نیم ساعت پیش از حسین پناهی اشعار پراکنده 30

حسین پناهی

آثار حسین پناهی

حسین پناهی

نیم ساعت پیش ،

1 نیم ساعت پیش ،

2 خدا را دیدم قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش

3 سرفه کنان در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت

4 و رو به ایوانی که من ایستاده بودم آمد ،

5 آواز که خواند تازه فهمیدم ،

6 پدرم را با او اشتباهی گرفته ام !

7 حسین پناهی

8 ما چيستيم ؟!

9 جز ملکلولهاي فعال ذهن زمين ،

10 که خاطرات کهکشان هارا

11 مغشوش ميکند!

12 حسین پناهی

13 بی تو

14 نه بوی خاک نجاتم داد

15 نه شمارش ستاره ها تسکینم

16 چرا صدایم کردی

17 چرا ؟

18 سراسیمه و مشتاق

19 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

20 نشان به آن نشان

21 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

22 و عصر

23 عصر والیوم بود

24 و فلسفه  حسین پناهی

25 و رسالت من این خواهد بود

26 تا دو استکان چای داغ را

27 از میان دویست جنگ خونین

28 به سلامت بگذرانم

29 تا در شبی بارانی

30 آن ها را

31 با خدای خویش

32 چشم در چشم هم نوش کنیم

33 حسین پناهی

34 شب در چشمان من است

35 به سیاهی چشمهایم نگاه کن

36 روز در چشمان من است

37 به سفیدی چشمهایم نگاه کن

38 شب و روز در چشم های من است

39 به چشمهایم نگاه کن

40 پلک اگر فرو بندم

41 جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت

42 حسین پناهی

43 به من بگوييد

44 فرزانه گانِ رنگ بوم و قلم

45 چگونه

46 خورشيدي را تصوير مي كنيد

47 كه ترسيمش

48 سراسر خاك را خاكستر نمي كند ؟

49 حسین پناهی

50 انسانم !

51 ساکت ، چون درخت سیب !

52 گسترده ، چون مزرعه ی یونجه !

53 و بارور ، چون خوشه ی بلوط !

54 به جز خداوند ،

55 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود ؟!

56 حسین پناهی

57 نیستیم !

58 به دنیا می آییم

59 عکس ِ یک نفره می گیریم !

60 بزرگ می شویم ،

61 عکس ِ دو نفره می گیریم !

62 پیر می شویم ،

63 عکس ِ یک نفره می گیریم …

64 و بعد

65 دوباره باز

66 نیستیم

67 حسین پناهی

68 بی شک جهان را به عشق کسی آفریده اند ،

69 چون من که آفریده ام از عشق

70 جهانی برای تو !

71 (اشعار حسین پناهی)

72 ما

73 در هیأت پروانه ی هستی

74 با همه توانایی ها و تمدن هامان شاخکی بیش نیستیم !

75 برای زمین ، هفتاد کیلو گوشت با هفتاد کیلو سنگ تفاوتی ندارد

76 یادمان باشد کسی مسئول دلتنگی ها و مشکلات ما نیست

77 اگر ردپای دزدِ آرامش و سعادت را دنبال کنیم

78 سرانجام به خودمان خواهیم رسید.

79 (اشعار حسین پناهی)

80 خورشيد جاودانه مي درخشد در مدار خويش

81 مایيم كه پا جاي پاي خود مي نهيم و غروب مي كنيم

82 هر پسين

83 اين روشناي خاطر آشوب در افق هاي تاريك دوردست

84 نگاه ساده فريب كيست كه همراه با زمين

85 مرا به طلوعي دوباره مي كشاند ؟

86 حسین پناهی

87 سلام

88 خداحافظ!

89 چیز تازه ای اگر یافتید،

90 بر این دو اضافه کنید

91 تا بل باز شود این در گم شده بر دیوار.

92 “حسین پناهی”

93 در انتهای هر سفر

94 در آیینه

95 دار و ندار خویش را مرور می کنم

96 این خاک تیره این زمین

97 پاپوش پای خسته ام

98 این سقف کوتاه آسمان

99 سرپوش چشم بسته ام

100 اما خدای دل

101 در آخرین سفر

102 در آیینه به جز دو بیکرانه کران

103 به جز زمین و آسمان

104 چیزی نمانده است

105 گم گشته ام ‚ کجا

106 ندیده ای مرا ؟

107 کفش، ابتکار پرسه های من بود !

108 و چتر، ابداع  بی سامانی هایم !

109 هندسه، شطرنج سکوت من بود!

110 و رنگ، تعبیر دل تنگی هایم !

111 با فنجانی چای هم می توان مست شد!

112 اگر اویی که باید باشد، باشد …

113 بی تو

114 نه بوی خاک نجاتم داد

115 نه شمارش ستاره ها تسکینم

116 چرا صدایم کردی

117 چرا ؟

118 سراسیمه و مشتاق

119 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

120 نشان به آن نشان

121 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

122 و عصر

123 عصر والیوم بود!

124 ایستاده و آرام

125 به سمت آینه می‌خزم

126 با اضطراب دلهره آور تعویض چشم ها

127 و تازه می‌شود دل

128 از تماشای دو مروارید درخشان

129 بر کیسه

130 ‌ی

131 پاره پوره‌ی صورتم

132 .

133 جهان پر از لبخند و پروانه سفید بود

134 !

135 کدام بود؟

136 این آینده کدام بود که بهترین روزهای عمر را

137 حرام دیدارش کردم؟

138 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم

139 عشق را چگونه می شود نوشت

140 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه

141 که به غفلتِ آن سوال بی جواب گذشت

142 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است

143 وگرنه چشمانم را می بستم

144 و به آوازی گوش می دادم که در آن دلی می خواند:

145 من تو را، او را

146 کسی را دوست می دارم.

147 به آتش نگاهش اعتماد نکن

148 لمس نکن

149 به جهتی بگریز که بادها خالی از عطر اویند

150 به سرزمینی بی رنگ

151 بی بو ، ساکت

152 آری…

153 بگریز و پشت ِ ابدیتِ مرگ پنهان شو

154 اگر خواستار جاودانگیِ عشقی.

155 انسانم !

156 ساکت، چون درخت سیب !

157 گسترده، چون مزرعه ی یونجه !

158 و بارور، چون خوشه ی بلوط !

159 به جز خداوند،

160 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود!؟

161 هرگز شیشه عطر از دستتان افتاده که بشکند؟

162 شیشه ی عطرم شکسته بود!

163 حیاط پر از بوی خدا شده بود!

164 ستاره ام – درشت و درخشان-

165 روبه رویم پشت به دیوار،

166 سر بر گریبان برده بود

167 و من در آغوش ماه

168 برای همیشه به خواب رفته بودم!

169 با گونه ی خیس و کبود سیزده سالگی ام

170 که جای آخرین بوسه ی مادرم بود!

171 “زنده یاد حسین پناهی”

172 کلماتی هست که می‌میرند

173 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را می‌بلعند

174 کلماتی هست که با هیچ پاک‌کنی پاک نمی‌شوند

175 کلماتی هست که در خواب راه می‌روند

176 کلماتی هست که قلبشان از مشتشان بزرگتر است

177 کلماتی هست که مثلِ تخته‌سنگ‌های دامنۀ کوهستان

178 خیس از بارانِ شبانه‌اند

179 و در زیرِ نورِ ستارگان برق می‌زنند

180 کلماتی هست که هیچ‌وقت به دنیا نمی‌آیند

181 کلماتی هست که چشمِ دیدنِ کلماتِ دیگر را ندارند

182 کلماتی هست که مادر ندارند

183 کلماتی هست که خود را می‌سوزانند

184 کلماتی هست که فرصتِ گریه کردن ندارند

185 کلماتی هست که بستگی دارند

186 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را کول می‌کنند

187 کلماتی هست که سرِ زا می‌روند

188 کلماتی هست که تنهایند

189 کلماتی هست که دزدیده می‌شوند

190 کلماتی هست که دل را به لرزه می‌اندازند

191 کلماتی هست که بعد از بیانشان سیگار می‌چسبد

192 (اشعار حسین پناهی)

193 چقدر شبیه مادرم شده ام

194 چرا نمی شناسی ام ؟!

195 چرا نمی شناسمت ؟

196 می دانم که مرا نمی شنوی

197 و من این را از سیبی که از دستت افتاد ؛ فهمیدم

198 دیگر به غربت چشمهایت خو کرده ام و

199 به دردهای باد کرده ی روحم که از قاب تنم بیرون زده اند

200 با توام بی حضور تو

201 بی منی با حضور من

202 می بینی تا کجا به انتحار وفادار ماندم تا دل نازک پروانه نشکند

203 همه ی سهم من از خود دلی بود که به تو دادم

204 و هر شب بغض گلویت را در تابوت سیاهی که برایم ساخته بودی گریستم

205 و تو هرگز ندانستی که زخم هایت ، زخم های مکررم بودند

206 نخ های آبی ام تمام شده اند

207 و گل های بُقچه چهل تیکه دلم ناتمام مانده اند .

208 باید پیش از بند آمدن باران بمیرم !

209 حق با تو بود

210 می بایست می خوابیدم

211 اما چیزی خوابم را آشفته کرده است

212 در دو طاقچه رو به رویم شش دسته خوشه زرد گندم چیده ام

213 با آن گیس های سیاه و روز پریشانشان

214 کاش تنها نبودم

215 فکر می کنی ستاره ها از خوشه ها خوششان نمی اید ؟

216 کاش تنها نبودی

217 آن وقت که می توانستیم به این موضوع و موضوعات دیگر اینقدر بلند بلند

218 بخندیم تا همسایه هامان از خواب بیدار شوند

219 می دانی ؟

220 انگار چرخ فلک سوارم

221 انگار قایقی مرا می برد

222 انگار روی شیب برف ها با اسکی می روم و

223 مرا ببخش

224 ولی آخر چگونه می شود عشق را نوشت ؟

225 می شنوی ؟

226 انگار صدای شیون می اید

227 گوش کن

228 می دانم که هیچ کس نمی تواند عشق را بنویسد

229 اما به جای آن

230 می توانم قصه های خوبی تعریف کنم

231 گوش کن

232 یکی بود یکی نبود

233 زنی بود که به جای آبیاری گلهای بنفشه

234 به جای خواندن آواز ماه خواهر من است

235 به جای علوفه دادن به مادیان ها آبستن

236 به جای پختن کلوچه شیرین

237 ساده و اخمو

238 در سایه بوته های نیشکر نشسته بود و کتاب می خواند

239 صدای شیون در اوج است

240 می شنوی

241 برای بیان عشق

242 به نظر شما

243 کدام را باید خواند ؟

244 تاریخ یا جغرافی ؟

245 می دانی ؟

246 من دلم برای تاریخ می سوزد

247 برای نسل ببرهایش که منقرض گشته اند

248 برای خمره های عسلش که در رف ها شکسته اند

249 گوش کن

250 به جای عشق و جستجوی جوهر نیلی می شود چیزهای دیگری نوشت

251 حق با تو بود

252 می بایست می خوابیدم

253 اما مادربزرگ ها گفته اند

254 چشم ها نگهبان دل هایند

255 می دانی ؟

256 از افسانه های قدیم چیزهایی در ذهنم سایه وار در گذر است

257 کودک

258 خرگوش

259 پروانه

260 و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که

261 بی نهایت

262 بار

263 در نامه ها و شعر ها

264 در شعله ها سوختند

265 تا سند سوختن نویسنده شان باشند

266 پروانه ها

267 آخ

268 تصور کن

269 آن ها در اندیشه چیزی مبهم

270 که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را

271 در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند

272 یادم می اید

273 روزگاری ساده لوحانه

274 صحرا به صحرا

275 و بهار به بهار

276 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم

277 عشق را چگونه می شود نوشت

278 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه

279 که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت

280 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است

281 وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند

282 من تو را…

283 او را…

284 کسی را… دوست می دارم

285 “حسین پناهی”

286 (از مجموعه ستاره)

287 به ساعت نگاه می کنم:

288 حدود سه نصفه شب است

289 چشم می بندم تا مبادا چشمانت را از یاد برده باشم

290 و طبق عادت کنار پنجره می روم

291 سوسوی چند چراغ مهربان

292 وسایه های کشدار شبگردانه خمیده

293 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

294 و صدای هیجان انگیز چند سگ

295 و بانگ آسمانی چند خروس

296 از شوق به هوا می پرم چون کودکی ام

297 و خوشحال که هنوز

298 معمای سبز رودخانه از دور

299 برایم حل نشده است

300 آری!از شوق به هوا می پرم

301 و خوب می دانم

302 سالهاست که مرده ام

303 من زندگی را دوست دارم

304 ولی از زندگی دوباره می ترسم!

305 دین را دوست دارم

306 ولی از کشیش ها می ترسم!

307 قانون را دوست دارم

308 ولی از پاسبان ها می ترسم!

309 عشق را دوست دارم

310 ولی از زن ها می ترسم!

311 کودکان را دوست دارم

312 ولی از آینه می ترسم!

313 سلام را دوست دارم

314 ولی از زبانم می ترسم!

315 من می ترسم ، پس هستم

316 این چنین می گذرد روز و روزگار من

317 من روز را دوست دارم

318 ولی از روزگار می ترسم!

319 دنیا را بغل گرفتیم

320 گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد

321 خوابمان برد

322 بیدار شدیم

323 دیدیم آبستن تمام دردهایش شده ایم!

324 “حسین پناهی”

325 پا برهنه با قافله به نا معلوم میروم

326 با پاهای کودکی ام!

327 عطر پریکه ها

328 مسحور سایه ی کوه

329 که می‌برد با خود رنگ و نور را!

330 پولک پای مرغ

331 کفش نو

332 کیف نو

333 جهان هراسناک و کهنه

334 و

335 آه سوزناک سگ!

336 سال های سال است که به دنبال تو میدوم

337 پروانه زرد،

338 وتو از شاخه ی روز به شاخه ی شب می‌پری

339 و همچنان..

340 (اشعار حسین پناهی)

341 با مرجان‌ها در عمق دریاها لرزیدیم

342 با کوسه ها خروارها تُن آب را باله زدیم

343 با امواج به ساحل‌ها کوبیدیم

344 دنیای سرخ و سیاه خزه‌ها را بر صخره‌ها روییدیم

345 با ابرها بارها با پرنده‌ها بر شاخه‌ی نارون‌ها قاقار کردیم

346 ترکیدیم با انارها و سیرسیرک‌ها

347 وزیدیم…

348 ترسیدیم…

349 درخشیدیم…

350 و درخشیدیم با ستارگان نیمه شب تا کجا… کجا !

351 می‌بینی؟ می‌بینی تا کجا می‌رفتیم و برمی‌گشتیم !

352 اکنون چنگ می‌زند بر نم روح انسانی رویاهایمان

353 خزه‌های سبز سفر

354 خیس باران به سوی پنجره‌های مه گرفته سرازیر می‌شویم

355 می‌بینی تا کجا با آب آمده‌ایم!؟

356 با قایق بی پارو!؟

357 خوابم می‌آید…

358 نه

359 از عشق سخن گفتن برای آدمی هنوز خیلی زود است…

360 خیلی زود…

361 (اشعار حسین پناهی)

362 با تو

363 بی تو

364 همسفر سایه خویشم

365 و به سوی بی سوی تو می آیم

366 معلومی چون ریگ

367 مجهولی چون راز

368 معلوم دلی و مجهول چشم

369 من رنگ پیراهن دخترم را به گلهای یاد تو

370 سپرده ام

371 و کفشهای زنم را در راه تو از یاد برده ام

372 ای همه من

373 کاکل زرتشت

374 سایه بان مسیح

375 به سردترین ها

376 مرا به سردترین ها برسان

377 “حسین پناهی”

378 (کاکل / از مجموعه ستاره)

379 به ساعت نگاه می کنم

380 حدود سه نصف شب است

381 چشم می بندم که مبادا چشمانت را

382 از یاد برده باشم

383 و طبق عادت کنار پنجره می روم

384 سو سوی چند چراغ مهربان

385 و سایه ی کشدار شبگردان خمیده

386 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

387 و صدای هیجان انگیز چند سگ

388 و بانگ آسمانی چند خروس

389 از شوق به هوا می پَرم، چون کودکی‌ ام

390 و خوشحال که هنوز

391 معمای سبز رودخانه از دور

392 برایم حل نشده است

393 آری، از شوق به هوا می پرم

394 و خوب می دانم

395 سال هاست که مرده ام…!

396 “حسین پناهی”

397 و رسالت من این خواهد بود

398 تا دو استکان چای داغ را

399 از میان دویست جنگ خونین

400 به سلامت بگذرانم

401 تا در شبی بارانی

402 آن ها را

403 با خدای خویش

404 چشم در چشم هم نوش کنیم.

405 “حسین پناهی”

406 (شبی بارانی ، از مجموعه: ستاره)

407 وقتی ما آمدیم

408 اتّفاق اتفاق افتاده بود!

409 حال

410 هرکس

411 به سلیقه خود چیزی می‌گوید

412 و در تاریکی گم می‌شود

413 هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد

414 امشب دلی کشیدم

415 شبیه نیمه سیبی

416 که به خاطر لرزش دستانم

417 در زیر آواری از رنگ ها

418 ناپدید ماند!

419 “زنده یاد حسین پناهی”

420 (از مجموعه ستاره)

421 پدرم می‌گوید: کتاب!

422 و مادرم می‌گوید: دعا !

423 و من خوب می‌دانم

424 که زیباترین تعریف خدا را

425 فقط می‌توان از زبان گل‌ها شنید …

426 “حسین پناهی”

427 قرینه است ،

428 این درخت ُ آن درخت ،

429 بر آبی بی انتهای بالاتر !

430 تنها جای تو خالی ست ،

431 سبزه قبای خواب ُ خیال ِ من !

432 و دوباره خش خش ِ گربه ی یاد ِ تو

433 که به حیاط ِ دلم برگشته است !

434 می نشینم

435 و در جمعیت نیمه روشن ِ آن سوی پنجره

436 در ایستگاه دنبال کسی شبیه ِ تو می گردم . . .

437 و خوب می دانم که کسی کـَس نمی شود

438 زیرا هیچ انسانی قادر به ادامه انسانی دیگر نیست !

439 پس بازی ها فقط یک بازی اند ُ همین !

440 با این وجود کسی شبیه تو را پیدا می کنم

441 و از او دور می شوم . . .

442 و هر چه دورتر می شوم ،

443 شباهتش به تو بیشتر و بیشتر می شود . . .

444 و باز سکوت !

445 “حسین پناهی”

446 جالب است

447 ثبت احوال

448 همه چیز را

449 در شناسنامه ام نوشته است

450 بجز احوال ام!

451 “حسین پناهی”

452 بی شک جهان را به عشق کسی آفریده‌اند،

453 چون من که آفریده‌ام از عشق

454 جهانی برای تو !

455 “زنده یاد حسین پناهی”

456 به خانه می رفت

457 با کیف

458 و با کلاهی که بر هوا بود

459 چیزی دزدیدی ؟

460 مادرش پرسید

461 دعوا کردی باز؟

462 پدرش گفت

463 و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد

464 به دنبال آن چیز

465 که در دل پنهان کرده بود

466 تنها مادربزرگش دید

467 گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش

468 و خندیده بود

469 بی تو

470 نه بوی خاک نجاتم داد

471 نه شمارش ستاره ها تسکینم

472 چرا صدایم کردی

473 چرا ؟

474 سراسیمه و مشتاق

475 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

476 نشان به آن نشان

477 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

478 و عصر

479 عصر والیوم بود

480 و فلسفه بود

481 و ساندویچ دل وجگر

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر