در انتهای هر از حسین پناهی اشعار پراکنده 29

حسین پناهی

آثار حسین پناهی

حسین پناهی

در انتهای هر سفر

1 در انتهای هر سفر

2 در آیینه

3 دار و ندار خویش را مرور می کنم

4 این خاک تیره این زمین

5 پاپوش پای خسته ام

6 این سقف کوتاه آسمان

7 سرپوش چشم بسته ام

8 اما خدای دل

9 در آخرین سفر

10 در آیینه به جز دو بیکرانه کران

11 به جز زمین و آسمان

12 چیزی نمانده است

13 گم گشته ام ‚ کجا

14 ندیده ای مرا ؟

15 حسین پناهی

16 نیم ساعت پیش ،

17 خدا را دیدم قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش

18 سرفه کنان در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت

19 و رو به ایوانی که من ایستاده بودم آمد ،

20 آواز که خواند تازه فهمیدم ،

21 پدرم را با او اشتباهی گرفته ام !

22 حسین پناهی

23 ما چيستيم ؟!

24 جز ملکلولهاي فعال ذهن زمين ،

25 که خاطرات کهکشان هارا

26 مغشوش ميکند!

27 حسین پناهی

28 بی تو

29 نه بوی خاک نجاتم داد

30 نه شمارش ستاره ها تسکینم

31 چرا صدایم کردی

32 چرا ؟

33 سراسیمه و مشتاق

34 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

35 نشان به آن نشان

36 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

37 و عصر

38 عصر والیوم بود

39 و فلسفه  حسین پناهی

40 و رسالت من این خواهد بود

41 تا دو استکان چای داغ را

42 از میان دویست جنگ خونین

43 به سلامت بگذرانم

44 تا در شبی بارانی

45 آن ها را

46 با خدای خویش

47 چشم در چشم هم نوش کنیم

48 حسین پناهی

49 شب در چشمان من است

50 به سیاهی چشمهایم نگاه کن

51 روز در چشمان من است

52 به سفیدی چشمهایم نگاه کن

53 شب و روز در چشم های من است

54 به چشمهایم نگاه کن

55 پلک اگر فرو بندم

56 جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت

57 حسین پناهی

58 به من بگوييد

59 فرزانه گانِ رنگ بوم و قلم

60 چگونه

61 خورشيدي را تصوير مي كنيد

62 كه ترسيمش

63 سراسر خاك را خاكستر نمي كند ؟

64 حسین پناهی

65 انسانم !

66 ساکت ، چون درخت سیب !

67 گسترده ، چون مزرعه ی یونجه !

68 و بارور ، چون خوشه ی بلوط !

69 به جز خداوند ،

70 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود ؟!

71 حسین پناهی

72 نیستیم !

73 به دنیا می آییم

74 عکس ِ یک نفره می گیریم !

75 بزرگ می شویم ،

76 عکس ِ دو نفره می گیریم !

77 پیر می شویم ،

78 عکس ِ یک نفره می گیریم …

79 و بعد

80 دوباره باز

81 نیستیم

82 حسین پناهی

83 بی شک جهان را به عشق کسی آفریده اند ،

84 چون من که آفریده ام از عشق

85 جهانی برای تو !

86 (اشعار حسین پناهی)

87 ما

88 در هیأت پروانه ی هستی

89 با همه توانایی ها و تمدن هامان شاخکی بیش نیستیم !

90 برای زمین ، هفتاد کیلو گوشت با هفتاد کیلو سنگ تفاوتی ندارد

91 یادمان باشد کسی مسئول دلتنگی ها و مشکلات ما نیست

92 اگر ردپای دزدِ آرامش و سعادت را دنبال کنیم

93 سرانجام به خودمان خواهیم رسید.

94 (اشعار حسین پناهی)

95 خورشيد جاودانه مي درخشد در مدار خويش

96 مایيم كه پا جاي پاي خود مي نهيم و غروب مي كنيم

97 هر پسين

98 اين روشناي خاطر آشوب در افق هاي تاريك دوردست

99 نگاه ساده فريب كيست كه همراه با زمين

100 مرا به طلوعي دوباره مي كشاند ؟

101 حسین پناهی

102 سلام

103 خداحافظ!

104 چیز تازه ای اگر یافتید،

105 بر این دو اضافه کنید

106 تا بل باز شود این در گم شده بر دیوار.

107 “حسین پناهی”

108 در انتهای هر سفر

109 در آیینه

110 دار و ندار خویش را مرور می کنم

111 این خاک تیره این زمین

112 پاپوش پای خسته ام

113 این سقف کوتاه آسمان

114 سرپوش چشم بسته ام

115 اما خدای دل

116 در آخرین سفر

117 در آیینه به جز دو بیکرانه کران

118 به جز زمین و آسمان

119 چیزی نمانده است

120 گم گشته ام ‚ کجا

121 ندیده ای مرا ؟

122 کفش، ابتکار پرسه های من بود !

123 و چتر، ابداع  بی سامانی هایم !

124 هندسه، شطرنج سکوت من بود!

125 و رنگ، تعبیر دل تنگی هایم !

126 با فنجانی چای هم می توان مست شد!

127 اگر اویی که باید باشد، باشد …

128 بی تو

129 نه بوی خاک نجاتم داد

130 نه شمارش ستاره ها تسکینم

131 چرا صدایم کردی

132 چرا ؟

133 سراسیمه و مشتاق

134 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

135 نشان به آن نشان

136 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

137 و عصر

138 عصر والیوم بود!

139 ایستاده و آرام

140 به سمت آینه می‌خزم

141 با اضطراب دلهره آور تعویض چشم ها

142 و تازه می‌شود دل

143 از تماشای دو مروارید درخشان

144 بر کیسه

145 ‌ی

146 پاره پوره‌ی صورتم

147 .

148 جهان پر از لبخند و پروانه سفید بود

149 !

150 کدام بود؟

151 این آینده کدام بود که بهترین روزهای عمر را

152 حرام دیدارش کردم؟

153 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم

154 عشق را چگونه می شود نوشت

155 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه

156 که به غفلتِ آن سوال بی جواب گذشت

157 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است

158 وگرنه چشمانم را می بستم

159 و به آوازی گوش می دادم که در آن دلی می خواند:

160 من تو را، او را

161 کسی را دوست می دارم.

162 به آتش نگاهش اعتماد نکن

163 لمس نکن

164 به جهتی بگریز که بادها خالی از عطر اویند

165 به سرزمینی بی رنگ

166 بی بو ، ساکت

167 آری…

168 بگریز و پشت ِ ابدیتِ مرگ پنهان شو

169 اگر خواستار جاودانگیِ عشقی.

170 انسانم !

171 ساکت، چون درخت سیب !

172 گسترده، چون مزرعه ی یونجه !

173 و بارور، چون خوشه ی بلوط !

174 به جز خداوند،

175 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود!؟

176 هرگز شیشه عطر از دستتان افتاده که بشکند؟

177 شیشه ی عطرم شکسته بود!

178 حیاط پر از بوی خدا شده بود!

179 ستاره ام – درشت و درخشان-

180 روبه رویم پشت به دیوار،

181 سر بر گریبان برده بود

182 و من در آغوش ماه

183 برای همیشه به خواب رفته بودم!

184 با گونه ی خیس و کبود سیزده سالگی ام

185 که جای آخرین بوسه ی مادرم بود!

186 “زنده یاد حسین پناهی”

187 کلماتی هست که می‌میرند

188 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را می‌بلعند

189 کلماتی هست که با هیچ پاک‌کنی پاک نمی‌شوند

190 کلماتی هست که در خواب راه می‌روند

191 کلماتی هست که قلبشان از مشتشان بزرگتر است

192 کلماتی هست که مثلِ تخته‌سنگ‌های دامنۀ کوهستان

193 خیس از بارانِ شبانه‌اند

194 و در زیرِ نورِ ستارگان برق می‌زنند

195 کلماتی هست که هیچ‌وقت به دنیا نمی‌آیند

196 کلماتی هست که چشمِ دیدنِ کلماتِ دیگر را ندارند

197 کلماتی هست که مادر ندارند

198 کلماتی هست که خود را می‌سوزانند

199 کلماتی هست که فرصتِ گریه کردن ندارند

200 کلماتی هست که بستگی دارند

201 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را کول می‌کنند

202 کلماتی هست که سرِ زا می‌روند

203 کلماتی هست که تنهایند

204 کلماتی هست که دزدیده می‌شوند

205 کلماتی هست که دل را به لرزه می‌اندازند

206 کلماتی هست که بعد از بیانشان سیگار می‌چسبد

207 (اشعار حسین پناهی)

208 چقدر شبیه مادرم شده ام

209 چرا نمی شناسی ام ؟!

210 چرا نمی شناسمت ؟

211 می دانم که مرا نمی شنوی

212 و من این را از سیبی که از دستت افتاد ؛ فهمیدم

213 دیگر به غربت چشمهایت خو کرده ام و

214 به دردهای باد کرده ی روحم که از قاب تنم بیرون زده اند

215 با توام بی حضور تو

216 بی منی با حضور من

217 می بینی تا کجا به انتحار وفادار ماندم تا دل نازک پروانه نشکند

218 همه ی سهم من از خود دلی بود که به تو دادم

219 و هر شب بغض گلویت را در تابوت سیاهی که برایم ساخته بودی گریستم

220 و تو هرگز ندانستی که زخم هایت ، زخم های مکررم بودند

221 نخ های آبی ام تمام شده اند

222 و گل های بُقچه چهل تیکه دلم ناتمام مانده اند .

223 باید پیش از بند آمدن باران بمیرم !

224 حق با تو بود

225 می بایست می خوابیدم

226 اما چیزی خوابم را آشفته کرده است

227 در دو طاقچه رو به رویم شش دسته خوشه زرد گندم چیده ام

228 با آن گیس های سیاه و روز پریشانشان

229 کاش تنها نبودم

230 فکر می کنی ستاره ها از خوشه ها خوششان نمی اید ؟

231 کاش تنها نبودی

232 آن وقت که می توانستیم به این موضوع و موضوعات دیگر اینقدر بلند بلند

233 بخندیم تا همسایه هامان از خواب بیدار شوند

234 می دانی ؟

235 انگار چرخ فلک سوارم

236 انگار قایقی مرا می برد

237 انگار روی شیب برف ها با اسکی می روم و

238 مرا ببخش

239 ولی آخر چگونه می شود عشق را نوشت ؟

240 می شنوی ؟

241 انگار صدای شیون می اید

242 گوش کن

243 می دانم که هیچ کس نمی تواند عشق را بنویسد

244 اما به جای آن

245 می توانم قصه های خوبی تعریف کنم

246 گوش کن

247 یکی بود یکی نبود

248 زنی بود که به جای آبیاری گلهای بنفشه

249 به جای خواندن آواز ماه خواهر من است

250 به جای علوفه دادن به مادیان ها آبستن

251 به جای پختن کلوچه شیرین

252 ساده و اخمو

253 در سایه بوته های نیشکر نشسته بود و کتاب می خواند

254 صدای شیون در اوج است

255 می شنوی

256 برای بیان عشق

257 به نظر شما

258 کدام را باید خواند ؟

259 تاریخ یا جغرافی ؟

260 می دانی ؟

261 من دلم برای تاریخ می سوزد

262 برای نسل ببرهایش که منقرض گشته اند

263 برای خمره های عسلش که در رف ها شکسته اند

264 گوش کن

265 به جای عشق و جستجوی جوهر نیلی می شود چیزهای دیگری نوشت

266 حق با تو بود

267 می بایست می خوابیدم

268 اما مادربزرگ ها گفته اند

269 چشم ها نگهبان دل هایند

270 می دانی ؟

271 از افسانه های قدیم چیزهایی در ذهنم سایه وار در گذر است

272 کودک

273 خرگوش

274 پروانه

275 و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که

276 بی نهایت

277 بار

278 در نامه ها و شعر ها

279 در شعله ها سوختند

280 تا سند سوختن نویسنده شان باشند

281 پروانه ها

282 آخ

283 تصور کن

284 آن ها در اندیشه چیزی مبهم

285 که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را

286 در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند

287 یادم می اید

288 روزگاری ساده لوحانه

289 صحرا به صحرا

290 و بهار به بهار

291 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم

292 عشق را چگونه می شود نوشت

293 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه

294 که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت

295 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است

296 وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند

297 من تو را…

298 او را…

299 کسی را… دوست می دارم

300 “حسین پناهی”

301 (از مجموعه ستاره)

302 به ساعت نگاه می کنم:

303 حدود سه نصفه شب است

304 چشم می بندم تا مبادا چشمانت را از یاد برده باشم

305 و طبق عادت کنار پنجره می روم

306 سوسوی چند چراغ مهربان

307 وسایه های کشدار شبگردانه خمیده

308 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

309 و صدای هیجان انگیز چند سگ

310 و بانگ آسمانی چند خروس

311 از شوق به هوا می پرم چون کودکی ام

312 و خوشحال که هنوز

313 معمای سبز رودخانه از دور

314 برایم حل نشده است

315 آری!از شوق به هوا می پرم

316 و خوب می دانم

317 سالهاست که مرده ام

318 من زندگی را دوست دارم

319 ولی از زندگی دوباره می ترسم!

320 دین را دوست دارم

321 ولی از کشیش ها می ترسم!

322 قانون را دوست دارم

323 ولی از پاسبان ها می ترسم!

324 عشق را دوست دارم

325 ولی از زن ها می ترسم!

326 کودکان را دوست دارم

327 ولی از آینه می ترسم!

328 سلام را دوست دارم

329 ولی از زبانم می ترسم!

330 من می ترسم ، پس هستم

331 این چنین می گذرد روز و روزگار من

332 من روز را دوست دارم

333 ولی از روزگار می ترسم!

334 دنیا را بغل گرفتیم

335 گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد

336 خوابمان برد

337 بیدار شدیم

338 دیدیم آبستن تمام دردهایش شده ایم!

339 “حسین پناهی”

340 پا برهنه با قافله به نا معلوم میروم

341 با پاهای کودکی ام!

342 عطر پریکه ها

343 مسحور سایه ی کوه

344 که می‌برد با خود رنگ و نور را!

345 پولک پای مرغ

346 کفش نو

347 کیف نو

348 جهان هراسناک و کهنه

349 و

350 آه سوزناک سگ!

351 سال های سال است که به دنبال تو میدوم

352 پروانه زرد،

353 وتو از شاخه ی روز به شاخه ی شب می‌پری

354 و همچنان..

355 (اشعار حسین پناهی)

356 با مرجان‌ها در عمق دریاها لرزیدیم

357 با کوسه ها خروارها تُن آب را باله زدیم

358 با امواج به ساحل‌ها کوبیدیم

359 دنیای سرخ و سیاه خزه‌ها را بر صخره‌ها روییدیم

360 با ابرها بارها با پرنده‌ها بر شاخه‌ی نارون‌ها قاقار کردیم

361 ترکیدیم با انارها و سیرسیرک‌ها

362 وزیدیم…

363 ترسیدیم…

364 درخشیدیم…

365 و درخشیدیم با ستارگان نیمه شب تا کجا… کجا !

366 می‌بینی؟ می‌بینی تا کجا می‌رفتیم و برمی‌گشتیم !

367 اکنون چنگ می‌زند بر نم روح انسانی رویاهایمان

368 خزه‌های سبز سفر

369 خیس باران به سوی پنجره‌های مه گرفته سرازیر می‌شویم

370 می‌بینی تا کجا با آب آمده‌ایم!؟

371 با قایق بی پارو!؟

372 خوابم می‌آید…

373 نه

374 از عشق سخن گفتن برای آدمی هنوز خیلی زود است…

375 خیلی زود…

376 (اشعار حسین پناهی)

377 با تو

378 بی تو

379 همسفر سایه خویشم

380 و به سوی بی سوی تو می آیم

381 معلومی چون ریگ

382 مجهولی چون راز

383 معلوم دلی و مجهول چشم

384 من رنگ پیراهن دخترم را به گلهای یاد تو

385 سپرده ام

386 و کفشهای زنم را در راه تو از یاد برده ام

387 ای همه من

388 کاکل زرتشت

389 سایه بان مسیح

390 به سردترین ها

391 مرا به سردترین ها برسان

392 “حسین پناهی”

393 (کاکل / از مجموعه ستاره)

394 به ساعت نگاه می کنم

395 حدود سه نصف شب است

396 چشم می بندم که مبادا چشمانت را

397 از یاد برده باشم

398 و طبق عادت کنار پنجره می روم

399 سو سوی چند چراغ مهربان

400 و سایه ی کشدار شبگردان خمیده

401 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

402 و صدای هیجان انگیز چند سگ

403 و بانگ آسمانی چند خروس

404 از شوق به هوا می پَرم، چون کودکی‌ ام

405 و خوشحال که هنوز

406 معمای سبز رودخانه از دور

407 برایم حل نشده است

408 آری، از شوق به هوا می پرم

409 و خوب می دانم

410 سال هاست که مرده ام…!

411 “حسین پناهی”

412 و رسالت من این خواهد بود

413 تا دو استکان چای داغ را

414 از میان دویست جنگ خونین

415 به سلامت بگذرانم

416 تا در شبی بارانی

417 آن ها را

418 با خدای خویش

419 چشم در چشم هم نوش کنیم.

420 “حسین پناهی”

421 (شبی بارانی ، از مجموعه: ستاره)

422 وقتی ما آمدیم

423 اتّفاق اتفاق افتاده بود!

424 حال

425 هرکس

426 به سلیقه خود چیزی می‌گوید

427 و در تاریکی گم می‌شود

428 هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد

429 امشب دلی کشیدم

430 شبیه نیمه سیبی

431 که به خاطر لرزش دستانم

432 در زیر آواری از رنگ ها

433 ناپدید ماند!

434 “زنده یاد حسین پناهی”

435 (از مجموعه ستاره)

436 پدرم می‌گوید: کتاب!

437 و مادرم می‌گوید: دعا !

438 و من خوب می‌دانم

439 که زیباترین تعریف خدا را

440 فقط می‌توان از زبان گل‌ها شنید …

441 “حسین پناهی”

442 قرینه است ،

443 این درخت ُ آن درخت ،

444 بر آبی بی انتهای بالاتر !

445 تنها جای تو خالی ست ،

446 سبزه قبای خواب ُ خیال ِ من !

447 و دوباره خش خش ِ گربه ی یاد ِ تو

448 که به حیاط ِ دلم برگشته است !

449 می نشینم

450 و در جمعیت نیمه روشن ِ آن سوی پنجره

451 در ایستگاه دنبال کسی شبیه ِ تو می گردم . . .

452 و خوب می دانم که کسی کـَس نمی شود

453 زیرا هیچ انسانی قادر به ادامه انسانی دیگر نیست !

454 پس بازی ها فقط یک بازی اند ُ همین !

455 با این وجود کسی شبیه تو را پیدا می کنم

456 و از او دور می شوم . . .

457 و هر چه دورتر می شوم ،

458 شباهتش به تو بیشتر و بیشتر می شود . . .

459 و باز سکوت !

460 “حسین پناهی”

461 جالب است

462 ثبت احوال

463 همه چیز را

464 در شناسنامه ام نوشته است

465 بجز احوال ام!

466 “حسین پناهی”

467 بی شک جهان را به عشق کسی آفریده‌اند،

468 چون من که آفریده‌ام از عشق

469 جهانی برای تو !

470 “زنده یاد حسین پناهی”

471 به خانه می رفت

472 با کیف

473 و با کلاهی که بر هوا بود

474 چیزی دزدیدی ؟

475 مادرش پرسید

476 دعوا کردی باز؟

477 پدرش گفت

478 و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد

479 به دنبال آن چیز

480 که در دل پنهان کرده بود

481 تنها مادربزرگش دید

482 گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش

483 و خندیده بود

484 بی تو

485 نه بوی خاک نجاتم داد

486 نه شمارش ستاره ها تسکینم

487 چرا صدایم کردی

488 چرا ؟

489 سراسیمه و مشتاق

490 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

491 نشان به آن نشان

492 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

493 و عصر

494 عصر والیوم بود

495 و فلسفه بود

496 و ساندویچ دل وجگر

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر