سلام ! ای ماه از حسین پناهی اشعار پراکنده 21

حسین پناهی

آثار حسین پناهی

حسین پناهی

سلام ! ای ماه کج تاب !

1 سلام ! ای ماه کج تاب !

2 تابان،

3 بر ویرانه های سفید و سیاه زندگی ام !

4 گل نرگس !

5 آیا هرگز

6 کوکویی شام یازده سر عائله خواهد شد؟

7 چه فکر شترانه ی ابلهانه ای !

8 من هیچ ندارم، آقا !

9 هیچ…

10 جز چند دانه سیگار،

11 همین صفحه و

12 این قلم دشتی افکار ابلهان…

13 تکیه بده !

14 به شانه هایم تکیه بده و گریه کن !

15 من نیز این چنین خواهم کرد…

16 از : حسین پناهی

17 من از این می ترسم

18 که دوست داشتن را ؛

19 مثل مسواک زدن ِ بچه ها

20 به من و تو تذکر بدهند…

21 “حسین پناهی”

22 خورشید جاودانه می درخشد در مدار خویش

23 مائیم که یا جای پای خود می نهیم و غروب می کنیم

24 هر پسین

25 این روشنای خاطر آشوب در افق های تاریک دوردست

26 نگاه

27 ساده فریب کیست که همراه با زمین

28 مرا به طلوعی دوباره می کشاند؟

29 ای راز

30 ای رمز

31 ای همه روزهای عمر مرا اولین و آخرین.

32 “حسین پناهی”

33 پس این ها همه اسمش زندگی است:

34 دلتنگی ها، دل خموشی ها، ثانیه ها، دقیقه ها

35 حتی اگر تعدادشان به دو برابر آن رقمی که برایت نوشته ام برسد

36 ما زنده ایم، چون بیداریم

37 ما زنده ایم، چون می خوابیم

38 و رستگار و سعادتمندیم،

39 زیرا هنوز بر گستره ویرانه های وجودمان پانشینی

40 برای گنجشک عشق باقی گذاشته ایم

41 خوشبختیم، زیرا هنوز صبح هامان آذین ملکوتی بانگ خروس هاست

42 سرو ها مبلغین بی منت سر سبزی اند

43 و شقایق ها پیام آوران آیه های سرخ عطر و آتش

44 برگچه های پیاز ترانه های طراوتند

45 و فکر کن!

46 واقعا فکر کن که چه هولنک می شد اگر از میان آواها

47 بانگ خروس را بر می داشتند

48 و همین طور ریگ ها

49 و ماه

50 و منظومه ها

51 ما نیز باید دوست بداریم … آری باید

52 زیرا دوست داشتن، خالِ بالِ روحِ ماست.

53 “حسین پناهی”

54 (از مجموعه ستاره)

55 به ساعت نگاه می کنم:

56 حدود سه نصف شب است

57 چشم می بندم تا مباد که چشمانت را از یاد برده باشم

58 و طبق عادت کنار پنجره می روم

59 سوسوی چند چراغ مهربان

60 و سایه های کشدار شبگردان خمیده

61 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

62 و صدای هیجان انگیز چند سگ

63 و بانگ آسمانی چند خروس

64 از شوق به هوا می پرم چون کودکیم

65 و خوشحال که هنوز معمای سبزی رودخانه از دور برایم حل نشده است

66 آری از شوق به هوا می پرم

67 و خوب می دانم که

68 سالهاست که مُرده ام…!

69 “حسین پناهی”

70 من زندگی را دوست دارم

71 ولی از زندگی دوباره می ترسم!

72 دین را دوست دارم

73 ولی از كشیش ها می ترسم!

74 قانون را دوست دارم

75 ولی از پاسبان ها می ترسم!

76 عشق را دوست دارم

77 ولی از زن ها می ترسم!

78 كودكان را دوست دارم

79 ولی از آینه می ترسم!

80 سلام را دوست دارم

81 ولی از زبانم می ترسم!

82 من می ترسم ، پس هستم

83 این چنین می گذرد روز و روزگار من

84 من روز را دوست دارم

85 ولی از روزگار می ترسم

86 حسین پناهی

87 درختان می گویند بهار

88 پرندگان می گویند ، لانه

89 سنگ ها می گویند صبر

90 و خاک ها می گویند مصاحب

91 و انسان ها می گویند «خوشبختی»

92 امّا همه ی ما در یک چیز شبیهیم ،

93 در طلب نور !

94 ما نه درختیم

95 و نه خاک .

96 پس خوشبختی را با علم به همه ی ضعف هامان در تشخیص ،

97 باید در حریم خودمان جستجو کنیم …

98 حسین پناهی

99 کهکشانها کو زمینم؟

100 زمین کو وطنم؟

101 وطن کو خانه ام؟

102 خانه کو مادرم؟

103 مادر کو کبوترانم؟

104 من گم شدم در تو یا تو گم شدی در من ، ای زمان؟…

105 حسین پناهی

106 در انتهای هر سفر

107 در آیینه

108 دار و ندار خویش را مرور می کنم

109 این خاک تیره این زمین

110 پاپوش پای خسته ام

111 این سقف کوتاه آسمان

112 سرپوش چشم بسته ام

113 اما خدای دل

114 در آخرین سفر

115 در آیینه به جز دو بیکرانه کران

116 به جز زمین و آسمان

117 چیزی نمانده است

118 گم گشته ام ‚ کجا

119 ندیده ای مرا ؟

120 حسین پناهی

121 نیم ساعت پیش ،

122 خدا را دیدم قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش

123 سرفه کنان در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت

124 و رو به ایوانی که من ایستاده بودم آمد ،

125 آواز که خواند تازه فهمیدم ،

126 پدرم را با او اشتباهی گرفته ام !

127 حسین پناهی

128 ما چيستيم ؟!

129 جز ملکلولهاي فعال ذهن زمين ،

130 که خاطرات کهکشان هارا

131 مغشوش ميکند!

132 حسین پناهی

133 بی تو

134 نه بوی خاک نجاتم داد

135 نه شمارش ستاره ها تسکینم

136 چرا صدایم کردی

137 چرا ؟

138 سراسیمه و مشتاق

139 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

140 نشان به آن نشان

141 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

142 و عصر

143 عصر والیوم بود

144 و فلسفه  حسین پناهی

145 و رسالت من این خواهد بود

146 تا دو استکان چای داغ را

147 از میان دویست جنگ خونین

148 به سلامت بگذرانم

149 تا در شبی بارانی

150 آن ها را

151 با خدای خویش

152 چشم در چشم هم نوش کنیم

153 حسین پناهی

154 شب در چشمان من است

155 به سیاهی چشمهایم نگاه کن

156 روز در چشمان من است

157 به سفیدی چشمهایم نگاه کن

158 شب و روز در چشم های من است

159 به چشمهایم نگاه کن

160 پلک اگر فرو بندم

161 جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت

162 حسین پناهی

163 به من بگوييد

164 فرزانه گانِ رنگ بوم و قلم

165 چگونه

166 خورشيدي را تصوير مي كنيد

167 كه ترسيمش

168 سراسر خاك را خاكستر نمي كند ؟

169 حسین پناهی

170 انسانم !

171 ساکت ، چون درخت سیب !

172 گسترده ، چون مزرعه ی یونجه !

173 و بارور ، چون خوشه ی بلوط !

174 به جز خداوند ،

175 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود ؟!

176 حسین پناهی

177 نیستیم !

178 به دنیا می آییم

179 عکس ِ یک نفره می گیریم !

180 بزرگ می شویم ،

181 عکس ِ دو نفره می گیریم !

182 پیر می شویم ،

183 عکس ِ یک نفره می گیریم …

184 و بعد

185 دوباره باز

186 نیستیم

187 حسین پناهی

188 بی شک جهان را به عشق کسی آفریده اند ،

189 چون من که آفریده ام از عشق

190 جهانی برای تو !

191 (اشعار حسین پناهی)

192 ما

193 در هیأت پروانه ی هستی

194 با همه توانایی ها و تمدن هامان شاخکی بیش نیستیم !

195 برای زمین ، هفتاد کیلو گوشت با هفتاد کیلو سنگ تفاوتی ندارد

196 یادمان باشد کسی مسئول دلتنگی ها و مشکلات ما نیست

197 اگر ردپای دزدِ آرامش و سعادت را دنبال کنیم

198 سرانجام به خودمان خواهیم رسید.

199 (اشعار حسین پناهی)

200 خورشيد جاودانه مي درخشد در مدار خويش

201 مایيم كه پا جاي پاي خود مي نهيم و غروب مي كنيم

202 هر پسين

203 اين روشناي خاطر آشوب در افق هاي تاريك دوردست

204 نگاه ساده فريب كيست كه همراه با زمين

205 مرا به طلوعي دوباره مي كشاند ؟

206 حسین پناهی

207 سلام

208 خداحافظ!

209 چیز تازه ای اگر یافتید،

210 بر این دو اضافه کنید

211 تا بل باز شود این در گم شده بر دیوار.

212 “حسین پناهی”

213 در انتهای هر سفر

214 در آیینه

215 دار و ندار خویش را مرور می کنم

216 این خاک تیره این زمین

217 پاپوش پای خسته ام

218 این سقف کوتاه آسمان

219 سرپوش چشم بسته ام

220 اما خدای دل

221 در آخرین سفر

222 در آیینه به جز دو بیکرانه کران

223 به جز زمین و آسمان

224 چیزی نمانده است

225 گم گشته ام ‚ کجا

226 ندیده ای مرا ؟

227 کفش، ابتکار پرسه های من بود !

228 و چتر، ابداع  بی سامانی هایم !

229 هندسه، شطرنج سکوت من بود!

230 و رنگ، تعبیر دل تنگی هایم !

231 با فنجانی چای هم می توان مست شد!

232 اگر اویی که باید باشد، باشد …

233 بی تو

234 نه بوی خاک نجاتم داد

235 نه شمارش ستاره ها تسکینم

236 چرا صدایم کردی

237 چرا ؟

238 سراسیمه و مشتاق

239 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

240 نشان به آن نشان

241 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

242 و عصر

243 عصر والیوم بود!

244 ایستاده و آرام

245 به سمت آینه می‌خزم

246 با اضطراب دلهره آور تعویض چشم ها

247 و تازه می‌شود دل

248 از تماشای دو مروارید درخشان

249 بر کیسه

250 ‌ی

251 پاره پوره‌ی صورتم

252 .

253 جهان پر از لبخند و پروانه سفید بود

254 !

255 کدام بود؟

256 این آینده کدام بود که بهترین روزهای عمر را

257 حرام دیدارش کردم؟

258 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم

259 عشق را چگونه می شود نوشت

260 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه

261 که به غفلتِ آن سوال بی جواب گذشت

262 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است

263 وگرنه چشمانم را می بستم

264 و به آوازی گوش می دادم که در آن دلی می خواند:

265 من تو را، او را

266 کسی را دوست می دارم.

267 به آتش نگاهش اعتماد نکن

268 لمس نکن

269 به جهتی بگریز که بادها خالی از عطر اویند

270 به سرزمینی بی رنگ

271 بی بو ، ساکت

272 آری…

273 بگریز و پشت ِ ابدیتِ مرگ پنهان شو

274 اگر خواستار جاودانگیِ عشقی.

275 انسانم !

276 ساکت، چون درخت سیب !

277 گسترده، چون مزرعه ی یونجه !

278 و بارور، چون خوشه ی بلوط !

279 به جز خداوند،

280 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود!؟

281 هرگز شیشه عطر از دستتان افتاده که بشکند؟

282 شیشه ی عطرم شکسته بود!

283 حیاط پر از بوی خدا شده بود!

284 ستاره ام – درشت و درخشان-

285 روبه رویم پشت به دیوار،

286 سر بر گریبان برده بود

287 و من در آغوش ماه

288 برای همیشه به خواب رفته بودم!

289 با گونه ی خیس و کبود سیزده سالگی ام

290 که جای آخرین بوسه ی مادرم بود!

291 “زنده یاد حسین پناهی”

292 کلماتی هست که می‌میرند

293 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را می‌بلعند

294 کلماتی هست که با هیچ پاک‌کنی پاک نمی‌شوند

295 کلماتی هست که در خواب راه می‌روند

296 کلماتی هست که قلبشان از مشتشان بزرگتر است

297 کلماتی هست که مثلِ تخته‌سنگ‌های دامنۀ کوهستان

298 خیس از بارانِ شبانه‌اند

299 و در زیرِ نورِ ستارگان برق می‌زنند

300 کلماتی هست که هیچ‌وقت به دنیا نمی‌آیند

301 کلماتی هست که چشمِ دیدنِ کلماتِ دیگر را ندارند

302 کلماتی هست که مادر ندارند

303 کلماتی هست که خود را می‌سوزانند

304 کلماتی هست که فرصتِ گریه کردن ندارند

305 کلماتی هست که بستگی دارند

306 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را کول می‌کنند

307 کلماتی هست که سرِ زا می‌روند

308 کلماتی هست که تنهایند

309 کلماتی هست که دزدیده می‌شوند

310 کلماتی هست که دل را به لرزه می‌اندازند

311 کلماتی هست که بعد از بیانشان سیگار می‌چسبد

312 (اشعار حسین پناهی)

313 چقدر شبیه مادرم شده ام

314 چرا نمی شناسی ام ؟!

315 چرا نمی شناسمت ؟

316 می دانم که مرا نمی شنوی

317 و من این را از سیبی که از دستت افتاد ؛ فهمیدم

318 دیگر به غربت چشمهایت خو کرده ام و

319 به دردهای باد کرده ی روحم که از قاب تنم بیرون زده اند

320 با توام بی حضور تو

321 بی منی با حضور من

322 می بینی تا کجا به انتحار وفادار ماندم تا دل نازک پروانه نشکند

323 همه ی سهم من از خود دلی بود که به تو دادم

324 و هر شب بغض گلویت را در تابوت سیاهی که برایم ساخته بودی گریستم

325 و تو هرگز ندانستی که زخم هایت ، زخم های مکررم بودند

326 نخ های آبی ام تمام شده اند

327 و گل های بُقچه چهل تیکه دلم ناتمام مانده اند .

328 باید پیش از بند آمدن باران بمیرم !

329 حق با تو بود

330 می بایست می خوابیدم

331 اما چیزی خوابم را آشفته کرده است

332 در دو طاقچه رو به رویم شش دسته خوشه زرد گندم چیده ام

333 با آن گیس های سیاه و روز پریشانشان

334 کاش تنها نبودم

335 فکر می کنی ستاره ها از خوشه ها خوششان نمی اید ؟

336 کاش تنها نبودی

337 آن وقت که می توانستیم به این موضوع و موضوعات دیگر اینقدر بلند بلند

338 بخندیم تا همسایه هامان از خواب بیدار شوند

339 می دانی ؟

340 انگار چرخ فلک سوارم

341 انگار قایقی مرا می برد

342 انگار روی شیب برف ها با اسکی می روم و

343 مرا ببخش

344 ولی آخر چگونه می شود عشق را نوشت ؟

345 می شنوی ؟

346 انگار صدای شیون می اید

347 گوش کن

348 می دانم که هیچ کس نمی تواند عشق را بنویسد

349 اما به جای آن

350 می توانم قصه های خوبی تعریف کنم

351 گوش کن

352 یکی بود یکی نبود

353 زنی بود که به جای آبیاری گلهای بنفشه

354 به جای خواندن آواز ماه خواهر من است

355 به جای علوفه دادن به مادیان ها آبستن

356 به جای پختن کلوچه شیرین

357 ساده و اخمو

358 در سایه بوته های نیشکر نشسته بود و کتاب می خواند

359 صدای شیون در اوج است

360 می شنوی

361 برای بیان عشق

362 به نظر شما

363 کدام را باید خواند ؟

364 تاریخ یا جغرافی ؟

365 می دانی ؟

366 من دلم برای تاریخ می سوزد

367 برای نسل ببرهایش که منقرض گشته اند

368 برای خمره های عسلش که در رف ها شکسته اند

369 گوش کن

370 به جای عشق و جستجوی جوهر نیلی می شود چیزهای دیگری نوشت

371 حق با تو بود

372 می بایست می خوابیدم

373 اما مادربزرگ ها گفته اند

374 چشم ها نگهبان دل هایند

375 می دانی ؟

376 از افسانه های قدیم چیزهایی در ذهنم سایه وار در گذر است

377 کودک

378 خرگوش

379 پروانه

380 و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که

381 بی نهایت

382 بار

383 در نامه ها و شعر ها

384 در شعله ها سوختند

385 تا سند سوختن نویسنده شان باشند

386 پروانه ها

387 آخ

388 تصور کن

389 آن ها در اندیشه چیزی مبهم

390 که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را

391 در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند

392 یادم می اید

393 روزگاری ساده لوحانه

394 صحرا به صحرا

395 و بهار به بهار

396 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم

397 عشق را چگونه می شود نوشت

398 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه

399 که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت

400 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است

401 وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند

402 من تو را…

403 او را…

404 کسی را… دوست می دارم

405 “حسین پناهی”

406 (از مجموعه ستاره)

407 به ساعت نگاه می کنم:

408 حدود سه نصفه شب است

409 چشم می بندم تا مبادا چشمانت را از یاد برده باشم

410 و طبق عادت کنار پنجره می روم

411 سوسوی چند چراغ مهربان

412 وسایه های کشدار شبگردانه خمیده

413 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

414 و صدای هیجان انگیز چند سگ

415 و بانگ آسمانی چند خروس

416 از شوق به هوا می پرم چون کودکی ام

417 و خوشحال که هنوز

418 معمای سبز رودخانه از دور

419 برایم حل نشده است

420 آری!از شوق به هوا می پرم

421 و خوب می دانم

422 سالهاست که مرده ام

423 من زندگی را دوست دارم

424 ولی از زندگی دوباره می ترسم!

425 دین را دوست دارم

426 ولی از کشیش ها می ترسم!

427 قانون را دوست دارم

428 ولی از پاسبان ها می ترسم!

429 عشق را دوست دارم

430 ولی از زن ها می ترسم!

431 کودکان را دوست دارم

432 ولی از آینه می ترسم!

433 سلام را دوست دارم

434 ولی از زبانم می ترسم!

435 من می ترسم ، پس هستم

436 این چنین می گذرد روز و روزگار من

437 من روز را دوست دارم

438 ولی از روزگار می ترسم!

439 دنیا را بغل گرفتیم

440 گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد

441 خوابمان برد

442 بیدار شدیم

443 دیدیم آبستن تمام دردهایش شده ایم!

444 “حسین پناهی”

445 پا برهنه با قافله به نا معلوم میروم

446 با پاهای کودکی ام!

447 عطر پریکه ها

448 مسحور سایه ی کوه

449 که می‌برد با خود رنگ و نور را!

450 پولک پای مرغ

451 کفش نو

452 کیف نو

453 جهان هراسناک و کهنه

454 و

455 آه سوزناک سگ!

456 سال های سال است که به دنبال تو میدوم

457 پروانه زرد،

458 وتو از شاخه ی روز به شاخه ی شب می‌پری

459 و همچنان..

460 (اشعار حسین پناهی)

461 با مرجان‌ها در عمق دریاها لرزیدیم

462 با کوسه ها خروارها تُن آب را باله زدیم

463 با امواج به ساحل‌ها کوبیدیم

464 دنیای سرخ و سیاه خزه‌ها را بر صخره‌ها روییدیم

465 با ابرها بارها با پرنده‌ها بر شاخه‌ی نارون‌ها قاقار کردیم

466 ترکیدیم با انارها و سیرسیرک‌ها

467 وزیدیم…

468 ترسیدیم…

469 درخشیدیم…

470 و درخشیدیم با ستارگان نیمه شب تا کجا… کجا !

471 می‌بینی؟ می‌بینی تا کجا می‌رفتیم و برمی‌گشتیم !

472 اکنون چنگ می‌زند بر نم روح انسانی رویاهایمان

473 خزه‌های سبز سفر

474 خیس باران به سوی پنجره‌های مه گرفته سرازیر می‌شویم

475 می‌بینی تا کجا با آب آمده‌ایم!؟

476 با قایق بی پارو!؟

477 خوابم می‌آید…

478 نه

479 از عشق سخن گفتن برای آدمی هنوز خیلی زود است…

480 خیلی زود…

481 (اشعار حسین پناهی)

482 با تو

483 بی تو

484 همسفر سایه خویشم

485 و به سوی بی سوی تو می آیم

486 معلومی چون ریگ

487 مجهولی چون راز

488 معلوم دلی و مجهول چشم

489 من رنگ پیراهن دخترم را به گلهای یاد تو

490 سپرده ام

491 و کفشهای زنم را در راه تو از یاد برده ام

492 ای همه من

493 کاکل زرتشت

494 سایه بان مسیح

495 به سردترین ها

496 مرا به سردترین ها برسان

497 “حسین پناهی”

498 (کاکل / از مجموعه ستاره)

499 به ساعت نگاه می کنم

500 حدود سه نصف شب است

501 چشم می بندم که مبادا چشمانت را

502 از یاد برده باشم

503 و طبق عادت کنار پنجره می روم

504 سو سوی چند چراغ مهربان

505 و سایه ی کشدار شبگردان خمیده

506 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

507 و صدای هیجان انگیز چند سگ

508 و بانگ آسمانی چند خروس

509 از شوق به هوا می پَرم، چون کودکی‌ ام

510 و خوشحال که هنوز

511 معمای سبز رودخانه از دور

512 برایم حل نشده است

513 آری، از شوق به هوا می پرم

514 و خوب می دانم

515 سال هاست که مرده ام…!

516 “حسین پناهی”

517 و رسالت من این خواهد بود

518 تا دو استکان چای داغ را

519 از میان دویست جنگ خونین

520 به سلامت بگذرانم

521 تا در شبی بارانی

522 آن ها را

523 با خدای خویش

524 چشم در چشم هم نوش کنیم.

525 “حسین پناهی”

526 (شبی بارانی ، از مجموعه: ستاره)

527 وقتی ما آمدیم

528 اتّفاق اتفاق افتاده بود!

529 حال

530 هرکس

531 به سلیقه خود چیزی می‌گوید

532 و در تاریکی گم می‌شود

533 هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد

534 امشب دلی کشیدم

535 شبیه نیمه سیبی

536 که به خاطر لرزش دستانم

537 در زیر آواری از رنگ ها

538 ناپدید ماند!

539 “زنده یاد حسین پناهی”

540 (از مجموعه ستاره)

541 پدرم می‌گوید: کتاب!

542 و مادرم می‌گوید: دعا !

543 و من خوب می‌دانم

544 که زیباترین تعریف خدا را

545 فقط می‌توان از زبان گل‌ها شنید …

546 “حسین پناهی”

547 قرینه است ،

548 این درخت ُ آن درخت ،

549 بر آبی بی انتهای بالاتر !

550 تنها جای تو خالی ست ،

551 سبزه قبای خواب ُ خیال ِ من !

552 و دوباره خش خش ِ گربه ی یاد ِ تو

553 که به حیاط ِ دلم برگشته است !

554 می نشینم

555 و در جمعیت نیمه روشن ِ آن سوی پنجره

556 در ایستگاه دنبال کسی شبیه ِ تو می گردم . . .

557 و خوب می دانم که کسی کـَس نمی شود

558 زیرا هیچ انسانی قادر به ادامه انسانی دیگر نیست !

559 پس بازی ها فقط یک بازی اند ُ همین !

560 با این وجود کسی شبیه تو را پیدا می کنم

561 و از او دور می شوم . . .

562 و هر چه دورتر می شوم ،

563 شباهتش به تو بیشتر و بیشتر می شود . . .

564 و باز سکوت !

565 “حسین پناهی”

566 جالب است

567 ثبت احوال

568 همه چیز را

569 در شناسنامه ام نوشته است

570 بجز احوال ام!

571 “حسین پناهی”

572 بی شک جهان را به عشق کسی آفریده‌اند،

573 چون من که آفریده‌ام از عشق

574 جهانی برای تو !

575 “زنده یاد حسین پناهی”

576 به خانه می رفت

577 با کیف

578 و با کلاهی که بر هوا بود

579 چیزی دزدیدی ؟

580 مادرش پرسید

581 دعوا کردی باز؟

582 پدرش گفت

583 و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد

584 به دنبال آن چیز

585 که در دل پنهان کرده بود

586 تنها مادربزرگش دید

587 گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش

588 و خندیده بود

589 بی تو

590 نه بوی خاک نجاتم داد

591 نه شمارش ستاره ها تسکینم

592 چرا صدایم کردی

593 چرا ؟

594 سراسیمه و مشتاق

595 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

596 نشان به آن نشان

597 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

598 و عصر

599 عصر والیوم بود

600 و فلسفه بود

601 و ساندویچ دل وجگر

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر