-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خورشيد جاودانه مي درخشد در مدار خويش
2 مایيم كه پا جاي پاي خود مي نهيم و غروب مي كنيم
3 هر پسين
4 اين روشناي خاطر آشوب در افق هاي تاريك دوردست
5 نگاه ساده فريب كيست كه همراه با زمين
6 مرا به طلوعي دوباره مي كشاند ؟
7 حسین پناهی
8 سلام
9 خداحافظ!
10 چیز تازه ای اگر یافتید،
11 بر این دو اضافه کنید
12 تا بل باز شود این در گم شده بر دیوار.
13 “حسین پناهی”
14 در انتهای هر سفر
15 در آیینه
16 دار و ندار خویش را مرور می کنم
17 این خاک تیره این زمین
18 پاپوش پای خسته ام
19 این سقف کوتاه آسمان
20 سرپوش چشم بسته ام
21 اما خدای دل
22 در آخرین سفر
23 در آیینه به جز دو بیکرانه کران
24 به جز زمین و آسمان
25 چیزی نمانده است
26 گم گشته ام ‚ کجا
27 ندیده ای مرا ؟
28 کفش، ابتکار پرسه های من بود !
29 و چتر، ابداع بی سامانی هایم !
30 هندسه، شطرنج سکوت من بود!
31 و رنگ، تعبیر دل تنگی هایم !
32 با فنجانی چای هم می توان مست شد!
33 اگر اویی که باید باشد، باشد …
34 بی تو
35 نه بوی خاک نجاتم داد
36 نه شمارش ستاره ها تسکینم
37 چرا صدایم کردی
38 چرا ؟
39 سراسیمه و مشتاق
40 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی
41 نشان به آن نشان
42 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت
43 و عصر
44 عصر والیوم بود!
45 ایستاده و آرام
46 به سمت آینه میخزم
47 با اضطراب دلهره آور تعویض چشم ها
48 و تازه میشود دل
49 از تماشای دو مروارید درخشان
50 بر کیسه
51 ی
52 پاره پورهی صورتم
53 .
54 جهان پر از لبخند و پروانه سفید بود
55 !
56 کدام بود؟
57 این آینده کدام بود که بهترین روزهای عمر را
58 حرام دیدارش کردم؟
59 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم
60 عشق را چگونه می شود نوشت
61 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه
62 که به غفلتِ آن سوال بی جواب گذشت
63 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است
64 وگرنه چشمانم را می بستم
65 و به آوازی گوش می دادم که در آن دلی می خواند:
66 من تو را، او را
67 کسی را دوست می دارم.
68 به آتش نگاهش اعتماد نکن
69 لمس نکن
70 به جهتی بگریز که بادها خالی از عطر اویند
71 به سرزمینی بی رنگ
72 بی بو ، ساکت
73 آری…
74 بگریز و پشت ِ ابدیتِ مرگ پنهان شو
75 اگر خواستار جاودانگیِ عشقی.
76 انسانم !
77 ساکت، چون درخت سیب !
78 گسترده، چون مزرعه ی یونجه !
79 و بارور، چون خوشه ی بلوط !
80 به جز خداوند،
81 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود!؟
82 هرگز شیشه عطر از دستتان افتاده که بشکند؟
83 شیشه ی عطرم شکسته بود!
84 حیاط پر از بوی خدا شده بود!
85 ستاره ام – درشت و درخشان-
86 روبه رویم پشت به دیوار،
87 سر بر گریبان برده بود
88 و من در آغوش ماه
89 برای همیشه به خواب رفته بودم!
90 با گونه ی خیس و کبود سیزده سالگی ام
91 که جای آخرین بوسه ی مادرم بود!
92 “زنده یاد حسین پناهی”
93 کلماتی هست که میمیرند
94 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را میبلعند
95 کلماتی هست که با هیچ پاککنی پاک نمیشوند
96 کلماتی هست که در خواب راه میروند
97 کلماتی هست که قلبشان از مشتشان بزرگتر است
98 کلماتی هست که مثلِ تختهسنگهای دامنۀ کوهستان
99 خیس از بارانِ شبانهاند
100 و در زیرِ نورِ ستارگان برق میزنند
101 کلماتی هست که هیچوقت به دنیا نمیآیند
102 کلماتی هست که چشمِ دیدنِ کلماتِ دیگر را ندارند
103 کلماتی هست که مادر ندارند
104 کلماتی هست که خود را میسوزانند
105 کلماتی هست که فرصتِ گریه کردن ندارند
106 کلماتی هست که بستگی دارند
107 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را کول میکنند
108 کلماتی هست که سرِ زا میروند
109 کلماتی هست که تنهایند
110 کلماتی هست که دزدیده میشوند
111 کلماتی هست که دل را به لرزه میاندازند
112 کلماتی هست که بعد از بیانشان سیگار میچسبد
113 (اشعار حسین پناهی)
114 چقدر شبیه مادرم شده ام
115 چرا نمی شناسی ام ؟!
116 چرا نمی شناسمت ؟
117 می دانم که مرا نمی شنوی
118 و من این را از سیبی که از دستت افتاد ؛ فهمیدم
119 دیگر به غربت چشمهایت خو کرده ام و
120 به دردهای باد کرده ی روحم که از قاب تنم بیرون زده اند
121 با توام بی حضور تو
122 بی منی با حضور من
123 می بینی تا کجا به انتحار وفادار ماندم تا دل نازک پروانه نشکند
124 همه ی سهم من از خود دلی بود که به تو دادم
125 و هر شب بغض گلویت را در تابوت سیاهی که برایم ساخته بودی گریستم
126 و تو هرگز ندانستی که زخم هایت ، زخم های مکررم بودند
127 نخ های آبی ام تمام شده اند
128 و گل های بُقچه چهل تیکه دلم ناتمام مانده اند .
129 باید پیش از بند آمدن باران بمیرم !
130 حق با تو بود
131 می بایست می خوابیدم
132 اما چیزی خوابم را آشفته کرده است
133 در دو طاقچه رو به رویم شش دسته خوشه زرد گندم چیده ام
134 با آن گیس های سیاه و روز پریشانشان
135 کاش تنها نبودم
136 فکر می کنی ستاره ها از خوشه ها خوششان نمی اید ؟
137 کاش تنها نبودی
138 آن وقت که می توانستیم به این موضوع و موضوعات دیگر اینقدر بلند بلند
139 بخندیم تا همسایه هامان از خواب بیدار شوند
140 می دانی ؟
141 انگار چرخ فلک سوارم
142 انگار قایقی مرا می برد
143 انگار روی شیب برف ها با اسکی می روم و
144 مرا ببخش
145 ولی آخر چگونه می شود عشق را نوشت ؟
146 می شنوی ؟
147 انگار صدای شیون می اید
148 گوش کن
149 می دانم که هیچ کس نمی تواند عشق را بنویسد
150 اما به جای آن
151 می توانم قصه های خوبی تعریف کنم
152 گوش کن
153 یکی بود یکی نبود
154 زنی بود که به جای آبیاری گلهای بنفشه
155 به جای خواندن آواز ماه خواهر من است
156 به جای علوفه دادن به مادیان ها آبستن
157 به جای پختن کلوچه شیرین
158 ساده و اخمو
159 در سایه بوته های نیشکر نشسته بود و کتاب می خواند
160 صدای شیون در اوج است
161 می شنوی
162 برای بیان عشق
163 به نظر شما
164 کدام را باید خواند ؟
165 تاریخ یا جغرافی ؟
166 می دانی ؟
167 من دلم برای تاریخ می سوزد
168 برای نسل ببرهایش که منقرض گشته اند
169 برای خمره های عسلش که در رف ها شکسته اند
170 گوش کن
171 به جای عشق و جستجوی جوهر نیلی می شود چیزهای دیگری نوشت
172 حق با تو بود
173 می بایست می خوابیدم
174 اما مادربزرگ ها گفته اند
175 چشم ها نگهبان دل هایند
176 می دانی ؟
177 از افسانه های قدیم چیزهایی در ذهنم سایه وار در گذر است
178 کودک
179 خرگوش
180 پروانه
181 و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که
182 بی نهایت
183 بار
184 در نامه ها و شعر ها
185 در شعله ها سوختند
186 تا سند سوختن نویسنده شان باشند
187 پروانه ها
188 آخ
189 تصور کن
190 آن ها در اندیشه چیزی مبهم
191 که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را
192 در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند
193 یادم می اید
194 روزگاری ساده لوحانه
195 صحرا به صحرا
196 و بهار به بهار
197 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم
198 عشق را چگونه می شود نوشت
199 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه
200 که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت
201 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است
202 وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند
203 من تو را…
204 او را…
205 کسی را… دوست می دارم
206 “حسین پناهی”
207 (از مجموعه ستاره)
208 به ساعت نگاه می کنم:
209 حدود سه نصفه شب است
210 چشم می بندم تا مبادا چشمانت را از یاد برده باشم
211 و طبق عادت کنار پنجره می روم
212 سوسوی چند چراغ مهربان
213 وسایه های کشدار شبگردانه خمیده
214 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
215 و صدای هیجان انگیز چند سگ
216 و بانگ آسمانی چند خروس
217 از شوق به هوا می پرم چون کودکی ام
218 و خوشحال که هنوز
219 معمای سبز رودخانه از دور
220 برایم حل نشده است
221 آری!از شوق به هوا می پرم
222 و خوب می دانم
223 سالهاست که مرده ام
224 من زندگی را دوست دارم
225 ولی از زندگی دوباره می ترسم!
226 دین را دوست دارم
227 ولی از کشیش ها می ترسم!
228 قانون را دوست دارم
229 ولی از پاسبان ها می ترسم!
230 عشق را دوست دارم
231 ولی از زن ها می ترسم!
232 کودکان را دوست دارم
233 ولی از آینه می ترسم!
234 سلام را دوست دارم
235 ولی از زبانم می ترسم!
236 من می ترسم ، پس هستم
237 این چنین می گذرد روز و روزگار من
238 من روز را دوست دارم
239 ولی از روزگار می ترسم!
240 دنیا را بغل گرفتیم
241 گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد
242 خوابمان برد
243 بیدار شدیم
244 دیدیم آبستن تمام دردهایش شده ایم!
245 “حسین پناهی”
246 پا برهنه با قافله به نا معلوم میروم
247 با پاهای کودکی ام!
248 عطر پریکه ها
249 مسحور سایه ی کوه
250 که میبرد با خود رنگ و نور را!
251 پولک پای مرغ
252 کفش نو
253 کیف نو
254 جهان هراسناک و کهنه
255 و
256 آه سوزناک سگ!
257 سال های سال است که به دنبال تو میدوم
258 پروانه زرد،
259 وتو از شاخه ی روز به شاخه ی شب میپری
260 و همچنان..
261 (اشعار حسین پناهی)
262 با مرجانها در عمق دریاها لرزیدیم
263 با کوسه ها خروارها تُن آب را باله زدیم
264 با امواج به ساحلها کوبیدیم
265 دنیای سرخ و سیاه خزهها را بر صخرهها روییدیم
266 با ابرها بارها با پرندهها بر شاخهی نارونها قاقار کردیم
267 ترکیدیم با انارها و سیرسیرکها
268 وزیدیم…
269 ترسیدیم…
270 درخشیدیم…
271 و درخشیدیم با ستارگان نیمه شب تا کجا… کجا !
272 میبینی؟ میبینی تا کجا میرفتیم و برمیگشتیم !
273 اکنون چنگ میزند بر نم روح انسانی رویاهایمان
274 خزههای سبز سفر
275 خیس باران به سوی پنجرههای مه گرفته سرازیر میشویم
276 میبینی تا کجا با آب آمدهایم!؟
277 با قایق بی پارو!؟
278 خوابم میآید…
279 نه
280 از عشق سخن گفتن برای آدمی هنوز خیلی زود است…
281 خیلی زود…
282 (اشعار حسین پناهی)
283 با تو
284 بی تو
285 همسفر سایه خویشم
286 و به سوی بی سوی تو می آیم
287 معلومی چون ریگ
288 مجهولی چون راز
289 معلوم دلی و مجهول چشم
290 من رنگ پیراهن دخترم را به گلهای یاد تو
291 سپرده ام
292 و کفشهای زنم را در راه تو از یاد برده ام
293 ای همه من
294 کاکل زرتشت
295 سایه بان مسیح
296 به سردترین ها
297 مرا به سردترین ها برسان
298 “حسین پناهی”
299 (کاکل / از مجموعه ستاره)
300 به ساعت نگاه می کنم
301 حدود سه نصف شب است
302 چشم می بندم که مبادا چشمانت را
303 از یاد برده باشم
304 و طبق عادت کنار پنجره می روم
305 سو سوی چند چراغ مهربان
306 و سایه ی کشدار شبگردان خمیده
307 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
308 و صدای هیجان انگیز چند سگ
309 و بانگ آسمانی چند خروس
310 از شوق به هوا می پَرم، چون کودکی ام
311 و خوشحال که هنوز
312 معمای سبز رودخانه از دور
313 برایم حل نشده است
314 آری، از شوق به هوا می پرم
315 و خوب می دانم
316 سال هاست که مرده ام…!
317 “حسین پناهی”
318 و رسالت من این خواهد بود
319 تا دو استکان چای داغ را
320 از میان دویست جنگ خونین
321 به سلامت بگذرانم
322 تا در شبی بارانی
323 آن ها را
324 با خدای خویش
325 چشم در چشم هم نوش کنیم.
326 “حسین پناهی”
327 (شبی بارانی ، از مجموعه: ستاره)
328 وقتی ما آمدیم
329 اتّفاق اتفاق افتاده بود!
330 حال
331 هرکس
332 به سلیقه خود چیزی میگوید
333 و در تاریکی گم میشود
334 هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد
335 امشب دلی کشیدم
336 شبیه نیمه سیبی
337 که به خاطر لرزش دستانم
338 در زیر آواری از رنگ ها
339 ناپدید ماند!
340 “زنده یاد حسین پناهی”
341 (از مجموعه ستاره)
342 پدرم میگوید: کتاب!
343 و مادرم میگوید: دعا !
344 و من خوب میدانم
345 که زیباترین تعریف خدا را
346 فقط میتوان از زبان گلها شنید …
347 “حسین پناهی”
348 قرینه است ،
349 این درخت ُ آن درخت ،
350 بر آبی بی انتهای بالاتر !
351 تنها جای تو خالی ست ،
352 سبزه قبای خواب ُ خیال ِ من !
353 و دوباره خش خش ِ گربه ی یاد ِ تو
354 که به حیاط ِ دلم برگشته است !
355 می نشینم
356 و در جمعیت نیمه روشن ِ آن سوی پنجره
357 در ایستگاه دنبال کسی شبیه ِ تو می گردم . . .
358 و خوب می دانم که کسی کـَس نمی شود
359 زیرا هیچ انسانی قادر به ادامه انسانی دیگر نیست !
360 پس بازی ها فقط یک بازی اند ُ همین !
361 با این وجود کسی شبیه تو را پیدا می کنم
362 و از او دور می شوم . . .
363 و هر چه دورتر می شوم ،
364 شباهتش به تو بیشتر و بیشتر می شود . . .
365 و باز سکوت !
366 “حسین پناهی”
367 جالب است
368 ثبت احوال
369 همه چیز را
370 در شناسنامه ام نوشته است
371 بجز احوال ام!
372 “حسین پناهی”
373 بی شک جهان را به عشق کسی آفریدهاند،
374 چون من که آفریدهام از عشق
375 جهانی برای تو !
376 “زنده یاد حسین پناهی”
377 به خانه می رفت
378 با کیف
379 و با کلاهی که بر هوا بود
380 چیزی دزدیدی ؟
381 مادرش پرسید
382 دعوا کردی باز؟
383 پدرش گفت
384 و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد
385 به دنبال آن چیز
386 که در دل پنهان کرده بود
387 تنها مادربزرگش دید
388 گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش
389 و خندیده بود
390 بی تو
391 نه بوی خاک نجاتم داد
392 نه شمارش ستاره ها تسکینم
393 چرا صدایم کردی
394 چرا ؟
395 سراسیمه و مشتاق
396 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی
397 نشان به آن نشان
398 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت
399 و عصر
400 عصر والیوم بود
401 و فلسفه بود
402 و ساندویچ دل وجگر