نمازت از حسین منزوی اشعار پراکنده 128

حسین منزوی

آثار حسین منزوی

حسین منزوی

نمازت

1 نمازت

2 پیشاپیش

3 حکم خاکساریِ کعبه را

4 رقم زده بود

5 به هنگام که هنوز،

6 «ابراهیم»

7 ابراهیم نبود

8 سجاده­ات دامن بود و

9 مهرت

10 دکمه­ ی پیراهن

11 که اشک­ها

12 بر قنوتت چکید

13 و گناه جهان را،

14 شُست

15 به اقتدای تو

16 تکبیری زدم

17 که اسرافیل از خواب اعصار،

18 سراسیمه

19 فراجَست

20 قیامتی نبود

21 قد قامتی بود

22 بی صور

23 به بلندای دار منصور

24 تا خون را به اعتراف وا دارد

25 که در عشق دو رکعت است که وضوی آن درست نیاید

26 الا

27 به اشک

28 بیا،

29 بر سر رنگ­ها

30 نجنگیم

31 آبی

32 یا

33 سفید

34 در،

35 اگر

36 تو بازش کنی

37 رخنه­ یی است

38 در دیوارهای سنگ و پیشانی

39 همسایه،

40 سنگ می­اندازد

41 و گیلاس­ها

42 در حوض خالی

43 می­افتند

44 سنگ­ها

45 خواب کودک را

46 به هم می­زنند

47 کبوتر را

48 می­پرانند

49 اما،

50 سرانجام

51 فرو

52 می

53 افتند

54 ساعت

55 از صدای هیچ زنگی

56 نمی­هراسد

57 و عشق

58 با سوت هیچ پاسبانی

59 توقف نمی­کند

60 پایمال آفتاب

61 در خیابان

62 و سنگسار چراغ در کوچه

63 برق چشم­های ما را ،

64 خاموش نخواهد کرد

65 من

66 که با تکه­ای از آسمان

67 در دست

68 می­رسم

69 و تو

70 که با گل یاسی

71 بر سینه

72 در می­گشایی

73 شب

74 در قرق سگ­هاست

75 با این همه

76 تاک­های ما

77 در تاریکی نیز

78 رو به انگور

79 می­خزند

80 ( اشعار حسین منزوی )

81 لکه ­های خون

82 در آب

83 حل نخواهند شد

84 امروز چه روزی است؟

85 که تن­ها و پیرهن­ها

86 زخم­ها و

87 وصله ­ها را

88 معاوضه می­کنند

89 پیش از آن که

90 فشار دو دست افسونگر

91 بر شقیقه ­ها

92 مغزها را

93 از چین­های خاکستری

94 صاف کند

95 امروز را به خاطر بسپاریم

96 که تابستان گرمش می­شود

97 و دهمین شمع روشن را نیز

98 خاموش می­کند

99 شنبه

100 از گنبد

101 فرود می­آید

102 و به چیدن شنبلیدی می­رود

103 که از قلب جهان

104 روییده است

105 چه روزی است امروز !

106 قهوه­ای

107 منفرد

108 تلخ

109 معطر

110 امروز را به خاطر بسپاریم

111 گرسنگی­ ام

112 قدیمی است

113 به عشق که رسیدی

114 قوت مرا،

115 با مشت و شتاب،

116 پیمانه کن

117 از بد حادثه

118 به سراغ تو

119 نیامده­ام

120 از پیراهنت دستمالی می­خواهم

121 که زخم عتیقم را ببندم

122 و از دهانت بوسه ­یی

123 که جهانم را

124 تازه کنم

125 من

126 تو را

127 برای شعر

128 بر نمی­ گزینم

129 شعر، مرا

130 برای تو

131 برگزیده است

132 در هشیاری

133 به سراغت

134 نمی ­آیم

135 هر بار

136 از سوزش انگشتانم

137 در می­ یابم باز،

138 نام تو را ، می ­نوشته ام

139 تو را کنار چه بگذارم

140 که یک­دستی چشم­ اندازت

141 به هم نخورد؟

142 در آشپزخانه

143 کتاب شعری

144 در کتابخانه

145 گلدان گل

146 در گلخانه

147 سنتور هزار زخم

148 و در شرابخانه

149 سجاده­ ی آفتاب رو

150 با این همه زیباترین قاب تو

151 بستری است

152 که میان دفترها و گلدان­ها و

153 سنتورها و سجاده­ ها

154 برایت می­ گسترم

155 توانی

156 هر منظره را

157 زیبا کنی

158 اما

159 هشدار!

160 که قطره خونی

161 در چمنزار

162 سرخ ­تر از قطره خونی

163 بر مخمل سرخ است

164 کدام هستی را

165 دل بسته ­ای؟

166 آن که در آفتاب

167 می­ بالد؟

168 یا آن که در سایه­ ی درونت

169 می­پوسد؟

170 گلویت را می ­دری

171 تا از آوازت

172 رازی بسازی

173 و هم­چنان

174 هزار گهواره­ ی خالی را

175 تکان بدهی

176 می­دانم که عشق

177 گزارش نیست

178 اما تا نفهمم

179 در اختیارم نیستی

180 و تا در اختیارم نباشی

181 به تمامی

182 دوستت نخواهم داشت

183 چیزی بگو

184 نخواه که

185 خاموشی و

186 فراموشی

187 قوافی مرده­ ی شعرم باشند.

188 می ­توانی

189 باور کنی

190 یا

191 باور نکنی

192 اما

193 کسی با من

194 نفس می­کشید

195 وحشتناک است

196 اما

197 باید

198 باور کنی که

199 در تنهایی هم

200 تنها

201 نیستی

202 از هر کجا آغاز کنی،

203 زودتر است و

204 و به هرجا فرود آیی

205 دیر

206 دلتنگ

207 از گریوه

208 می­گذری

209 دلواپس از درّه

210 سرازیر می­شوی

211 و به ویرانه­ یی

212 می­رسی

213 که ترنج ­هایش را

214 برده ­اند و

215 رنج­هایش را

216 برایت

217 گذاشته­ اند.

218 کسی را

219 نفرین مکن

220 با ساعتی که زنجیرش

221 دست و پایت را

222 سنگین کرده است

223 تو حتا

224 حنظل را هم

225 در این باغ

226 به هنگام

227 نخواهی چید

228 بشنو اکنون که زیر زخم تبر

229 این درخت جوان

230 چه می­گوید:

231 هر نهالی که برکنند،

232 به جاش

233 جنگلی سرکشیده ، می­روید

234 های جلاد سروهای جوان!

235 ای رفیق همیشه ­ی تیشه!

236 باش تا برکنیم ­ات از ریشه!

237 شب بی­ حصار و عریان

238 دشمن به چار سویش

239 و هر شهاب ناگاه

240 تیری است در گلویش

241 مرگی است خواب بر همه آوار

242 تنها به خیره بیدار

243 چشم من است و شب که نمی­خوابد

244 ما

245 مانده­ ایم و

246 ماه نمی­تابد

247

248 هولی است با ستاره ­ی لرزان

249 ـ تنها چراغ این شب بی­روزن ـ

250 و وحشتی است با عشق

251 ـ تنها چراغواره ­ی جان من ـ

252 بادی غریب می­ وزد

253 آیا

254 ـ دیوی ملول آه کشیده است؟

255 من ایستاده ­ام که برآید ماه

256 شب با من ایستاده پریشان

257 اما کمند کینه وری امشب

258 ماه مرا

259 به چاه کشیده است

260 شعری نوشت عاشق:

261 «کان سیب­های راه به پرهیز بسته را

262 در سایه سار زلف تو می­ پروری هنوز»

263 معشوق خواند و پرسید:

264 تو سیب خورده­ای هیچ

265 عاشق نوشت : نه !

266 یعنی که از تو، از تو چه پنهان

267 ای باغبان باغ بهشت ! ای یار!

268 من سیب خورده ام اما،

269 سیب بهشت ، نه !

270 خورشید را نه بار چرخاندند

271 و کوفتندش

272 بر

273 سر من

274 ….

275 از سوی جنگل گردبادی

276 سرخ و سیاه  و سوکوار آمد

277 و خاک در چشم جهان پاشید

278 می گفت:

279 جنگل

280 خوابش آشفته

281 از قارقار شوم زاغان هراسان

282 و از تقاتق مسلسل بود

283 و آن برگ

284 که صبح پایان را

285 به چشم عاشقان

286 پاشید

287 وز خون جوشان تو

288 رنگین شد

289 زبان سرخ جنگل بود

290 می ­گفت:

291 جنگل پر از مرد و مترسک بود

292 غربال می­کردند

293 سرب گدازان را مترسک­ها

294 و سینه ­ی مردان مشبک بود

295 دور می­شوم

296 پل نگاه می­کند مرا

297 پل مسافران بی شمار دیده است

298 مثل من عابران خسته را

299 پل هزارها هزار دیده است

300 پشت سر نگاه می­کنم

301 پل به جانب افق نگاه می­کند:

302 شاید آن مسافر بزرگ!

303 £

304 گردشی در امتداد بستر قدیم رود

305 با سکون آب­های مرده و

306 صبوری بزرگ پل

307 آه ! … من دلم برای رودها

308 ـ مسافران جاودانه ـ

309 لک زده است

310 مثل سیب سرخ قصه­ ها

311 عشق را

312 از میان

313 دو نیمه

314 می­کنیم

315 نیمه ­یی از آن برای تو

316 نیمه ­ی دگر برای من

317 بعد …

318 نیمه ­ها هم از میان ، دو پاره می­شوند

319 پاره­ یی از آن برای روح

320 پاره­ ی دگر

321 برای تن

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر