به آتش نگاهش از حسین پناهی اشعار پراکنده 45

حسین پناهی

آثار حسین پناهی

حسین پناهی

به آتش نگاهش اعتماد نکن

1 به آتش نگاهش اعتماد نکن

2 لمس نکن

3 به جهتی بگریز که بادها خالی از عطر اویند

4 به سرزمینی بی رنگ

5 بی بو ، ساکت

6 آری…

7 بگریز و پشت ِ ابدیتِ مرگ پنهان شو

8 اگر خواستار جاودانگیِ عشقی.

9 انسانم !

10 ساکت، چون درخت سیب !

11 گسترده، چون مزرعه ی یونجه !

12 و بارور، چون خوشه ی بلوط !

13 به جز خداوند،

14 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود!؟

15 هرگز شیشه عطر از دستتان افتاده که بشکند؟

16 شیشه ی عطرم شکسته بود!

17 حیاط پر از بوی خدا شده بود!

18 ستاره ام – درشت و درخشان-

19 روبه رویم پشت به دیوار،

20 سر بر گریبان برده بود

21 و من در آغوش ماه

22 برای همیشه به خواب رفته بودم!

23 با گونه ی خیس و کبود سیزده سالگی ام

24 که جای آخرین بوسه ی مادرم بود!

25 “زنده یاد حسین پناهی”

26 کلماتی هست که می‌میرند

27 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را می‌بلعند

28 کلماتی هست که با هیچ پاک‌کنی پاک نمی‌شوند

29 کلماتی هست که در خواب راه می‌روند

30 کلماتی هست که قلبشان از مشتشان بزرگتر است

31 کلماتی هست که مثلِ تخته‌سنگ‌های دامنۀ کوهستان

32 خیس از بارانِ شبانه‌اند

33 و در زیرِ نورِ ستارگان برق می‌زنند

34 کلماتی هست که هیچ‌وقت به دنیا نمی‌آیند

35 کلماتی هست که چشمِ دیدنِ کلماتِ دیگر را ندارند

36 کلماتی هست که مادر ندارند

37 کلماتی هست که خود را می‌سوزانند

38 کلماتی هست که فرصتِ گریه کردن ندارند

39 کلماتی هست که بستگی دارند

40 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را کول می‌کنند

41 کلماتی هست که سرِ زا می‌روند

42 کلماتی هست که تنهایند

43 کلماتی هست که دزدیده می‌شوند

44 کلماتی هست که دل را به لرزه می‌اندازند

45 کلماتی هست که بعد از بیانشان سیگار می‌چسبد

46 (اشعار حسین پناهی)

47 چقدر شبیه مادرم شده ام

48 چرا نمی شناسی ام ؟!

49 چرا نمی شناسمت ؟

50 می دانم که مرا نمی شنوی

51 و من این را از سیبی که از دستت افتاد ؛ فهمیدم

52 دیگر به غربت چشمهایت خو کرده ام و

53 به دردهای باد کرده ی روحم که از قاب تنم بیرون زده اند

54 با توام بی حضور تو

55 بی منی با حضور من

56 می بینی تا کجا به انتحار وفادار ماندم تا دل نازک پروانه نشکند

57 همه ی سهم من از خود دلی بود که به تو دادم

58 و هر شب بغض گلویت را در تابوت سیاهی که برایم ساخته بودی گریستم

59 و تو هرگز ندانستی که زخم هایت ، زخم های مکررم بودند

60 نخ های آبی ام تمام شده اند

61 و گل های بُقچه چهل تیکه دلم ناتمام مانده اند .

62 باید پیش از بند آمدن باران بمیرم !

63 حق با تو بود

64 می بایست می خوابیدم

65 اما چیزی خوابم را آشفته کرده است

66 در دو طاقچه رو به رویم شش دسته خوشه زرد گندم چیده ام

67 با آن گیس های سیاه و روز پریشانشان

68 کاش تنها نبودم

69 فکر می کنی ستاره ها از خوشه ها خوششان نمی اید ؟

70 کاش تنها نبودی

71 آن وقت که می توانستیم به این موضوع و موضوعات دیگر اینقدر بلند بلند

72 بخندیم تا همسایه هامان از خواب بیدار شوند

73 می دانی ؟

74 انگار چرخ فلک سوارم

75 انگار قایقی مرا می برد

76 انگار روی شیب برف ها با اسکی می روم و

77 مرا ببخش

78 ولی آخر چگونه می شود عشق را نوشت ؟

79 می شنوی ؟

80 انگار صدای شیون می اید

81 گوش کن

82 می دانم که هیچ کس نمی تواند عشق را بنویسد

83 اما به جای آن

84 می توانم قصه های خوبی تعریف کنم

85 گوش کن

86 یکی بود یکی نبود

87 زنی بود که به جای آبیاری گلهای بنفشه

88 به جای خواندن آواز ماه خواهر من است

89 به جای علوفه دادن به مادیان ها آبستن

90 به جای پختن کلوچه شیرین

91 ساده و اخمو

92 در سایه بوته های نیشکر نشسته بود و کتاب می خواند

93 صدای شیون در اوج است

94 می شنوی

95 برای بیان عشق

96 به نظر شما

97 کدام را باید خواند ؟

98 تاریخ یا جغرافی ؟

99 می دانی ؟

100 من دلم برای تاریخ می سوزد

101 برای نسل ببرهایش که منقرض گشته اند

102 برای خمره های عسلش که در رف ها شکسته اند

103 گوش کن

104 به جای عشق و جستجوی جوهر نیلی می شود چیزهای دیگری نوشت

105 حق با تو بود

106 می بایست می خوابیدم

107 اما مادربزرگ ها گفته اند

108 چشم ها نگهبان دل هایند

109 می دانی ؟

110 از افسانه های قدیم چیزهایی در ذهنم سایه وار در گذر است

111 کودک

112 خرگوش

113 پروانه

114 و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که

115 بی نهایت

116 بار

117 در نامه ها و شعر ها

118 در شعله ها سوختند

119 تا سند سوختن نویسنده شان باشند

120 پروانه ها

121 آخ

122 تصور کن

123 آن ها در اندیشه چیزی مبهم

124 که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را

125 در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند

126 یادم می اید

127 روزگاری ساده لوحانه

128 صحرا به صحرا

129 و بهار به بهار

130 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم

131 عشق را چگونه می شود نوشت

132 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه

133 که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت

134 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است

135 وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند

136 من تو را…

137 او را…

138 کسی را… دوست می دارم

139 “حسین پناهی”

140 (از مجموعه ستاره)

141 به ساعت نگاه می کنم:

142 حدود سه نصفه شب است

143 چشم می بندم تا مبادا چشمانت را از یاد برده باشم

144 و طبق عادت کنار پنجره می روم

145 سوسوی چند چراغ مهربان

146 وسایه های کشدار شبگردانه خمیده

147 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

148 و صدای هیجان انگیز چند سگ

149 و بانگ آسمانی چند خروس

150 از شوق به هوا می پرم چون کودکی ام

151 و خوشحال که هنوز

152 معمای سبز رودخانه از دور

153 برایم حل نشده است

154 آری!از شوق به هوا می پرم

155 و خوب می دانم

156 سالهاست که مرده ام

157 من زندگی را دوست دارم

158 ولی از زندگی دوباره می ترسم!

159 دین را دوست دارم

160 ولی از کشیش ها می ترسم!

161 قانون را دوست دارم

162 ولی از پاسبان ها می ترسم!

163 عشق را دوست دارم

164 ولی از زن ها می ترسم!

165 کودکان را دوست دارم

166 ولی از آینه می ترسم!

167 سلام را دوست دارم

168 ولی از زبانم می ترسم!

169 من می ترسم ، پس هستم

170 این چنین می گذرد روز و روزگار من

171 من روز را دوست دارم

172 ولی از روزگار می ترسم!

173 دنیا را بغل گرفتیم

174 گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد

175 خوابمان برد

176 بیدار شدیم

177 دیدیم آبستن تمام دردهایش شده ایم!

178 “حسین پناهی”

179 پا برهنه با قافله به نا معلوم میروم

180 با پاهای کودکی ام!

181 عطر پریکه ها

182 مسحور سایه ی کوه

183 که می‌برد با خود رنگ و نور را!

184 پولک پای مرغ

185 کفش نو

186 کیف نو

187 جهان هراسناک و کهنه

188 و

189 آه سوزناک سگ!

190 سال های سال است که به دنبال تو میدوم

191 پروانه زرد،

192 وتو از شاخه ی روز به شاخه ی شب می‌پری

193 و همچنان..

194 (اشعار حسین پناهی)

195 با مرجان‌ها در عمق دریاها لرزیدیم

196 با کوسه ها خروارها تُن آب را باله زدیم

197 با امواج به ساحل‌ها کوبیدیم

198 دنیای سرخ و سیاه خزه‌ها را بر صخره‌ها روییدیم

199 با ابرها بارها با پرنده‌ها بر شاخه‌ی نارون‌ها قاقار کردیم

200 ترکیدیم با انارها و سیرسیرک‌ها

201 وزیدیم…

202 ترسیدیم…

203 درخشیدیم…

204 و درخشیدیم با ستارگان نیمه شب تا کجا… کجا !

205 می‌بینی؟ می‌بینی تا کجا می‌رفتیم و برمی‌گشتیم !

206 اکنون چنگ می‌زند بر نم روح انسانی رویاهایمان

207 خزه‌های سبز سفر

208 خیس باران به سوی پنجره‌های مه گرفته سرازیر می‌شویم

209 می‌بینی تا کجا با آب آمده‌ایم!؟

210 با قایق بی پارو!؟

211 خوابم می‌آید…

212 نه

213 از عشق سخن گفتن برای آدمی هنوز خیلی زود است…

214 خیلی زود…

215 (اشعار حسین پناهی)

216 با تو

217 بی تو

218 همسفر سایه خویشم

219 و به سوی بی سوی تو می آیم

220 معلومی چون ریگ

221 مجهولی چون راز

222 معلوم دلی و مجهول چشم

223 من رنگ پیراهن دخترم را به گلهای یاد تو

224 سپرده ام

225 و کفشهای زنم را در راه تو از یاد برده ام

226 ای همه من

227 کاکل زرتشت

228 سایه بان مسیح

229 به سردترین ها

230 مرا به سردترین ها برسان

231 “حسین پناهی”

232 (کاکل / از مجموعه ستاره)

233 به ساعت نگاه می کنم

234 حدود سه نصف شب است

235 چشم می بندم که مبادا چشمانت را

236 از یاد برده باشم

237 و طبق عادت کنار پنجره می روم

238 سو سوی چند چراغ مهربان

239 و سایه ی کشدار شبگردان خمیده

240 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

241 و صدای هیجان انگیز چند سگ

242 و بانگ آسمانی چند خروس

243 از شوق به هوا می پَرم، چون کودکی‌ ام

244 و خوشحال که هنوز

245 معمای سبز رودخانه از دور

246 برایم حل نشده است

247 آری، از شوق به هوا می پرم

248 و خوب می دانم

249 سال هاست که مرده ام…!

250 “حسین پناهی”

251 و رسالت من این خواهد بود

252 تا دو استکان چای داغ را

253 از میان دویست جنگ خونین

254 به سلامت بگذرانم

255 تا در شبی بارانی

256 آن ها را

257 با خدای خویش

258 چشم در چشم هم نوش کنیم.

259 “حسین پناهی”

260 (شبی بارانی ، از مجموعه: ستاره)

261 وقتی ما آمدیم

262 اتّفاق اتفاق افتاده بود!

263 حال

264 هرکس

265 به سلیقه خود چیزی می‌گوید

266 و در تاریکی گم می‌شود

267 هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد

268 امشب دلی کشیدم

269 شبیه نیمه سیبی

270 که به خاطر لرزش دستانم

271 در زیر آواری از رنگ ها

272 ناپدید ماند!

273 “زنده یاد حسین پناهی”

274 (از مجموعه ستاره)

275 پدرم می‌گوید: کتاب!

276 و مادرم می‌گوید: دعا !

277 و من خوب می‌دانم

278 که زیباترین تعریف خدا را

279 فقط می‌توان از زبان گل‌ها شنید …

280 “حسین پناهی”

281 قرینه است ،

282 این درخت ُ آن درخت ،

283 بر آبی بی انتهای بالاتر !

284 تنها جای تو خالی ست ،

285 سبزه قبای خواب ُ خیال ِ من !

286 و دوباره خش خش ِ گربه ی یاد ِ تو

287 که به حیاط ِ دلم برگشته است !

288 می نشینم

289 و در جمعیت نیمه روشن ِ آن سوی پنجره

290 در ایستگاه دنبال کسی شبیه ِ تو می گردم . . .

291 و خوب می دانم که کسی کـَس نمی شود

292 زیرا هیچ انسانی قادر به ادامه انسانی دیگر نیست !

293 پس بازی ها فقط یک بازی اند ُ همین !

294 با این وجود کسی شبیه تو را پیدا می کنم

295 و از او دور می شوم . . .

296 و هر چه دورتر می شوم ،

297 شباهتش به تو بیشتر و بیشتر می شود . . .

298 و باز سکوت !

299 “حسین پناهی”

300 جالب است

301 ثبت احوال

302 همه چیز را

303 در شناسنامه ام نوشته است

304 بجز احوال ام!

305 “حسین پناهی”

306 بی شک جهان را به عشق کسی آفریده‌اند،

307 چون من که آفریده‌ام از عشق

308 جهانی برای تو !

309 “زنده یاد حسین پناهی”

310 به خانه می رفت

311 با کیف

312 و با کلاهی که بر هوا بود

313 چیزی دزدیدی ؟

314 مادرش پرسید

315 دعوا کردی باز؟

316 پدرش گفت

317 و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد

318 به دنبال آن چیز

319 که در دل پنهان کرده بود

320 تنها مادربزرگش دید

321 گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش

322 و خندیده بود

323 بی تو

324 نه بوی خاک نجاتم داد

325 نه شمارش ستاره ها تسکینم

326 چرا صدایم کردی

327 چرا ؟

328 سراسیمه و مشتاق

329 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

330 نشان به آن نشان

331 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

332 و عصر

333 عصر والیوم بود

334 و فلسفه بود

335 و ساندویچ دل وجگر

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر