عاقبت از سرزمین از نادر نادرپور اشعار پراکنده 82

نادر نادرپور

آثار نادر نادرپور

نادر نادرپور

عاقبت از سرزمین گمشده ی خویش

1 عاقبت از سرزمین گمشده ی خویش

2 آمدی ای کوله بار شوق تو بر دوش

3 شسته ز فیروزه های چشم تو ، خورشید

4 رنگ هزاران غمی که گشته فراموش

5 آمدی از ره بدین امید که دستی

6 باز کند ناگهان به خنده دری را

7 گوش تو کز سردی زمانه فسرده ست

8 بشنود آوای گرم منتظری را

9 پای نهادی به روشنایی درگاه

10 سایه ی تو همچو قیر گرم به در ریخت

11 نعره زنان کوفتی شقیقه ی در را

12 لیک ترا خاک انتظار به سر ریخت

13 نوری از آن سوی شیشه ها نتراوید

14 پنجره ها کورتر ز شب پره ها بود

15 باد ، دهان از سرود خویش تهی کرد

16 آنچه در این سرزمین نبود ، صدا بود

17 پیر شدی ناگه از شگفتی این درد

18 خرد شدی ناگه از گرانی این بار

19 موی تو در یک نفس چو برف فرو ریخت

20 تکیه زدی از هراس خویش به دیوار

21 آمده بودی بدین امید که بر تو

22 باز کند هر دری به خنده دهان را

23 آمده بودی که جام گوش تو نوشد

24 جرعه ی گرم صدای منتظران را

25 لیک نیاسوده بازگشتی ازین راه

26 برق امیدی به خاطرت ندرخشید

27 کام ترا آسمان تیره ی این شهر

28 جرعه ای از جام آفتاب نبخشید

29 ببینمت ای سالخورده مرد مسافر

30 می روی و کوله بار درد تو بر دوش

31 در بن فیروزه های چشم تو ، خورشید

32 با شفق لعلگون خود شده خاموش

33 (اشعار نادر نادرپور)

34 کوبیده برف زیر لگدهایش

35 بوی بنفش های بهاران را

36 در زیر برف ، خاک تب آلوده

37 در دل نهفته حسرت باران را

38 در گوش کرده پنبه ی برف امشب

39 شهری که جاودانه پر از حرف است

40 چشمان پاک جوی پر از آب است

41 مژگان سبز کاج پر از برف است

42 گاهی غبار برف فرو ریزد

43 چون اشک من ز شاخه ی مژگان ها

44 بر خشکسال سینه ی من بارد

45 این اشک گرم چون نم باران ها

46 من در کنار آینه می گریم

47 چشم درشت آینه بیدار است

48 از پشت اشک ، عکس تو می لرزد

49 در قاب کهنه ای که به دیوار است

50 لب های سرد آینه می بوسد

51 خال سیاه زیر لبانت را

52 من در زلال آینه می بینم

53 بغضی که بسته راه دهانت را

54 نور نگاه گرم تو می تابد

55 از چشم روشنی زده ی تصویر

56 می خواهمش ز قاب برون آرم

57 دیر است ، ای امید گریزان ، دیر

58 دیگر دهان آینه بلعیده ست

59 نقش ترا چو آب گوارایی

60 اما دلم چو کودک بی مادر

61 فریاد می کند که تو اینجایی

62 گویی صدای پای تو نزدیک است

63 پیموده سنگفرش خیابان را

64 آورده باد تازه نفس از دور

65 بوی بنفشه های بیابان را

66 (اشعار نادر نادرپور)

67 گونه ی شب شسته بود از گریه ی مهتاب

68 بسترم بی موج ، چون مرداب

69 می رمید از دیدگانم خواب

70 می گشودم پلک های بسته را از خشم

71 می شمردم تیرهای سقف را با چشم

72 بار اول طاق می شد بار دوم جفت

73 خواب ، گویی چون پرستوها

74 در میان تیرها می خفت

75 ناگهان گهواره ی بی جنبش شب را

76 دست گرم نغمه ای جنباند

77 این زن همسایه ی ما بود

78 کر کنار بستر طفلش

79 لای لایی آشنا می خواند

80 آنچه او می خواند ، آواز دل من بود

81 در نهادم ، آتش اندوه روشن بود

82 کاشکی من نیز طفلی داشتم چون او

83 در کنارش تا سحر بیدار می ماندم

84 کاشکی در خلوت شب های مهتابی

85 بر سر بالین او آواز می خواندم

86 کمکم از افسون آن آواز

87 چشم طفلم جرعه ای از خواب می نوشید

88 وز شکاف پلک های من

89 جویبار اشک می جوشید

90 کودکم در خواب می خندید

91 از تبسم های او مهتا می خندید

92 بوسه ها از گونه هایش می ربودم من

93 زیر لب ، گریان و خندان می سرودم من

94 چون هوا را بازی دست تو بشکافد

95 خیره در رگ های آبی رنگ بازوی تو میگردم

96 ناگهان در چون دهانی گرم وا می شد

97 مادرش از دور با من هم صدا می شد

98 از تنت چون بوی شیر تازه برخیزد

99 مست از بوی تو می گردم

100 بسترم بیگانه بود از خواب

101 چینی شب می درخشید از لعاب نیلی مهتاب

102 مادری گهواره می جنباند

103 لای لایی آشنا می خواند

104 ماه در آیینه ی چشم تو می سوزد

105 همچو شمعی شعله ور درش یشه ی فانوس

106 ناله ای از سینه ام برخاست

107 کودک من نیستی ، افسوس

108 (اشعار نادر نادرپور)

109 یک شب ز تخت عرش فرو می کشم ترا

110 ابلیس ، ای کشنده ی پنهانی خدا

111 گر در گمان خلق ، تو ابلیس نیستی

112 من دانم ای خدای پلیدان ، تو کیستی

113 از دودمان پاک خدایان پیشتر

114 یک تن هنوز در حرم عرش زنده بود

115 یک تن که چشم در پی آزار ما نداشت

116 میلی به سوی فتنه و مرگ و بلا نداشت

117 پاکیزه تر ز اشک زلال ستاره بود

118 بخشنده تر ز ابر سپید بهاره بود

119 بر بندگان خویش ، ستم ها روا نداشت

120 یک شب تو ، ای کس که جز ابلیس نیستی

121 دزدانه سوی خوابگه او شتافتی

122 او را درون بستر خود خفته یافتی

123 با تیغ تیز ، سینه ی گرمش شکافتی

124 آنگاه خود به تخت نشستی ، خدا شدی

125 وز راه و رسم مردمی او جدا شدی

126 هشدار ، ای کسی که جز ابلیس نیستی

127 خلق جهان هنوز نداند که کیستی

128 هر چند تکیه بر سر جای خدا زدی

129 در گوش خلق ، بانگ خوش آشنا زدی

130 یک شب ز تخت عرش فرو کشم ترا

131 ابلیس ، ای کشنده ی پنهانی خدا

132 (اشعار نادر نادرپور)

133 ابر گریان غروبم که به خونابه ی اشک

134 می کشم در دل خود ، آتش اندوهی را

135 سینه ی تنگ من از بار غمی سنگین است

136 پاره ابرم که نهان ساخته ام کوهی را

137 آسمان گریه ی مستانه کند بر سر خاک

138 بینوا من که درین گریه ی من ، مستی نیست

139 همچو مه ، کاهش من از غم بی فردایی است

140 همچو نی ، وحشتم از باد تهیدستی نیست

141 آسمان ، بستری افکنده ز خاکستر ابر

142 آتش ماه درین بستر سرد افتاده ست

143 دل خونین مرا بستر غم خوابگه است

144 خال سرخی است که بر گونه ی زرد افتاده ست

145 در دل این شب تاریک ، تو فانوس منی

146 گرد تو ، خرمن باران زده ی هاله ی تست

147 آبی و ناله ی تو یخ زده در سینه ی سنگ

148 چشمه ی خشک دلم منتظر ناله ی تست

149 ای که در خلوت من بوی تو پیچیده هنوز

150 یاد شیرین تو تا مرگ همآغوشم باد

151 ابر تاریکم و از گریه ی اندوه پرم

152 حسرت دیدن خورشید فراموشم باد

153 (اشعار نادر نادرپور)

154 تو آن دره ی سبز بی آفتابی

155 که مه بر سر افشاندت نو بهاران

156 تو فریاد مرغابی جفت جویی

157 که پر می گشاید به دنبال یاران

158 تو ابری ، تو آن ابر اندوهگینی

159 که اشکی به رخساره ی کوه پاشی

160 تو خورشید بیمار پیش از غروبی

161 که بر خاطرم گرد اندوه پاشی

162 تو پیشانی کوهساران صبحی

163 که تاجی است از خنده ی ‌آفتابت

164 تو گهواره ی شاخساران مستی

165 که هر دم نسیمی دهد پیچ و تابت

166 ترا از جهانی دگر می شناسم

167 ترا شیر داد از ازل دایه ی من

168 درین تیره شب ها که فردا ندارد

169 تو فانوسی و عشق تو ، سایه ی من

170 خدا این دو دل را به تیغی دو سر دوخت

171 ازین یک ، رهایی نداد آن دگر را

172 طلسم است و ، با اشک نتوان زدودن

173 ازین تیغه ی سرد ، خون جگر را

174 (اشعار نادر نادرپور)

175 مهتاب رو به ساحل مغرب نهاده بود

176 در خلوت اتاق به جز من کسی نبود

177 قلب سیاه ساعت شماطه می تپید

178 شب می گذشت و لحظه ی میعاد می رسید

179 ناگه صدای دور سگی در فضا شکست

180 ازپ شت قاب پنجره ، برق تلنگری

181 بر شیشه ی کبود ترک خورده نقش بست

182 ساعت ز کار خویش فرو ماند و گوش داد

183 آونگ او چو مردمک چشم مردگان

184 از گردش ایستاد

185 در پشت من ، دهان دری نیمه باز شد

186 نوری سفید ، همچو غبار گچ از هوا

187 در خوابگاه ریخت

188 آنگه صدای لغزش پایی به روی فرش

189 تار سکوت را چو نخی بی صدا گسیخت

190 من میهمان هر شبه ام را شناختم

191 اما هنوز طاقت برگشتنم نبود

192 قلبم درون سینه ی تاریک می تپید

193 نور از شکاف پنجره چون موم می چکید

194 ناگه دو دست سوخته ی استخوان نما

195 از پشت ، بر خمیدگی شانه ام نشست

196 برگشتم از هراس

197 این روح ناشناس

198 روحی که چون شمایل شوم مقدسان

199 در زیر روشنایی ماه ایستاده بود

200 صورت نداشت ، لیک لبی چون شکاف زخم

201 تا زیر گوش های درازش کشیده داشت

202 خندید و بیم خنده ی او در دلم نشست

203 فریاد من چو زوزه ی سگ در گلو شکست

204 (اشعار نادر نادرپور)

205 تصویر ها در آینه ها نعره می کشند

206 ما را از چارچوب طلایی رها کنید

207 ما در جهان خویشتن آزاد بوده ایم

208 دیوارهای کور کهن ناله می کنند

209 ما را چرا به خاک اسارت نشانده اید ؟

210 ما خشت ها به خامی خود شاد بوده ایم

211 تک تک ستارگان ، همه با چشم های در

212 دامان باد را به تضرع گرفته اند

213 کای باد !‌ ما ز روز ازل این نبوده ایم

214 ما اشک هایی از پی فریاد بوده ایم

215 غافل ، که باد نیز عنان شکیب خویش

216 دیریست کز نهیب غم از دست داده است

217 گوید که ما به گوش جهان ، باد بوده ایم

218 من باد نیستم

219 اما همیشه تشنه ی فریاد بوده ام

220 دیوار نیستم

221 اما اسیر پنجهی بیداد بوده ام

222 نقشی درون آینه ی سرد نیستم

223 زیرا هر آنچه هستم بی درد نیستم

224 اینان به ناله ، آتش درد نهفته را

225 خاموش می کنند و فراموش می کنند

226 اما من آن ستاره ی دورم که آبها

227 خونابه های چشم مرا نوش می کنند

228 (اشعار نادر نادرپور)

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر