حسین پناهی

حسین پناهی

حسین پناهی
حسین پناهی

به ساعت نگاه از حسین پناهی اشعار پراکنده 57

اشعار پراکنده 57 ام از 66 اشعار پراکنده

به ساعت نگاه می کنم

1 به ساعت نگاه می کنم

2 حدود سه نصف شب است

3 چشم می بندم که مبادا چشمانت را

4 از یاد برده باشم

5 و طبق عادت کنار پنجره می روم

6 سو سوی چند چراغ مهربان

7 و سایه ی کشدار شبگردان خمیده

8 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

9 و صدای هیجان انگیز چند سگ

10 و بانگ آسمانی چند خروس

11 از شوق به هوا می پَرم، چون کودکی‌ ام

12 و خوشحال که هنوز

13 معمای سبز رودخانه از دور

14 برایم حل نشده است

15 آری، از شوق به هوا می پرم

16 و خوب می دانم

17 سال هاست که مرده ام…!

18 “حسین پناهی”

19 و رسالت من این خواهد بود

20 تا دو استکان چای داغ را

21 از میان دویست جنگ خونین

22 به سلامت بگذرانم

23 تا در شبی بارانی

24 آن ها را

25 با خدای خویش

26 چشم در چشم هم نوش کنیم.

27 “حسین پناهی”

28 (شبی بارانی ، از مجموعه: ستاره)

29 وقتی ما آمدیم

30 اتّفاق اتفاق افتاده بود!

31 حال

32 هرکس

33 به سلیقه خود چیزی می‌گوید

34 و در تاریکی گم می‌شود

35 هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد

36 امشب دلی کشیدم

37 شبیه نیمه سیبی

38 که به خاطر لرزش دستانم

39 در زیر آواری از رنگ ها

40 ناپدید ماند!

41 “زنده یاد حسین پناهی”

42 (از مجموعه ستاره)

43 پدرم می‌گوید: کتاب!

44 و مادرم می‌گوید: دعا !

45 و من خوب می‌دانم

46 که زیباترین تعریف خدا را

47 فقط می‌توان از زبان گل‌ها شنید …

48 “حسین پناهی”

49 قرینه است ،

50 این درخت ُ آن درخت ،

51 بر آبی بی انتهای بالاتر !

52 تنها جای تو خالی ست ،

53 سبزه قبای خواب ُ خیال ِ من !

54 و دوباره خش خش ِ گربه ی یاد ِ تو

55 که به حیاط ِ دلم برگشته است !

56 می نشینم

57 و در جمعیت نیمه روشن ِ آن سوی پنجره

58 در ایستگاه دنبال کسی شبیه ِ تو می گردم . . .

59 و خوب می دانم که کسی کـَس نمی شود

60 زیرا هیچ انسانی قادر به ادامه انسانی دیگر نیست !

61 پس بازی ها فقط یک بازی اند ُ همین !

62 با این وجود کسی شبیه تو را پیدا می کنم

63 و از او دور می شوم . . .

64 و هر چه دورتر می شوم ،

65 شباهتش به تو بیشتر و بیشتر می شود . . .

66 و باز سکوت !

67 “حسین پناهی”

68 جالب است

69 ثبت احوال

70 همه چیز را

71 در شناسنامه ام نوشته است

72 بجز احوال ام!

73 “حسین پناهی”

74 بی شک جهان را به عشق کسی آفریده‌اند،

75 چون من که آفریده‌ام از عشق

76 جهانی برای تو !

77 “زنده یاد حسین پناهی”

78 به خانه می رفت

79 با کیف

80 و با کلاهی که بر هوا بود

81 چیزی دزدیدی ؟

82 مادرش پرسید

83 دعوا کردی باز؟

84 پدرش گفت

85 و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد

86 به دنبال آن چیز

87 که در دل پنهان کرده بود

88 تنها مادربزرگش دید

89 گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش

90 و خندیده بود

91 بی تو

92 نه بوی خاک نجاتم داد

93 نه شمارش ستاره ها تسکینم

94 چرا صدایم کردی

95 چرا ؟

96 سراسیمه و مشتاق

97 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

98 نشان به آن نشان

99 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

100 و عصر

101 عصر والیوم بود

102 و فلسفه بود

103 و ساندویچ دل وجگر

عکس نوشته
کامنت

سوالات متداول درباره شعر به ساعت نگاه می کنم

شاعر شعر به ساعت نگاه می کنم چه کسی است ؟

شاعر شعر به ساعت نگاه می کنم حسین پناهی می باشد.

شعر به ساعت نگاه می کنم در چه دوره‌ای سروده شده است؟

این شعر در قرن 14 سروده شده است.

قالب شعر به ساعت نگاه می کنم چیست ؟

قالب شعر به ساعت نگاه می کنم اشعار پراکنده است

مضمون اصلی شعر به ساعت نگاه می کنم چیست؟

این شعر در دسته‌بندی شعر شاد, شعر فارسی, شعر قشنگ, شعر کوتاه, طبیعت, عارفانه, عاشقانه, مرگ, می‌نوشی قرار دارد و مضمون اصلی آن شعر شاد, شعر فارسی, شعر قشنگ, شعر کوتاه, طبیعت, عارفانه, عاشقانه, مرگ, می‌نوشی است.
بنر