پشت چراغ قرمز از حسین پناهی اشعار پراکنده 14

حسین پناهی

آثار حسین پناهی

حسین پناهی

پشت چراغ قرمز

1 پشت چراغ قرمز

2 پسرکی با چشمان معصوم  و دستانی کوچک گفت :

3 چسب زخم نمی خواهید ؟

4 پنچ تا  ، صد تومن  ،

5 آهی کشیدم و با خود گفتم :

6 تمام چسب زخم هایت  را هم که بخرم ،

7 نه زخم های من خوب می شود نه زخم های تو …

8 از حسین پناهی

9 خورشید جاودانه می درخشد بر مدار خویش

10 ماییم که پا جای پای خود مینهیم و غروب میکنیم هر پسین

11 از حسین پناهی

12 اعتراف

13 من زنگي را دوست دارم

14 ولي از زندگي دوباره مي ترسم!

15 دين را دوست دارم

16 ولي از كشيش ها مي ترسم!

17 قانون را دوست دارم

18 ولي از پاسبان ها مي ترسم!

19 عشق را دوست دارم

20 ولي از زن ها مي ترسم!

21 كودكان را دوست دارم

22 ولي از آينه مي ترسم!

23 سلام را دوست دارم

24 ولي از زبانم مي ترسم!

25 من مي ترسم ، پس هستم

26 اين چنين مي گذرد روز و روزگار من

27 من روز را دوست دارم

28 ولي از روزگار مي ترسم!

29 از زنده ياد حسين پناهي

30 دیوونه کیه؟

31 عاقل کیه؟

32 جونور کامل کیه؟

33 واسطه نیار، به عزتت خمارم

34 حوصله‌ی هیچ کسی رو ندارم

35 کفر نمی‌گم، سوال دارم

36 یک تریلی محال دارم

37 تازه داره حالیم می‌شه چی‌کاره‌ام

38 می‌چرخم و می‌چرخونم ٬ سیاره‌ام !

39 تازه دیدم حرف حسابت منم

40 طلای نابت منم

41 تازه دیدم که دل دارم، بستمش !

42 راه دیدم نرفته بود ، رفتمش

43 جوونه‌ی نشکفته رو ، رستمش

44 ویروس که بود حالیش نبود ، هستمش

45 جواب زنده بودنم مرگ نبود؛

46 جون شما بود؟

47 مردن من مردن یک برگ نبود؛

48 تو رو به خدا بود؟

49 اون همه افسانه و افسون ولش؟

50 این دل پر خون ولش؟

51 دلهره‌ی گم کردن گدار مارون ولش؟

52 تماشای پرنده‌ها بالای کارون ولش؟

53 خیابونا، سوت زدنا، شپ شپ بارون ولش؟

54 دیوونه کیه؟

55 عاقل کیه؟

56 جونور کامل کیه؟

57 گفتی بیا زندگی خیلی زیباست؛

58 دویدم !

59 چشم فرستادی برام تا ببینم؛

60 که دیدم !

61 پرسیدم این آتش بازی تو آسمون معناش چیه؟

62 کنار این جوب روون معناش چیه؟

63 این همه راز، این همه رمز

64 این همه سر و اسرار معماست؟

65 آوردی حیرونم کنی که چی بشه؟

66 نه والله!

67 مات و پریشونم کنی که چی بشه؟

68 نه بالله!

69 پریشونت نبودم؟

70 من ، حیرونت نبودم؟

71 تازه داشتم می‌فهمیدم که فهم من چقدر کمه

72 اتم تو دنیای خودش حریف صد تا رستمه

73 گفتی ببند چشماتو وقت رفتنه

74 انجیر می‌خواد دنیا بیاد،

75 آهن و فسفرش کمه

76 چشمای من آهن انجیر شدن

77 حلقه‌ای از حلقه‌ی زنجیر شدن . . .

78 عمو زنجیر باف ، زنجیرتو بنازم

79 چشم من و انجیرتو بنازم

80 چشم من و انجیرتو بنازم . . .

81 از : زنده یاد حسین پناهی

82 امروز

83 ذهنم پر است،

84 از يك ماديان و كره اش

85 فردا،

86 برايت شعري عاشقانه خواهم نوشت

87 اعتراف

88 من زنگي را دوست دارم

89 ولي از زندگي دوباره مي ترسم!

90 دين را دوست دارم

91 ولي از كشيش ها مي ترسم!

92 قانون را دوست دارم

93 ولي از پاسبان ها مي ترسم!

94 عشق را دوست دارم

95 ولي از زن ها مي ترسم!

96 كودكان را دوست دارم

97 ولي از آينه مي ترسم!

98 سلام را دوست دارم

99 ولي از زبانم مي ترسم!

100 من مي ترسم ، پس هستم

101 اين چنين مي گذرد روز و روزگار من

102 من روز را دوست دارم

103 ولي از روزگار مي ترسم!

104 (زنده ياد حسين پناهي)

105 هم چنان حالم خوب نیست !

106 احساس می کنم شکست خورده ام ،

107 در زمان ُ در عرض !

108 از که ؟ صحبت ِ کَس نیست …

109 نمی دانم … احساس می کنم ،

110 کلمه ی

111 ابد

112 گنجشک ِ وجودم را مسحور ِ چشمان ِ خود کرده است !

113 سلام ! ای ماه کج تاب !

114 تابان،

115 بر ویرانه های سفید و سیاه زندگی ام !

116 گل نرگس !

117 آیا هرگز

118 کوکویی شام یازده سر عائله خواهد شد؟

119 چه فکر شترانه ی ابلهانه ای !

120 من هیچ ندارم، آقا !

121 هیچ…

122 جز چند دانه سیگار،

123 همین صفحه و

124 این قلم دشتی افکار ابلهان…

125 تکیه بده !

126 به شانه هایم تکیه بده و گریه کن !

127 من نیز این چنین خواهم کرد…

128 از : حسین پناهی

129 من از این می ترسم

130 که دوست داشتن را ؛

131 مثل مسواک زدن ِ بچه ها

132 به من و تو تذکر بدهند…

133 “حسین پناهی”

134 خورشید جاودانه می درخشد در مدار خویش

135 مائیم که یا جای پای خود می نهیم و غروب می کنیم

136 هر پسین

137 این روشنای خاطر آشوب در افق های تاریک دوردست

138 نگاه

139 ساده فریب کیست که همراه با زمین

140 مرا به طلوعی دوباره می کشاند؟

141 ای راز

142 ای رمز

143 ای همه روزهای عمر مرا اولین و آخرین.

144 “حسین پناهی”

145 پس این ها همه اسمش زندگی است:

146 دلتنگی ها، دل خموشی ها، ثانیه ها، دقیقه ها

147 حتی اگر تعدادشان به دو برابر آن رقمی که برایت نوشته ام برسد

148 ما زنده ایم، چون بیداریم

149 ما زنده ایم، چون می خوابیم

150 و رستگار و سعادتمندیم،

151 زیرا هنوز بر گستره ویرانه های وجودمان پانشینی

152 برای گنجشک عشق باقی گذاشته ایم

153 خوشبختیم، زیرا هنوز صبح هامان آذین ملکوتی بانگ خروس هاست

154 سرو ها مبلغین بی منت سر سبزی اند

155 و شقایق ها پیام آوران آیه های سرخ عطر و آتش

156 برگچه های پیاز ترانه های طراوتند

157 و فکر کن!

158 واقعا فکر کن که چه هولنک می شد اگر از میان آواها

159 بانگ خروس را بر می داشتند

160 و همین طور ریگ ها

161 و ماه

162 و منظومه ها

163 ما نیز باید دوست بداریم … آری باید

164 زیرا دوست داشتن، خالِ بالِ روحِ ماست.

165 “حسین پناهی”

166 (از مجموعه ستاره)

167 به ساعت نگاه می کنم:

168 حدود سه نصف شب است

169 چشم می بندم تا مباد که چشمانت را از یاد برده باشم

170 و طبق عادت کنار پنجره می روم

171 سوسوی چند چراغ مهربان

172 و سایه های کشدار شبگردان خمیده

173 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

174 و صدای هیجان انگیز چند سگ

175 و بانگ آسمانی چند خروس

176 از شوق به هوا می پرم چون کودکیم

177 و خوشحال که هنوز معمای سبزی رودخانه از دور برایم حل نشده است

178 آری از شوق به هوا می پرم

179 و خوب می دانم که

180 سالهاست که مُرده ام…!

181 “حسین پناهی”

182 من زندگی را دوست دارم

183 ولی از زندگی دوباره می ترسم!

184 دین را دوست دارم

185 ولی از كشیش ها می ترسم!

186 قانون را دوست دارم

187 ولی از پاسبان ها می ترسم!

188 عشق را دوست دارم

189 ولی از زن ها می ترسم!

190 كودكان را دوست دارم

191 ولی از آینه می ترسم!

192 سلام را دوست دارم

193 ولی از زبانم می ترسم!

194 من می ترسم ، پس هستم

195 این چنین می گذرد روز و روزگار من

196 من روز را دوست دارم

197 ولی از روزگار می ترسم

198 حسین پناهی

199 درختان می گویند بهار

200 پرندگان می گویند ، لانه

201 سنگ ها می گویند صبر

202 و خاک ها می گویند مصاحب

203 و انسان ها می گویند «خوشبختی»

204 امّا همه ی ما در یک چیز شبیهیم ،

205 در طلب نور !

206 ما نه درختیم

207 و نه خاک .

208 پس خوشبختی را با علم به همه ی ضعف هامان در تشخیص ،

209 باید در حریم خودمان جستجو کنیم …

210 حسین پناهی

211 کهکشانها کو زمینم؟

212 زمین کو وطنم؟

213 وطن کو خانه ام؟

214 خانه کو مادرم؟

215 مادر کو کبوترانم؟

216 من گم شدم در تو یا تو گم شدی در من ، ای زمان؟…

217 حسین پناهی

218 در انتهای هر سفر

219 در آیینه

220 دار و ندار خویش را مرور می کنم

221 این خاک تیره این زمین

222 پاپوش پای خسته ام

223 این سقف کوتاه آسمان

224 سرپوش چشم بسته ام

225 اما خدای دل

226 در آخرین سفر

227 در آیینه به جز دو بیکرانه کران

228 به جز زمین و آسمان

229 چیزی نمانده است

230 گم گشته ام ‚ کجا

231 ندیده ای مرا ؟

232 حسین پناهی

233 نیم ساعت پیش ،

234 خدا را دیدم قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش

235 سرفه کنان در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت

236 و رو به ایوانی که من ایستاده بودم آمد ،

237 آواز که خواند تازه فهمیدم ،

238 پدرم را با او اشتباهی گرفته ام !

239 حسین پناهی

240 ما چيستيم ؟!

241 جز ملکلولهاي فعال ذهن زمين ،

242 که خاطرات کهکشان هارا

243 مغشوش ميکند!

244 حسین پناهی

245 بی تو

246 نه بوی خاک نجاتم داد

247 نه شمارش ستاره ها تسکینم

248 چرا صدایم کردی

249 چرا ؟

250 سراسیمه و مشتاق

251 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

252 نشان به آن نشان

253 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

254 و عصر

255 عصر والیوم بود

256 و فلسفه  حسین پناهی

257 و رسالت من این خواهد بود

258 تا دو استکان چای داغ را

259 از میان دویست جنگ خونین

260 به سلامت بگذرانم

261 تا در شبی بارانی

262 آن ها را

263 با خدای خویش

264 چشم در چشم هم نوش کنیم

265 حسین پناهی

266 شب در چشمان من است

267 به سیاهی چشمهایم نگاه کن

268 روز در چشمان من است

269 به سفیدی چشمهایم نگاه کن

270 شب و روز در چشم های من است

271 به چشمهایم نگاه کن

272 پلک اگر فرو بندم

273 جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت

274 حسین پناهی

275 به من بگوييد

276 فرزانه گانِ رنگ بوم و قلم

277 چگونه

278 خورشيدي را تصوير مي كنيد

279 كه ترسيمش

280 سراسر خاك را خاكستر نمي كند ؟

281 حسین پناهی

282 انسانم !

283 ساکت ، چون درخت سیب !

284 گسترده ، چون مزرعه ی یونجه !

285 و بارور ، چون خوشه ی بلوط !

286 به جز خداوند ،

287 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود ؟!

288 حسین پناهی

289 نیستیم !

290 به دنیا می آییم

291 عکس ِ یک نفره می گیریم !

292 بزرگ می شویم ،

293 عکس ِ دو نفره می گیریم !

294 پیر می شویم ،

295 عکس ِ یک نفره می گیریم …

296 و بعد

297 دوباره باز

298 نیستیم

299 حسین پناهی

300 بی شک جهان را به عشق کسی آفریده اند ،

301 چون من که آفریده ام از عشق

302 جهانی برای تو !

303 (اشعار حسین پناهی)

304 ما

305 در هیأت پروانه ی هستی

306 با همه توانایی ها و تمدن هامان شاخکی بیش نیستیم !

307 برای زمین ، هفتاد کیلو گوشت با هفتاد کیلو سنگ تفاوتی ندارد

308 یادمان باشد کسی مسئول دلتنگی ها و مشکلات ما نیست

309 اگر ردپای دزدِ آرامش و سعادت را دنبال کنیم

310 سرانجام به خودمان خواهیم رسید.

311 (اشعار حسین پناهی)

312 خورشيد جاودانه مي درخشد در مدار خويش

313 مایيم كه پا جاي پاي خود مي نهيم و غروب مي كنيم

314 هر پسين

315 اين روشناي خاطر آشوب در افق هاي تاريك دوردست

316 نگاه ساده فريب كيست كه همراه با زمين

317 مرا به طلوعي دوباره مي كشاند ؟

318 حسین پناهی

319 سلام

320 خداحافظ!

321 چیز تازه ای اگر یافتید،

322 بر این دو اضافه کنید

323 تا بل باز شود این در گم شده بر دیوار.

324 “حسین پناهی”

325 در انتهای هر سفر

326 در آیینه

327 دار و ندار خویش را مرور می کنم

328 این خاک تیره این زمین

329 پاپوش پای خسته ام

330 این سقف کوتاه آسمان

331 سرپوش چشم بسته ام

332 اما خدای دل

333 در آخرین سفر

334 در آیینه به جز دو بیکرانه کران

335 به جز زمین و آسمان

336 چیزی نمانده است

337 گم گشته ام ‚ کجا

338 ندیده ای مرا ؟

339 کفش، ابتکار پرسه های من بود !

340 و چتر، ابداع  بی سامانی هایم !

341 هندسه، شطرنج سکوت من بود!

342 و رنگ، تعبیر دل تنگی هایم !

343 با فنجانی چای هم می توان مست شد!

344 اگر اویی که باید باشد، باشد …

345 بی تو

346 نه بوی خاک نجاتم داد

347 نه شمارش ستاره ها تسکینم

348 چرا صدایم کردی

349 چرا ؟

350 سراسیمه و مشتاق

351 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

352 نشان به آن نشان

353 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

354 و عصر

355 عصر والیوم بود!

356 ایستاده و آرام

357 به سمت آینه می‌خزم

358 با اضطراب دلهره آور تعویض چشم ها

359 و تازه می‌شود دل

360 از تماشای دو مروارید درخشان

361 بر کیسه

362 ‌ی

363 پاره پوره‌ی صورتم

364 .

365 جهان پر از لبخند و پروانه سفید بود

366 !

367 کدام بود؟

368 این آینده کدام بود که بهترین روزهای عمر را

369 حرام دیدارش کردم؟

370 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم

371 عشق را چگونه می شود نوشت

372 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه

373 که به غفلتِ آن سوال بی جواب گذشت

374 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است

375 وگرنه چشمانم را می بستم

376 و به آوازی گوش می دادم که در آن دلی می خواند:

377 من تو را، او را

378 کسی را دوست می دارم.

379 به آتش نگاهش اعتماد نکن

380 لمس نکن

381 به جهتی بگریز که بادها خالی از عطر اویند

382 به سرزمینی بی رنگ

383 بی بو ، ساکت

384 آری…

385 بگریز و پشت ِ ابدیتِ مرگ پنهان شو

386 اگر خواستار جاودانگیِ عشقی.

387 انسانم !

388 ساکت، چون درخت سیب !

389 گسترده، چون مزرعه ی یونجه !

390 و بارور، چون خوشه ی بلوط !

391 به جز خداوند،

392 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود!؟

393 هرگز شیشه عطر از دستتان افتاده که بشکند؟

394 شیشه ی عطرم شکسته بود!

395 حیاط پر از بوی خدا شده بود!

396 ستاره ام – درشت و درخشان-

397 روبه رویم پشت به دیوار،

398 سر بر گریبان برده بود

399 و من در آغوش ماه

400 برای همیشه به خواب رفته بودم!

401 با گونه ی خیس و کبود سیزده سالگی ام

402 که جای آخرین بوسه ی مادرم بود!

403 “زنده یاد حسین پناهی”

404 کلماتی هست که می‌میرند

405 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را می‌بلعند

406 کلماتی هست که با هیچ پاک‌کنی پاک نمی‌شوند

407 کلماتی هست که در خواب راه می‌روند

408 کلماتی هست که قلبشان از مشتشان بزرگتر است

409 کلماتی هست که مثلِ تخته‌سنگ‌های دامنۀ کوهستان

410 خیس از بارانِ شبانه‌اند

411 و در زیرِ نورِ ستارگان برق می‌زنند

412 کلماتی هست که هیچ‌وقت به دنیا نمی‌آیند

413 کلماتی هست که چشمِ دیدنِ کلماتِ دیگر را ندارند

414 کلماتی هست که مادر ندارند

415 کلماتی هست که خود را می‌سوزانند

416 کلماتی هست که فرصتِ گریه کردن ندارند

417 کلماتی هست که بستگی دارند

418 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را کول می‌کنند

419 کلماتی هست که سرِ زا می‌روند

420 کلماتی هست که تنهایند

421 کلماتی هست که دزدیده می‌شوند

422 کلماتی هست که دل را به لرزه می‌اندازند

423 کلماتی هست که بعد از بیانشان سیگار می‌چسبد

424 (اشعار حسین پناهی)

425 چقدر شبیه مادرم شده ام

426 چرا نمی شناسی ام ؟!

427 چرا نمی شناسمت ؟

428 می دانم که مرا نمی شنوی

429 و من این را از سیبی که از دستت افتاد ؛ فهمیدم

430 دیگر به غربت چشمهایت خو کرده ام و

431 به دردهای باد کرده ی روحم که از قاب تنم بیرون زده اند

432 با توام بی حضور تو

433 بی منی با حضور من

434 می بینی تا کجا به انتحار وفادار ماندم تا دل نازک پروانه نشکند

435 همه ی سهم من از خود دلی بود که به تو دادم

436 و هر شب بغض گلویت را در تابوت سیاهی که برایم ساخته بودی گریستم

437 و تو هرگز ندانستی که زخم هایت ، زخم های مکررم بودند

438 نخ های آبی ام تمام شده اند

439 و گل های بُقچه چهل تیکه دلم ناتمام مانده اند .

440 باید پیش از بند آمدن باران بمیرم !

441 حق با تو بود

442 می بایست می خوابیدم

443 اما چیزی خوابم را آشفته کرده است

444 در دو طاقچه رو به رویم شش دسته خوشه زرد گندم چیده ام

445 با آن گیس های سیاه و روز پریشانشان

446 کاش تنها نبودم

447 فکر می کنی ستاره ها از خوشه ها خوششان نمی اید ؟

448 کاش تنها نبودی

449 آن وقت که می توانستیم به این موضوع و موضوعات دیگر اینقدر بلند بلند

450 بخندیم تا همسایه هامان از خواب بیدار شوند

451 می دانی ؟

452 انگار چرخ فلک سوارم

453 انگار قایقی مرا می برد

454 انگار روی شیب برف ها با اسکی می روم و

455 مرا ببخش

456 ولی آخر چگونه می شود عشق را نوشت ؟

457 می شنوی ؟

458 انگار صدای شیون می اید

459 گوش کن

460 می دانم که هیچ کس نمی تواند عشق را بنویسد

461 اما به جای آن

462 می توانم قصه های خوبی تعریف کنم

463 گوش کن

464 یکی بود یکی نبود

465 زنی بود که به جای آبیاری گلهای بنفشه

466 به جای خواندن آواز ماه خواهر من است

467 به جای علوفه دادن به مادیان ها آبستن

468 به جای پختن کلوچه شیرین

469 ساده و اخمو

470 در سایه بوته های نیشکر نشسته بود و کتاب می خواند

471 صدای شیون در اوج است

472 می شنوی

473 برای بیان عشق

474 به نظر شما

475 کدام را باید خواند ؟

476 تاریخ یا جغرافی ؟

477 می دانی ؟

478 من دلم برای تاریخ می سوزد

479 برای نسل ببرهایش که منقرض گشته اند

480 برای خمره های عسلش که در رف ها شکسته اند

481 گوش کن

482 به جای عشق و جستجوی جوهر نیلی می شود چیزهای دیگری نوشت

483 حق با تو بود

484 می بایست می خوابیدم

485 اما مادربزرگ ها گفته اند

486 چشم ها نگهبان دل هایند

487 می دانی ؟

488 از افسانه های قدیم چیزهایی در ذهنم سایه وار در گذر است

489 کودک

490 خرگوش

491 پروانه

492 و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که

493 بی نهایت

494 بار

495 در نامه ها و شعر ها

496 در شعله ها سوختند

497 تا سند سوختن نویسنده شان باشند

498 پروانه ها

499 آخ

500 تصور کن

501 آن ها در اندیشه چیزی مبهم

502 که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را

503 در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند

504 یادم می اید

505 روزگاری ساده لوحانه

506 صحرا به صحرا

507 و بهار به بهار

508 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم

509 عشق را چگونه می شود نوشت

510 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه

511 که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت

512 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است

513 وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند

514 من تو را…

515 او را…

516 کسی را… دوست می دارم

517 “حسین پناهی”

518 (از مجموعه ستاره)

519 به ساعت نگاه می کنم:

520 حدود سه نصفه شب است

521 چشم می بندم تا مبادا چشمانت را از یاد برده باشم

522 و طبق عادت کنار پنجره می روم

523 سوسوی چند چراغ مهربان

524 وسایه های کشدار شبگردانه خمیده

525 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

526 و صدای هیجان انگیز چند سگ

527 و بانگ آسمانی چند خروس

528 از شوق به هوا می پرم چون کودکی ام

529 و خوشحال که هنوز

530 معمای سبز رودخانه از دور

531 برایم حل نشده است

532 آری!از شوق به هوا می پرم

533 و خوب می دانم

534 سالهاست که مرده ام

535 من زندگی را دوست دارم

536 ولی از زندگی دوباره می ترسم!

537 دین را دوست دارم

538 ولی از کشیش ها می ترسم!

539 قانون را دوست دارم

540 ولی از پاسبان ها می ترسم!

541 عشق را دوست دارم

542 ولی از زن ها می ترسم!

543 کودکان را دوست دارم

544 ولی از آینه می ترسم!

545 سلام را دوست دارم

546 ولی از زبانم می ترسم!

547 من می ترسم ، پس هستم

548 این چنین می گذرد روز و روزگار من

549 من روز را دوست دارم

550 ولی از روزگار می ترسم!

551 دنیا را بغل گرفتیم

552 گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد

553 خوابمان برد

554 بیدار شدیم

555 دیدیم آبستن تمام دردهایش شده ایم!

556 “حسین پناهی”

557 پا برهنه با قافله به نا معلوم میروم

558 با پاهای کودکی ام!

559 عطر پریکه ها

560 مسحور سایه ی کوه

561 که می‌برد با خود رنگ و نور را!

562 پولک پای مرغ

563 کفش نو

564 کیف نو

565 جهان هراسناک و کهنه

566 و

567 آه سوزناک سگ!

568 سال های سال است که به دنبال تو میدوم

569 پروانه زرد،

570 وتو از شاخه ی روز به شاخه ی شب می‌پری

571 و همچنان..

572 (اشعار حسین پناهی)

573 با مرجان‌ها در عمق دریاها لرزیدیم

574 با کوسه ها خروارها تُن آب را باله زدیم

575 با امواج به ساحل‌ها کوبیدیم

576 دنیای سرخ و سیاه خزه‌ها را بر صخره‌ها روییدیم

577 با ابرها بارها با پرنده‌ها بر شاخه‌ی نارون‌ها قاقار کردیم

578 ترکیدیم با انارها و سیرسیرک‌ها

579 وزیدیم…

580 ترسیدیم…

581 درخشیدیم…

582 و درخشیدیم با ستارگان نیمه شب تا کجا… کجا !

583 می‌بینی؟ می‌بینی تا کجا می‌رفتیم و برمی‌گشتیم !

584 اکنون چنگ می‌زند بر نم روح انسانی رویاهایمان

585 خزه‌های سبز سفر

586 خیس باران به سوی پنجره‌های مه گرفته سرازیر می‌شویم

587 می‌بینی تا کجا با آب آمده‌ایم!؟

588 با قایق بی پارو!؟

589 خوابم می‌آید…

590 نه

591 از عشق سخن گفتن برای آدمی هنوز خیلی زود است…

592 خیلی زود…

593 (اشعار حسین پناهی)

594 با تو

595 بی تو

596 همسفر سایه خویشم

597 و به سوی بی سوی تو می آیم

598 معلومی چون ریگ

599 مجهولی چون راز

600 معلوم دلی و مجهول چشم

601 من رنگ پیراهن دخترم را به گلهای یاد تو

602 سپرده ام

603 و کفشهای زنم را در راه تو از یاد برده ام

604 ای همه من

605 کاکل زرتشت

606 سایه بان مسیح

607 به سردترین ها

608 مرا به سردترین ها برسان

609 “حسین پناهی”

610 (کاکل / از مجموعه ستاره)

611 به ساعت نگاه می کنم

612 حدود سه نصف شب است

613 چشم می بندم که مبادا چشمانت را

614 از یاد برده باشم

615 و طبق عادت کنار پنجره می روم

616 سو سوی چند چراغ مهربان

617 و سایه ی کشدار شبگردان خمیده

618 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

619 و صدای هیجان انگیز چند سگ

620 و بانگ آسمانی چند خروس

621 از شوق به هوا می پَرم، چون کودکی‌ ام

622 و خوشحال که هنوز

623 معمای سبز رودخانه از دور

624 برایم حل نشده است

625 آری، از شوق به هوا می پرم

626 و خوب می دانم

627 سال هاست که مرده ام…!

628 “حسین پناهی”

629 و رسالت من این خواهد بود

630 تا دو استکان چای داغ را

631 از میان دویست جنگ خونین

632 به سلامت بگذرانم

633 تا در شبی بارانی

634 آن ها را

635 با خدای خویش

636 چشم در چشم هم نوش کنیم.

637 “حسین پناهی”

638 (شبی بارانی ، از مجموعه: ستاره)

639 وقتی ما آمدیم

640 اتّفاق اتفاق افتاده بود!

641 حال

642 هرکس

643 به سلیقه خود چیزی می‌گوید

644 و در تاریکی گم می‌شود

645 هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد

646 امشب دلی کشیدم

647 شبیه نیمه سیبی

648 که به خاطر لرزش دستانم

649 در زیر آواری از رنگ ها

650 ناپدید ماند!

651 “زنده یاد حسین پناهی”

652 (از مجموعه ستاره)

653 پدرم می‌گوید: کتاب!

654 و مادرم می‌گوید: دعا !

655 و من خوب می‌دانم

656 که زیباترین تعریف خدا را

657 فقط می‌توان از زبان گل‌ها شنید …

658 “حسین پناهی”

659 قرینه است ،

660 این درخت ُ آن درخت ،

661 بر آبی بی انتهای بالاتر !

662 تنها جای تو خالی ست ،

663 سبزه قبای خواب ُ خیال ِ من !

664 و دوباره خش خش ِ گربه ی یاد ِ تو

665 که به حیاط ِ دلم برگشته است !

666 می نشینم

667 و در جمعیت نیمه روشن ِ آن سوی پنجره

668 در ایستگاه دنبال کسی شبیه ِ تو می گردم . . .

669 و خوب می دانم که کسی کـَس نمی شود

670 زیرا هیچ انسانی قادر به ادامه انسانی دیگر نیست !

671 پس بازی ها فقط یک بازی اند ُ همین !

672 با این وجود کسی شبیه تو را پیدا می کنم

673 و از او دور می شوم . . .

674 و هر چه دورتر می شوم ،

675 شباهتش به تو بیشتر و بیشتر می شود . . .

676 و باز سکوت !

677 “حسین پناهی”

678 جالب است

679 ثبت احوال

680 همه چیز را

681 در شناسنامه ام نوشته است

682 بجز احوال ام!

683 “حسین پناهی”

684 بی شک جهان را به عشق کسی آفریده‌اند،

685 چون من که آفریده‌ام از عشق

686 جهانی برای تو !

687 “زنده یاد حسین پناهی”

688 به خانه می رفت

689 با کیف

690 و با کلاهی که بر هوا بود

691 چیزی دزدیدی ؟

692 مادرش پرسید

693 دعوا کردی باز؟

694 پدرش گفت

695 و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد

696 به دنبال آن چیز

697 که در دل پنهان کرده بود

698 تنها مادربزرگش دید

699 گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش

700 و خندیده بود

701 بی تو

702 نه بوی خاک نجاتم داد

703 نه شمارش ستاره ها تسکینم

704 چرا صدایم کردی

705 چرا ؟

706 سراسیمه و مشتاق

707 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

708 نشان به آن نشان

709 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

710 و عصر

711 عصر والیوم بود

712 و فلسفه بود

713 و ساندویچ دل وجگر

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر