 من روز را دوست دارم

356 ولی از روزگار می ترسم

357 حسین پناهی

358 درختان می گویند بهار

359 پرندگان می گویند ، لانه

360 سنگ ها می گویند صبر

361 و خاک ها می گویند مصاحب

362 و انسان ها می گویند «خوشبختی»

363 امّا همه ی ما در یک چیز شبیهیم ،

364 در طلب نور !

365 ما نه درختیم

366 و نه خاک .

367 پس خوشبختی را با علم به همه ی ضعف هامان در تشخیص ،

368 باید در حریم خودمان جستجو کنیم …

369 حسین پناهی

370 کهکشانها کو زمینم؟

371 زمین کو وطنم؟

372 وطن کو خانه ام؟

373 خانه کو مادرم؟

374 مادر کو کبوترانم؟

375 من گم شدم در تو یا تو گم شدی در من ، ای زمان؟…

376 حسین پناهی

377 در انتهای هر سفر

378 در آیینه

379 دار و ندار خویش را مرور می کنم

380 این خاک تیره این زمین

381 پاپوش پای خسته ام

382 این سقف کوتاه آسمان

383 سرپوش چشم بسته ام

384 اما خدای دل

385 در آخرین سفر

386 در آیینه به جز دو بیکرانه کران

387 به جز زمین و آسمان

388 چیزی نمانده است

389 گم گشته ام ‚ کجا

390 ندیده ای مرا ؟

391 حسین پناهی

392 نیم ساعت پیش ،

393 خدا را دیدم قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش

394 سرفه کنان در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت

395 و رو به ایوانی که من ایستاده بودم آمد ،

396 آواز که خواند تازه فهمیدم ،

397 پدرم را با او اشتباهی گرفته ام !

398 حسین پناهی

399 ما چيستيم ؟!

400 جز ملکلولهاي فعال ذهن زمين ،

401 که خاطرات کهکشان هارا

402 مغشوش ميکند!

403 حسین پناهی

404 بی تو

405 نه بوی خاک نجاتم داد

406 نه شمارش ستاره ها تسکینم

407 چرا صدایم کردی

408 چرا ؟

409 سراسیمه و مشتاق

410 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

411 نشان به آن نشان

412 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

413 و عصر

414 عصر والیوم بود

415 و فلسفه  حسین پناهی

416 و رسالت من این خواهد بود

417 تا دو استکان چای داغ را

418 از میان دویست جنگ خونین

419 به سلامت بگذرانم

420 تا در شبی بارانی

421 آن ها را

422 با خدای خویش

423 چشم در چشم هم نوش کنیم

424 حسین پناهی

425 شب در چشمان من است

426 به سیاهی چشمهایم نگاه کن

427 روز در چشمان من است

428 به سفیدی چشمهایم نگاه کن

429 شب و روز در چشم های من است

430 به چشمهایم نگاه کن

431 پلک اگر فرو بندم

432 جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت

433 حسین پناهی

434 به من بگوييد

435 فرزانه گانِ رنگ بوم و قلم

436 چگونه

437 خورشيدي را تصوير مي كنيد

438 كه ترسيمش

439 سراسر خاك را خاكستر نمي كند ؟

440 حسین پناهی

441 انسانم !

442 ساکت ، چون درخت سیب !

443 گسترده ، چون مزرعه ی یونجه !

444 و بارور ، چون خوشه ی بلوط !

445 به جز خداوند ،

446 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود ؟!

447 حسین پناهی

448 نیستیم !

449 به دنیا می آییم

450 عکس ِ یک نفره می گیریم !

451 بزرگ می شویم ،

452 عکس ِ دو نفره می گیریم !

453 پیر می شویم ،

454 عکس ِ یک نفره می گیریم …

455 و بعد

456 دوباره باز

457 نیستیم

458 حسین پناهی

459 بی شک جهان را به عشق کسی آفریده اند ،

460 چون من که آفریده ام از عشق

461 جهانی برای تو !

462 (اشعار حسین پناهی)

463 ما

464 در هیأت پروانه ی هستی

465 با همه توانایی ها و تمدن هامان شاخکی بیش نیستیم !

466 برای زمین ، هفتاد کیلو گوشت با هفتاد کیلو سنگ تفاوتی ندارد

467 یادمان باشد کسی مسئول دلتنگی ها و مشکلات ما نیست

468 اگر ردپای دزدِ آرامش و سعادت را دنبال کنیم

469 سرانجام به خودمان خواهیم رسید.

470 (اشعار حسین پناهی)

471 خورشيد جاودانه مي درخشد در مدار خويش

472 مایيم كه پا جاي پاي خود مي نهيم و غروب مي كنيم

473 هر پسين

474 اين روشناي خاطر آشوب در افق هاي تاريك دوردست

475 نگاه ساده فريب كيست كه همراه با زمين

476 مرا به طلوعي دوباره مي كشاند ؟

477 حسین پناهی

478 سلام

479 خداحافظ!

480 چیز تازه ای اگر یافتید،

481 بر این دو اضافه کنید

482 تا بل باز شود این در گم شده بر دیوار.

483 “حسین پناهی”

484 در انتهای هر سفر

485 در آیینه

486 دار و ندار خویش را مرور می کنم

487 این خاک تیره این زمین

488 پاپوش پای خسته ام

489 این سقف کوتاه آسمان

490 سرپوش چشم بسته ام

491 اما خدای دل

492 در آخرین سفر

493 در آیینه به جز دو بیکرانه کران

494 به جز زمین و آسمان

495 چیزی نمانده است

496 گم گشته ام ‚ کجا

497 ندیده ای مرا ؟

498 کفش، ابتکار پرسه های من بود !

499 و چتر، ابداع  بی سامانی هایم !

500 هندسه، شطرنج سکوت من بود!

501 و رنگ، تعبیر دل تنگی هایم !

502 با فنجانی چای هم می توان مست شد!

503 اگر اویی که باید باشد، باشد …

504 بی تو

505 نه بوی خاک نجاتم داد

506 نه شمارش ستاره ها تسکینم

507 چرا صدایم کردی

508 چرا ؟

509 سراسیمه و مشتاق

510 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

511 نشان به آن نشان

512 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

513 و عصر

514 عصر والیوم بود!

515 ایستاده و آرام

516 به سمت آینه می‌خزم

517 با اضطراب دلهره آور تعویض چشم ها

518 و تازه می‌شود دل

519 از تماشای دو مروارید درخشان

520 بر کیسه

521 ‌ی

522 پاره پوره‌ی صورتم

523 .

524 جهان پر از لبخند و پروانه سفید بود

525 !

526 کدام بود؟

527 این آینده کدام بود که بهترین روزهای عمر را

528 حرام دیدارش کردم؟

529 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم

530 عشق را چگونه می شود نوشت

531 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه

532 که به غفلتِ آن سوال بی جواب گذشت

533 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است

534 وگرنه چشمانم را می بستم

535 و به آوازی گوش می دادم که در آن دلی می خواند:

536 من تو را، او را

537 کسی را دوست می دارم.

538 به آتش نگاهش اعتماد نکن

539 لمس نکن

540 به جهتی بگریز که بادها خالی از عطر اویند

541 به سرزمینی بی رنگ

542 بی بو ، ساکت

543 آری…

544 بگریز و پشت ِ ابدیتِ مرگ پنهان شو

545 اگر خواستار جاودانگیِ عشقی.

546 انسانم !

547 ساکت، چون درخت سیب !

548 گسترده، چون مزرعه ی یونجه !

549 و بارور، چون خوشه ی بلوط !

550 به جز خداوند،

551 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود!؟

552 هرگز شیشه عطر از دستتان افتاده که بشکند؟

553 شیشه ی عطرم شکسته بود!

554 حیاط پر از بوی خدا شده بود!

555 ستاره ام – درشت و درخشان-

556 روبه رویم پشت به دیوار،

557 سر بر گریبان برده بود

558 و من در آغوش ماه

559 برای همیشه به خواب رفته بودم!

560 با گونه ی خیس و کبود سیزده سالگی ام

561 که جای آخرین بوسه ی مادرم بود!

562 “زنده یاد حسین پناهی”

563 کلماتی هست که می‌میرند

564 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را می‌بلعند

565 کلماتی هست که با هیچ پاک‌کنی پاک نمی‌شوند

566 کلماتی هست که در خواب راه می‌روند

567 کلماتی هست که قلبشان از مشتشان بزرگتر است

568 کلماتی هست که مثلِ تخته‌سنگ‌های دامنۀ کوهستان

569 خیس از بارانِ شبانه‌اند

570 و در زیرِ نورِ ستارگان برق می‌زنند

571 کلماتی هست که هیچ‌وقت به دنیا نمی‌آیند

572 کلماتی هست که چشمِ دیدنِ کلماتِ دیگر را ندارند

573 کلماتی هست که مادر ندارند

574 کلماتی هست که خود را می‌سوزانند

575 کلماتی هست که فرصتِ گریه کردن ندارند

576 کلماتی هست که بستگی دارند

577 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را کول می‌کنند

578 کلماتی هست که سرِ زا می‌روند

579 کلماتی هست که تنهایند

580 کلماتی هست که دزدیده می‌شوند

581 کلماتی هست که دل را به لرزه می‌اندازند

582 کلماتی هست که بعد از بیانشان سیگار می‌چسبد

583 (اشعار حسین پناهی)

584 چقدر شبیه مادرم شده ام

585 چرا نمی شناسی ام ؟!

586 چرا نمی شناسمت ؟

587 می دانم که مرا نمی شنوی

588 و من این را از سیبی که از دستت افتاد ؛ فهمیدم

589 دیگر به غربت چشمهایت خو کرده ام و

590 به دردهای باد کرده ی روحم که از قاب تنم بیرون زده اند

591 با توام بی حضور تو

592 بی منی با حضور من

593 می بینی تا کجا به انتحار وفادار ماندم تا دل نازک پروانه نشکند

594 همه ی سهم من از خود دلی بود که به تو دادم

595 و هر شب بغض گلویت را در تابوت سیاهی که برایم ساخته بودی گریستم

596 و تو هرگز ندانستی که زخم هایت ، زخم های مکررم بودند

597 نخ های آبی ام تمام شده اند

598 و گل های بُقچه چهل تیکه دلم ناتمام مانده اند .

599 باید پیش از بند آمدن باران بمیرم !

600 حق با تو بود

601 می بایست می خوابیدم

602 اما چیزی خوابم را آشفته کرده است

603 در دو طاقچه رو به رویم شش دسته خوشه زرد گندم چیده ام

604 با آن گیس های سیاه و روز پریشانشان

605 کاش تنها نبودم

606 فکر می کنی ستاره ها از خوشه ها خوششان نمی اید ؟

607 کاش تنها نبودی

608 آن وقت که می توانستیم به این موضوع و موضوعات دیگر اینقدر بلند بلند

609 بخندیم تا همسایه هامان از خواب بیدار شوند

610 می دانی ؟

611 انگار چرخ فلک سوارم

612 انگار قایقی مرا می برد

613 انگار روی شیب برف ها با اسکی می روم و

614 مرا ببخش

615 ولی آخر چگونه می شود عشق را نوشت ؟

616 می شنوی ؟

617 انگار صدای شیون می اید

618 گوش کن

619 می دانم که هیچ کس نمی تواند عشق را بنویسد

620 اما به جای آن

621 می توانم قصه های خوبی تعریف کنم

622 گوش کن

623 یکی بود یکی نبود

624 زنی بود که به جای آبیاری گلهای بنفشه

625 به جای خواندن آواز ماه خواهر من است

626 به جای علوفه دادن به مادیان ها آبستن

627 به جای پختن کلوچه شیرین

628 ساده و اخمو

629 در سایه بوته های نیشکر نشسته بود و کتاب می خواند

630 صدای شیون در اوج است

631 می شنوی

632 برای بیان عشق

633 به نظر شما

634 کدام را باید خواند ؟

635 تاریخ یا جغرافی ؟

636 می دانی ؟

637 من دلم برای تاریخ می سوزد

638 برای نسل ببرهایش که منقرض گشته اند

639 برای خمره های عسلش که در رف ها شکسته اند

640 گوش کن

641 به جای عشق و جستجوی جوهر نیلی می شود چیزهای دیگری نوشت

642 حق با تو بود

643 می بایست می خوابیدم

644 اما مادربزرگ ها گفته اند

645 چشم ها نگهبان دل هایند

646 می دانی ؟

647 از افسانه های قدیم چیزهایی در ذهنم سایه وار در گذر است

648 کودک

649 خرگوش

650 پروانه

651 و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که

652 بی نهایت

653 بار

654 در نامه ها و شعر ها

655 در شعله ها سوختند

656 تا سند سوختن نویسنده شان باشند

657 پروانه ها

658 آخ

659 تصور کن

660 آن ها در اندیشه چیزی مبهم

661 که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را

662 در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند

663 یادم می اید

664 روزگاری ساده لوحانه

665 صحرا به صحرا

666 و بهار به بهار

667 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم

668 عشق را چگونه می شود نوشت

669 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه

670 که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت

671 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است

672 وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند

673 من تو را…

674 او را…

675 کسی را… دوست می دارم

676 “حسین پناهی”

677 (از مجموعه ستاره)

678 به ساعت نگاه می کنم:

679 حدود سه نصفه شب است

680 چشم می بندم تا مبادا چشمانت را از یاد برده باشم

681 و طبق عادت کنار پنجره می روم

682 سوسوی چند چراغ مهربان

683 وسایه های کشدار شبگردانه خمیده

684 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

685 و صدای هیجان انگیز چند سگ

686 و بانگ آسمانی چند خروس

687 از شوق به هوا می پرم چون کودکی ام

688 و خوشحال که هنوز

689 معمای سبز رودخانه از دور

690 برایم حل نشده است

691 آری!از شوق به هوا می پرم

692 و خوب می دانم

693 سالهاست که مرده ام

694 من زندگی را دوست دارم

695 ولی از زندگی دوباره می ترسم!

696 دین را دوست دارم

697 ولی از کشیش ها می ترسم!

698 قانون را دوست دارم

699 ولی از پاسبان ها می ترسم!

700 عشق را دوست دارم

701 ولی از زن ها می ترسم!

702 کودکان را دوست دارم

703 ولی از آینه می ترسم!

704 سلام را دوست دارم

705 ولی از زبانم می ترسم!

706 من می ترسم ، پس هستم

707 این چنین می گذرد روز و روزگار من

708 من روز را دوست دارم

709 ولی از روزگار می ترسم!

710 دنیا را بغل گرفتیم

711 گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد

712 خوابمان برد

713 بیدار شدیم

714 دیدیم آبستن تمام دردهایش شده ایم!

715 “حسین پناهی”

716 پا برهنه با قافله به نا معلوم میروم

717 با پاهای کودکی ام!

718 عطر پریکه ها

719 مسحور سایه ی کوه

720 که می‌برد با خود رنگ و نور را!

721 پولک پای مرغ

722 کفش نو

723 کیف نو

724 جهان هراسناک و کهنه

725 و

726 آه سوزناک سگ!

727 سال های سال است که به دنبال تو میدوم

728 پروانه زرد،

729 وتو از شاخه ی روز به شاخه ی شب می‌پری

730 و همچنان..

731 (اشعار حسین پناهی)

732 با مرجان‌ها در عمق دریاها لرزیدیم

733 با کوسه ها خروارها تُن آب را باله زدیم

734 با امواج به ساحل‌ها کوبیدیم

735 دنیای سرخ و سیاه خزه‌ها را بر صخره‌ها روییدیم

736 با ابرها بارها با پرنده‌ها بر شاخه‌ی نارون‌ها قاقار کردیم

737 ترکیدیم با انارها و سیرسیرک‌ها

738 وزیدیم…

739 ترسیدیم…

740 درخشیدیم…

741 و درخشیدیم با ستارگان نیمه شب تا کجا… کجا !

742 می‌بینی؟ می‌بینی تا کجا می‌رفتیم و برمی‌گشتیم !

743 اکنون چنگ می‌زند بر نم روح انسانی رویاهایمان

744 خزه‌های سبز سفر

745 خیس باران به سوی پنجره‌های مه گرفته سرازیر می‌شویم

746 می‌بینی تا کجا با آب آمده‌ایم!؟

747 با قایق بی پارو!؟

748 خوابم می‌آید…

749 نه

750 از عشق سخن گفتن برای آدمی هنوز خیلی زود است…

751 خیلی زود…

752 (اشعار حسین پناهی)

753 با تو

754 بی تو

755 همسفر سایه خویشم

756 و به سوی بی سوی تو می آیم

757 معلومی چون ریگ

758 مجهولی چون راز

759 معلوم دلی و مجهول چشم

760 من رنگ پیراهن دخترم را به گلهای یاد تو

761 سپرده ام

762 و کفشهای زنم را در راه تو از یاد برده ام

763 ای همه من

764 کاکل زرتشت

765 سایه بان مسیح

766 به سردترین ها

767 مرا به سردترین ها برسان

768 “حسین پناهی”

769 (کاکل / از مجموعه ستاره)

770 به ساعت نگاه می کنم

771 حدود سه نصف شب است

772 چشم می بندم که مبادا چشمانت را

773 از یاد برده باشم

774 و طبق عادت کنار پنجره می روم

775 سو سوی چند چراغ مهربان

776 و سایه ی کشدار شبگردان خمیده

777 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

778 و صدای هیجان انگیز چند سگ

779 و بانگ آسمانی چند خروس

780 از شوق به هوا می پَرم، چون کودکی‌ ام

781 و خوشحال که هنوز

782 معمای سبز رودخانه از دور

783 برایم حل نشده است

784 آری، از شوق به هوا می پرم

785 و خوب می دانم

786 سال هاست که مرده ام…!

787 “حسین پناهی”

788 و رسالت من این خواهد بود

789 تا دو استکان چای داغ را

790 از میان دویست جنگ خونین

791 به سلامت بگذرانم

792 تا در شبی بارانی

793 آن ها را

794 با خدای خویش

795 چشم در چشم هم نوش کنیم.

796 “حسین پناهی”

797 (شبی بارانی ، از مجموعه: ستاره)

798 وقتی ما آمدیم

799 اتّفاق اتفاق افتاده بود!

800 حال

801 هرکس

802 به سلیقه خود چیزی می‌گوید

803 و در تاریکی گم می‌شود

804 هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد

805 امشب دلی کشیدم

806 شبیه نیمه سیبی

807 که به خاطر لرزش دستانم

808 در زیر آواری از رنگ ها

809 ناپدید ماند!

810 “زنده یاد حسین پناهی”

811 (از مجموعه ستاره)

812 پدرم می‌گوید: کتاب!

813 و مادرم می‌گوید: دعا !

814 و من خوب می‌دانم

815 که زیباترین تعریف خدا را

816 فقط می‌توان از زبان گل‌ها شنید …

817 “حسین پناهی”

818 قرینه است ،

819 این درخت ُ آن درخت ،

820 بر آبی بی انتهای بالاتر !

821 تنها جای تو خالی ست ،

822 سبزه قبای خواب ُ خیال ِ من !

823 و دوباره خش خش ِ گربه ی یاد ِ تو

824 که به حیاط ِ دلم برگشته است !

825 می نشینم

826 و در جمعیت نیمه روشن ِ آن سوی پنجره

827 در ایستگاه دنبال کسی شبیه ِ تو می گردم . . .

828 و خوب می دانم که کسی کـَس نمی شود

829 زیرا هیچ انسانی قادر به ادامه انسانی دیگر نیست !

830 پس بازی ها فقط یک بازی اند ُ همین !

831 با این وجود کسی شبیه تو را پیدا می کنم

832 و از او دور می شوم . . .

833 و هر چه دورتر می شوم ،

834 شباهتش به تو بیشتر و بیشتر می شود . . .

835 و باز سکوت !

836 “حسین پناهی”

837 جالب است

838 ثبت احوال

839 همه چیز را

840 در شناسنامه ام نوشته است

841 بجز احوال ام!

842 “حسین پناهی”

843 بی شک جهان را به عشق کسی آفریده‌اند،

844 چون من که آفریده‌ام از عشق

845 جهانی برای تو !

846 “زنده یاد حسین پناهی”

847 به خانه می رفت

848 با کیف

849 و با کلاهی که بر هوا بود

850 چیزی دزدیدی ؟

851 مادرش پرسید

852 دعوا کردی باز؟

853 پدرش گفت

854 و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد

855 به دنبال آن چیز

856 که در دل پنهان کرده بود

857 تنها مادربزرگش دید

858 گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش

859 و خندیده بود

860 بی تو

861 نه بوی خاک نجاتم داد

862 نه شمارش ستاره ها تسکینم

863 چرا صدایم کردی

864 چرا ؟

865 سراسیمه و مشتاق

866 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

867 نشان به آن نشان

868 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

869 و عصر

870 عصر والیوم بود

871 و فلسفه بود

872 و ساندویچ دل وجگر

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر