-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به خود گفتم ای مرد گم کرده خاک
2 چرا ز جهان روی گردانده ای ؟
3 چه سود از بر و بوم خود یافتی
4 که در حسرتش جاودان مانده ای ؟
5 در این شهر غربت که مأوای توست
6 چنان زندگی کن که در زادگاه
7 و گرنه خون به چشمت کم از آب نیست
8 بر آن خاک خونین ، میفکن نگاه
9 چو دیدی که گردون به کامت نگشت
10 ازو ، انتقامی دلیرانه گیر
11 چو در خاک خود ، کامیابت نکرد
12 مراد از بر و بوم بیگانه گیر
13 شبانگاهی از خانه ، بیرون خرام
14 شرابی به رنگ شفق ، نوش کن
15 زمام خرد را به مستی سپار
16 غم زندگی را فراموش کن
17 همه کوی و برزن ، پر از خوبروست
18 تو ، از آن میان ، با یکی یار شو
19 بدان سان که پیشینیان گفته اند
20 به زنجیر زلفش گرفتار شو
21 گمان کن که در زیر چرخ کبود
22 تو هستی و ، او هست و ، دیار نیست
23 سراسر ،جهان شب از آن تست
24 به جز رندی و مستی ات کار نیست
25 چو دل از من این گفتنی ها شنید
26 زبونی رها کرد و نیرو گرفت
27 جهان ، چهره ای سخت، زیبنده یافت
28 زمان ، شیوه ای سخت نیکو گرفت
29 هنوز آسمان ، روشن از روز بود
30 که من ، گونه از موی ، پیراستم
31 به لبهای خود ، خنده آموختم
32 بر اندام خود ، جامه آراستم
33 چنان شاد از خانه بیرون شدم
34 که از من ، خجل گشت اندوه من
35 نسیم آن چنان مست بر من گذشت
36 که آشفته شد موی انبوه من
37 دو گامی نه پیموده در ازدحام
38 که راه مرا سائلی پیر بست
39 کهن جامه ای از پلاسش به بر
40 تهی شیشه ای از شرابش به دست
41 پشیزی ز من خواست ، بخشیدمش
42 نگاهی به من کرد : دور از سپاس
43 در اندیشه ماندم که با چشم خویش
44 چه می گوید آن سائل ناشناس
45 به ناگاه ابر بهاری گریست
46 زمین ، تر شد از اشک پاک خدای
47 بر آن پیر چرکین نظر دوختم
48 به من ، خنده ای کرد دندان نمای
49 در آیینه چشم او ، عکس من
50 پلاسی به بر داشت مانند اوی
51 تنابنده ای را به جز ما دو تن
52 نه در پشت دیدم ، نه در روبروی
53 من و او ، دو گمراه بی خانمان
54 یکی مست و آن دیگری هوشیار
55 براندام ما ، جامه ها می گریست
56 بر آن گریه ، خندان غروب بهار
57 شفق چون هویدا شد از پشت ابر
58 از آن پیر هم جز گمنامی نماند
59 شگفتا ! در آن کوی پر های و هوی
60 به جز ناله ی ناودانی نماند
61 به خود گفتم ای مرد گم کرده خاک
62 ترا سایه ای هم به دنبال نیست
63 ازین غربت جاودان ، سر مپیچ
64 که اینده ات خوشتر از حال نیست
65 وجودی که از رفته خیری ندید
66 کجا انتظاری از اینده داشت
67 شفق ، نیمه جان بود و ، شب می رسید
68 جهان ، گریه ای تلخ در خنده داشت
69 (اشعار نادر نادرپور)
70 وقتی که شب با عطر پیچک ها
71 از آسمان روشن اردیبهشتی در اتاق تیره ام لغزید
72 من ، نامه ای را در جواب نامه ای آغاز می کردم
73 نور از چراغ سقف می تابید
74 من، با پر و بال قلم ، از خطه ی کاغذ
75 تا قله ی اندیشه ها پرواز می کردم
76 ناگاه ، مغز لامپ در بطن فراخش ریخت
77 کار قلم ، دشوار
78 کار شب آسان شد
79 آوای پایی از فراز پلکان برخاست
80 بیگانه ای بر آستان من ، نمایان شد
81 دستش کلید برق را چرخاند
82 اما از آن کوشیدن باطل ، پشیمان شد
83 با خود ، به نجوا گفت : در اینجا چراغی نیست
84 رندانه گفتم : روشنی در توست
85 پاسخ ، در آن سوی لبانش ماند
86 وز پشت ظلمت ، مردمک های درشتش را
87 دیدم که در قعر سفیدی های چشمانش
88 حیران ، به دنبال چراغ مرده می گردند
89 آنگاه دست او هماهنگ نگاه او
90 در تیرگی ها آن قدر کاوید
91 تا نعش سرد لامپ را در زیر آوار حبابش یافت
92 وز دور ، در نوری که از روزن فرو می تافت
93 درپیش چشمانم نگاهش داشت
94 لحن درشت سرزنشبارش مرا لرزاند
95 ایا تو می خواهی که این روشندل بیدار
96 از ریسمان دار ، خود را در شب آویزد؟
97 آن سان که مغزش نگاهان دراندرون ریزد ؟
98 در چشم تو ، ایا قبای مرگ
99 تنها و تنها بر تن همسایگان نیکوست ؟
100 تا کی به مرگ دوست ، آسان می خوری سوگند
101 اما نمی میری به جای دوست ؟
102 گفتار او ، حق بود
103 از خویش پرسیدم که ایا دیدگان او
104 یک شب ، مرا هم چون چراغ مرده ای
105 از سقف ، آویزان تواند دید ؟
106 هرگز ندانستم که این اندیشه را دریافت
107 یا ، بی سبب خندید
108 آنگاه ، بانگ پای او از آستان برخاست
109 اندام او ، از دیده ، پنهان شد
110 هر چند امشب ، آن شب اردیبهشتی نیست
111 ای میهمان ناشناس من
112 بار دگر ، بر آستان من نمایان شو
113 خندان ، سلامم کن
114 من ، نیمه ای از نامه را مانم
115 این نیمه ی ننوشته را بنویس
116 بنویس و با شادی تمامم کن
117 آن زلزله ای که خانه را لرزاند
118 یک شب ، همه چیز را دگرگون کرد
119 چون شعله ، جهان خفته را سوزاند
120 خاکسترصبح را پر از خون کرد
121 او بود که شیشه های رنگین را
122 از پنجره های دل ، به خاک انداخت
123 رخسار زنان و رنگ گلها را
124 در پشت غبار کینه ، پنهان ساخت
125 گهواره ی مرگ را بجنبانید
126 چون گور ، به خوردن کسان پرداخت
127 در زیر رواق کهنه ی تاریخ
128 بر سنگ مزار شهر یاران تاخت
129 تندیس هنروران پیشین را
130 بشکست و بهای کارشان نشناخت
131 آنگاه ، ترانه های فتحش را
132 با شیون شوم باد ، موزون کرد
133 او ، راه وصال عاشقان را بست
134 فانوس خیال شاعران را کشت
135 رگهای صدای ساز را بگسست
136 پیشانی جام را به خون آغشت
137 گنجینه ی روزهای شیرین را
138 در خاک غم گذشته ، مدفون کرد
139 تالار بزرگ خانه ، خالی شد
140 از پیکره های مرده و زنده
141 دیگر نه کبوتری که از بمش
142 پرواز کند به سوی اینده
143 در ذهن من از گذشته ، یادی ماند
144 غمناک و گسسته و پرکنده
145 با خانه و خاطرات من ، ای دوست
146 آن زلزله ، کار صد شبیخون کرد
147 ناگاه ، به هر طرف که رو کردم
148 دیدم همه وحشت است و ویرانی
149 عزم سفر به پیشواز آمد
150 تا پشت کنم بر آن پریشانی
151 اما ، غم ترک آشیان گفتن
152 چشمان مرا که جای خورشید است
153 همچون افق غروب ، گلگون کرد
154 چون روی به سوی غربت آوردم
155 غم ، بار دگر ، به دیدنم آمد
156 من ، برده ی پیر آسمان بودم
157 زنجیر بلا به گردنم آمد
158 من ، خانه ی خود به غیر نسپردم
159 تقدیر ، مرا ز خانه بیرون کرد
160 کنون که دیار آشنایی را
161 چون سایه ی خویش ، در قفا دارم
162 بینم که هنوز و همچنان ، با او
163 در خواب و خیال ، ماجرا دارم
164 این عشق کهن که در دلم باقی است
165 بنگر که مرا چگونه مجنون کرد
166 اینجا که منم ، کرانه ی نیلی
167 از پنجره ی مقابلم پیداست
168 خورشید برهنه ی سحرگاهش
169 همبستر آسمانی دریاست
170 گاهی به دلم امید می بخشم
171 کان وادی سبز آرزو ، اینجاست
172 افسوس که این امید بی حاصل
173 اندوه مرا هماره افزون کرد
174 اینجا که منم ، بهشت جاوید است
175 اما چه کنم که خانه ی من نیست
176 دریای زلال لاجوردینش
177 آینه ی بیکرانه ی من نیست
178 تاب هوس آفرین امواجش
179 گهواره ی کودکانه ی من نیست
180 ماهی که برین کرانه می تابد
181 آن نیست که از بلندی البرز
182 تابید و مرا همیشه افسون کرد
183 اینجاست که من ، جبین پیری را
184 در آینه ی پیاله می بینم
185 اوراق کتاب سرگذشتم را
186 در ظرف پر از زباله می بینم
187 خود را به گناه کشنم ایام
188 جلاد هزار ساله می بینم
189 اما ، به کدام کس توانم گفت
190 این بازی تازه را که گردون کرد
191 هربار که رو نهم به کاشانه
192 در شهر غریب و در شب دلگیر
193 هر بار که سایه ی سیاه من
194 در نور چراغ کوچه ای گمنام
195 بر پشت دری به رنگ تنهایی
196 آوارگی مرا کند تصویر
197 با کهنه کلید خویش می گویم
198 کای حلقه به گوش مانده در زنجیر
199 اینجا ، نه همان سرای دیرین است
200 در این در بسته ، کی کنی تأثیر ؟
201 کاشانه ی نو ، کلید نو خواهد
202 در قلب جوان ، اثر ندارد پیر
203 از پنجه ی سرد من چه می خواهی ؟
204 سودی ندهد ستیزه با تقدیر
205 وقتی که خروس مرگ می خواند
206 دیرست برای در گشودن ، دیر
207 آن ، زلزله ای که خانه را لرزاند
208 گفتن نتوان که با دلم چون کرد
209 (اشعار نادر نادرپور)
210 ای گاو باز ماهر اعصار
211 دامان پرنیانی سرخت را
212 همواره ، در مقابل چشمم نگاه دار
213 تا گاو زورمند هوس را
214 در من به جست و خیز بر انگیزی
215 گاوی که زخم شاخ ستبر او
216 در انتهای ران تو خواهد ماند
217 گاوی که در کشکش جان دادن
218 جویی ز خون به سوی تو خواهد راند
219 خونش حلال باد ترا ، ای زن
220 ای گاوباز ماهر اعصار
221 (اشعار نادر نادرپور)