بهار امسال از نادر نادرپور اشعار پراکنده 91

نادر نادرپور

آثار نادر نادرپور

نادر نادرپور

بهار امسال ، خاموش است

1 بهار امسال ، خاموش است

2 نه شمع غنچه ای در شمعدان شاخه ها دارد

3 نه آتشبازی سرخ و بنفش ارغوان ها را

4 بهار امسال ، بغضی در گلو دارد

5 فروغ خنده از سیمای او دور است

6 عروس آفتابش زنده در گور است

7 مگر سیلاب اشکش پاک گرداند

8 ز لوح سینه ی او حسرت رنگین کمان ها را

9 هر صبح ، چون زبان تر و خشک برگ ها

10 از نیش ناگهانی زنبور آفتاب

11 آماس می کند

12 تهران چو کرم پیر

13 در پیله ای تنیده ز ابریشم غبار

14 دار می شود

15 دردی نهفته در دلش احساس می کند

16 هر ظهر ، چون زبان تب آلود برگ ها

17 طعم شراب تلخ و گس آفتاب را

18 احساس می کند

19 من همچو کرم پیر

20 در پیله ای تنیده ز ابریشم خیال

21 از هوش می روم

22 شعری نگفته در دلم آماس می کند

23 (اشعار نادر نادرپور)

24 ای دختر شیرین من ، آسوده خفتی

25 دیشب که بی خوابی نصیب مادرت بود

26 تا صبحگاهان دیده از هم وانکردی

27 زیرا حریر سینه ی او بسترت بود

28 در لانه ی چشم تو چون تخم کبوتر

29 می خفت خندان مردمک های کبودت

30 آه ای طلسم جاودان کبریایی

31 با من چه ها می کرد جادوی وجودت

32 بر پنجه های کوچک بی ناخن تو

33 هر بوسه ی من ، قطره ی سیماب می شد

34 لبخند تو در خواب ناز بیگناهی

35 می ماند چندان بر لبت تا آب می شد

36 بوی تنت کز بوی ماهی خام تر بود

37 چون مستی افیون ،مرا دیوانه می کرد

38 احساس می کردم که کس جز من پدر نیست

39 وین حس ، مرا از دیگران بیگانه می کرد

40 پیش از تو بس اندیشه در سر پروراندم

41 از آن میان ، اندیشه ی آزاد بودن

42 اندیشه ی بی جفت و بی پیوند ماندن

43 در گوشه ی تنهایی خود ، شاد بودن

44 اما تو همچون زنبقی در من شکفتی

45 از عطر شیرینت مرا سرشار کردی

46 اندیشه های تیره را از من گرفتی

47 در من امید خفته را بیدار کردی

48 در پیش این اعجاز ، سر بر خاک سودم

49 آن شب که درد زادنت بیداد می کرد

50 هر چند جز یک دل ، از آن مادرت نیست

51 آن شب ، درون او ، دو دل فریاد می کرد

52 کندوی آفتاب به پهلو فتاده بود

53 زنبورهای نور ز گردش گریخته

54 در پشت سبزه های لگدکوب آسمان

55 گلبرگ های سرخ شفق ، تازه ریخته

56 کف بین پیر باد درآمد ز راه دور

57 پیچیده شال زرد خزان را به گردنش

58 آن روز ، میهمان درختان کوچه بود

59 تا بشنود راز خود از فال روشنش

60 در هر قدم که رفت ، درختی سلام گفت

61 هر شاخه ، دست خویش به سویش دراز کرد

62 او دست های یک یکشان را کنار زد

63 چون کولیان نوای غریبانه ساز کرد

64 آنقدر خواند و خواند که زاغان شامگاه

65 شب را ز لابلای درختان صدا زدند

66 از بیم آن صدا ، به زمین ریخت برگ ها

67 گویی هزار چلچله را در هوا زدند

68 شب همچو آبی از سر این برگ ها گذشت

69 هر برگ ، همچو پنجه ی دستی بریده بود

70 هر چند نقشی از کف این دست ها نخواند

71 کف بین باد ، طالع هر برگ ، دیده بود

72 (اشعار نادر نادرپور)

73 چون پوپکی که می رمد از زردی غروب

74 تا از دیار شب بگریزد به شهر روز

75 خورشید هم گریخته است از دیار شب

76 اما پرش به خون شفق می خورد هنوز

77 من نیز پوپکم

78 من نیز از غروب غم بی امید خویش

79 خواهم که رو کنم به تو ، ای صبح دلفروز

80 اما شب است و دفتر زرکوب آسمان

81 با آن خطوط میخی و ریز ستاره ها

82 از هم گشوده است و ورق می خورد هنوز

83 من پوپکم ، گریخته از سرنوشت خویش

84 خونین شده ست ککلم از پنجه ی عقاب

85 این پنجه ، تاج بخت من از سر ربوده است

86 رنگین شده ست بال من از خون آفتاب

87 در چشم من ، غبار شب و دانه های شن

88 پرکرده جای خواب فراموش گشته را

89 من پوپکم ، گریخته از سرزمین خویش

90 در پشت سر گذاشته یاد گذشته را

91 کنون شکسته بال تر از مرغ آفتاب

92 از بیم شب به سوی تو پرواز می کنم

93 ای آنکه در نگاه تو خورشید خفته است

94 پرواز را به نام تو آغاز می کنم

95 (اشعار نادر نادرپور)

96 عقاب پیر نگون بخت آفتابم من

97 که شعله های شفق سوخت شاهبالم را

98 درین کویر بلا کیست تا تواند راند

99 ز گرد لاشه ی من ، کرکس خیالم را

100 چنان به حسرت پرواز خو گرفته دلم

101 که سرنوشت خود از خاکیان جدا بینم

102 چنان به شوق پریدن ز خود رها شده ام

103 که عکس خویش در آیینه ی هوا بینم

104 من استخوانم ، من پاره استخوانی سرد

105 که دستی از بدن گرم شب بریده مرا

106 من آسمان شبم در حباب سربی ابر

107 که جلوه ای ندهد پرتو سپیده مرا

108 دلم پر است ولی دیده ام ز اشک تهیدست

109 چه آفتی است غمین بودن و نگرییدن

110 چه آفتی است که چون شاخه ی خزان دیده

111 در آفتاب ، ز سرمای خویش لرزیدن

112 تبی نماند که در من عطش برانگیزد

113 عرق نشست بر آن تن که همچو آتش بود

114 چه شد که شعله ی سوزان به دست باد سپرد

115 شبی که در نفسش گرمی نوازش بود

116 کنون به خویش نظر می کنم چو ماه در آب

117 تنم ز روشنی سرد خویش می لرزد

118 جهنمی که درو سوختم ، فروزان باد

119 که شعله اش به نسیم بهشت می ارزد

120 شکسته بال عقابم تپیده در شن گرم

121 نگاه تشنه ی من در پی سرابی نیست

122 دلم به پرتو غمناک ماه خرسند است

123 که در غبار افق ، برق آفتابی نیست

124 (اشعار نادر نادرپور)

125 در آن شهر تاریک از یاد رفته

126 که ویران شد از فتنه ی روزگاران

127 شبی بر ستون بسته ای دید سعدی

128 که نامش نپرسید از رهگذاران

129 چو ماری که بر دوش ضحک خفته

130 گره خورده زنجیر بر بازوانش

131 عطش ، آتش افشانده در تار و پودش

132 غضب ، لرزه افکنده در زانوانش

133 گذر کرد و از او نپرسید سعدی

134 که ای مرد برگشته ایام چونی ؟

135 ندانست کاین بر ستون بسته هر شب

136 چو فرهاد نالیده در بیستونی

137 ندانست سعدی که این مرد تنها

138 ز روز ازل بر ستون بسته بوده

139 ندانست کز روزگاران پیشین

140 همه شب پریشان و دلخسته بوده

141 بسا کس که از گردش آسمان

142 درین خاکدان زاده و درگذشته

143 ولی این نگون بخت ، بر جای مانده

144 چو سنگی که سیلابش از سر گذشته

145 شگفتا !‌ که این مرد شوریده خاطر

146 ز فریاد خود بافت ، زنجیر خود را

147 نه تقدیر او بند بر پای او زد

148 که در دست خود داشت تقدیر خود را

149 من آن بر ستون بسته ی شوربختم

150 که بازیچه ی دست بیداد خویشم

151 مگر شعر ،‌ زنجیر فریاد من شد

152 که خودش بر ستون بست فریاد خویشم

153 (اشعار نادر نادرپور)

154 تو ای رامین تو ای دیرینه دلدارم

155 چو می خواهم که نامت را نهانی بر زبان آرم

156 صدا در سینه ام چون آه می لرزد

157 چو می خواهم که نامت را به لوح نامه بنگارم

158 قلم در دست من بیگاه می لرزد

159 نمی دانم چه باید گفت

160 نمی دانم چه باید کرد

161 به یاد آور سخنهای مرا در نامه ی پیشین

162 سخن هایی که بر می خاست چون آه از دلی غمگین

163 چنین گفتم در آن نامه

164 اگر چرخ فلک باشد حریرم

165 ستاره سر به سر باشد دبیرم

166 هوا باشد دوات و شب سیاهی

167 حرف نامه : برگ و ریگ و ماهی

168 نویسند این دبیران تا به محشر

169 امید و آرزوی من به دلبر

170 به جان من که ننویسند نیمی

171 مرا در هجر ننماید بیمی

172 من آن شب کاین سخن ها بر قلم راندم

173 ندانستم کزین افسانه پردازی چه می خواهم

174 ولی امروز می دانم

175 نه می خواهم حریر آسمان ، طومار من گردد

176 نه می خواهم ستاره ترجمان عشق افسونکار من گردد

177 دوات شب نمی اید به کار من

178 نه برگ و ریگ و ماهی غمگسار من

179 حریر گونه ام را نامه خواهم کرد

180 سر مژگان خود را خامه خواهم کرد

181 حروف از اشک خواهم ساخت

182 مگر اینسان توانم نامه ای اندوهگین پرداخت

183 (اشعار نادر نادرپور)

184 ای شعر !ای طلسم سیاهی که سرنوشت

185 عمر مرا به رشته ی جادویی تو بست

186 گفتم ترا رها کنم و زندگی کنم

187 اما چه توبه ها که درین آرزو شکست

188 گویی مرا برای تو زادند و آسمان

189 دیگر ترا نخواست که از من جدا کند

190 دیگر غمش نبود که چون ناله برکشم

191 گوش گران به ناله ی من آشنا کند

192 سوگند من به ترک تو بشکست بارها

193 اما طلسم طالع من ناشکسته ماند

194 ای شعر ، ای طلسم کهن ، ای طلسم شوم

195 پای من ای دریغ ، به دام تو بسته ماند

196 کنون درین نشیب بلاخیز عمر من

197 کز زندگی به جانب مرگم کشیده است

198 دیگر مرا امید رها کردن تو نیست

199 زیرا که هر چه بود به پایان رسیده است

200 تنها تویی که در خم این راه پر هراس

201 خواهم ترا به ناله ی خویش آشنا کنم

202 دیگر تو آن طلسم نئی ، سای ی منی

203 آخر چگونه سایه ی خود را راها کنم

204 (اشعار نادر نادرپور)

205 او بود ، او که زندگیم را تباه کرد

206 او بود کانچه بود به باد فنا سپرد

207 او بود کانچه در دل من خانه کرده بود

208 از من ربود و برد و ندانم کجا سپرد

209 او بود ، او که زندگیم را به خون کشید

210 وانگه بر آنچه کرد ، نگه کرد و خنده کرد

211 چون ‌آفتاب صبح که بر مرگ تیرگی

212 خندید و شمع سوخته را سرفکنده کرد

213 گفتم که شور عشق وی از سر بدر کنم

214 اما خدا نخواست ، دریغا !‌ خدا نخواست

215 وان شیوه های نغز که عقلم به کار بست

216 بر عشق من فزود و ز اندوه من نکاست

217 دیدم که سرنوشت سیاهم جز این نبود

218 آری ، جز این نبود که پابند او شوم

219 چونناله ای که بفشردش پنجه ی سکوت

220 از لب برون نیامده در دل فروشوم

221 کنون من و خیال من و انتظار من

222 وین شام تیره دل که در او یک ستاره نیست

223 گر بایدم گریختن از چنگ این خیال

224 جز مرگ چاره سوز مرا راه چاره نیست

225 (اشعار نادر نادرپور)

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر