-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 پشت چراغ قرمز
2 پسرکی با چشمان معصوم و دستانی کوچک گفت :
3 چسب زخم نمی خواهید ؟
4 پنچ تا ، صد تومن ،
5 آهی کشیدم و با خود گفتم :
6 تمام چسب زخم هایت را هم که بخرم ،
7 نه زخم های من خوب می شود نه زخم های تو …
8 از حسین پناهی
9 خورشید جاودانه می درخشد بر مدار خویش
10 ماییم که پا جای پای خود مینهیم و غروب میکنیم هر پسین
11 از حسین پناهی
12 اعتراف
13 من زنگي را دوست دارم
14 ولي از زندگي دوباره مي ترسم!
15 دين را دوست دارم
16 ولي از كشيش ها مي ترسم!
17 قانون را دوست دارم
18 ولي از پاسبان ها مي ترسم!
19 عشق را دوست دارم
20 ولي از زن ها مي ترسم!
21 كودكان را دوست دارم
22 ولي از آينه مي ترسم!
23 سلام را دوست دارم
24 ولي از زبانم مي ترسم!
25 من مي ترسم ، پس هستم
26 اين چنين مي گذرد روز و روزگار من
27 من روز را دوست دارم
28 ولي از روزگار مي ترسم!
29 از زنده ياد حسين پناهي
30 دیوونه کیه؟
31 عاقل کیه؟
32 جونور کامل کیه؟
33 واسطه نیار، به عزتت خمارم
34 حوصلهی هیچ کسی رو ندارم
35 کفر نمیگم، سوال دارم
36 یک تریلی محال دارم
37 تازه داره حالیم میشه چیکارهام
38 میچرخم و میچرخونم ٬ سیارهام !
39 تازه دیدم حرف حسابت منم
40 طلای نابت منم
41 تازه دیدم که دل دارم، بستمش !
42 راه دیدم نرفته بود ، رفتمش
43 جوونهی نشکفته رو ، رستمش
44 ویروس که بود حالیش نبود ، هستمش
45 جواب زنده بودنم مرگ نبود؛
46 جون شما بود؟
47 مردن من مردن یک برگ نبود؛
48 تو رو به خدا بود؟
49 اون همه افسانه و افسون ولش؟
50 این دل پر خون ولش؟
51 دلهرهی گم کردن گدار مارون ولش؟
52 تماشای پرندهها بالای کارون ولش؟
53 خیابونا، سوت زدنا، شپ شپ بارون ولش؟
54 دیوونه کیه؟
55 عاقل کیه؟
56 جونور کامل کیه؟
57 گفتی بیا زندگی خیلی زیباست؛
58 دویدم !
59 چشم فرستادی برام تا ببینم؛
60 که دیدم !
61 پرسیدم این آتش بازی تو آسمون معناش چیه؟
62 کنار این جوب روون معناش چیه؟
63 این همه راز، این همه رمز
64 این همه سر و اسرار معماست؟
65 آوردی حیرونم کنی که چی بشه؟
66 نه والله!
67 مات و پریشونم کنی که چی بشه؟
68 نه بالله!
69 پریشونت نبودم؟
70 من ، حیرونت نبودم؟
71 تازه داشتم میفهمیدم که فهم من چقدر کمه
72 اتم تو دنیای خودش حریف صد تا رستمه
73 گفتی ببند چشماتو وقت رفتنه
74 انجیر میخواد دنیا بیاد،
75 آهن و فسفرش کمه
76 چشمای من آهن انجیر شدن
77 حلقهای از حلقهی زنجیر شدن . . .
78 عمو زنجیر باف ، زنجیرتو بنازم
79 چشم من و انجیرتو بنازم
80 چشم من و انجیرتو بنازم . . .
81 از : زنده یاد حسین پناهی
82 امروز
83 ذهنم پر است،
84 از يك ماديان و كره اش
85 فردا،
86 برايت شعري عاشقانه خواهم نوشت
87 اعتراف
88 من زنگي را دوست دارم
89 ولي از زندگي دوباره مي ترسم!
90 دين را دوست دارم
91 ولي از كشيش ها مي ترسم!
92 قانون را دوست دارم
93 ولي از پاسبان ها مي ترسم!
94 عشق را دوست دارم
95 ولي از زن ها مي ترسم!
96 كودكان را دوست دارم
97 ولي از آينه مي ترسم!
98 سلام را دوست دارم
99 ولي از زبانم مي ترسم!
100 من مي ترسم ، پس هستم
101 اين چنين مي گذرد روز و روزگار من
102 من روز را دوست دارم
103 ولي از روزگار مي ترسم!
104 (زنده ياد حسين پناهي)
105 هم چنان حالم خوب نیست !
106 احساس می کنم شکست خورده ام ،
107 در زمان ُ در عرض !
108 از که ؟ صحبت ِ کَس نیست …
109 نمی دانم … احساس می کنم ،
110 کلمه ی
111 ابد
112 گنجشک ِ وجودم را مسحور ِ چشمان ِ خود کرده است !
113 سلام ! ای ماه کج تاب !
114 تابان،
115 بر ویرانه های سفید و سیاه زندگی ام !
116 گل نرگس !
117 آیا هرگز
118 کوکویی شام یازده سر عائله خواهد شد؟
119 چه فکر شترانه ی ابلهانه ای !
120 من هیچ ندارم، آقا !
121 هیچ…
122 جز چند دانه سیگار،
123 همین صفحه و
124 این قلم دشتی افکار ابلهان…
125 تکیه بده !
126 به شانه هایم تکیه بده و گریه کن !
127 من نیز این چنین خواهم کرد…
128 از : حسین پناهی
129 من از این می ترسم
130 که دوست داشتن را ؛
131 مثل مسواک زدن ِ بچه ها
132 به من و تو تذکر بدهند…
133 “حسین پناهی”
134 خورشید جاودانه می درخشد در مدار خویش
135 مائیم که یا جای پای خود می نهیم و غروب می کنیم
136 هر پسین
137 این روشنای خاطر آشوب در افق های تاریک دوردست
138 نگاه
139 ساده فریب کیست که همراه با زمین
140 مرا به طلوعی دوباره می کشاند؟
141 ای راز
142 ای رمز
143 ای همه روزهای عمر مرا اولین و آخرین.
144 “حسین پناهی”
145 پس این ها همه اسمش زندگی است:
146 دلتنگی ها، دل خموشی ها، ثانیه ها، دقیقه ها
147 حتی اگر تعدادشان به دو برابر آن رقمی که برایت نوشته ام برسد
148 ما زنده ایم، چون بیداریم
149 ما زنده ایم، چون می خوابیم
150 و رستگار و سعادتمندیم،
151 زیرا هنوز بر گستره ویرانه های وجودمان پانشینی
152 برای گنجشک عشق باقی گذاشته ایم
153 خوشبختیم، زیرا هنوز صبح هامان آذین ملکوتی بانگ خروس هاست
154 سرو ها مبلغین بی منت سر سبزی اند
155 و شقایق ها پیام آوران آیه های سرخ عطر و آتش
156 برگچه های پیاز ترانه های طراوتند
157 و فکر کن!
158 واقعا فکر کن که چه هولنک می شد اگر از میان آواها
159 بانگ خروس را بر می داشتند
160 و همین طور ریگ ها
161 و ماه
162 و منظومه ها
163 ما نیز باید دوست بداریم … آری باید
164 زیرا دوست داشتن، خالِ بالِ روحِ ماست.
165 “حسین پناهی”
166 (از مجموعه ستاره)
167 به ساعت نگاه می کنم:
168 حدود سه نصف شب است
169 چشم می بندم تا مباد که چشمانت را از یاد برده باشم
170 و طبق عادت کنار پنجره می روم
171 سوسوی چند چراغ مهربان
172 و سایه های کشدار شبگردان خمیده
173 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
174 و صدای هیجان انگیز چند سگ
175 و بانگ آسمانی چند خروس
176 از شوق به هوا می پرم چون کودکیم
177 و خوشحال که هنوز معمای سبزی رودخانه از دور برایم حل نشده است
178 آری از شوق به هوا می پرم
179 و خوب می دانم که
180 سالهاست که مُرده ام…!
181 “حسین پناهی”
182 من زندگی را دوست دارم
183 ولی از زندگی دوباره می ترسم!
184 دین را دوست دارم
185 ولی از كشیش ها می ترسم!
186 قانون را دوست دارم
187 ولی از پاسبان ها می ترسم!
188 عشق را دوست دارم
189 ولی از زن ها می ترسم!
190 كودكان را دوست دارم
191 ولی از آینه می ترسم!
192 سلام را دوست دارم
193 ولی از زبانم می ترسم!
194 من می ترسم ، پس هستم
195 این چنین می گذرد روز و روزگار من
196 من روز را دوست دارم
197 ولی از روزگار می ترسم
198 حسین پناهی
199 درختان می گویند بهار
200 پرندگان می گویند ، لانه
201 سنگ ها می گویند صبر
202 و خاک ها می گویند مصاحب
203 و انسان ها می گویند «خوشبختی»
204 امّا همه ی ما در یک چیز شبیهیم ،
205 در طلب نور !
206 ما نه درختیم
207 و نه خاک .
208 پس خوشبختی را با علم به همه ی ضعف هامان در تشخیص ،
209 باید در حریم خودمان جستجو کنیم …
210 حسین پناهی
211 کهکشانها کو زمینم؟
212 زمین کو وطنم؟
213 وطن کو خانه ام؟
214 خانه کو مادرم؟
215 مادر کو کبوترانم؟
216 من گم شدم در تو یا تو گم شدی در من ، ای زمان؟…
217 حسین پناهی
218 در انتهای هر سفر
219 در آیینه
220 دار و ندار خویش را مرور می کنم
221 این خاک تیره این زمین
222 پاپوش پای خسته ام
223 این سقف کوتاه آسمان
224 سرپوش چشم بسته ام
225 اما خدای دل
226 در آخرین سفر
227 در آیینه به جز دو بیکرانه کران
228 به جز زمین و آسمان
229 چیزی نمانده است
230 گم گشته ام ‚ کجا
231 ندیده ای مرا ؟
232 حسین پناهی
233 نیم ساعت پیش ،
234 خدا را دیدم قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش
235 سرفه کنان در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت
236 و رو به ایوانی که من ایستاده بودم آمد ،
237 آواز که خواند تازه فهمیدم ،
238 پدرم را با او اشتباهی گرفته ام !
239 حسین پناهی
240 ما چيستيم ؟!
241 جز ملکلولهاي فعال ذهن زمين ،
242 که خاطرات کهکشان هارا
243 مغشوش ميکند!
244 حسین پناهی
245 بی تو
246 نه بوی خاک نجاتم داد
247 نه شمارش ستاره ها تسکینم
248 چرا صدایم کردی
249 چرا ؟
250 سراسیمه و مشتاق
251 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی
252 نشان به آن نشان
253 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت
254 و عصر
255 عصر والیوم بود
256 و فلسفه حسین پناهی
257 و رسالت من این خواهد بود
258 تا دو استکان چای داغ را
259 از میان دویست جنگ خونین
260 به سلامت بگذرانم
261 تا در شبی بارانی
262 آن ها را
263 با خدای خویش
264 چشم در چشم هم نوش کنیم
265 حسین پناهی
266 شب در چشمان من است
267 به سیاهی چشمهایم نگاه کن
268 روز در چشمان من است
269 به سفیدی چشمهایم نگاه کن
270 شب و روز در چشم های من است
271 به چشمهایم نگاه کن
272 پلک اگر فرو بندم
273 جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت
274 حسین پناهی
275 به من بگوييد
276 فرزانه گانِ رنگ بوم و قلم
277 چگونه
278 خورشيدي را تصوير مي كنيد
279 كه ترسيمش
280 سراسر خاك را خاكستر نمي كند ؟
281 حسین پناهی
282 انسانم !
283 ساکت ، چون درخت سیب !
284 گسترده ، چون مزرعه ی یونجه !
285 و بارور ، چون خوشه ی بلوط !
286 به جز خداوند ،
287 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود ؟!
288 حسین پناهی
289 نیستیم !
290 به دنیا می آییم
291 عکس ِ یک نفره می گیریم !
292 بزرگ می شویم ،
293 عکس ِ دو نفره می گیریم !
294 پیر می شویم ،
295 عکس ِ یک نفره می گیریم …
296 و بعد
297 دوباره باز
298 نیستیم
299 حسین پناهی
300 بی شک جهان را به عشق کسی آفریده اند ،
301 چون من که آفریده ام از عشق
302 جهانی برای تو !
303 (اشعار حسین پناهی)
304 ما
305 در هیأت پروانه ی هستی
306 با همه توانایی ها و تمدن هامان شاخکی بیش نیستیم !
307 برای زمین ، هفتاد کیلو گوشت با هفتاد کیلو سنگ تفاوتی ندارد
308 یادمان باشد کسی مسئول دلتنگی ها و مشکلات ما نیست
309 اگر ردپای دزدِ آرامش و سعادت را دنبال کنیم
310 سرانجام به خودمان خواهیم رسید.
311 (اشعار حسین پناهی)
312 خورشيد جاودانه مي درخشد در مدار خويش
313 مایيم كه پا جاي پاي خود مي نهيم و غروب مي كنيم
314 هر پسين
315 اين روشناي خاطر آشوب در افق هاي تاريك دوردست
316 نگاه ساده فريب كيست كه همراه با زمين
317 مرا به طلوعي دوباره مي كشاند ؟
318 حسین پناهی
319 سلام
320 خداحافظ!
321 چیز تازه ای اگر یافتید،
322 بر این دو اضافه کنید
323 تا بل باز شود این در گم شده بر دیوار.
324 “حسین پناهی”
325 در انتهای هر سفر
326 در آیینه
327 دار و ندار خویش را مرور می کنم
328 این خاک تیره این زمین
329 پاپوش پای خسته ام
330 این سقف کوتاه آسمان
331 سرپوش چشم بسته ام
332 اما خدای دل
333 در آخرین سفر
334 در آیینه به جز دو بیکرانه کران
335 به جز زمین و آسمان
336 چیزی نمانده است
337 گم گشته ام ‚ کجا
338 ندیده ای مرا ؟
339 کفش، ابتکار پرسه های من بود !
340 و چتر، ابداع بی سامانی هایم !
341 هندسه، شطرنج سکوت من بود!
342 و رنگ، تعبیر دل تنگی هایم !
343 با فنجانی چای هم می توان مست شد!
344 اگر اویی که باید باشد، باشد …
345 بی تو
346 نه بوی خاک نجاتم داد
347 نه شمارش ستاره ها تسکینم
348 چرا صدایم کردی
349 چرا ؟
350 سراسیمه و مشتاق
351 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی
352 نشان به آن نشان
353 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت
354 و عصر
355 عصر والیوم بود!
356 ایستاده و آرام
357 به سمت آینه میخزم
358 با اضطراب دلهره آور تعویض چشم ها
359 و تازه میشود دل
360 از تماشای دو مروارید درخشان
361 بر کیسه
362 ی
363 پاره پورهی صورتم
364 .
365 جهان پر از لبخند و پروانه سفید بود
366 !
367 کدام بود؟
368 این آینده کدام بود که بهترین روزهای عمر را
369 حرام دیدارش کردم؟
370 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم
371 عشق را چگونه می شود نوشت
372 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه
373 که به غفلتِ آن سوال بی جواب گذشت
374 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است
375 وگرنه چشمانم را می بستم
376 و به آوازی گوش می دادم که در آن دلی می خواند:
377 من تو را، او را
378 کسی را دوست می دارم.
379 به آتش نگاهش اعتماد نکن
380 لمس نکن
381 به جهتی بگریز که بادها خالی از عطر اویند
382 به سرزمینی بی رنگ
383 بی بو ، ساکت
384 آری…
385 بگریز و پشت ِ ابدیتِ مرگ پنهان شو
386 اگر خواستار جاودانگیِ عشقی.
387 انسانم !
388 ساکت، چون درخت سیب !
389 گسترده، چون مزرعه ی یونجه !
390 و بارور، چون خوشه ی بلوط !
391 به جز خداوند،
392 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود!؟
393 هرگز شیشه عطر از دستتان افتاده که بشکند؟
394 شیشه ی عطرم شکسته بود!
395 حیاط پر از بوی خدا شده بود!
396 ستاره ام – درشت و درخشان-
397 روبه رویم پشت به دیوار،
398 سر بر گریبان برده بود
399 و من در آغوش ماه
400 برای همیشه به خواب رفته بودم!
401 با گونه ی خیس و کبود سیزده سالگی ام
402 که جای آخرین بوسه ی مادرم بود!
403 “زنده یاد حسین پناهی”
404 کلماتی هست که میمیرند
405 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را میبلعند
406 کلماتی هست که با هیچ پاککنی پاک نمیشوند
407 کلماتی هست که در خواب راه میروند
408 کلماتی هست که قلبشان از مشتشان بزرگتر است
409 کلماتی هست که مثلِ تختهسنگهای دامنۀ کوهستان
410 خیس از بارانِ شبانهاند
411 و در زیرِ نورِ ستارگان برق میزنند
412 کلماتی هست که هیچوقت به دنیا نمیآیند
413 کلماتی هست که چشمِ دیدنِ کلماتِ دیگر را ندارند
414 کلماتی هست که مادر ندارند
415 کلماتی هست که خود را میسوزانند
416 کلماتی هست که فرصتِ گریه کردن ندارند
417 کلماتی هست که بستگی دارند
418 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را کول میکنند
419 کلماتی هست که سرِ زا میروند
420 کلماتی هست که تنهایند
421 کلماتی هست که دزدیده میشوند
422 کلماتی هست که دل را به لرزه میاندازند
423 کلماتی هست که بعد از بیانشان سیگار میچسبد
424 (اشعار حسین پناهی)
425 چقدر شبیه مادرم شده ام
426 چرا نمی شناسی ام ؟!
427 چرا نمی شناسمت ؟
428 می دانم که مرا نمی شنوی
429 و من این را از سیبی که از دستت افتاد ؛ فهمیدم
430 دیگر به غربت چشمهایت خو کرده ام و
431 به دردهای باد کرده ی روحم که از قاب تنم بیرون زده اند
432 با توام بی حضور تو
433 بی منی با حضور من
434 می بینی تا کجا به انتحار وفادار ماندم تا دل نازک پروانه نشکند
435 همه ی سهم من از خود دلی بود که به تو دادم
436 و هر شب بغض گلویت را در تابوت سیاهی که برایم ساخته بودی گریستم
437 و تو هرگز ندانستی که زخم هایت ، زخم های مکررم بودند
438 نخ های آبی ام تمام شده اند
439 و گل های بُقچه چهل تیکه دلم ناتمام مانده اند .
440 باید پیش از بند آمدن باران بمیرم !
441 حق با تو بود
442 می بایست می خوابیدم
443 اما چیزی خوابم را آشفته کرده است
444 در دو طاقچه رو به رویم شش دسته خوشه زرد گندم چیده ام
445 با آن گیس های سیاه و روز پریشانشان
446 کاش تنها نبودم
447 فکر می کنی ستاره ها از خوشه ها خوششان نمی اید ؟
448 کاش تنها نبودی
449 آن وقت که می توانستیم به این موضوع و موضوعات دیگر اینقدر بلند بلند
450 بخندیم تا همسایه هامان از خواب بیدار شوند
451 می دانی ؟
452 انگار چرخ فلک سوارم
453 انگار قایقی مرا می برد
454 انگار روی شیب برف ها با اسکی می روم و
455 مرا ببخش
456 ولی آخر چگونه می شود عشق را نوشت ؟
457 می شنوی ؟
458 انگار صدای شیون می اید
459 گوش کن
460 می دانم که هیچ کس نمی تواند عشق را بنویسد
461 اما به جای آن
462 می توانم قصه های خوبی تعریف کنم
463 گوش کن
464 یکی بود یکی نبود
465 زنی بود که به جای آبیاری گلهای بنفشه
466 به جای خواندن آواز ماه خواهر من است
467 به جای علوفه دادن به مادیان ها آبستن
468 به جای پختن کلوچه شیرین
469 ساده و اخمو
470 در سایه بوته های نیشکر نشسته بود و کتاب می خواند
471 صدای شیون در اوج است
472 می شنوی
473 برای بیان عشق
474 به نظر شما
475 کدام را باید خواند ؟
476 تاریخ یا جغرافی ؟
477 می دانی ؟
478 من دلم برای تاریخ می سوزد
479 برای نسل ببرهایش که منقرض گشته اند
480 برای خمره های عسلش که در رف ها شکسته اند
481 گوش کن
482 به جای عشق و جستجوی جوهر نیلی می شود چیزهای دیگری نوشت
483 حق با تو بود
484 می بایست می خوابیدم
485 اما مادربزرگ ها گفته اند
486 چشم ها نگهبان دل هایند
487 می دانی ؟
488 از افسانه های قدیم چیزهایی در ذهنم سایه وار در گذر است
489 کودک
490 خرگوش
491 پروانه
492 و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که
493 بی نهایت
494 بار
495 در نامه ها و شعر ها
496 در شعله ها سوختند
497 تا سند سوختن نویسنده شان باشند
498 پروانه ها
499 آخ
500 تصور کن
501 آن ها در اندیشه چیزی مبهم
502 که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را
503 در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند
504 یادم می اید
505 روزگاری ساده لوحانه
506 صحرا به صحرا
507 و بهار به بهار
508 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم
509 عشق را چگونه می شود نوشت
510 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه
511 که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت
512 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است
513 وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند
514 من تو را…
515 او را…
516 کسی را… دوست می دارم
517 “حسین پناهی”
518 (از مجموعه ستاره)
519 به ساعت نگاه می کنم:
520 حدود سه نصفه شب است
521 چشم می بندم تا مبادا چشمانت را از یاد برده باشم
522 و طبق عادت کنار پنجره می روم
523 سوسوی چند چراغ مهربان
524 وسایه های کشدار شبگردانه خمیده
525 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
526 و صدای هیجان انگیز چند سگ
527 و بانگ آسمانی چند خروس
528 از شوق به هوا می پرم چون کودکی ام
529 و خوشحال که هنوز
530 معمای سبز رودخانه از دور
531 برایم حل نشده است
532 آری!از شوق به هوا می پرم
533 و خوب می دانم
534 سالهاست که مرده ام
535 من زندگی را دوست دارم
536 ولی از زندگی دوباره می ترسم!
537 دین را دوست دارم
538 ولی از کشیش ها می ترسم!
539 قانون را دوست دارم
540 ولی از پاسبان ها می ترسم!
541 عشق را دوست دارم
542 ولی از زن ها می ترسم!
543 کودکان را دوست دارم
544 ولی از آینه می ترسم!
545 سلام را دوست دارم
546 ولی از زبانم می ترسم!
547 من می ترسم ، پس هستم
548 این چنین می گذرد روز و روزگار من
549 من روز را دوست دارم
550 ولی از روزگار می ترسم!
551 دنیا را بغل گرفتیم
552 گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد
553 خوابمان برد
554 بیدار شدیم
555 دیدیم آبستن تمام دردهایش شده ایم!
556 “حسین پناهی”
557 پا برهنه با قافله به نا معلوم میروم
558 با پاهای کودکی ام!
559 عطر پریکه ها
560 مسحور سایه ی کوه
561 که میبرد با خود رنگ و نور را!
562 پولک پای مرغ
563 کفش نو
564 کیف نو
565 جهان هراسناک و کهنه
566 و
567 آه سوزناک سگ!
568 سال های سال است که به دنبال تو میدوم
569 پروانه زرد،
570 وتو از شاخه ی روز به شاخه ی شب میپری
571 و همچنان..
572 (اشعار حسین پناهی)
573 با مرجانها در عمق دریاها لرزیدیم
574 با کوسه ها خروارها تُن آب را باله زدیم
575 با امواج به ساحلها کوبیدیم
576 دنیای سرخ و سیاه خزهها را بر صخرهها روییدیم
577 با ابرها بارها با پرندهها بر شاخهی نارونها قاقار کردیم
578 ترکیدیم با انارها و سیرسیرکها
579 وزیدیم…
580 ترسیدیم…
581 درخشیدیم…
582 و درخشیدیم با ستارگان نیمه شب تا کجا… کجا !
583 میبینی؟ میبینی تا کجا میرفتیم و برمیگشتیم !
584 اکنون چنگ میزند بر نم روح انسانی رویاهایمان
585 خزههای سبز سفر
586 خیس باران به سوی پنجرههای مه گرفته سرازیر میشویم
587 میبینی تا کجا با آب آمدهایم!؟
588 با قایق بی پارو!؟
589 خوابم میآید…
590 نه
591 از عشق سخن گفتن برای آدمی هنوز خیلی زود است…
592 خیلی زود…
593 (اشعار حسین پناهی)
594 با تو
595 بی تو
596 همسفر سایه خویشم
597 و به سوی بی سوی تو می آیم
598 معلومی چون ریگ
599 مجهولی چون راز
600 معلوم دلی و مجهول چشم
601 من رنگ پیراهن دخترم را به گلهای یاد تو
602 سپرده ام
603 و کفشهای زنم را در راه تو از یاد برده ام
604 ای همه من
605 کاکل زرتشت
606 سایه بان مسیح
607 به سردترین ها
608 مرا به سردترین ها برسان
609 “حسین پناهی”
610 (کاکل / از مجموعه ستاره)
611 به ساعت نگاه می کنم
612 حدود سه نصف شب است
613 چشم می بندم که مبادا چشمانت را
614 از یاد برده باشم
615 و طبق عادت کنار پنجره می روم
616 سو سوی چند چراغ مهربان
617 و سایه ی کشدار شبگردان خمیده
618 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
619 و صدای هیجان انگیز چند سگ
620 و بانگ آسمانی چند خروس
621 از شوق به هوا می پَرم، چون کودکی ام
622 و خوشحال که هنوز
623 معمای سبز رودخانه از دور
624 برایم حل نشده است
625 آری، از شوق به هوا می پرم
626 و خوب می دانم
627 سال هاست که مرده ام…!
628 “حسین پناهی”
629 و رسالت من این خواهد بود
630 تا دو استکان چای داغ را
631 از میان دویست جنگ خونین
632 به سلامت بگذرانم
633 تا در شبی بارانی
634 آن ها را
635 با خدای خویش
636 چشم در چشم هم نوش کنیم.
637 “حسین پناهی”
638 (شبی بارانی ، از مجموعه: ستاره)
639 وقتی ما آمدیم
640 اتّفاق اتفاق افتاده بود!
641 حال
642 هرکس
643 به سلیقه خود چیزی میگوید
644 و در تاریکی گم میشود
645 هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد
646 امشب دلی کشیدم
647 شبیه نیمه سیبی
648 که به خاطر لرزش دستانم
649 در زیر آواری از رنگ ها
650 ناپدید ماند!
651 “زنده یاد حسین پناهی”
652 (از مجموعه ستاره)
653 پدرم میگوید: کتاب!
654 و مادرم میگوید: دعا !
655 و من خوب میدانم
656 که زیباترین تعریف خدا را
657 فقط میتوان از زبان گلها شنید …
658 “حسین پناهی”
659 قرینه است ،
660 این درخت ُ آن درخت ،
661 بر آبی بی انتهای بالاتر !
662 تنها جای تو خالی ست ،
663 سبزه قبای خواب ُ خیال ِ من !
664 و دوباره خش خش ِ گربه ی یاد ِ تو
665 که به حیاط ِ دلم برگشته است !
666 می نشینم
667 و در جمعیت نیمه روشن ِ آن سوی پنجره
668 در ایستگاه دنبال کسی شبیه ِ تو می گردم . . .
669 و خوب می دانم که کسی کـَس نمی شود
670 زیرا هیچ انسانی قادر به ادامه انسانی دیگر نیست !
671 پس بازی ها فقط یک بازی اند ُ همین !
672 با این وجود کسی شبیه تو را پیدا می کنم
673 و از او دور می شوم . . .
674 و هر چه دورتر می شوم ،
675 شباهتش به تو بیشتر و بیشتر می شود . . .
676 و باز سکوت !
677 “حسین پناهی”
678 جالب است
679 ثبت احوال
680 همه چیز را
681 در شناسنامه ام نوشته است
682 بجز احوال ام!
683 “حسین پناهی”
684 بی شک جهان را به عشق کسی آفریدهاند،
685 چون من که آفریدهام از عشق
686 جهانی برای تو !
687 “زنده یاد حسین پناهی”
688 به خانه می رفت
689 با کیف
690 و با کلاهی که بر هوا بود
691 چیزی دزدیدی ؟
692 مادرش پرسید
693 دعوا کردی باز؟
694 پدرش گفت
695 و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد
696 به دنبال آن چیز
697 که در دل پنهان کرده بود
698 تنها مادربزرگش دید
699 گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش
700 و خندیده بود
701 بی تو
702 نه بوی خاک نجاتم داد
703 نه شمارش ستاره ها تسکینم
704 چرا صدایم کردی
705 چرا ؟
706 سراسیمه و مشتاق
707 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی
708 نشان به آن نشان
709 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت
710 و عصر
711 عصر والیوم بود
712 و فلسفه بود
713 و ساندویچ دل وجگر