در انتهای هر سفر از حسین پناهی اشعار پراکنده 3

حسین پناهی

آثار حسین پناهی

حسین پناهی

در انتهای هر سفر

1 در انتهای هر سفر

2 در آیینه

3 دار و ندار خویش را مرور می کنم

4 این خاک تیره این زیمن

5 پایوش پای خسته ام

6 این سقف کوتاه آسمان

7 سرپوش چشم بسته ام

8 اما خدای دل

9 در آخرین سفر

10 در آیینه به حز دو بیکرانه کران

11 به جز زمین و آسمان

12 چیزی نمانده است

13 گم گشته ام ‚ کجا

14 ندیده ای مرا ؟

15 شرم میکنم

16 با ترازوی کودک گرسنه

17 کنار خیابان سیری ام را وزن کنم!

18 ای کاش یک ماه نیز موظف بودیم

19 از اذان صبح تا غروب آفتاب

20 فقرا را سیر کنیم

21 نه اینکه گرسنگی و تشنگی کشیده

22 تا فقط رنج آنهارا درک نماییم !

23 آری هزاران بار افسوس

24 که دیریست وا مانده ایم در ظاهر دین؛

25 روزه داران هیچگاه حال گرسنگان را درک نخواهند کرد

26 زیرا به افطار اطمینان دارند

27 در انتهای هر سفر

28 در آینه

29 دار و ندار خویش را مرور می کنم

30 این خک تیره این زیمن

31 پایوش پای خسته ام

32 این سقف کوتاه آسمان

33 سرپوش چشم بسته ام

34 اما خدای دل

35 در آخرین سفر

36 در آینه به حز دو بیکرانه کران

37 به جز زمین و آسمان

38 چیزی نمانده است

39 گم گشته ام ‚ کجا

40 ندیده ای مرا ؟

41 سلام ! ای ماه کج تاب !

42 تابان،

43 بر ویرانه های سفید و سیاه زندگی ام !

44 گل نرگس !

45 آیا هرگز

46 کوکویی شام یازده سر عائله خواهد شد؟

47 چه فکر شترانه ی ابلهانه ای !

48 من هیچ ندارم، آقا !

49 هیچ…

50 جز چند دانه سیگار،

51 همین صفحه و

52 این قلم دشتی افکار ابلهان…

53 تکیه بده !

54 به شانه هایم تکیه بده و گریه کن !

55 من نیز این چنین خواهم کرد…

56 و من چقدر دلم می خواهد

57 همه داستانهای پروانه ها را بدانند که

58 بی نهایت بار

59 در نامه ها و شعر ها

60 در شعله ها سوختند

61 تا سند سوختن نویسنده شان باشند

62 پروانه ها

63 آخ

64 تصور کن

65 آن ها در اندیشه چیزی مبهم

66 که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را

67 در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند

68 یادم می آید

69 روزگاری ساده لوحانه

70 صحرا به صحرا

71 و بهار به بهار

72 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم

73 عشق را چگونه می شود نوشت

74 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه

75 که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت

76 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است

77 وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم

78 که در آن دلی می خواند

79 من تو را

80 او را

81 کسی را دوست می دارم

82 شب در چشمان من است،

83 به سیاهی چشم‌هایم نگاه کن!

84 روز در چشمان من است،

85 به سفیدی چشم‌هایم نگاه کن!

86 شب و روز در چشمان من است،

87 به چشم‌هایم نگاه کن!

88 پلک اگر فرو بندم

89 جهان در ظلمت فرو خواهد رفت!

90 حسین پناهی

91 چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان

92 نه به دستی ظرفی را چرك می كنند

93 نه به حرفی دلی را آلوده

94 تنها به شمعی قانعند

95 و اندكی سكوت…

96 آن روزها من به سلیقه کسی که دوستم داشت

97 و دوستش داشتم

98 سر تا پایِ زندگیم را آبی کرده بودم

99 آبی آبی

100 آبی به رنگ دریا

101 و نا گهان یک روز او را دست در دست کسی دیدم که

102 سر تا پایش زرد بود

103 زرد ، مثل نور

104 من شنا نمی دانستم

105 دلم فرصت نداد تا شنا یاد بگیرم

106 و غرق شدم

107 در دریایِ آبی بیکران رویاها

108 و کابوسها

109 ميزي براي كار

110 كاري براي تخت

111 تختي براي خواب

112 خوابي براي جان

113 جاني براي مرگ

114 مرگي براي ياد

115 يادي براي سنگ

116 اين بود زندگي!؟

117 پزشکان اصطلاحاتی دارند

118 که ما نمی فهمیم

119 ما دردهای داریم که آنها نمی فهمند

120 نفهمی بد دردی است

121 خوش به حال دامپزشکان!

122 از حسین پناهی

123 کهکشانها کو زمینم؟

124 زمین کو وطنم؟

125 وطن کو خانه ام؟

126 خانه کو مادرم؟

127 مادر کو کبوترانه ام؟

128 معنای این همه سکوت چیست؟

129 من گم شده ام در تو یا تو گم شدی در من ای زمان؟

130 کاش هرگز آن روز از درخت انجیر پائین نیامده بودم!

131 کاش!

132 پشت چراغ قرمز

133 پسرکی با چشمان معصوم  و دستانی کوچک گفت :

134 چسب زخم نمی خواهید ؟

135 پنچ تا  ، صد تومن  ،

136 آهی کشیدم و با خود گفتم :

137 تمام چسب زخم هایت  را هم که بخرم ،

138 نه زخم های من خوب می شود نه زخم های تو …

139 از حسین پناهی

140 خورشید جاودانه می درخشد بر مدار خویش

141 ماییم که پا جای پای خود مینهیم و غروب میکنیم هر پسین

142 از حسین پناهی

143 اعتراف

144 من زنگي را دوست دارم

145 ولي از زندگي دوباره مي ترسم!

146 دين را دوست دارم

147 ولي از كشيش ها مي ترسم!

148 قانون را دوست دارم

149 ولي از پاسبان ها مي ترسم!

150 عشق را دوست دارم

151 ولي از زن ها مي ترسم!

152 كودكان را دوست دارم

153 ولي از آينه مي ترسم!

154 سلام را دوست دارم

155 ولي از زبانم مي ترسم!

156 من مي ترسم ، پس هستم

157 اين چنين مي گذرد روز و روزگار من

158 من روز را دوست دارم

159 ولي از روزگار مي ترسم!

160 از زنده ياد حسين پناهي

161 دیوونه کیه؟

162 عاقل کیه؟

163 جونور کامل کیه؟

164 واسطه نیار، به عزتت خمارم

165 حوصله‌ی هیچ کسی رو ندارم

166 کفر نمی‌گم، سوال دارم

167 یک تریلی محال دارم

168 تازه داره حالیم می‌شه چی‌کاره‌ام

169 می‌چرخم و می‌چرخونم ٬ سیاره‌ام !

170 تازه دیدم حرف حسابت منم

171 طلای نابت منم

172 تازه دیدم که دل دارم، بستمش !

173 راه دیدم نرفته بود ، رفتمش

174 جوونه‌ی نشکفته رو ، رستمش

175 ویروس که بود حالیش نبود ، هستمش

176 جواب زنده بودنم مرگ نبود؛

177 جون شما بود؟

178 مردن من مردن یک برگ نبود؛

179 تو رو به خدا بود؟

180 اون همه افسانه و افسون ولش؟

181 این دل پر خون ولش؟

182 دلهره‌ی گم کردن گدار مارون ولش؟

183 تماشای پرنده‌ها بالای کارون ولش؟

184 خیابونا، سوت زدنا، شپ شپ بارون ولش؟

185 دیوونه کیه؟

186 عاقل کیه؟

187 جونور کامل کیه؟

188 گفتی بیا زندگی خیلی زیباست؛

189 دویدم !

190 چشم فرستادی برام تا ببینم؛

191 که دیدم !

192 پرسیدم این آتش بازی تو آسمون معناش چیه؟

193 کنار این جوب روون معناش چیه؟

194 این همه راز، این همه رمز

195 این همه سر و اسرار معماست؟

196 آوردی حیرونم کنی که چی بشه؟

197 نه والله!

198 مات و پریشونم کنی که چی بشه؟

199 نه بالله!

200 پریشونت نبودم؟

201 من ، حیرونت نبودم؟

202 تازه داشتم می‌فهمیدم که فهم من چقدر کمه

203 اتم تو دنیای خودش حریف صد تا رستمه

204 گفتی ببند چشماتو وقت رفتنه

205 انجیر می‌خواد دنیا بیاد،

206 آهن و فسفرش کمه

207 چشمای من آهن انجیر شدن

208 حلقه‌ای از حلقه‌ی زنجیر شدن . . .

209 عمو زنجیر باف ، زنجیرتو بنازم

210 چشم من و انجیرتو بنازم

211 چشم من و انجیرتو بنازم . . .

212 از : زنده یاد حسین پناهی

213 امروز

214 ذهنم پر است،

215 از يك ماديان و كره اش

216 فردا،

217 برايت شعري عاشقانه خواهم نوشت

218 اعتراف

219 من زنگي را دوست دارم

220 ولي از زندگي دوباره مي ترسم!

221 دين را دوست دارم

222 ولي از كشيش ها مي ترسم!

223 قانون را دوست دارم

224 ولي از پاسبان ها مي ترسم!

225 عشق را دوست دارم

226 ولي از زن ها مي ترسم!

227 كودكان را دوست دارم

228 ولي از آينه مي ترسم!

229 سلام را دوست دارم

230 ولي از زبانم مي ترسم!

231 من مي ترسم ، پس هستم

232 اين چنين مي گذرد روز و روزگار من

233 من روز را دوست دارم

234 ولي از روزگار مي ترسم!

235 (زنده ياد حسين پناهي)

236 هم چنان حالم خوب نیست !

237 احساس می کنم شکست خورده ام ،

238 در زمان ُ در عرض !

239 از که ؟ صحبت ِ کَس نیست …

240 نمی دانم … احساس می کنم ،

241 کلمه ی

242 ابد

243 گنجشک ِ وجودم را مسحور ِ چشمان ِ خود کرده است !

244 سلام ! ای ماه کج تاب !

245 تابان،

246 بر ویرانه های سفید و سیاه زندگی ام !

247 گل نرگس !

248 آیا هرگز

249 کوکویی شام یازده سر عائله خواهد شد؟

250 چه فکر شترانه ی ابلهانه ای !

251 من هیچ ندارم، آقا !

252 هیچ…

253 جز چند دانه سیگار،

254 همین صفحه و

255 این قلم دشتی افکار ابلهان…

256 تکیه بده !

257 به شانه هایم تکیه بده و گریه کن !

258 من نیز این چنین خواهم کرد…

259 از : حسین پناهی

260 من از این می ترسم

261 که دوست داشتن را ؛

262 مثل مسواک زدن ِ بچه ها

263 به من و تو تذکر بدهند…

264 “حسین پناهی”

265 خورشید جاودانه می درخشد در مدار خویش

266 مائیم که یا جای پای خود می نهیم و غروب می کنیم

267 هر پسین

268 این روشنای خاطر آشوب در افق های تاریک دوردست

269 نگاه

270 ساده فریب کیست که همراه با زمین

271 مرا به طلوعی دوباره می کشاند؟

272 ای راز

273 ای رمز

274 ای همه روزهای عمر مرا اولین و آخرین.

275 “حسین پناهی”

276 پس این ها همه اسمش زندگی است:

277 دلتنگی ها، دل خموشی ها، ثانیه ها، دقیقه ها

278 حتی اگر تعدادشان به دو برابر آن رقمی که برایت نوشته ام برسد

279 ما زنده ایم، چون بیداریم

280 ما زنده ایم، چون می خوابیم

281 و رستگار و سعادتمندیم،

282 زیرا هنوز بر گستره ویرانه های وجودمان پانشینی

283 برای گنجشک عشق باقی گذاشته ایم

284 خوشبختیم، زیرا هنوز صبح هامان آذین ملکوتی بانگ خروس هاست

285 سرو ها مبلغین بی منت سر سبزی اند

286 و شقایق ها پیام آوران آیه های سرخ عطر و آتش

287 برگچه های پیاز ترانه های طراوتند

288 و فکر کن!

289 واقعا فکر کن که چه هولنک می شد اگر از میان آواها

290 بانگ خروس را بر می داشتند

291 و همین طور ریگ ها

292 و ماه

293 و منظومه ها

294 ما نیز باید دوست بداریم … آری باید

295 زیرا دوست داشتن، خالِ بالِ روحِ ماست.

296 “حسین پناهی”

297 (از مجموعه ستاره)

298 به ساعت نگاه می کنم:

299 حدود سه نصف شب است

300 چشم می بندم تا مباد که چشمانت را از یاد برده باشم

301 و طبق عادت کنار پنجره می روم

302 سوسوی چند چراغ مهربان

303 و سایه های کشدار شبگردان خمیده

304 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

305 و صدای هیجان انگیز چند سگ

306 و بانگ آسمانی چند خروس

307 از شوق به هوا می پرم چون کودکیم

308 و خوشحال که هنوز معمای سبزی رودخانه از دور برایم حل نشده است

309 آری از شوق به هوا می پرم

310 و خوب می دانم که

311 سالهاست که مُرده ام…!

312 “حسین پناهی”

313 من زندگی را دوست دارم

314 ولی از زندگی دوباره می ترسم!

315 دین را دوست دارم

316 ولی از كشیش ها می ترسم!

317 قانون را دوست دارم

318 ولی از پاسبان ها می ترسم!

319 عشق را دوست دارم

320 ولی از زن ها می ترسم!

321 كودكان را دوست دارم

322 ولی از آینه می ترسم!

323 سلام را دوست دارم

324 ولی از زبانم می ترسم!

325 من می ترسم ، پس هستم

326 این چنین می گذرد روز و روزگار من

327 من روز را دوست دارم

328 ولی از روزگار می ترسم

329 حسین پناهی

330 درختان می گویند بهار

331 پرندگان می گویند ، لانه

332 سنگ ها می گویند صبر

333 و خاک ها می گویند مصاحب

334 و انسان ها می گویند «خوشبختی»

335 امّا همه ی ما در یک چیز شبیهیم ،

336 در طلب نور !

337 ما نه درختیم

338 و نه خاک .

339 پس خوشبختی را با علم به همه ی ضعف هامان در تشخیص ،

340 باید در حریم خودمان جستجو کنیم …

341 حسین پناهی

342 کهکشانها کو زمینم؟

343 زمین کو وطنم؟

344 وطن کو خانه ام؟

345 خانه کو مادرم؟

346 مادر کو کبوترانم؟

347 من گم شدم در تو یا تو گم شدی در من ، ای زمان؟…

348 حسین پناهی

349 در انتهای هر سفر

350 در آیینه

351 دار و ندار خویش را مرور می کنم

352 این خاک تیره این زمین

353 پاپوش پای خسته ام

354 این سقف کوتاه آسمان

355 سرپوش چشم بسته ام

356 اما خدای دل

357 در آخرین سفر

358 در آیینه به جز دو بیکرانه کران

359 به جز زمین و آسمان

360 چیزی نمانده است

361 گم گشته ام ‚ کجا

362 ندیده ای مرا ؟

363 حسین پناهی

364 نیم ساعت پیش ،

365 خدا را دیدم قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش

366 سرفه کنان در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت

367 و رو به ایوانی که من ایستاده بودم آمد ،

368 آواز که خواند تازه فهمیدم ،

369 پدرم را با او اشتباهی گرفته ام !

370 حسین پناهی

371 ما چيستيم ؟!

372 جز ملکلولهاي فعال ذهن زمين ،

373 که خاطرات کهکشان هارا

374 مغشوش ميکند!

375 حسین پناهی

376 بی تو

377 نه بوی خاک نجاتم داد

378 نه شمارش ستاره ها تسکینم

379 چرا صدایم کردی

380 چرا ؟

381 سراسیمه و مشتاق

382 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

383 نشان به آن نشان

384 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

385 و عصر

386 عصر والیوم بود

387 و فلسفه  حسین پناهی

388 و رسالت من این خواهد بود

389 تا دو استکان چای داغ را

390 از میان دویست جنگ خونین

391 به سلامت بگذرانم

392 تا در شبی بارانی

393 آن ها را

394 با خدای خویش

395 چشم در چشم هم نوش کنیم

396 حسین پناهی

397 شب در چشمان من است

398 به سیاهی چشمهایم نگاه کن

399 روز در چشمان من است

400 به سفیدی چشمهایم نگاه کن

401 شب و روز در چشم های من است

402 به چشمهایم نگاه کن

403 پلک اگر فرو بندم

404 جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت

405 حسین پناهی

406 به من بگوييد

407 فرزانه گانِ رنگ بوم و قلم

408 چگونه

409 خورشيدي را تصوير مي كنيد

410 كه ترسيمش

411 سراسر خاك را خاكستر نمي كند ؟

412 حسین پناهی

413 انسانم !

414 ساکت ، چون درخت سیب !

415 گسترده ، چون مزرعه ی یونجه !

416 و بارور ، چون خوشه ی بلوط !

417 به جز خداوند ،

418 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود ؟!

419 حسین پناهی

420 نیستیم !

421 به دنیا می آییم

422 عکس ِ یک نفره می گیریم !

423 بزرگ می شویم ،

424 عکس ِ دو نفره می گیریم !

425 پیر می شویم ،

426 عکس ِ یک نفره می گیریم …

427 و بعد

428 دوباره باز

429 نیستیم

430 حسین پناهی

431 بی شک جهان را به عشق کسی آفریده اند ،

432 چون من که آفریده ام از عشق

433 جهانی برای تو !

434 (اشعار حسین پناهی)

435 ما

436 در هیأت پروانه ی هستی

437 با همه توانایی ها و تمدن هامان شاخکی بیش نیستیم !

438 برای زمین ، هفتاد کیلو گوشت با هفتاد کیلو سنگ تفاوتی ندارد

439 یادمان باشد کسی مسئول دلتنگی ها و مشکلات ما نیست

440 اگر ردپای دزدِ آرامش و سعادت را دنبال کنیم

441 سرانجام به خودمان خواهیم رسید.

442 (اشعار حسین پناهی)

443 خورشيد جاودانه مي درخشد در مدار خويش

444 مایيم كه پا جاي پاي خود مي نهيم و غروب مي كنيم

445 هر پسين

446 اين روشناي خاطر آشوب در افق هاي تاريك دوردست

447 نگاه ساده فريب كيست كه همراه با زمين

448 مرا به طلوعي دوباره مي كشاند ؟

449 حسین پناهی

450 سلام

451 خداحافظ!

452 چیز تازه ای اگر یافتید،

453 بر این دو اضافه کنید

454 تا بل باز شود این در گم شده بر دیوار.

455 “حسین پناهی”

456 در انتهای هر سفر

457 در آیینه

458 دار و ندار خویش را مرور می کنم

459 این خاک تیره این زمین

460 پاپوش پای خسته ام

461 این سقف کوتاه آسمان

462 سرپوش چشم بسته ام

463 اما خدای دل

464 در آخرین سفر

465 در آیینه به جز دو بیکرانه کران

466 به جز زمین و آسمان

467 چیزی نمانده است

468 گم گشته ام ‚ کجا

469 ندیده ای مرا ؟

470 کفش، ابتکار پرسه های من بود !

471 و چتر، ابداع  بی سامانی هایم !

472 هندسه، شطرنج سکوت من بود!

473 و رنگ، تعبیر دل تنگی هایم !

474 با فنجانی چای هم می توان مست شد!

475 اگر اویی که باید باشد، باشد …

476 بی تو

477 نه بوی خاک نجاتم داد

478 نه شمارش ستاره ها تسکینم

479 چرا صدایم کردی

480 چرا ؟

481 سراسیمه و مشتاق

482 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

483 نشان به آن نشان

484 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

485 و عصر

486 عصر والیوم بود!

487 ایستاده و آرام

488 به سمت آینه می‌خزم

489 با اضطراب دلهره آور تعویض چشم ها

490 و تازه می‌شود دل

491 از تماشای دو مروارید درخشان

492 بر کیسه

493 ‌ی

494 پاره پوره‌ی صورتم

495 .

496 جهان پر از لبخند و پروانه سفید بود

497 !

498 کدام بود؟

499 این آینده کدام بود که بهترین روزهای عمر را

500 حرام دیدارش کردم؟

501 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم

502 عشق را چگونه می شود نوشت

503 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه

504 که به غفلتِ آن سوال بی جواب گذشت

505 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است

506 وگرنه چشمانم را می بستم

507 و به آوازی گوش می دادم که در آن دلی می خواند:

508 من تو را، او را

509 کسی را دوست می دارم.

510 به آتش نگاهش اعتماد نکن

511 لمس نکن

512 به جهتی بگریز که بادها خالی از عطر اویند

513 به سرزمینی بی رنگ

514 بی بو ، ساکت

515 آری…

516 بگریز و پشت ِ ابدیتِ مرگ پنهان شو

517 اگر خواستار جاودانگیِ عشقی.

518 انسانم !

519 ساکت، چون درخت سیب !

520 گسترده، چون مزرعه ی یونجه !

521 و بارور، چون خوشه ی بلوط !

522 به جز خداوند،

523 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود!؟

524 هرگز شیشه عطر از دستتان افتاده که بشکند؟

525 شیشه ی عطرم شکسته بود!

526 حیاط پر از بوی خدا شده بود!

527 ستاره ام – درشت و درخشان-

528 روبه رویم پشت به دیوار،

529 سر بر گریبان برده بود

530 و من در آغوش ماه

531 برای همیشه به خواب رفته بودم!

532 با گونه ی خیس و کبود سیزده سالگی ام

533 که جای آخرین بوسه ی مادرم بود!

534 “زنده یاد حسین پناهی”

535 کلماتی هست که می‌میرند

536 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را می‌بلعند

537 کلماتی هست که با هیچ پاک‌کنی پاک نمی‌شوند

538 کلماتی هست که در خواب راه می‌روند

539 کلماتی هست که قلبشان از مشتشان بزرگتر است

540 کلماتی هست که مثلِ تخته‌سنگ‌های دامنۀ کوهستان

541 خیس از بارانِ شبانه‌اند

542 و در زیرِ نورِ ستارگان برق می‌زنند

543 کلماتی هست که هیچ‌وقت به دنیا نمی‌آیند

544 کلماتی هست که چشمِ دیدنِ کلماتِ دیگر را ندارند

545 کلماتی هست که مادر ندارند

546 کلماتی هست که خود را می‌سوزانند

547 کلماتی هست که فرصتِ گریه کردن ندارند

548 کلماتی هست که بستگی دارند

549 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را کول می‌کنند

550 کلماتی هست که سرِ زا می‌روند

551 کلماتی هست که تنهایند

552 کلماتی هست که دزدیده می‌شوند

553 کلماتی هست که دل را به لرزه می‌اندازند

554 کلماتی هست که بعد از بیانشان سیگار می‌چسبد

555 (اشعار حسین پناهی)

556 چقدر شبیه مادرم شده ام

557 چرا نمی شناسی ام ؟!

558 چرا نمی شناسمت ؟

559 می دانم که مرا نمی شنوی

560 و من این را از سیبی که از دستت افتاد ؛ فهمیدم

561 دیگر به غربت چشمهایت خو کرده ام و

562 به دردهای باد کرده ی روحم که از قاب تنم بیرون زده اند

563 با توام بی حضور تو

564 بی منی با حضور من

565 می بینی تا کجا به انتحار وفادار ماندم تا دل نازک پروانه نشکند

566 همه ی سهم من از خود دلی بود که به تو دادم

567 و هر شب بغض گلویت را در تابوت سیاهی که برایم ساخته بودی گریستم

568 و تو هرگز ندانستی که زخم هایت ، زخم های مکررم بودند

569 نخ های آبی ام تمام شده اند

570 و گل های بُقچه چهل تیکه دلم ناتمام مانده اند .

571 باید پیش از بند آمدن باران بمیرم !

572 حق با تو بود

573 می بایست می خوابیدم

574 اما چیزی خوابم را آشفته کرده است

575 در دو طاقچه رو به رویم شش دسته خوشه زرد گندم چیده ام

576 با آن گیس های سیاه و روز پریشانشان

577 کاش تنها نبودم

578 فکر می کنی ستاره ها از خوشه ها خوششان نمی اید ؟

579 کاش تنها نبودی

580 آن وقت که می توانستیم به این موضوع و موضوعات دیگر اینقدر بلند بلند

581 بخندیم تا همسایه هامان از خواب بیدار شوند

582 می دانی ؟

583 انگار چرخ فلک سوارم

584 انگار قایقی مرا می برد

585 انگار روی شیب برف ها با اسکی می روم و

586 مرا ببخش

587 ولی آخر چگونه می شود عشق را نوشت ؟

588 می شنوی ؟

589 انگار صدای شیون می اید

590 گوش کن

591 می دانم که هیچ کس نمی تواند عشق را بنویسد

592 اما به جای آن

593 می توانم قصه های خوبی تعریف کنم

594 گوش کن

595 یکی بود یکی نبود

596 زنی بود که به جای آبیاری گلهای بنفشه

597 به جای خواندن آواز ماه خواهر من است

598 به جای علوفه دادن به مادیان ها آبستن

599 به جای پختن کلوچه شیرین

600 ساده و اخمو

601 در سایه بوته های نیشکر نشسته بود و کتاب می خواند

602 صدای شیون در اوج است

603 می شنوی

604 برای بیان عشق

605 به نظر شما

606 کدام را باید خواند ؟

607 تاریخ یا جغرافی ؟

608 می دانی ؟

609 من دلم برای تاریخ می سوزد

610 برای نسل ببرهایش که منقرض گشته اند

611 برای خمره های عسلش که در رف ها شکسته اند

612 گوش کن

613 به جای عشق و جستجوی جوهر نیلی می شود چیزهای دیگری نوشت

614 حق با تو بود

615 می بایست می خوابیدم

616 اما مادربزرگ ها گفته اند

617 چشم ها نگهبان دل هایند

618 می دانی ؟

619 از افسانه های قدیم چیزهایی در ذهنم سایه وار در گذر است

620 کودک

621 خرگوش

622 پروانه

623 و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که

624 بی نهایت

625 بار

626 در نامه ها و شعر ها

627 در شعله ها سوختند

628 تا سند سوختن نویسنده شان باشند

629 پروانه ها

630 آخ

631 تصور کن

632 آن ها در اندیشه چیزی مبهم

633 که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را

634 در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند

635 یادم می اید

636 روزگاری ساده لوحانه

637 صحرا به صحرا

638 و بهار به بهار

639 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم

640 عشق را چگونه می شود نوشت

641 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه

642 که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت

643 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است

644 وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند

645 من تو را…

646 او را…

647 کسی را… دوست می دارم

648 “حسین پناهی”

649 (از مجموعه ستاره)

650 به ساعت نگاه می کنم:

651 حدود سه نصفه شب است

652 چشم می بندم تا مبادا چشمانت را از یاد برده باشم

653 و طبق عادت کنار پنجره می روم

654 سوسوی چند چراغ مهربان

655 وسایه های کشدار شبگردانه خمیده

656 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

657 و صدای هیجان انگیز چند سگ

658 و بانگ آسمانی چند خروس

659 از شوق به هوا می پرم چون کودکی ام

660 و خوشحال که هنوز

661 معمای سبز رودخانه از دور

662 برایم حل نشده است

663 آری!از شوق به هوا می پرم

664 و خوب می دانم

665 سالهاست که مرده ام

666 من زندگی را دوست دارم

667 ولی از زندگی دوباره می ترسم!

668 دین را دوست دارم

669 ولی از کشیش ها می ترسم!

670 قانون را دوست دارم

671 ولی از پاسبان ها می ترسم!

672 عشق را دوست دارم

673 ولی از زن ها می ترسم!

674 کودکان را دوست دارم

675 ولی از آینه می ترسم!

676 سلام را دوست دارم

677 ولی از زبانم می ترسم!

678 من می ترسم ، پس هستم

679 این چنین می گذرد روز و روزگار من

680 من روز را دوست دارم

681 ولی از روزگار می ترسم!

682 دنیا را بغل گرفتیم

683 گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد

684 خوابمان برد

685 بیدار شدیم

686 دیدیم آبستن تمام دردهایش شده ایم!

687 “حسین پناهی”

688 پا برهنه با قافله به نا معلوم میروم

689 با پاهای کودکی ام!

690 عطر پریکه ها

691 مسحور سایه ی کوه

692 که می‌برد با خود رنگ و نور را!

693 پولک پای مرغ

694 کفش نو

695 کیف نو

696 جهان هراسناک و کهنه

697 و

698 آه سوزناک سگ!

699 سال های سال است که به دنبال تو میدوم

700 پروانه زرد،

701 وتو از شاخه ی روز به شاخه ی شب می‌پری

702 و همچنان..

703 (اشعار حسین پناهی)

704 با مرجان‌ها در عمق دریاها لرزیدیم

705 با کوسه ها خروارها تُن آب را باله زدیم

706 با امواج به ساحل‌ها کوبیدیم

707 دنیای سرخ و سیاه خزه‌ها را بر صخره‌ها روییدیم

708 با ابرها بارها با پرنده‌ها بر شاخه‌ی نارون‌ها قاقار کردیم

709 ترکیدیم با انارها و سیرسیرک‌ها

710 وزیدیم…

711 ترسیدیم…

712 درخشیدیم…

713 و درخشیدیم با ستارگان نیمه شب تا کجا… کجا !

714 می‌بینی؟ می‌بینی تا کجا می‌رفتیم و برمی‌گشتیم !

715 اکنون چنگ می‌زند بر نم روح انسانی رویاهایمان

716 خزه‌های سبز سفر

717 خیس باران به سوی پنجره‌های مه گرفته سرازیر می‌شویم

718 می‌بینی تا کجا با آب آمده‌ایم!؟

719 با قایق بی پارو!؟

720 خوابم می‌آید…

721 نه

722 از عشق سخن گفتن برای آدمی هنوز خیلی زود است…

723 خیلی زود…

724 (اشعار حسین پناهی)

725 با تو

726 بی تو

727 همسفر سایه خویشم

728 و به سوی بی سوی تو می آیم

729 معلومی چون ریگ

730 مجهولی چون راز

731 معلوم دلی و مجهول چشم

732 من رنگ پیراهن دخترم را به گلهای یاد تو

733 سپرده ام

734 و کفشهای زنم را در راه تو از یاد برده ام

735 ای همه من

736 کاکل زرتشت

737 سایه بان مسیح

738 به سردترین ها

739 مرا به سردترین ها برسان

740 “حسین پناهی”

741 (کاکل / از مجموعه ستاره)

742 به ساعت نگاه می کنم

743 حدود سه نصف شب است

744 چشم می بندم که مبادا چشمانت را

745 از یاد برده باشم

746 و طبق عادت کنار پنجره می روم

747 سو سوی چند چراغ مهربان

748 و سایه ی کشدار شبگردان خمیده

749 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

750 و صدای هیجان انگیز چند سگ

751 و بانگ آسمانی چند خروس

752 از شوق به هوا می پَرم، چون کودکی‌ ام

753 و خوشحال که هنوز

754 معمای سبز رودخانه از دور

755 برایم حل نشده است

756 آری، از شوق به هوا می پرم

757 و خوب می دانم

758 سال هاست که مرده ام…!

759 “حسین پناهی”

760 و رسالت من این خواهد بود

761 تا دو استکان چای داغ را

762 از میان دویست جنگ خونین

763 به سلامت بگذرانم

764 تا در شبی بارانی

765 آن ها را

766 با خدای خویش

767 چشم در چشم هم نوش کنیم.

768 “حسین پناهی”

769 (شبی بارانی ، از مجموعه: ستاره)

770 وقتی ما آمدیم

771 اتّفاق اتفاق افتاده بود!

772 حال

773 هرکس

774 به سلیقه خود چیزی می‌گوید

775 و در تاریکی گم می‌شود

776 هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد

777 امشب دلی کشیدم

778 شبیه نیمه سیبی

779 که به خاطر لرزش دستانم

780 در زیر آواری از رنگ ها

781 ناپدید ماند!

782 “زنده یاد حسین پناهی”

783 (از مجموعه ستاره)

784 پدرم می‌گوید: کتاب!

785 و مادرم می‌گوید: دعا !

786 و من خوب می‌دانم

787 که زیباترین تعریف خدا را

788 فقط می‌توان از زبان گل‌ها شنید …

789 “حسین پناهی”

790 قرینه است ،

791 این درخت ُ آن درخت ،

792 بر آبی بی انتهای بالاتر !

793 تنها جای تو خالی ست ،

794 سبزه قبای خواب ُ خیال ِ من !

795 و دوباره خش خش ِ گربه ی یاد ِ تو

796 که به حیاط ِ دلم برگشته است !

797 می نشینم

798 و در جمعیت نیمه روشن ِ آن سوی پنجره

799 در ایستگاه دنبال کسی شبیه ِ تو می گردم . . .

800 و خوب می دانم که کسی کـَس نمی شود

801 زیرا هیچ انسانی قادر به ادامه انسانی دیگر نیست !

802 پس بازی ها فقط یک بازی اند ُ همین !

803 با این وجود کسی شبیه تو را پیدا می کنم

804 و از او دور می شوم . . .

805 و هر چه دورتر می شوم ،

806 شباهتش به تو بیشتر و بیشتر می شود . . .

807 و باز سکوت !

808 “حسین پناهی”

809 جالب است

810 ثبت احوال

811 همه چیز را

812 در شناسنامه ام نوشته است

813 بجز احوال ام!

814 “حسین پناهی”

815 بی شک جهان را به عشق کسی آفریده‌اند،

816 چون من که آفریده‌ام از عشق

817 جهانی برای تو !

818 “زنده یاد حسین پناهی”

819 به خانه می رفت

820 با کیف

821 و با کلاهی که بر هوا بود

822 چیزی دزدیدی ؟

823 مادرش پرسید

824 دعوا کردی باز؟

825 پدرش گفت

826 و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد

827 به دنبال آن چیز

828 که در دل پنهان کرده بود

829 تنها مادربزرگش دید

830 گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش

831 و خندیده بود

832 بی تو

833 نه بوی خاک نجاتم داد

834 نه شمارش ستاره ها تسکینم

835 چرا صدایم کردی

836 چرا ؟

837 سراسیمه و مشتاق

838 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

839 نشان به آن نشان

840 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

841 و عصر

842 عصر والیوم بود

843 و فلسفه بود

844 و ساندویچ دل وجگر

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر