برج ویرانم غبار از حسین منزوی اشعار پراکنده 99

1 برج ویرانم غبار خویش افشان کرده ام

2 تا به پرواز ایم از خود جسم را جان کرده ام

3 غنچه ی سربسته ی رازم بهارم در پی است

4 صد شکفتن گل درون خویش پنهان کرده ام

5 چون نسیمی در هوای عطر یک نرگس نگاه

6 فصل ها مجموعه ی گل را پریشان کرده ام

7 کرده ام طی صد بیابان را به شوق یک جنون

8 من از این دیوانه بازی ها فراوان کرده ام

9 بسته ام بر مردمک ها نقشی از تعلیق را

10 تا هزار ایینه را در خویش حیران کرده ام

11 حاصلش تکرار من تا بی نهایت بوده است

12 این تقابل ها که با ایینه چشمان کرده ام

13 من که با پرهیز یوسف صبر ایوبیم نیست

14 عذر خواهم را هم آن چک گریبان کرده ام

15 چون هوای نوبهاری در خزان خویش هم

16 با تو گاهی آفتاب و گاه باران کرده ام

17 سوزن عشقی که خار غم بر آرد کو که من

18 بارها این درد را اینگونه درمان کرده ام

19 از تو تنها نه که از یاد تو هم دل کنده ام

20 خانه را از پای بست این بار ویران کرده ام

21 حسین منزوی

22 بارید صدای تو و گل کرد ترنم

23 انبوه و درخشنده چنان خوشه ی انجم

24 (تعبیر زمینی هم اگر خواسته باشی

25 چون خوشه ی انجم نه که چون خوشه ی گندم)

26 عشق از دل تردید بر آمد به تجلا

27 چون دست تیقن ز گریبان توهم

28 خورشید شدی سر زدی از خویش که من باز

29 روشن شوم از ظلمت و پیدا شوم از گم

30 آرامش مرداب به دریا نبرازد

31 زین بیشترم دم بده آری به تلاطم

32 شوقی که سخن با تو بگویم ،‌ گذرم داد

33 موسای کلیمانه ز لکنت به تکلم

34 بسم الله ات ای دوست بر آن غنچه که خنداند

35 صد باغ گل از من به یکی نیمه تبسم

36 شعر آمد و بارید به همراه صدایت

37 الهام به شکل غزلی یافت تجسم

38 دادم بده ای یار ! از آن پیش که شعرم

39 با پیرهن کاغذی اید به تظلم

40 ( اشعار حسین منزوی )

41 ابری رسید و آسمانم از تو پر شد

42 بارانی آمد ، آبدانم از تو پر شد

43 نام تو اول بغض بود و بعد از آن اشک

44 اول دلم پس دیدگانم از تو پر شد

45 جان جوان بودی تو و چندان دمیدی

46 تا قلبت ای بخت جوانم از تو پر شد

47 خون نیسیتی تا در تن میرنده گنجی

48 جانی تو و من جاودانم از تو پر شد

49 چون شیشه می گرداند عشق ، از روز اول

50 تا روز آخر ، استکانم از تو پر شد

51 در باغ خواهش های تن روییدی اما

52 آنقدر بالیدی که جانم از تو پر شد

53 پیش گل سرخ تو ،‌برگ زرد من کیست ؟

54 آه ای بهاری که خزانم از تو پر شد

55 با هر چه و هر کس تو را تکرار کردم

56 تا فصل فصل داستانم از تو پر شد

57 آیینه ها در پیش خورشیدت نشاندم

58 و آنقدر ماندم تا جهانم از تو پر شد

59 حسین منزوی