بشناس مرا حکایتی از حسین منزوی اشعار پراکنده 33

حسین منزوی

آثار حسین منزوی

حسین منزوی

بشناس مرا حکایتی غمگینم

1 بشناس مرا حکایتی غمگینم

2 افسانه ی تیره ی شبی سنگینم

3 تلخم، کدرم، شکسته ام مسمومم

4 ای دوست! شناختی مرا؟ من اینم

5 ———————————

6 من اینم و غرق خستگی آمده ام

7 ویرانم و از شکستگی آمده ام

8 از شهر یگانگی؟ فراموشش کن!

9 از شهر هزار دستگی آمده ام

10 ———————————-

11 آنجا با هر که زیستم کشت مرا

12 هر هم خونی به خون آغشت مرا

13 صدها دستی که دوست میخواندم شان

14 صدها خنجر شکست در پشت مرا

15 ( اشعار حسین منزوی )

16 تو گودیای مشتات ، بهار چلّه نشسته

17 تو نی نیای چشمات ، ستاره نطفه بسته

18 عطر نسیم زلفات ، پاییز و رونده از باغ

19 برق بلور دستات ، پشت شبو شکسته

20 لبات گلهای سرخه ، می شه که یه روز ببینم

21 گل از لبت می چینم ، دونه دونه ، دسته دسته ؟

22 تن دیگه نیس خیاله ، تنت بسکه لطیفه

23 چشم دیگه نیست شرابه ، چشم تو بسکه مسته

24 با تو بودن یه خوابه ، یه خوابه خوب و شیرین

25 من این خوابو دوست دارم ، مثل یه مرد خسته

26 بذار بگم من تو رو ، اون اندازه دوست دارم

27 که ساحلو دوست دارن ، زورقای شکسته

28 تو مثل هیچکی نیستی ، همینه که توی هر جمع

29 می شه تو رو پیدا کرد ، حتی با چشم بسته !

30 حسین منزوی

31 چه بنویسم، چه ننویسم، چه بسرایم چه نسرایم

32 تویی تو، گفته و ناگفته، بانوی غزل هایم

33 تمام عشق ها، پیش از تو مثل رودها بودند

34 که باید میرساندندم به تو، آری به دریایم

35 به بام انس تو خو کرده ام چون کفتر جلدی

36 که از هر گوشه ای پر واکنم، سوی تو میآیم

37 پس از فرزند مریم اینک این من: عیسای دیگر!

38 که شد بالای عشق و بازوی شعرم چلیپایم

39 خوشم میآید از شادی ولی هر بار میخوانم

40 همین تحریر محنت میتراود از غماوایم

41 به سختی خسته ام از زندگی وز خود، کجایی تا

42 به قدر یک نفس، در سایه سروت بیاسایم؟

43 کلیدی دارم از شعر این فلز ترد سحرآمیز

44 که قفل بوسه از لبهای شیرین تو بگشایم

45 دوباره میکشد سر، آتش از خاکستر شعرم

46 که من هم در غزل از جوجه ققنوسان نیمایم

47 ( اشعار حسین منزوی )

48 مادیان من ! پس کی می بری سوارت را ؟

49 می کِشی به چشمانش ، سرمه ی غبارت را ؟

50 می شناسمت آری ، تاختن در آزادی است ،

51 آن چه می هد تسکین ، روح بی قرارت را

52 آسمان بارانی ، با کمان رنگینش ،

53 در خوش آمدت طاقی ، بسته رهگذارت را

54 کاکل بلندت را باد می زند شانه ،

55 صبحدم که می گیری ، دوش آبشارت را

56 زآفتاب می پیچد ، حوله ای بر اندامت

57 آسمان که مهتروار ، دارد انتظارت را

58 دشت پیش روی تو ، سفره ای است گسترده

59 می چری در آرامش ، قوت سبزه زارت را

60 تا تو آب از آن نوشی ، اندکی بمان تا گل

61 بگذراند از صافی ، آب چشمه سارت را

62 چارپرترین شبدر* با تو هست و هر سویی

63 می روی و همراهت ، می بری بهارت را

64 مژده ی سفر دارد چون به اهتزاز آرد

65 در نسیم ها یالت ، بیرق بشارت را

66 آسمان نمازش را ، رو به خاک می خواند

67 ماه نو که می بوسد ، نعل نقره کارت را

68 شاعر توام چون باد ــ شاعری که در شعرش ــ

69 دشت و درهّ می بوسند ، پای راهوارت را

70 حسین منزوی

71 ليلا دوباره قسمت ابن السلام شد

72 عشق بزرگم، آه چه آسان حرام شد

73 مي شد بدانم اين که خط سرنوشت من

74 از دفتر کدام شب بسته وام شد؟

75 اول دلم فراغ تو را سرسري گرفت

76 وآن زخم کوچک دلم آخر جزام شد

77 گلچين رسيد و نوبت با من وزيدنت

78 ديگر تمام شد گل سرخم،‌ تمام شد

79 شعر من از قبيله خون است خون من

80 فواره از دلم زد و آمد کلام شد

81 ما خون تازه در تن عشقيم و عشق را

82 شعر من و شکوه تو،‌رمز دوام شد

83 بعد از تو باز عاشقی و باز، آه نه

84 اين داستان به نام “تو” اينجا تمام شد

85 ( اشعار حسین منزوی )

86 ای یاد دوردست که دل می بری هنوز

87 چون آتش نهفته به خاکستری هنوز

88 هر چند خط کشیده بر آیینه ات زمان

89 در چشمم از تمام خوبان، سری هنوز

90 سودای دلنشین نخستین و آخرین!

91 عمرم گذشت و توام در سری هنوز

92 ای چلچراغ کهنه که زآن سوی سال ها

93 از هر چراغ تازه، فروزان تری هنوز

94 بالین و بسترم، همه از گل بیاکنی

95 شب بر حریم خوابم اگر بگذری هنوز

96 ای نازنین درخت نخستین گناه من!

97 از میوه های وسوسه بارآوری هنوز

98 آن سیب های راه به پرهیز بسته را

99 در سایه سار زلف، تو می پروری هنوز

100 وان سفره شبانه نان و شراب را

101 بر میزهای خواب، تو می گستری هنوز

102 با جرعه ای ز بوی تو از خویش می روم

103 آه ای شراب کهنه که در ساغری هنوز

104 حسین منزوی

105 در چشم های شعله ورت کینه ای نبود

106 بی صیقل نگاه تو آیینه ای نبود

107 پُر بودی از سرود و نوشتن بهانه بود

108 هر نامه ی تو یک غزل عاشقانه بود

109 آموزگار اول من چشم های توست

110 ای درس عشق را به من آموخته دُرُست !

111 چشم تو یاد داد به من شبچراغ را

112 در تو به توی حیرت و حسرت ، سراغ را

113 آن دل نبود : آن که تو در سینه داشتی

114 « آیینه ای برابر آیینه » داشتی  (1)

115 در بین اشک و چشم تو رازی نهفته بود

116 رازی که چشمه سار به خورشید گفته بود

117 هم در غروبِ همهمه ، هم صبحِ زمزمه

118 تکرار می شد از دهنت نام گل همه

119 گویی صدای تو به فلق نیز می رسید

120 می گفتی : آفتاب ، و جهان شعله می کشید

121 اکنون کجایی ای همگان بی تو تنگدل

122 ای بی تو عکس ماه در آیینه ها کسل

123 تنهاست عشق بی تو و سر بر نمی کند

124 او خویش را بدون تو باور نمی کند

125 ماییم و این قبیله ی غمگین بدون تو

126 بی بهره از تسلی و تسکین بدون تو

127 ای ناخدا که بی تو به گرداب رانده ایم

128 « با بیم موج در شب تاریک » مانده ایم  (2)

129 ای یاد روشن تو پس از تو چراغِ ما

130 با یادِ خود بگوی که گیرد سراغِ ما .

131 حسین منزوی

132 1 – آیینه ای برابر آیینه ات می گذارم

133 تا از تو ابدیتی بسازم .

134 احمد شاملو

135 2 – شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حایل

136 کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها

137 ظرفِ عسل ! دریچه کندو !

138 آمیزشِ حیا و هیاهو !

139 دمسردِ تفته ! شادِ غم انگیز !

140 خورشیدِ کهرباییِ پاییز !

141 میدان ! سراچه ! کوی ! خیابان !

142 دریا ! کویر ! باغ ! بیابان !

143 چو رنگِ جامهای به ظاهر

144 با رنگ جامه ها متغیر

145 گاهی به رنگ سرخِ حنایی

146 گاهی به رنگ زردِ طلایی

147 زیرِ هزار طاقِ سلیمان

148 مهرابِ کفر ، مسجدِ ایمان  (1)

149 بیدار خواب قابِ مورب

150 آیینه ی درشتِ محدب

151 آونگِ انتظارِ دقایق !

152 تا فصل انتشارِ شقایق

153 گردونه ی شمارش معکوس

154 تا انفجارِ قطعی فانوس

155 آهوی دشتهای تتاری !

156 ای چشم دوست ! با توام ، آری …

157 حسین منزوی

158 1 – شاعر این شعر میداند که محراب با این “ح” به شکل : محراب ، مشهورتر نوشته میشود امّا به زعم او این واژه در اصل فارسی است و از واژه ی « مهر » فارسی گرفته شده است و باید نام عبادتگاه مهر پرستان در ایران کهن بوده باشد.

159 « غزل » در مثنوی

160 دخترم ، بند دلم غمگینم

161 شیشه ی عمر غبار آگینم

162 جوجه ی گم شده در توفانم

163 شاخه ی خم شده از بارانم

164 ای جگر پاره ام ای نیمه ی من

165 میوه ی عشق سراسیمه ی من

166 گل پیوند دوغربت ، غزلم !

167 حاصل ضرب دو حسرت، غزلم !

168 ارث عصیان معماییِ من

169 امتداد خط تنهاییِ من

170 ساقه ی سرزده از نخل تنم

171 جویی از سیل خروشان که منم

172 کوکب بخت شبالوده ی من

173 غزل طبع تبالوده ی من

174 غزلم ، آینه ی اندوهم

175 بانکِ افکنده طنین در کوهم

176 پدرت خُرد و خراب و خسته

177 خسته ای بر همگان در بسته

178 خانه ی جن زده ی متروک است

179 که پُر از همهمه ی مشکوک است

180 روح ها ، خاطره ها اینجایند

181 می روند از دلم و می آیند

182 یادها خیل کفن پوشانند

183 جز من ازهر که فراموشانند

184 کدرم پنجره ی بازم نیست

185 کسلم رخصت آوازم نیست

186 در پی همقدمی همنفسی

187 ایستادم که تو از ره برسی

188 آمدی ؟ باز کن این پنجره را

189 پر از آواز کن این حنجره را…

190 حسین منزوی

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر