-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در انتهای هر سفر
2 در آیینه
3 دار و ندار خویش را مرور می کنم
4 این خاک تیره این زیمن
5 پایوش پای خسته ام
6 این سقف کوتاه آسمان
7 سرپوش چشم بسته ام
8 اما خدای دل
9 در آخرین سفر
10 در آیینه به حز دو بیکرانه کران
11 به جز زمین و آسمان
12 چیزی نمانده است
13 گم گشته ام ‚ کجا
14 ندیده ای مرا ؟
15 شرم میکنم
16 با ترازوی کودک گرسنه
17 کنار خیابان سیری ام را وزن کنم!
18 ای کاش یک ماه نیز موظف بودیم
19 از اذان صبح تا غروب آفتاب
20 فقرا را سیر کنیم
21 نه اینکه گرسنگی و تشنگی کشیده
22 تا فقط رنج آنهارا درک نماییم !
23 آری هزاران بار افسوس
24 که دیریست وا مانده ایم در ظاهر دین؛
25 روزه داران هیچگاه حال گرسنگان را درک نخواهند کرد
26 زیرا به افطار اطمینان دارند
27 در انتهای هر سفر
28 در آینه
29 دار و ندار خویش را مرور می کنم
30 این خک تیره این زیمن
31 پایوش پای خسته ام
32 این سقف کوتاه آسمان
33 سرپوش چشم بسته ام
34 اما خدای دل
35 در آخرین سفر
36 در آینه به حز دو بیکرانه کران
37 به جز زمین و آسمان
38 چیزی نمانده است
39 گم گشته ام ‚ کجا
40 ندیده ای مرا ؟
41 سلام ! ای ماه کج تاب !
42 تابان،
43 بر ویرانه های سفید و سیاه زندگی ام !
44 گل نرگس !
45 آیا هرگز
46 کوکویی شام یازده سر عائله خواهد شد؟
47 چه فکر شترانه ی ابلهانه ای !
48 من هیچ ندارم، آقا !
49 هیچ…
50 جز چند دانه سیگار،
51 همین صفحه و
52 این قلم دشتی افکار ابلهان…
53 تکیه بده !
54 به شانه هایم تکیه بده و گریه کن !
55 من نیز این چنین خواهم کرد…
56 و من چقدر دلم می خواهد
57 همه داستانهای پروانه ها را بدانند که
58 بی نهایت بار
59 در نامه ها و شعر ها
60 در شعله ها سوختند
61 تا سند سوختن نویسنده شان باشند
62 پروانه ها
63 آخ
64 تصور کن
65 آن ها در اندیشه چیزی مبهم
66 که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را
67 در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند
68 یادم می آید
69 روزگاری ساده لوحانه
70 صحرا به صحرا
71 و بهار به بهار
72 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم
73 عشق را چگونه می شود نوشت
74 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه
75 که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت
76 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است
77 وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم
78 که در آن دلی می خواند
79 من تو را
80 او را
81 کسی را دوست می دارم
82 شب در چشمان من است،
83 به سیاهی چشمهایم نگاه کن!
84 روز در چشمان من است،
85 به سفیدی چشمهایم نگاه کن!
86 شب و روز در چشمان من است،
87 به چشمهایم نگاه کن!
88 پلک اگر فرو بندم
89 جهان در ظلمت فرو خواهد رفت!
90 حسین پناهی
91 چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان
92 نه به دستی ظرفی را چرك می كنند
93 نه به حرفی دلی را آلوده
94 تنها به شمعی قانعند
95 و اندكی سكوت…
96 آن روزها من به سلیقه کسی که دوستم داشت
97 و دوستش داشتم
98 سر تا پایِ زندگیم را آبی کرده بودم
99 آبی آبی
100 آبی به رنگ دریا
101 و نا گهان یک روز او را دست در دست کسی دیدم که
102 سر تا پایش زرد بود
103 زرد ، مثل نور
104 من شنا نمی دانستم
105 دلم فرصت نداد تا شنا یاد بگیرم
106 و غرق شدم
107 در دریایِ آبی بیکران رویاها
108 و کابوسها
109 ميزي براي كار
110 كاري براي تخت
111 تختي براي خواب
112 خوابي براي جان
113 جاني براي مرگ
114 مرگي براي ياد
115 يادي براي سنگ
116 اين بود زندگي!؟
117 پزشکان اصطلاحاتی دارند
118 که ما نمی فهمیم
119 ما دردهای داریم که آنها نمی فهمند
120 نفهمی بد دردی است
121 خوش به حال دامپزشکان!
122 از حسین پناهی
123 کهکشانها کو زمینم؟
124 زمین کو وطنم؟
125 وطن کو خانه ام؟
126 خانه کو مادرم؟
127 مادر کو کبوترانه ام؟
128 معنای این همه سکوت چیست؟
129 من گم شده ام در تو یا تو گم شدی در من ای زمان؟
130 کاش هرگز آن روز از درخت انجیر پائین نیامده بودم!
131 کاش!
132 پشت چراغ قرمز
133 پسرکی با چشمان معصوم و دستانی کوچک گفت :
134 چسب زخم نمی خواهید ؟
135 پنچ تا ، صد تومن ،
136 آهی کشیدم و با خود گفتم :
137 تمام چسب زخم هایت را هم که بخرم ،
138 نه زخم های من خوب می شود نه زخم های تو …
139 از حسین پناهی
140 خورشید جاودانه می درخشد بر مدار خویش
141 ماییم که پا جای پای خود مینهیم و غروب میکنیم هر پسین
142 از حسین پناهی
143 اعتراف
144 من زنگي را دوست دارم
145 ولي از زندگي دوباره مي ترسم!
146 دين را دوست دارم
147 ولي از كشيش ها مي ترسم!
148 قانون را دوست دارم
149 ولي از پاسبان ها مي ترسم!
150 عشق را دوست دارم
151 ولي از زن ها مي ترسم!
152 كودكان را دوست دارم
153 ولي از آينه مي ترسم!
154 سلام را دوست دارم
155 ولي از زبانم مي ترسم!
156 من مي ترسم ، پس هستم
157 اين چنين مي گذرد روز و روزگار من
158 من روز را دوست دارم
159 ولي از روزگار مي ترسم!
160 از زنده ياد حسين پناهي
161 دیوونه کیه؟
162 عاقل کیه؟
163 جونور کامل کیه؟
164 واسطه نیار، به عزتت خمارم
165 حوصلهی هیچ کسی رو ندارم
166 کفر نمیگم، سوال دارم
167 یک تریلی محال دارم
168 تازه داره حالیم میشه چیکارهام
169 میچرخم و میچرخونم ٬ سیارهام !
170 تازه دیدم حرف حسابت منم
171 طلای نابت منم
172 تازه دیدم که دل دارم، بستمش !
173 راه دیدم نرفته بود ، رفتمش
174 جوونهی نشکفته رو ، رستمش
175 ویروس که بود حالیش نبود ، هستمش
176 جواب زنده بودنم مرگ نبود؛
177 جون شما بود؟
178 مردن من مردن یک برگ نبود؛
179 تو رو به خدا بود؟
180 اون همه افسانه و افسون ولش؟
181 این دل پر خون ولش؟
182 دلهرهی گم کردن گدار مارون ولش؟
183 تماشای پرندهها بالای کارون ولش؟
184 خیابونا، سوت زدنا، شپ شپ بارون ولش؟
185 دیوونه کیه؟
186 عاقل کیه؟
187 جونور کامل کیه؟
188 گفتی بیا زندگی خیلی زیباست؛
189 دویدم !
190 چشم فرستادی برام تا ببینم؛
191 که دیدم !
192 پرسیدم این آتش بازی تو آسمون معناش چیه؟
193 کنار این جوب روون معناش چیه؟
194 این همه راز، این همه رمز
195 این همه سر و اسرار معماست؟
196 آوردی حیرونم کنی که چی بشه؟
197 نه والله!
198 مات و پریشونم کنی که چی بشه؟
199 نه بالله!
200 پریشونت نبودم؟
201 من ، حیرونت نبودم؟
202 تازه داشتم میفهمیدم که فهم من چقدر کمه
203 اتم تو دنیای خودش حریف صد تا رستمه
204 گفتی ببند چشماتو وقت رفتنه
205 انجیر میخواد دنیا بیاد،
206 آهن و فسفرش کمه
207 چشمای من آهن انجیر شدن
208 حلقهای از حلقهی زنجیر شدن . . .
209 عمو زنجیر باف ، زنجیرتو بنازم
210 چشم من و انجیرتو بنازم
211 چشم من و انجیرتو بنازم . . .
212 از : زنده یاد حسین پناهی
213 امروز
214 ذهنم پر است،
215 از يك ماديان و كره اش
216 فردا،
217 برايت شعري عاشقانه خواهم نوشت
218 اعتراف
219 من زنگي را دوست دارم
220 ولي از زندگي دوباره مي ترسم!
221 دين را دوست دارم
222 ولي از كشيش ها مي ترسم!
223 قانون را دوست دارم
224 ولي از پاسبان ها مي ترسم!
225 عشق را دوست دارم
226 ولي از زن ها مي ترسم!
227 كودكان را دوست دارم
228 ولي از آينه مي ترسم!
229 سلام را دوست دارم
230 ولي از زبانم مي ترسم!
231 من مي ترسم ، پس هستم
232 اين چنين مي گذرد روز و روزگار من
233 من روز را دوست دارم
234 ولي از روزگار مي ترسم!
235 (زنده ياد حسين پناهي)
236 هم چنان حالم خوب نیست !
237 احساس می کنم شکست خورده ام ،
238 در زمان ُ در عرض !
239 از که ؟ صحبت ِ کَس نیست …
240 نمی دانم … احساس می کنم ،
241 کلمه ی
242 ابد
243 گنجشک ِ وجودم را مسحور ِ چشمان ِ خود کرده است !
244 سلام ! ای ماه کج تاب !
245 تابان،
246 بر ویرانه های سفید و سیاه زندگی ام !
247 گل نرگس !
248 آیا هرگز
249 کوکویی شام یازده سر عائله خواهد شد؟
250 چه فکر شترانه ی ابلهانه ای !
251 من هیچ ندارم، آقا !
252 هیچ…
253 جز چند دانه سیگار،
254 همین صفحه و
255 این قلم دشتی افکار ابلهان…
256 تکیه بده !
257 به شانه هایم تکیه بده و گریه کن !
258 من نیز این چنین خواهم کرد…
259 از : حسین پناهی
260 من از این می ترسم
261 که دوست داشتن را ؛
262 مثل مسواک زدن ِ بچه ها
263 به من و تو تذکر بدهند…
264 “حسین پناهی”
265 خورشید جاودانه می درخشد در مدار خویش
266 مائیم که یا جای پای خود می نهیم و غروب می کنیم
267 هر پسین
268 این روشنای خاطر آشوب در افق های تاریک دوردست
269 نگاه
270 ساده فریب کیست که همراه با زمین
271 مرا به طلوعی دوباره می کشاند؟
272 ای راز
273 ای رمز
274 ای همه روزهای عمر مرا اولین و آخرین.
275 “حسین پناهی”
276 پس این ها همه اسمش زندگی است:
277 دلتنگی ها، دل خموشی ها، ثانیه ها، دقیقه ها
278 حتی اگر تعدادشان به دو برابر آن رقمی که برایت نوشته ام برسد
279 ما زنده ایم، چون بیداریم
280 ما زنده ایم، چون می خوابیم
281 و رستگار و سعادتمندیم،
282 زیرا هنوز بر گستره ویرانه های وجودمان پانشینی
283 برای گنجشک عشق باقی گذاشته ایم
284 خوشبختیم، زیرا هنوز صبح هامان آذین ملکوتی بانگ خروس هاست
285 سرو ها مبلغین بی منت سر سبزی اند
286 و شقایق ها پیام آوران آیه های سرخ عطر و آتش
287 برگچه های پیاز ترانه های طراوتند
288 و فکر کن!
289 واقعا فکر کن که چه هولنک می شد اگر از میان آواها
290 بانگ خروس را بر می داشتند
291 و همین طور ریگ ها
292 و ماه
293 و منظومه ها
294 ما نیز باید دوست بداریم … آری باید
295 زیرا دوست داشتن، خالِ بالِ روحِ ماست.
296 “حسین پناهی”
297 (از مجموعه ستاره)
298 به ساعت نگاه می کنم:
299 حدود سه نصف شب است
300 چشم می بندم تا مباد که چشمانت را از یاد برده باشم
301 و طبق عادت کنار پنجره می روم
302 سوسوی چند چراغ مهربان
303 و سایه های کشدار شبگردان خمیده
304 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
305 و صدای هیجان انگیز چند سگ
306 و بانگ آسمانی چند خروس
307 از شوق به هوا می پرم چون کودکیم
308 و خوشحال که هنوز معمای سبزی رودخانه از دور برایم حل نشده است
309 آری از شوق به هوا می پرم
310 و خوب می دانم که
311 سالهاست که مُرده ام…!
312 “حسین پناهی”
313 من زندگی را دوست دارم
314 ولی از زندگی دوباره می ترسم!
315 دین را دوست دارم
316 ولی از كشیش ها می ترسم!
317 قانون را دوست دارم
318 ولی از پاسبان ها می ترسم!
319 عشق را دوست دارم
320 ولی از زن ها می ترسم!
321 كودكان را دوست دارم
322 ولی از آینه می ترسم!
323 سلام را دوست دارم
324 ولی از زبانم می ترسم!
325 من می ترسم ، پس هستم
326 این چنین می گذرد روز و روزگار من
327 من روز را دوست دارم
328 ولی از روزگار می ترسم
329 حسین پناهی
330 درختان می گویند بهار
331 پرندگان می گویند ، لانه
332 سنگ ها می گویند صبر
333 و خاک ها می گویند مصاحب
334 و انسان ها می گویند «خوشبختی»
335 امّا همه ی ما در یک چیز شبیهیم ،
336 در طلب نور !
337 ما نه درختیم
338 و نه خاک .
339 پس خوشبختی را با علم به همه ی ضعف هامان در تشخیص ،
340 باید در حریم خودمان جستجو کنیم …
341 حسین پناهی
342 کهکشانها کو زمینم؟
343 زمین کو وطنم؟
344 وطن کو خانه ام؟
345 خانه کو مادرم؟
346 مادر کو کبوترانم؟
347 من گم شدم در تو یا تو گم شدی در من ، ای زمان؟…
348 حسین پناهی
349 در انتهای هر سفر
350 در آیینه
351 دار و ندار خویش را مرور می کنم
352 این خاک تیره این زمین
353 پاپوش پای خسته ام
354 این سقف کوتاه آسمان
355 سرپوش چشم بسته ام
356 اما خدای دل
357 در آخرین سفر
358 در آیینه به جز دو بیکرانه کران
359 به جز زمین و آسمان
360 چیزی نمانده است
361 گم گشته ام ‚ کجا
362 ندیده ای مرا ؟
363 حسین پناهی
364 نیم ساعت پیش ،
365 خدا را دیدم قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش
366 سرفه کنان در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت
367 و رو به ایوانی که من ایستاده بودم آمد ،
368 آواز که خواند تازه فهمیدم ،
369 پدرم را با او اشتباهی گرفته ام !
370 حسین پناهی
371 ما چيستيم ؟!
372 جز ملکلولهاي فعال ذهن زمين ،
373 که خاطرات کهکشان هارا
374 مغشوش ميکند!
375 حسین پناهی
376 بی تو
377 نه بوی خاک نجاتم داد
378 نه شمارش ستاره ها تسکینم
379 چرا صدایم کردی
380 چرا ؟
381 سراسیمه و مشتاق
382 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی
383 نشان به آن نشان
384 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت
385 و عصر
386 عصر والیوم بود
387 و فلسفه حسین پناهی
388 و رسالت من این خواهد بود
389 تا دو استکان چای داغ را
390 از میان دویست جنگ خونین
391 به سلامت بگذرانم
392 تا در شبی بارانی
393 آن ها را
394 با خدای خویش
395 چشم در چشم هم نوش کنیم
396 حسین پناهی
397 شب در چشمان من است
398 به سیاهی چشمهایم نگاه کن
399 روز در چشمان من است
400 به سفیدی چشمهایم نگاه کن
401 شب و روز در چشم های من است
402 به چشمهایم نگاه کن
403 پلک اگر فرو بندم
404 جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت
405 حسین پناهی
406 به من بگوييد
407 فرزانه گانِ رنگ بوم و قلم
408 چگونه
409 خورشيدي را تصوير مي كنيد
410 كه ترسيمش
411 سراسر خاك را خاكستر نمي كند ؟
412 حسین پناهی
413 انسانم !
414 ساکت ، چون درخت سیب !
415 گسترده ، چون مزرعه ی یونجه !
416 و بارور ، چون خوشه ی بلوط !
417 به جز خداوند ،
418 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود ؟!
419 حسین پناهی
420 نیستیم !
421 به دنیا می آییم
422 عکس ِ یک نفره می گیریم !
423 بزرگ می شویم ،
424 عکس ِ دو نفره می گیریم !
425 پیر می شویم ،
426 عکس ِ یک نفره می گیریم …
427 و بعد
428 دوباره باز
429 نیستیم
430 حسین پناهی
431 بی شک جهان را به عشق کسی آفریده اند ،
432 چون من که آفریده ام از عشق
433 جهانی برای تو !
434 (اشعار حسین پناهی)
435 ما
436 در هیأت پروانه ی هستی
437 با همه توانایی ها و تمدن هامان شاخکی بیش نیستیم !
438 برای زمین ، هفتاد کیلو گوشت با هفتاد کیلو سنگ تفاوتی ندارد
439 یادمان باشد کسی مسئول دلتنگی ها و مشکلات ما نیست
440 اگر ردپای دزدِ آرامش و سعادت را دنبال کنیم
441 سرانجام به خودمان خواهیم رسید.
442 (اشعار حسین پناهی)
443 خورشيد جاودانه مي درخشد در مدار خويش
444 مایيم كه پا جاي پاي خود مي نهيم و غروب مي كنيم
445 هر پسين
446 اين روشناي خاطر آشوب در افق هاي تاريك دوردست
447 نگاه ساده فريب كيست كه همراه با زمين
448 مرا به طلوعي دوباره مي كشاند ؟
449 حسین پناهی
450 سلام
451 خداحافظ!
452 چیز تازه ای اگر یافتید،
453 بر این دو اضافه کنید
454 تا بل باز شود این در گم شده بر دیوار.
455 “حسین پناهی”
456 در انتهای هر سفر
457 در آیینه
458 دار و ندار خویش را مرور می کنم
459 این خاک تیره این زمین
460 پاپوش پای خسته ام
461 این سقف کوتاه آسمان
462 سرپوش چشم بسته ام
463 اما خدای دل
464 در آخرین سفر
465 در آیینه به جز دو بیکرانه کران
466 به جز زمین و آسمان
467 چیزی نمانده است
468 گم گشته ام ‚ کجا
469 ندیده ای مرا ؟
470 کفش، ابتکار پرسه های من بود !
471 و چتر، ابداع بی سامانی هایم !
472 هندسه، شطرنج سکوت من بود!
473 و رنگ، تعبیر دل تنگی هایم !
474 با فنجانی چای هم می توان مست شد!
475 اگر اویی که باید باشد، باشد …
476 بی تو
477 نه بوی خاک نجاتم داد
478 نه شمارش ستاره ها تسکینم
479 چرا صدایم کردی
480 چرا ؟
481 سراسیمه و مشتاق
482 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی
483 نشان به آن نشان
484 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت
485 و عصر
486 عصر والیوم بود!
487 ایستاده و آرام
488 به سمت آینه میخزم
489 با اضطراب دلهره آور تعویض چشم ها
490 و تازه میشود دل
491 از تماشای دو مروارید درخشان
492 بر کیسه
493 ی
494 پاره پورهی صورتم
495 .
496 جهان پر از لبخند و پروانه سفید بود
497 !
498 کدام بود؟
499 این آینده کدام بود که بهترین روزهای عمر را
500 حرام دیدارش کردم؟
501 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم
502 عشق را چگونه می شود نوشت
503 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه
504 که به غفلتِ آن سوال بی جواب گذشت
505 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است
506 وگرنه چشمانم را می بستم
507 و به آوازی گوش می دادم که در آن دلی می خواند:
508 من تو را، او را
509 کسی را دوست می دارم.
510 به آتش نگاهش اعتماد نکن
511 لمس نکن
512 به جهتی بگریز که بادها خالی از عطر اویند
513 به سرزمینی بی رنگ
514 بی بو ، ساکت
515 آری…
516 بگریز و پشت ِ ابدیتِ مرگ پنهان شو
517 اگر خواستار جاودانگیِ عشقی.
518 انسانم !
519 ساکت، چون درخت سیب !
520 گسترده، چون مزرعه ی یونجه !
521 و بارور، چون خوشه ی بلوط !
522 به جز خداوند،
523 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود!؟
524 هرگز شیشه عطر از دستتان افتاده که بشکند؟
525 شیشه ی عطرم شکسته بود!
526 حیاط پر از بوی خدا شده بود!
527 ستاره ام – درشت و درخشان-
528 روبه رویم پشت به دیوار،
529 سر بر گریبان برده بود
530 و من در آغوش ماه
531 برای همیشه به خواب رفته بودم!
532 با گونه ی خیس و کبود سیزده سالگی ام
533 که جای آخرین بوسه ی مادرم بود!
534 “زنده یاد حسین پناهی”
535 کلماتی هست که میمیرند
536 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را میبلعند
537 کلماتی هست که با هیچ پاککنی پاک نمیشوند
538 کلماتی هست که در خواب راه میروند
539 کلماتی هست که قلبشان از مشتشان بزرگتر است
540 کلماتی هست که مثلِ تختهسنگهای دامنۀ کوهستان
541 خیس از بارانِ شبانهاند
542 و در زیرِ نورِ ستارگان برق میزنند
543 کلماتی هست که هیچوقت به دنیا نمیآیند
544 کلماتی هست که چشمِ دیدنِ کلماتِ دیگر را ندارند
545 کلماتی هست که مادر ندارند
546 کلماتی هست که خود را میسوزانند
547 کلماتی هست که فرصتِ گریه کردن ندارند
548 کلماتی هست که بستگی دارند
549 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را کول میکنند
550 کلماتی هست که سرِ زا میروند
551 کلماتی هست که تنهایند
552 کلماتی هست که دزدیده میشوند
553 کلماتی هست که دل را به لرزه میاندازند
554 کلماتی هست که بعد از بیانشان سیگار میچسبد
555 (اشعار حسین پناهی)
556 چقدر شبیه مادرم شده ام
557 چرا نمی شناسی ام ؟!
558 چرا نمی شناسمت ؟
559 می دانم که مرا نمی شنوی
560 و من این را از سیبی که از دستت افتاد ؛ فهمیدم
561 دیگر به غربت چشمهایت خو کرده ام و
562 به دردهای باد کرده ی روحم که از قاب تنم بیرون زده اند
563 با توام بی حضور تو
564 بی منی با حضور من
565 می بینی تا کجا به انتحار وفادار ماندم تا دل نازک پروانه نشکند
566 همه ی سهم من از خود دلی بود که به تو دادم
567 و هر شب بغض گلویت را در تابوت سیاهی که برایم ساخته بودی گریستم
568 و تو هرگز ندانستی که زخم هایت ، زخم های مکررم بودند
569 نخ های آبی ام تمام شده اند
570 و گل های بُقچه چهل تیکه دلم ناتمام مانده اند .
571 باید پیش از بند آمدن باران بمیرم !
572 حق با تو بود
573 می بایست می خوابیدم
574 اما چیزی خوابم را آشفته کرده است
575 در دو طاقچه رو به رویم شش دسته خوشه زرد گندم چیده ام
576 با آن گیس های سیاه و روز پریشانشان
577 کاش تنها نبودم
578 فکر می کنی ستاره ها از خوشه ها خوششان نمی اید ؟
579 کاش تنها نبودی
580 آن وقت که می توانستیم به این موضوع و موضوعات دیگر اینقدر بلند بلند
581 بخندیم تا همسایه هامان از خواب بیدار شوند
582 می دانی ؟
583 انگار چرخ فلک سوارم
584 انگار قایقی مرا می برد
585 انگار روی شیب برف ها با اسکی می روم و
586 مرا ببخش
587 ولی آخر چگونه می شود عشق را نوشت ؟
588 می شنوی ؟
589 انگار صدای شیون می اید
590 گوش کن
591 می دانم که هیچ کس نمی تواند عشق را بنویسد
592 اما به جای آن
593 می توانم قصه های خوبی تعریف کنم
594 گوش کن
595 یکی بود یکی نبود
596 زنی بود که به جای آبیاری گلهای بنفشه
597 به جای خواندن آواز ماه خواهر من است
598 به جای علوفه دادن به مادیان ها آبستن
599 به جای پختن کلوچه شیرین
600 ساده و اخمو
601 در سایه بوته های نیشکر نشسته بود و کتاب می خواند
602 صدای شیون در اوج است
603 می شنوی
604 برای بیان عشق
605 به نظر شما
606 کدام را باید خواند ؟
607 تاریخ یا جغرافی ؟
608 می دانی ؟
609 من دلم برای تاریخ می سوزد
610 برای نسل ببرهایش که منقرض گشته اند
611 برای خمره های عسلش که در رف ها شکسته اند
612 گوش کن
613 به جای عشق و جستجوی جوهر نیلی می شود چیزهای دیگری نوشت
614 حق با تو بود
615 می بایست می خوابیدم
616 اما مادربزرگ ها گفته اند
617 چشم ها نگهبان دل هایند
618 می دانی ؟
619 از افسانه های قدیم چیزهایی در ذهنم سایه وار در گذر است
620 کودک
621 خرگوش
622 پروانه
623 و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که
624 بی نهایت
625 بار
626 در نامه ها و شعر ها
627 در شعله ها سوختند
628 تا سند سوختن نویسنده شان باشند
629 پروانه ها
630 آخ
631 تصور کن
632 آن ها در اندیشه چیزی مبهم
633 که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را
634 در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند
635 یادم می اید
636 روزگاری ساده لوحانه
637 صحرا به صحرا
638 و بهار به بهار
639 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم
640 عشق را چگونه می شود نوشت
641 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه
642 که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت
643 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است
644 وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند
645 من تو را…
646 او را…
647 کسی را… دوست می دارم
648 “حسین پناهی”
649 (از مجموعه ستاره)
650 به ساعت نگاه می کنم:
651 حدود سه نصفه شب است
652 چشم می بندم تا مبادا چشمانت را از یاد برده باشم
653 و طبق عادت کنار پنجره می روم
654 سوسوی چند چراغ مهربان
655 وسایه های کشدار شبگردانه خمیده
656 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
657 و صدای هیجان انگیز چند سگ
658 و بانگ آسمانی چند خروس
659 از شوق به هوا می پرم چون کودکی ام
660 و خوشحال که هنوز
661 معمای سبز رودخانه از دور
662 برایم حل نشده است
663 آری!از شوق به هوا می پرم
664 و خوب می دانم
665 سالهاست که مرده ام
666 من زندگی را دوست دارم
667 ولی از زندگی دوباره می ترسم!
668 دین را دوست دارم
669 ولی از کشیش ها می ترسم!
670 قانون را دوست دارم
671 ولی از پاسبان ها می ترسم!
672 عشق را دوست دارم
673 ولی از زن ها می ترسم!
674 کودکان را دوست دارم
675 ولی از آینه می ترسم!
676 سلام را دوست دارم
677 ولی از زبانم می ترسم!
678 من می ترسم ، پس هستم
679 این چنین می گذرد روز و روزگار من
680 من روز را دوست دارم
681 ولی از روزگار می ترسم!
682 دنیا را بغل گرفتیم
683 گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد
684 خوابمان برد
685 بیدار شدیم
686 دیدیم آبستن تمام دردهایش شده ایم!
687 “حسین پناهی”
688 پا برهنه با قافله به نا معلوم میروم
689 با پاهای کودکی ام!
690 عطر پریکه ها
691 مسحور سایه ی کوه
692 که میبرد با خود رنگ و نور را!
693 پولک پای مرغ
694 کفش نو
695 کیف نو
696 جهان هراسناک و کهنه
697 و
698 آه سوزناک سگ!
699 سال های سال است که به دنبال تو میدوم
700 پروانه زرد،
701 وتو از شاخه ی روز به شاخه ی شب میپری
702 و همچنان..
703 (اشعار حسین پناهی)
704 با مرجانها در عمق دریاها لرزیدیم
705 با کوسه ها خروارها تُن آب را باله زدیم
706 با امواج به ساحلها کوبیدیم
707 دنیای سرخ و سیاه خزهها را بر صخرهها روییدیم
708 با ابرها بارها با پرندهها بر شاخهی نارونها قاقار کردیم
709 ترکیدیم با انارها و سیرسیرکها
710 وزیدیم…
711 ترسیدیم…
712 درخشیدیم…
713 و درخشیدیم با ستارگان نیمه شب تا کجا… کجا !
714 میبینی؟ میبینی تا کجا میرفتیم و برمیگشتیم !
715 اکنون چنگ میزند بر نم روح انسانی رویاهایمان
716 خزههای سبز سفر
717 خیس باران به سوی پنجرههای مه گرفته سرازیر میشویم
718 میبینی تا کجا با آب آمدهایم!؟
719 با قایق بی پارو!؟
720 خوابم میآید…
721 نه
722 از عشق سخن گفتن برای آدمی هنوز خیلی زود است…
723 خیلی زود…
724 (اشعار حسین پناهی)
725 با تو
726 بی تو
727 همسفر سایه خویشم
728 و به سوی بی سوی تو می آیم
729 معلومی چون ریگ
730 مجهولی چون راز
731 معلوم دلی و مجهول چشم
732 من رنگ پیراهن دخترم را به گلهای یاد تو
733 سپرده ام
734 و کفشهای زنم را در راه تو از یاد برده ام
735 ای همه من
736 کاکل زرتشت
737 سایه بان مسیح
738 به سردترین ها
739 مرا به سردترین ها برسان
740 “حسین پناهی”
741 (کاکل / از مجموعه ستاره)
742 به ساعت نگاه می کنم
743 حدود سه نصف شب است
744 چشم می بندم که مبادا چشمانت را
745 از یاد برده باشم
746 و طبق عادت کنار پنجره می روم
747 سو سوی چند چراغ مهربان
748 و سایه ی کشدار شبگردان خمیده
749 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
750 و صدای هیجان انگیز چند سگ
751 و بانگ آسمانی چند خروس
752 از شوق به هوا می پَرم، چون کودکی ام
753 و خوشحال که هنوز
754 معمای سبز رودخانه از دور
755 برایم حل نشده است
756 آری، از شوق به هوا می پرم
757 و خوب می دانم
758 سال هاست که مرده ام…!
759 “حسین پناهی”
760 و رسالت من این خواهد بود
761 تا دو استکان چای داغ را
762 از میان دویست جنگ خونین
763 به سلامت بگذرانم
764 تا در شبی بارانی
765 آن ها را
766 با خدای خویش
767 چشم در چشم هم نوش کنیم.
768 “حسین پناهی”
769 (شبی بارانی ، از مجموعه: ستاره)
770 وقتی ما آمدیم
771 اتّفاق اتفاق افتاده بود!
772 حال
773 هرکس
774 به سلیقه خود چیزی میگوید
775 و در تاریکی گم میشود
776 هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد
777 امشب دلی کشیدم
778 شبیه نیمه سیبی
779 که به خاطر لرزش دستانم
780 در زیر آواری از رنگ ها
781 ناپدید ماند!
782 “زنده یاد حسین پناهی”
783 (از مجموعه ستاره)
784 پدرم میگوید: کتاب!
785 و مادرم میگوید: دعا !
786 و من خوب میدانم
787 که زیباترین تعریف خدا را
788 فقط میتوان از زبان گلها شنید …
789 “حسین پناهی”
790 قرینه است ،
791 این درخت ُ آن درخت ،
792 بر آبی بی انتهای بالاتر !
793 تنها جای تو خالی ست ،
794 سبزه قبای خواب ُ خیال ِ من !
795 و دوباره خش خش ِ گربه ی یاد ِ تو
796 که به حیاط ِ دلم برگشته است !
797 می نشینم
798 و در جمعیت نیمه روشن ِ آن سوی پنجره
799 در ایستگاه دنبال کسی شبیه ِ تو می گردم . . .
800 و خوب می دانم که کسی کـَس نمی شود
801 زیرا هیچ انسانی قادر به ادامه انسانی دیگر نیست !
802 پس بازی ها فقط یک بازی اند ُ همین !
803 با این وجود کسی شبیه تو را پیدا می کنم
804 و از او دور می شوم . . .
805 و هر چه دورتر می شوم ،
806 شباهتش به تو بیشتر و بیشتر می شود . . .
807 و باز سکوت !
808 “حسین پناهی”
809 جالب است
810 ثبت احوال
811 همه چیز را
812 در شناسنامه ام نوشته است
813 بجز احوال ام!
814 “حسین پناهی”
815 بی شک جهان را به عشق کسی آفریدهاند،
816 چون من که آفریدهام از عشق
817 جهانی برای تو !
818 “زنده یاد حسین پناهی”
819 به خانه می رفت
820 با کیف
821 و با کلاهی که بر هوا بود
822 چیزی دزدیدی ؟
823 مادرش پرسید
824 دعوا کردی باز؟
825 پدرش گفت
826 و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد
827 به دنبال آن چیز
828 که در دل پنهان کرده بود
829 تنها مادربزرگش دید
830 گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش
831 و خندیده بود
832 بی تو
833 نه بوی خاک نجاتم داد
834 نه شمارش ستاره ها تسکینم
835 چرا صدایم کردی
836 چرا ؟
837 سراسیمه و مشتاق
838 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی
839 نشان به آن نشان
840 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت
841 و عصر
842 عصر والیوم بود
843 و فلسفه بود
844 و ساندویچ دل وجگر