بی تو از حسین پناهی اشعار پراکنده 32

حسین پناهی

آثار حسین پناهی

حسین پناهی

بی تو

1 بی تو

2 نه بوی خاک نجاتم داد

3 نه شمارش ستاره ها تسکینم

4 چرا صدایم کردی

5 چرا ؟

6 سراسیمه و مشتاق

7 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

8 نشان به آن نشان

9 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

10 و عصر

11 عصر والیوم بود

12 و فلسفه  حسین پناهی

13 و رسالت من این خواهد بود

14 تا دو استکان چای داغ را

15 از میان دویست جنگ خونین

16 به سلامت بگذرانم

17 تا در شبی بارانی

18 آن ها را

19 با خدای خویش

20 چشم در چشم هم نوش کنیم

21 حسین پناهی

22 شب در چشمان من است

23 به سیاهی چشمهایم نگاه کن

24 روز در چشمان من است

25 به سفیدی چشمهایم نگاه کن

26 شب و روز در چشم های من است

27 به چشمهایم نگاه کن

28 پلک اگر فرو بندم

29 جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت

30 حسین پناهی

31 به من بگوييد

32 فرزانه گانِ رنگ بوم و قلم

33 چگونه

34 خورشيدي را تصوير مي كنيد

35 كه ترسيمش

36 سراسر خاك را خاكستر نمي كند ؟

37 حسین پناهی

38 انسانم !

39 ساکت ، چون درخت سیب !

40 گسترده ، چون مزرعه ی یونجه !

41 و بارور ، چون خوشه ی بلوط !

42 به جز خداوند ،

43 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود ؟!

44 حسین پناهی

45 نیستیم !

46 به دنیا می آییم

47 عکس ِ یک نفره می گیریم !

48 بزرگ می شویم ،

49 عکس ِ دو نفره می گیریم !

50 پیر می شویم ،

51 عکس ِ یک نفره می گیریم …

52 و بعد

53 دوباره باز

54 نیستیم

55 حسین پناهی

56 بی شک جهان را به عشق کسی آفریده اند ،

57 چون من که آفریده ام از عشق

58 جهانی برای تو !

59 (اشعار حسین پناهی)

60 ما

61 در هیأت پروانه ی هستی

62 با همه توانایی ها و تمدن هامان شاخکی بیش نیستیم !

63 برای زمین ، هفتاد کیلو گوشت با هفتاد کیلو سنگ تفاوتی ندارد

64 یادمان باشد کسی مسئول دلتنگی ها و مشکلات ما نیست

65 اگر ردپای دزدِ آرامش و سعادت را دنبال کنیم

66 سرانجام به خودمان خواهیم رسید.

67 (اشعار حسین پناهی)

68 خورشيد جاودانه مي درخشد در مدار خويش

69 مایيم كه پا جاي پاي خود مي نهيم و غروب مي كنيم

70 هر پسين

71 اين روشناي خاطر آشوب در افق هاي تاريك دوردست

72 نگاه ساده فريب كيست كه همراه با زمين

73 مرا به طلوعي دوباره مي كشاند ؟

74 حسین پناهی

75 سلام

76 خداحافظ!

77 چیز تازه ای اگر یافتید،

78 بر این دو اضافه کنید

79 تا بل باز شود این در گم شده بر دیوار.

80 “حسین پناهی”

81 در انتهای هر سفر

82 در آیینه

83 دار و ندار خویش را مرور می کنم

84 این خاک تیره این زمین

85 پاپوش پای خسته ام

86 این سقف کوتاه آسمان

87 سرپوش چشم بسته ام

88 اما خدای دل

89 در آخرین سفر

90 در آیینه به جز دو بیکرانه کران

91 به جز زمین و آسمان

92 چیزی نمانده است

93 گم گشته ام ‚ کجا

94 ندیده ای مرا ؟

95 کفش، ابتکار پرسه های من بود !

96 و چتر، ابداع  بی سامانی هایم !

97 هندسه، شطرنج سکوت من بود!

98 و رنگ، تعبیر دل تنگی هایم !

99 با فنجانی چای هم می توان مست شد!

100 اگر اویی که باید باشد، باشد …

101 بی تو

102 نه بوی خاک نجاتم داد

103 نه شمارش ستاره ها تسکینم

104 چرا صدایم کردی

105 چرا ؟

106 سراسیمه و مشتاق

107 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

108 نشان به آن نشان

109 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

110 و عصر

111 عصر والیوم بود!

112 ایستاده و آرام

113 به سمت آینه می‌خزم

114 با اضطراب دلهره آور تعویض چشم ها

115 و تازه می‌شود دل

116 از تماشای دو مروارید درخشان

117 بر کیسه

118 ‌ی

119 پاره پوره‌ی صورتم

120 .

121 جهان پر از لبخند و پروانه سفید بود

122 !

123 کدام بود؟

124 این آینده کدام بود که بهترین روزهای عمر را

125 حرام دیدارش کردم؟

126 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم

127 عشق را چگونه می شود نوشت

128 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه

129 که به غفلتِ آن سوال بی جواب گذشت

130 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است

131 وگرنه چشمانم را می بستم

132 و به آوازی گوش می دادم که در آن دلی می خواند:

133 من تو را، او را

134 کسی را دوست می دارم.

135 به آتش نگاهش اعتماد نکن

136 لمس نکن

137 به جهتی بگریز که بادها خالی از عطر اویند

138 به سرزمینی بی رنگ

139 بی بو ، ساکت

140 آری…

141 بگریز و پشت ِ ابدیتِ مرگ پنهان شو

142 اگر خواستار جاودانگیِ عشقی.

143 انسانم !

144 ساکت، چون درخت سیب !

145 گسترده، چون مزرعه ی یونجه !

146 و بارور، چون خوشه ی بلوط !

147 به جز خداوند،

148 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود!؟

149 هرگز شیشه عطر از دستتان افتاده که بشکند؟

150 شیشه ی عطرم شکسته بود!

151 حیاط پر از بوی خدا شده بود!

152 ستاره ام – درشت و درخشان-

153 روبه رویم پشت به دیوار،

154 سر بر گریبان برده بود

155 و من در آغوش ماه

156 برای همیشه به خواب رفته بودم!

157 با گونه ی خیس و کبود سیزده سالگی ام

158 که جای آخرین بوسه ی مادرم بود!

159 “زنده یاد حسین پناهی”

160 کلماتی هست که می‌میرند

161 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را می‌بلعند

162 کلماتی هست که با هیچ پاک‌کنی پاک نمی‌شوند

163 کلماتی هست که در خواب راه می‌روند

164 کلماتی هست که قلبشان از مشتشان بزرگتر است

165 کلماتی هست که مثلِ تخته‌سنگ‌های دامنۀ کوهستان

166 خیس از بارانِ شبانه‌اند

167 و در زیرِ نورِ ستارگان برق می‌زنند

168 کلماتی هست که هیچ‌وقت به دنیا نمی‌آیند

169 کلماتی هست که چشمِ دیدنِ کلماتِ دیگر را ندارند

170 کلماتی هست که مادر ندارند

171 کلماتی هست که خود را می‌سوزانند

172 کلماتی هست که فرصتِ گریه کردن ندارند

173 کلماتی هست که بستگی دارند

174 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را کول می‌کنند

175 کلماتی هست که سرِ زا می‌روند

176 کلماتی هست که تنهایند

177 کلماتی هست که دزدیده می‌شوند

178 کلماتی هست که دل را به لرزه می‌اندازند

179 کلماتی هست که بعد از بیانشان سیگار می‌چسبد

180 (اشعار حسین پناهی)

181 چقدر شبیه مادرم شده ام

182 چرا نمی شناسی ام ؟!

183 چرا نمی شناسمت ؟

184 می دانم که مرا نمی شنوی

185 و من این را از سیبی که از دستت افتاد ؛ فهمیدم

186 دیگر به غربت چشمهایت خو کرده ام و

187 به دردهای باد کرده ی روحم که از قاب تنم بیرون زده اند

188 با توام بی حضور تو

189 بی منی با حضور من

190 می بینی تا کجا به انتحار وفادار ماندم تا دل نازک پروانه نشکند

191 همه ی سهم من از خود دلی بود که به تو دادم

192 و هر شب بغض گلویت را در تابوت سیاهی که برایم ساخته بودی گریستم

193 و تو هرگز ندانستی که زخم هایت ، زخم های مکررم بودند

194 نخ های آبی ام تمام شده اند

195 و گل های بُقچه چهل تیکه دلم ناتمام مانده اند .

196 باید پیش از بند آمدن باران بمیرم !

197 حق با تو بود

198 می بایست می خوابیدم

199 اما چیزی خوابم را آشفته کرده است

200 در دو طاقچه رو به رویم شش دسته خوشه زرد گندم چیده ام

201 با آن گیس های سیاه و روز پریشانشان

202 کاش تنها نبودم

203 فکر می کنی ستاره ها از خوشه ها خوششان نمی اید ؟

204 کاش تنها نبودی

205 آن وقت که می توانستیم به این موضوع و موضوعات دیگر اینقدر بلند بلند

206 بخندیم تا همسایه هامان از خواب بیدار شوند

207 می دانی ؟

208 انگار چرخ فلک سوارم

209 انگار قایقی مرا می برد

210 انگار روی شیب برف ها با اسکی می روم و

211 مرا ببخش

212 ولی آخر چگونه می شود عشق را نوشت ؟

213 می شنوی ؟

214 انگار صدای شیون می اید

215 گوش کن

216 می دانم که هیچ کس نمی تواند عشق را بنویسد

217 اما به جای آن

218 می توانم قصه های خوبی تعریف کنم

219 گوش کن

220 یکی بود یکی نبود

221 زنی بود که به جای آبیاری گلهای بنفشه

222 به جای خواندن آواز ماه خواهر من است

223 به جای علوفه دادن به مادیان ها آبستن

224 به جای پختن کلوچه شیرین

225 ساده و اخمو

226 در سایه بوته های نیشکر نشسته بود و کتاب می خواند

227 صدای شیون در اوج است

228 می شنوی

229 برای بیان عشق

230 به نظر شما

231 کدام را باید خواند ؟

232 تاریخ یا جغرافی ؟

233 می دانی ؟

234 من دلم برای تاریخ می سوزد

235 برای نسل ببرهایش که منقرض گشته اند

236 برای خمره های عسلش که در رف ها شکسته اند

237 گوش کن

238 به جای عشق و جستجوی جوهر نیلی می شود چیزهای دیگری نوشت

239 حق با تو بود

240 می بایست می خوابیدم

241 اما مادربزرگ ها گفته اند

242 چشم ها نگهبان دل هایند

243 می دانی ؟

244 از افسانه های قدیم چیزهایی در ذهنم سایه وار در گذر است

245 کودک

246 خرگوش

247 پروانه

248 و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که

249 بی نهایت

250 بار

251 در نامه ها و شعر ها

252 در شعله ها سوختند

253 تا سند سوختن نویسنده شان باشند

254 پروانه ها

255 آخ

256 تصور کن

257 آن ها در اندیشه چیزی مبهم

258 که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را

259 در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند

260 یادم می اید

261 روزگاری ساده لوحانه

262 صحرا به صحرا

263 و بهار به بهار

264 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم

265 عشق را چگونه می شود نوشت

266 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه

267 که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت

268 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است

269 وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند

270 من تو را…

271 او را…

272 کسی را… دوست می دارم

273 “حسین پناهی”

274 (از مجموعه ستاره)

275 به ساعت نگاه می کنم:

276 حدود سه نصفه شب است

277 چشم می بندم تا مبادا چشمانت را از یاد برده باشم

278 و طبق عادت کنار پنجره می روم

279 سوسوی چند چراغ مهربان

280 وسایه های کشدار شبگردانه خمیده

281 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

282 و صدای هیجان انگیز چند سگ

283 و بانگ آسمانی چند خروس

284 از شوق به هوا می پرم چون کودکی ام

285 و خوشحال که هنوز

286 معمای سبز رودخانه از دور

287 برایم حل نشده است

288 آری!از شوق به هوا می پرم

289 و خوب می دانم

290 سالهاست که مرده ام

291 من زندگی را دوست دارم

292 ولی از زندگی دوباره می ترسم!

293 دین را دوست دارم

294 ولی از کشیش ها می ترسم!

295 قانون را دوست دارم

296 ولی از پاسبان ها می ترسم!

297 عشق را دوست دارم

298 ولی از زن ها می ترسم!

299 کودکان را دوست دارم

300 ولی از آینه می ترسم!

301 سلام را دوست دارم

302 ولی از زبانم می ترسم!

303 من می ترسم ، پس هستم

304 این چنین می گذرد روز و روزگار من

305 من روز را دوست دارم

306 ولی از روزگار می ترسم!

307 دنیا را بغل گرفتیم

308 گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد

309 خوابمان برد

310 بیدار شدیم

311 دیدیم آبستن تمام دردهایش شده ایم!

312 “حسین پناهی”

313 پا برهنه با قافله به نا معلوم میروم

314 با پاهای کودکی ام!

315 عطر پریکه ها

316 مسحور سایه ی کوه

317 که می‌برد با خود رنگ و نور را!

318 پولک پای مرغ

319 کفش نو

320 کیف نو

321 جهان هراسناک و کهنه

322 و

323 آه سوزناک سگ!

324 سال های سال است که به دنبال تو میدوم

325 پروانه زرد،

326 وتو از شاخه ی روز به شاخه ی شب می‌پری

327 و همچنان..

328 (اشعار حسین پناهی)

329 با مرجان‌ها در عمق دریاها لرزیدیم

330 با کوسه ها خروارها تُن آب را باله زدیم

331 با امواج به ساحل‌ها کوبیدیم

332 دنیای سرخ و سیاه خزه‌ها را بر صخره‌ها روییدیم

333 با ابرها بارها با پرنده‌ها بر شاخه‌ی نارون‌ها قاقار کردیم

334 ترکیدیم با انارها و سیرسیرک‌ها

335 وزیدیم…

336 ترسیدیم…

337 درخشیدیم…

338 و درخشیدیم با ستارگان نیمه شب تا کجا… کجا !

339 می‌بینی؟ می‌بینی تا کجا می‌رفتیم و برمی‌گشتیم !

340 اکنون چنگ می‌زند بر نم روح انسانی رویاهایمان

341 خزه‌های سبز سفر

342 خیس باران به سوی پنجره‌های مه گرفته سرازیر می‌شویم

343 می‌بینی تا کجا با آب آمده‌ایم!؟

344 با قایق بی پارو!؟

345 خوابم می‌آید…

346 نه

347 از عشق سخن گفتن برای آدمی هنوز خیلی زود است…

348 خیلی زود…

349 (اشعار حسین پناهی)

350 با تو

351 بی تو

352 همسفر سایه خویشم

353 و به سوی بی سوی تو می آیم

354 معلومی چون ریگ

355 مجهولی چون راز

356 معلوم دلی و مجهول چشم

357 من رنگ پیراهن دخترم را به گلهای یاد تو

358 سپرده ام

359 و کفشهای زنم را در راه تو از یاد برده ام

360 ای همه من

361 کاکل زرتشت

362 سایه بان مسیح

363 به سردترین ها

364 مرا به سردترین ها برسان

365 “حسین پناهی”

366 (کاکل / از مجموعه ستاره)

367 به ساعت نگاه می کنم

368 حدود سه نصف شب است

369 چشم می بندم که مبادا چشمانت را

370 از یاد برده باشم

371 و طبق عادت کنار پنجره می روم

372 سو سوی چند چراغ مهربان

373 و سایه ی کشدار شبگردان خمیده

374 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

375 و صدای هیجان انگیز چند سگ

376 و بانگ آسمانی چند خروس

377 از شوق به هوا می پَرم، چون کودکی‌ ام

378 و خوشحال که هنوز

379 معمای سبز رودخانه از دور

380 برایم حل نشده است

381 آری، از شوق به هوا می پرم

382 و خوب می دانم

383 سال هاست که مرده ام…!

384 “حسین پناهی”

385 و رسالت من این خواهد بود

386 تا دو استکان چای داغ را

387 از میان دویست جنگ خونین

388 به سلامت بگذرانم

389 تا در شبی بارانی

390 آن ها را

391 با خدای خویش

392 چشم در چشم هم نوش کنیم.

393 “حسین پناهی”

394 (شبی بارانی ، از مجموعه: ستاره)

395 وقتی ما آمدیم

396 اتّفاق اتفاق افتاده بود!

397 حال

398 هرکس

399 به سلیقه خود چیزی می‌گوید

400 و در تاریکی گم می‌شود

401 هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد

402 امشب دلی کشیدم

403 شبیه نیمه سیبی

404 که به خاطر لرزش دستانم

405 در زیر آواری از رنگ ها

406 ناپدید ماند!

407 “زنده یاد حسین پناهی”

408 (از مجموعه ستاره)

409 پدرم می‌گوید: کتاب!

410 و مادرم می‌گوید: دعا !

411 و من خوب می‌دانم

412 که زیباترین تعریف خدا را

413 فقط می‌توان از زبان گل‌ها شنید …

414 “حسین پناهی”

415 قرینه است ،

416 این درخت ُ آن درخت ،

417 بر آبی بی انتهای بالاتر !

418 تنها جای تو خالی ست ،

419 سبزه قبای خواب ُ خیال ِ من !

420 و دوباره خش خش ِ گربه ی یاد ِ تو

421 که به حیاط ِ دلم برگشته است !

422 می نشینم

423 و در جمعیت نیمه روشن ِ آن سوی پنجره

424 در ایستگاه دنبال کسی شبیه ِ تو می گردم . . .

425 و خوب می دانم که کسی کـَس نمی شود

426 زیرا هیچ انسانی قادر به ادامه انسانی دیگر نیست !

427 پس بازی ها فقط یک بازی اند ُ همین !

428 با این وجود کسی شبیه تو را پیدا می کنم

429 و از او دور می شوم . . .

430 و هر چه دورتر می شوم ،

431 شباهتش به تو بیشتر و بیشتر می شود . . .

432 و باز سکوت !

433 “حسین پناهی”

434 جالب است

435 ثبت احوال

436 همه چیز را

437 در شناسنامه ام نوشته است

438 بجز احوال ام!

439 “حسین پناهی”

440 بی شک جهان را به عشق کسی آفریده‌اند،

441 چون من که آفریده‌ام از عشق

442 جهانی برای تو !

443 “زنده یاد حسین پناهی”

444 به خانه می رفت

445 با کیف

446 و با کلاهی که بر هوا بود

447 چیزی دزدیدی ؟

448 مادرش پرسید

449 دعوا کردی باز؟

450 پدرش گفت

451 و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد

452 به دنبال آن چیز

453 که در دل پنهان کرده بود

454 تنها مادربزرگش دید

455 گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش

456 و خندیده بود

457 بی تو

458 نه بوی خاک نجاتم داد

459 نه شمارش ستاره ها تسکینم

460 چرا صدایم کردی

461 چرا ؟

462 سراسیمه و مشتاق

463 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

464 نشان به آن نشان

465 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

466 و عصر

467 عصر والیوم بود

468 و فلسفه بود

469 و ساندویچ دل وجگر

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر