1 چه بنویسم، چه ننویسم، چه بسرایم چه نسرایم
2 تویی تو، گفته و ناگفته، بانوی غزل هایم
3 تمام عشق ها، پیش از تو مثل رودها بودند
4 که باید میرساندندم به تو، آری به دریایم
5 به بام انس تو خو کرده ام چون کفتر جلدی
6 که از هر گوشه ای پر واکنم، سوی تو میآیم
7 پس از فرزند مریم اینک این من: عیسای دیگر!
8 که شد بالای عشق و بازوی شعرم چلیپایم
9 خوشم میآید از شادی ولی هر بار میخوانم
10 همین تحریر محنت میتراود از غماوایم
11 به سختی خسته ام از زندگی وز خود، کجایی تا
12 به قدر یک نفس، در سایه سروت بیاسایم؟
13 کلیدی دارم از شعر این فلز ترد سحرآمیز
14 که قفل بوسه از لبهای شیرین تو بگشایم
15 دوباره میکشد سر، آتش از خاکستر شعرم
16 که من هم در غزل از جوجه ققنوسان نیمایم
17 ( اشعار حسین منزوی )
18 مادیان من ! پس کی می بری سوارت را ؟
19 می کِشی به چشمانش ، سرمه ی غبارت را ؟
20 می شناسمت آری ، تاختن در آزادی است ،
21 آن چه می هد تسکین ، روح بی قرارت را
22 آسمان بارانی ، با کمان رنگینش ،
23 در خوش آمدت طاقی ، بسته رهگذارت را
24 کاکل بلندت را باد می زند شانه ،
25 صبحدم که می گیری ، دوش آبشارت را
26 زآفتاب می پیچد ، حوله ای بر اندامت
27 آسمان که مهتروار ، دارد انتظارت را
28 دشت پیش روی تو ، سفره ای است گسترده
29 می چری در آرامش ، قوت سبزه زارت را
30 تا تو آب از آن نوشی ، اندکی بمان تا گل
31 بگذراند از صافی ، آب چشمه سارت را
32 چارپرترین شبدر* با تو هست و هر سویی
33 می روی و همراهت ، می بری بهارت را
34 مژده ی سفر دارد چون به اهتزاز آرد
35 در نسیم ها یالت ، بیرق بشارت را
36 آسمان نمازش را ، رو به خاک می خواند
37 ماه نو که می بوسد ، نعل نقره کارت را
38 شاعر توام چون باد ــ شاعری که در شعرش ــ
39 دشت و درهّ می بوسند ، پای راهوارت را
40 حسین منزوی
41 ليلا دوباره قسمت ابن السلام شد
42 عشق بزرگم، آه چه آسان حرام شد
43 مي شد بدانم اين که خط سرنوشت من
44 از دفتر کدام شب بسته وام شد؟
45 اول دلم فراغ تو را سرسري گرفت
46 وآن زخم کوچک دلم آخر جزام شد
47 گلچين رسيد و نوبت با من وزيدنت
48 ديگر تمام شد گل سرخم، تمام شد
49 شعر من از قبيله خون است خون من
50 فواره از دلم زد و آمد کلام شد
51 ما خون تازه در تن عشقيم و عشق را
52 شعر من و شکوه تو،رمز دوام شد
53 بعد از تو باز عاشقی و باز، آه نه
54 اين داستان به نام “تو” اينجا تمام شد
55 ( اشعار حسین منزوی )
56 ای یاد دوردست که دل می بری هنوز
57 چون آتش نهفته به خاکستری هنوز
58 هر چند خط کشیده بر آیینه ات زمان
59 در چشمم از تمام خوبان، سری هنوز
60 سودای دلنشین نخستین و آخرین!
61 عمرم گذشت و توام در سری هنوز
62 ای چلچراغ کهنه که زآن سوی سال ها
63 از هر چراغ تازه، فروزان تری هنوز
64 بالین و بسترم، همه از گل بیاکنی
65 شب بر حریم خوابم اگر بگذری هنوز
66 ای نازنین درخت نخستین گناه من!
67 از میوه های وسوسه بارآوری هنوز
68 آن سیب های راه به پرهیز بسته را
69 در سایه سار زلف، تو می پروری هنوز
70 وان سفره شبانه نان و شراب را
71 بر میزهای خواب، تو می گستری هنوز
72 با جرعه ای ز بوی تو از خویش می روم
73 آه ای شراب کهنه که در ساغری هنوز
74 حسین منزوی
75 در چشم های شعله ورت کینه ای نبود
76 بی صیقل نگاه تو آیینه ای نبود
77 پُر بودی از سرود و نوشتن بهانه بود
78 هر نامه ی تو یک غزل عاشقانه بود
79 آموزگار اول من چشم های توست
80 ای درس عشق را به من آموخته دُرُست !
81 چشم تو یاد داد به من شبچراغ را
82 در تو به توی حیرت و حسرت ، سراغ را
83 آن دل نبود : آن که تو در سینه داشتی
84 « آیینه ای برابر آیینه » داشتی (1)
85 در بین اشک و چشم تو رازی نهفته بود
86 رازی که چشمه سار به خورشید گفته بود
87 هم در غروبِ همهمه ، هم صبحِ زمزمه
88 تکرار می شد از دهنت نام گل همه
89 گویی صدای تو به فلق نیز می رسید
90 می گفتی : آفتاب ، و جهان شعله می کشید
91 اکنون کجایی ای همگان بی تو تنگدل
92 ای بی تو عکس ماه در آیینه ها کسل
93 تنهاست عشق بی تو و سر بر نمی کند
94 او خویش را بدون تو باور نمی کند
95 ماییم و این قبیله ی غمگین بدون تو
96 بی بهره از تسلی و تسکین بدون تو
97 ای ناخدا که بی تو به گرداب رانده ایم
98 « با بیم موج در شب تاریک » مانده ایم (2)
99 ای یاد روشن تو پس از تو چراغِ ما
100 با یادِ خود بگوی که گیرد سراغِ ما .
101 حسین منزوی
102 1 – آیینه ای برابر آیینه ات می گذارم
103 تا از تو ابدیتی بسازم .
104 احمد شاملو
105 2 – شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حایل
106 کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها
107 ظرفِ عسل ! دریچه کندو !
108 آمیزشِ حیا و هیاهو !
109 دمسردِ تفته ! شادِ غم انگیز !
110 خورشیدِ کهرباییِ پاییز !
111 میدان ! سراچه ! کوی ! خیابان !
112 دریا ! کویر ! باغ ! بیابان !
113 چو رنگِ جامهای به ظاهر
114 با رنگ جامه ها متغیر
115 گاهی به رنگ سرخِ حنایی
116 گاهی به رنگ زردِ طلایی
117 زیرِ هزار طاقِ سلیمان
118 مهرابِ کفر ، مسجدِ ایمان (1)
119 بیدار خواب قابِ مورب
120 آیینه ی درشتِ محدب
121 آونگِ انتظارِ دقایق !
122 تا فصل انتشارِ شقایق
123 گردونه ی شمارش معکوس
124 تا انفجارِ قطعی فانوس
125 آهوی دشتهای تتاری !
126 ای چشم دوست ! با توام ، آری …
127 حسین منزوی
128 1 – شاعر این شعر میداند که محراب با این “ح” به شکل : محراب ، مشهورتر نوشته میشود امّا به زعم او این واژه در اصل فارسی است و از واژه ی « مهر » فارسی گرفته شده است و باید نام عبادتگاه مهر پرستان در ایران کهن بوده باشد.
129 « غزل » در مثنوی
130 دخترم ، بند دلم غمگینم
131 شیشه ی عمر غبار آگینم
132 جوجه ی گم شده در توفانم
133 شاخه ی خم شده از بارانم
134 ای جگر پاره ام ای نیمه ی من
135 میوه ی عشق سراسیمه ی من
136 گل پیوند دوغربت ، غزلم !
137 حاصل ضرب دو حسرت، غزلم !
138 ارث عصیان معماییِ من
139 امتداد خط تنهاییِ من
140 ساقه ی سرزده از نخل تنم
141 جویی از سیل خروشان که منم
142 کوکب بخت شبالوده ی من
143 غزل طبع تبالوده ی من
144 غزلم ، آینه ی اندوهم
145 بانکِ افکنده طنین در کوهم
146 پدرت خُرد و خراب و خسته
147 خسته ای بر همگان در بسته
148 خانه ی جن زده ی متروک است
149 که پُر از همهمه ی مشکوک است
150 روح ها ، خاطره ها اینجایند
151 می روند از دلم و می آیند
152 یادها خیل کفن پوشانند
153 جز من ازهر که فراموشانند
154 کدرم پنجره ی بازم نیست
155 کسلم رخصت آوازم نیست
156 در پی همقدمی همنفسی
157 ایستادم که تو از ره برسی
158 آمدی ؟ باز کن این پنجره را
159 پر از آواز کن این حنجره را…
160 حسین منزوی
دیدگاهها **