صبح سحر که پرنگشوده از حسین منزوی اشعار پراکنده 46

حسین منزوی

آثار حسین منزوی

حسین منزوی

صبح سحر که پرنگشوده است آفتاب

1 صبح سحر که پرنگشوده است آفتاب

2 می آیی و سمند تو را عشق در رکاب

3 روشن به توست چشمم و در پیشوازِ تو

4 کوچکترین ستاره ی چشمانم آفتاب

5 بِشکُف که چتر باز کنی بر سرِ جهان

6 ای باغ نرگس ! ای همه چون غنچه در نقاب

7 ای چشمه ی زلال که با آرزوی تو

8 از صد سراب رد شده ام در هوای آب

9 ساقی!خمار می کُشدم گر نیاوری

10 از آن میِ هزار و دوصد ساله ام شراب

11 با کاهلی به پرده ی پندار مانده اند

12 ناباوران وصل تو ، جمعی ز شیخ و شاب

13 بیدار اگر به مُژده ی وصلت نمی شوند

14 با بیم تیغ تیز برانگیزشان زخواب

15 آری وجودِ حاضر و غائب شنیده ام

16 ای آنکه غیبت تو پُر است از حضور ناب

17 با شوق وصل ، دست ز عالم فشانده ایم

18 جز تو به شوق ما چه کسی می دهد جواب؟

19 ( اشعار حسین منزوی )

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر