و آفتاب خسته از نصرت رحمانی اشعار پراکنده 1

نصرت رحمانی

آثار نصرت رحمانی

نصرت رحمانی

و آفتاب خسته ی بیمار

1 و آفتاب خسته ی بیمار

2 از غرب می وزید

3 پائیز بود

4 عصر جمعه ی پائیز

5 له له زنان

6 عطش زده

7 آواره

8 بادِ هار

9 یک تکه روزنامه یِ چربِ مچاله را

10 در انتهایِ کوچه یِ بن بست

11 با خشم می جوید

12 تا دور دیدِ من

13 اندوهبار غباری گس

14 درهم دویده بود

15 قلبم نمی تپید

16 و باورم به تهنیتِ مرگ

17 شعری سروده بود

18 من مرده بودم

19 رگ هایم

20 این تسمه های تیره یِ پولادین

21 بر گِرد لاشه ام

22 پیچیده بود

23 من مُرده بودم

24 قلبم

25 در پشتِ میله هایِ زندان سینه ام

26 از یاد رفته بود

27 اما هنوز خاطره ای در عمیقِ من

28 فریاد می کشید

29 روئیده بود

30 در بی نهایتِ احساسم

31 دهلیزی

32 متروک

33 مه گرفته

34 و خاموش

35 فریادِ گام هایِ زنی

36 چون قطره هایِ آب

37 از دور ، دور ، دور ذهن

38 در گوش من چکید

39 لب تشنه می دویدم سوی طنینِ گام

40 اما

41 تداومِ فریادِ گام ها

42 از انتهای دیگرِ دهلیز

43 در گوش می چکید

44 تک تک

45 چک چک

46 چه شیونی ، چه طنینی

47 برگِ چنارِ خشکی از شاخه دور شد

48 چرخید در فضا

49 در زیرِ پای خسته ی من له شد

50 آیا

51 دست بریده ی مردی بود

52 لب ریزِ التماس ؟

53 فریاد استخوان هایش برخاست

54 جرق

55 آه

56 و آفتاب خسته ی بیمار

57 از غروب می وزید

58 پائیز بود

59 عصر جمعه ی پائیز

60 نصرت رحمانی

61 و شب‌هنگام

62 چون جرم سایه‌ها

63 در هرم تیرگی

64 تبخیر می‌شدیم

65 در پرسه‌های شبان‌گاهی

66 بر جاده‌های پرت مه‌آلود

67 چون برگ‌های مرده‌ی پاییز

68 دنبال یک‌دیگر

69 زنجیر می‌شدیم

70 در زیر پای ره‌گذر مست لحظه‌ها

71 تسلیم می‌شدیم، لگدکوب می‌شدیم

72 نابود می‌شدیم.

73 با اشک‌های‌مان

74 تهمت به جاودانه‌گی درد می‌زدیم

75 با دردهای‌مان

76 بهتان به عشق

77 بیگانه‌گی رسالت ما بود.

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر