ای عشق ! از حسین منزوی اشعار پراکنده 124

حسین منزوی

آثار حسین منزوی

حسین منزوی

ای عشق !

1 ای عشق !

2 نمی­دانستی و

3 بالا پوشت

4 نشان خورده بود

5 بی اعتنا و مغرور

6 از کنار بوته ­های گز

7 گذشتی

8 بی آن که صدای کشاکش کمان­ها را

9 که تقدیر

10 از سرحوصله

11 زه می­کرد، بشنوی

12 تیرها،

13 هر سه، از یک سو می­آمد

14 نخستین

15 بر پاشنه­ ات

16 نشست

17 و به خاکت افکند

18 دیگری،

19 جهان را

20 به چشمت

21 تاریک کرد

22 و آخرین

23 پشت و پیراهنت را

24 به هم دوخت

25 و هنوز

26 روزگارت

27 تمام

28 سرنیامده بود

29 که دریافتی

30 مرگ،

31 مهربان­ تر از آن بوده است

32 که جاودانگی ­اش را

33 حتا با تو، قسمت کند

34 به سنگی

35 از سرِ بازی

36 سیبی

37 می ­افکنی

38 طبیعت بی­جانی که

39 به جاذبه ، جواب می­دهد

40 و پیش از آن که

41 در حد فاصل دو تن

42 به خاک نشیند

43 چارچوب چشم انداز را

44 یک­دم

45 به دایره ­ی چرخانش،

46 می ­آراید،

47 زیباست

48 اما،

49 پیشانی خسته و

50 دندان شکسته

51 هیچ چشم اندازی را

52 زیبا نمی­کند

53 و هیچ دهانی را

54 آب نمی­ اندازد

55 کارنامه­ ی سنگ

56 گاهی

57 به تمامی

58 خونین است

59 ساده لوحان ­اند

60 که فانوس آبی را

61 از نسیم

62 می ­ترسانند

63 خون می­سوزانم و

64 شعله می­کشم

65 می­مانم!

66 آبستن شعری است ، شب

67 تا دست­های جوان پیرزاد

68 از پهلوی دریده­ ی رودابه

69 همراه اشک و خون

70 جنینی بی­جان

71 بیرون کشد

72 بی شک، خدایان

73 زیباترین فرزندان­شان را

74 در بسترهای گناه

75 می­سازند

76 اما،

77 این نطفه

78 در کدام ساعت بسته شد

79 که سقط سرنوشتش

80 رنج کندن چاه را

81 از روی دست­های نابرادر

82 بر می­دارد

83 و طلسم هفت خوان را

84 تا ابد، ناگشوده

85 می­گذارد

86 آیا

87 به جای سیمرغ

88 موی کدام اهریمن را

89 در آتش

90 افکنده بودیم؟

91 نمازت

92 پیشاپیش

93 حکم خاکساریِ کعبه را

94 رقم زده بود

95 به هنگام که هنوز،

96 «ابراهیم»

97 ابراهیم نبود

98 سجاده­ات دامن بود و

99 مهرت

100 دکمه­ ی پیراهن

101 که اشک­ها

102 بر قنوتت چکید

103 و گناه جهان را،

104 شُست

105 به اقتدای تو

106 تکبیری زدم

107 که اسرافیل از خواب اعصار،

108 سراسیمه

109 فراجَست

110 قیامتی نبود

111 قد قامتی بود

112 بی صور

113 به بلندای دار منصور

114 تا خون را به اعتراف وا دارد

115 که در عشق دو رکعت است که وضوی آن درست نیاید

116 الا

117 به اشک

118 بیا،

119 بر سر رنگ­ها

120 نجنگیم

121 آبی

122 یا

123 سفید

124 در،

125 اگر

126 تو بازش کنی

127 رخنه­ یی است

128 در دیوارهای سنگ و پیشانی

129 همسایه،

130 سنگ می­اندازد

131 و گیلاس­ها

132 در حوض خالی

133 می­افتند

134 سنگ­ها

135 خواب کودک را

136 به هم می­زنند

137 کبوتر را

138 می­پرانند

139 اما،

140 سرانجام

141 فرو

142 می

143 افتند

144 ساعت

145 از صدای هیچ زنگی

146 نمی­هراسد

147 و عشق

148 با سوت هیچ پاسبانی

149 توقف نمی­کند

150 پایمال آفتاب

151 در خیابان

152 و سنگسار چراغ در کوچه

153 برق چشم­های ما را ،

154 خاموش نخواهد کرد

155 من

156 که با تکه­ای از آسمان

157 در دست

158 می­رسم

159 و تو

160 که با گل یاسی

161 بر سینه

162 در می­گشایی

163 شب

164 در قرق سگ­هاست

165 با این همه

166 تاک­های ما

167 در تاریکی نیز

168 رو به انگور

169 می­خزند

170 ( اشعار حسین منزوی )

171 لکه ­های خون

172 در آب

173 حل نخواهند شد

174 امروز چه روزی است؟

175 که تن­ها و پیرهن­ها

176 زخم­ها و

177 وصله ­ها را

178 معاوضه می­کنند

179 پیش از آن که

180 فشار دو دست افسونگر

181 بر شقیقه ­ها

182 مغزها را

183 از چین­های خاکستری

184 صاف کند

185 امروز را به خاطر بسپاریم

186 که تابستان گرمش می­شود

187 و دهمین شمع روشن را نیز

188 خاموش می­کند

189 شنبه

190 از گنبد

191 فرود می­آید

192 و به چیدن شنبلیدی می­رود

193 که از قلب جهان

194 روییده است

195 چه روزی است امروز !

196 قهوه­ای

197 منفرد

198 تلخ

199 معطر

200 امروز را به خاطر بسپاریم

201 گرسنگی­ ام

202 قدیمی است

203 به عشق که رسیدی

204 قوت مرا،

205 با مشت و شتاب،

206 پیمانه کن

207 از بد حادثه

208 به سراغ تو

209 نیامده­ام

210 از پیراهنت دستمالی می­خواهم

211 که زخم عتیقم را ببندم

212 و از دهانت بوسه ­یی

213 که جهانم را

214 تازه کنم

215 من

216 تو را

217 برای شعر

218 بر نمی­ گزینم

219 شعر، مرا

220 برای تو

221 برگزیده است

222 در هشیاری

223 به سراغت

224 نمی ­آیم

225 هر بار

226 از سوزش انگشتانم

227 در می­ یابم باز،

228 نام تو را ، می ­نوشته ام

229 تو را کنار چه بگذارم

230 که یک­دستی چشم­ اندازت

231 به هم نخورد؟

232 در آشپزخانه

233 کتاب شعری

234 در کتابخانه

235 گلدان گل

236 در گلخانه

237 سنتور هزار زخم

238 و در شرابخانه

239 سجاده­ ی آفتاب رو

240 با این همه زیباترین قاب تو

241 بستری است

242 که میان دفترها و گلدان­ها و

243 سنتورها و سجاده­ ها

244 برایت می­ گسترم

245 توانی

246 هر منظره را

247 زیبا کنی

248 اما

249 هشدار!

250 که قطره خونی

251 در چمنزار

252 سرخ ­تر از قطره خونی

253 بر مخمل سرخ است

254 کدام هستی را

255 دل بسته ­ای؟

256 آن که در آفتاب

257 می­ بالد؟

258 یا آن که در سایه­ ی درونت

259 می­پوسد؟

260 گلویت را می ­دری

261 تا از آوازت

262 رازی بسازی

263 و هم­چنان

264 هزار گهواره­ ی خالی را

265 تکان بدهی

266 می­دانم که عشق

267 گزارش نیست

268 اما تا نفهمم

269 در اختیارم نیستی

270 و تا در اختیارم نباشی

271 به تمامی

272 دوستت نخواهم داشت

273 چیزی بگو

274 نخواه که

275 خاموشی و

276 فراموشی

277 قوافی مرده­ ی شعرم باشند.

278 می ­توانی

279 باور کنی

280 یا

281 باور نکنی

282 اما

283 کسی با من

284 نفس می­کشید

285 وحشتناک است

286 اما

287 باید

288 باور کنی که

289 در تنهایی هم

290 تنها

291 نیستی

292 از هر کجا آغاز کنی،

293 زودتر است و

294 و به هرجا فرود آیی

295 دیر

296 دلتنگ

297 از گریوه

298 می­گذری

299 دلواپس از درّه

300 سرازیر می­شوی

301 و به ویرانه­ یی

302 می­رسی

303 که ترنج ­هایش را

304 برده ­اند و

305 رنج­هایش را

306 برایت

307 گذاشته­ اند.

308 کسی را

309 نفرین مکن

310 با ساعتی که زنجیرش

311 دست و پایت را

312 سنگین کرده است

313 تو حتا

314 حنظل را هم

315 در این باغ

316 به هنگام

317 نخواهی چید

318 بشنو اکنون که زیر زخم تبر

319 این درخت جوان

320 چه می­گوید:

321 هر نهالی که برکنند،

322 به جاش

323 جنگلی سرکشیده ، می­روید

324 های جلاد سروهای جوان!

325 ای رفیق همیشه ­ی تیشه!

326 باش تا برکنیم ­ات از ریشه!

327 شب بی­ حصار و عریان

328 دشمن به چار سویش

329 و هر شهاب ناگاه

330 تیری است در گلویش

331 مرگی است خواب بر همه آوار

332 تنها به خیره بیدار

333 چشم من است و شب که نمی­خوابد

334 ما

335 مانده­ ایم و

336 ماه نمی­تابد

337

338 هولی است با ستاره ­ی لرزان

339 ـ تنها چراغ این شب بی­روزن ـ

340 و وحشتی است با عشق

341 ـ تنها چراغواره ­ی جان من ـ

342 بادی غریب می­ وزد

343 آیا

344 ـ دیوی ملول آه کشیده است؟

345 من ایستاده ­ام که برآید ماه

346 شب با من ایستاده پریشان

347 اما کمند کینه وری امشب

348 ماه مرا

349 به چاه کشیده است

350 شعری نوشت عاشق:

351 «کان سیب­های راه به پرهیز بسته را

352 در سایه سار زلف تو می­ پروری هنوز»

353 معشوق خواند و پرسید:

354 تو سیب خورده­ای هیچ

355 عاشق نوشت : نه !

356 یعنی که از تو، از تو چه پنهان

357 ای باغبان باغ بهشت ! ای یار!

358 من سیب خورده ام اما،

359 سیب بهشت ، نه !

360 خورشید را نه بار چرخاندند

361 و کوفتندش

362 بر

363 سر من

364 ….

365 از سوی جنگل گردبادی

366 سرخ و سیاه  و سوکوار آمد

367 و خاک در چشم جهان پاشید

368 می گفت:

369 جنگل

370 خوابش آشفته

371 از قارقار شوم زاغان هراسان

372 و از تقاتق مسلسل بود

373 و آن برگ

374 که صبح پایان را

375 به چشم عاشقان

376 پاشید

377 وز خون جوشان تو

378 رنگین شد

379 زبان سرخ جنگل بود

380 می ­گفت:

381 جنگل پر از مرد و مترسک بود

382 غربال می­کردند

383 سرب گدازان را مترسک­ها

384 و سینه ­ی مردان مشبک بود

385 دور می­شوم

386 پل نگاه می­کند مرا

387 پل مسافران بی شمار دیده است

388 مثل من عابران خسته را

389 پل هزارها هزار دیده است

390 پشت سر نگاه می­کنم

391 پل به جانب افق نگاه می­کند:

392 شاید آن مسافر بزرگ!

393 £

394 گردشی در امتداد بستر قدیم رود

395 با سکون آب­های مرده و

396 صبوری بزرگ پل

397 آه ! … من دلم برای رودها

398 ـ مسافران جاودانه ـ

399 لک زده است

400 مثل سیب سرخ قصه­ ها

401 عشق را

402 از میان

403 دو نیمه

404 می­کنیم

405 نیمه ­یی از آن برای تو

406 نیمه ­ی دگر برای من

407 بعد …

408 نیمه ­ها هم از میان ، دو پاره می­شوند

409 پاره­ یی از آن برای روح

410 پاره­ ی دگر

411 برای تن

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر