گرسنگی­ ام از حسین منزوی اشعار پراکنده 131

حسین منزوی

آثار حسین منزوی

حسین منزوی

گرسنگی­ ام

1 گرسنگی­ ام

2 قدیمی است

3 به عشق که رسیدی

4 قوت مرا،

5 با مشت و شتاب،

6 پیمانه کن

7 از بد حادثه

8 به سراغ تو

9 نیامده­ام

10 از پیراهنت دستمالی می­خواهم

11 که زخم عتیقم را ببندم

12 و از دهانت بوسه ­یی

13 که جهانم را

14 تازه کنم

15 من

16 تو را

17 برای شعر

18 بر نمی­ گزینم

19 شعر، مرا

20 برای تو

21 برگزیده است

22 در هشیاری

23 به سراغت

24 نمی ­آیم

25 هر بار

26 از سوزش انگشتانم

27 در می­ یابم باز،

28 نام تو را ، می ­نوشته ام

29 تو را کنار چه بگذارم

30 که یک­دستی چشم­ اندازت

31 به هم نخورد؟

32 در آشپزخانه

33 کتاب شعری

34 در کتابخانه

35 گلدان گل

36 در گلخانه

37 سنتور هزار زخم

38 و در شرابخانه

39 سجاده­ ی آفتاب رو

40 با این همه زیباترین قاب تو

41 بستری است

42 که میان دفترها و گلدان­ها و

43 سنتورها و سجاده­ ها

44 برایت می­ گسترم

45 توانی

46 هر منظره را

47 زیبا کنی

48 اما

49 هشدار!

50 که قطره خونی

51 در چمنزار

52 سرخ ­تر از قطره خونی

53 بر مخمل سرخ است

54 کدام هستی را

55 دل بسته ­ای؟

56 آن که در آفتاب

57 می­ بالد؟

58 یا آن که در سایه­ ی درونت

59 می­پوسد؟

60 گلویت را می ­دری

61 تا از آوازت

62 رازی بسازی

63 و هم­چنان

64 هزار گهواره­ ی خالی را

65 تکان بدهی

66 می­دانم که عشق

67 گزارش نیست

68 اما تا نفهمم

69 در اختیارم نیستی

70 و تا در اختیارم نباشی

71 به تمامی

72 دوستت نخواهم داشت

73 چیزی بگو

74 نخواه که

75 خاموشی و

76 فراموشی

77 قوافی مرده­ ی شعرم باشند.

78 می ­توانی

79 باور کنی

80 یا

81 باور نکنی

82 اما

83 کسی با من

84 نفس می­کشید

85 وحشتناک است

86 اما

87 باید

88 باور کنی که

89 در تنهایی هم

90 تنها

91 نیستی

92 از هر کجا آغاز کنی،

93 زودتر است و

94 و به هرجا فرود آیی

95 دیر

96 دلتنگ

97 از گریوه

98 می­گذری

99 دلواپس از درّه

100 سرازیر می­شوی

101 و به ویرانه­ یی

102 می­رسی

103 که ترنج ­هایش را

104 برده ­اند و

105 رنج­هایش را

106 برایت

107 گذاشته­ اند.

108 کسی را

109 نفرین مکن

110 با ساعتی که زنجیرش

111 دست و پایت را

112 سنگین کرده است

113 تو حتا

114 حنظل را هم

115 در این باغ

116 به هنگام

117 نخواهی چید

118 بشنو اکنون که زیر زخم تبر

119 این درخت جوان

120 چه می­گوید:

121 هر نهالی که برکنند،

122 به جاش

123 جنگلی سرکشیده ، می­روید

124 های جلاد سروهای جوان!

125 ای رفیق همیشه ­ی تیشه!

126 باش تا برکنیم ­ات از ریشه!

127 شب بی­ حصار و عریان

128 دشمن به چار سویش

129 و هر شهاب ناگاه

130 تیری است در گلویش

131 مرگی است خواب بر همه آوار

132 تنها به خیره بیدار

133 چشم من است و شب که نمی­خوابد

134 ما

135 مانده­ ایم و

136 ماه نمی­تابد

137

138 هولی است با ستاره ­ی لرزان

139 ـ تنها چراغ این شب بی­روزن ـ

140 و وحشتی است با عشق

141 ـ تنها چراغواره ­ی جان من ـ

142 بادی غریب می­ وزد

143 آیا

144 ـ دیوی ملول آه کشیده است؟

145 من ایستاده ­ام که برآید ماه

146 شب با من ایستاده پریشان

147 اما کمند کینه وری امشب

148 ماه مرا

149 به چاه کشیده است

150 شعری نوشت عاشق:

151 «کان سیب­های راه به پرهیز بسته را

152 در سایه سار زلف تو می­ پروری هنوز»

153 معشوق خواند و پرسید:

154 تو سیب خورده­ای هیچ

155 عاشق نوشت : نه !

156 یعنی که از تو، از تو چه پنهان

157 ای باغبان باغ بهشت ! ای یار!

158 من سیب خورده ام اما،

159 سیب بهشت ، نه !

160 خورشید را نه بار چرخاندند

161 و کوفتندش

162 بر

163 سر من

164 ….

165 از سوی جنگل گردبادی

166 سرخ و سیاه  و سوکوار آمد

167 و خاک در چشم جهان پاشید

168 می گفت:

169 جنگل

170 خوابش آشفته

171 از قارقار شوم زاغان هراسان

172 و از تقاتق مسلسل بود

173 و آن برگ

174 که صبح پایان را

175 به چشم عاشقان

176 پاشید

177 وز خون جوشان تو

178 رنگین شد

179 زبان سرخ جنگل بود

180 می ­گفت:

181 جنگل پر از مرد و مترسک بود

182 غربال می­کردند

183 سرب گدازان را مترسک­ها

184 و سینه ­ی مردان مشبک بود

185 دور می­شوم

186 پل نگاه می­کند مرا

187 پل مسافران بی شمار دیده است

188 مثل من عابران خسته را

189 پل هزارها هزار دیده است

190 پشت سر نگاه می­کنم

191 پل به جانب افق نگاه می­کند:

192 شاید آن مسافر بزرگ!

193 £

194 گردشی در امتداد بستر قدیم رود

195 با سکون آب­های مرده و

196 صبوری بزرگ پل

197 آه ! … من دلم برای رودها

198 ـ مسافران جاودانه ـ

199 لک زده است

200 مثل سیب سرخ قصه­ ها

201 عشق را

202 از میان

203 دو نیمه

204 می­کنیم

205 نیمه ­یی از آن برای تو

206 نیمه ­ی دگر برای من

207 بعد …

208 نیمه ­ها هم از میان ، دو پاره می­شوند

209 پاره­ یی از آن برای روح

210 پاره­ ی دگر

211 برای تن

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر