-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای گل خوشبوی من ! دیدی چه خوش رفتی ز دست ؟
2 دیدی آن یادی که با من زاده شد ، بی من گریخت ؟
3 دیدی آن تیری که من پر دادمش ، بر سنگ خورد ؟
4 دیدی آن جامی که من پر کردمش ، بر خاک ریخت ؟
5 لاله ی لبخند من پرپر شد و بر باد رفت
6 شعله ی امید من خاکستر نسیان گرفت
7 مشت می کوبد به دل اندوه بی پایان من
8 یاد باد آن شب که چون بازآمدی ؟ پایان گرفت
9 امشب آن آیینه ام بر سنگ حسرت کوفته
10 غیر تصویر تو در هر پاره ام تصویر نیست
11 عکس غمناک تو در جام شرب افتاده است
12 پیش چشمانم جز این آیینه دلگیر نیست
13 آسمان ، تار است و در من گریه های زار زار
14 بی تو تنهایم ، ولی تنها نمی خواهم ترا
15 ای امید دل ، شبت آبستن خورشید باد
16 من چو خود ، زندانی شب ها نمی خواهم ترا
17 شاد باشی هر کجا هستی ، که دور از چشم تو
18 نقش دلبند ترا در اشک می جویم هنوز
19 چشم غمگین ترا در خواب می بوسم مدام
20 عطر گیسوی ترا از باد می بویم هنوز
21 (اشعار نادر نادرپور)
22 مانند کرم کوچک ابریشم از افق
23 بر خاک می خزید قطار مسافری
24 صحرا ، چو برگ توت
25 از سبزی و تری
26 از دور ، کودکان گریزان تپه ها
27 دنبال هم به سوی افق می شتافتند
28 هر یک نشانده مشعلی از اختران شب
29 بر چوبدست تیز درختان دوردست
30 شب را به نور مشعل خود می شکافتند
31 توپ سفید ماه ، میان دو دست کوه
32 سرگشته مانده بود
33 کم کم قطار سینه کشان و نفس زنان
34 خود را به انتهای بیابان رسانده بود
35 گل و بوته های آتش ، همه رنگ خون گرفته
36 شب پر ستاره ی من ، عطش جنون گرفته
37 بگذار تا ببرم رگ دردمند خود را
38 که در او بهار مرده ست و ، خزان سکوت گرفته
39 تن من درخت تر بود و پر از شکوفه ی خون
40 تب تند عشق سوزاند و تکاند برگ و بارش
41 عطشی شکفت در او که مکید سبزی اش را
42 ز شرار بادها سوخت شکوفه ی بهارش
43 چه کنم ، بهار مرده ست و دمیده سوز سرما
44 گل یخ ، چو شبنم صبح ، چکیده بر تن من
45 تو بیا تو ، ای که چون جام شراب می درخشی
46 تو بسوز ، ای تب ظهر بهار ! خرمن من
47 (اشعار نادر نادرپور)
48 به خود گفتم ای مرد گم کرده خاک
49 چرا ز جهان روی گردانده ای ؟
50 چه سود از بر و بوم خود یافتی
51 که در حسرتش جاودان مانده ای ؟
52 در این شهر غربت که مأوای توست
53 چنان زندگی کن که در زادگاه
54 و گرنه خون به چشمت کم از آب نیست
55 بر آن خاک خونین ، میفکن نگاه
56 چو دیدی که گردون به کامت نگشت
57 ازو ، انتقامی دلیرانه گیر
58 چو در خاک خود ، کامیابت نکرد
59 مراد از بر و بوم بیگانه گیر
60 شبانگاهی از خانه ، بیرون خرام
61 شرابی به رنگ شفق ، نوش کن
62 زمام خرد را به مستی سپار
63 غم زندگی را فراموش کن
64 همه کوی و برزن ، پر از خوبروست
65 تو ، از آن میان ، با یکی یار شو
66 بدان سان که پیشینیان گفته اند
67 به زنجیر زلفش گرفتار شو
68 گمان کن که در زیر چرخ کبود
69 تو هستی و ، او هست و ، دیار نیست
70 سراسر ،جهان شب از آن تست
71 به جز رندی و مستی ات کار نیست
72 چو دل از من این گفتنی ها شنید
73 زبونی رها کرد و نیرو گرفت
74 جهان ، چهره ای سخت، زیبنده یافت
75 زمان ، شیوه ای سخت نیکو گرفت
76 هنوز آسمان ، روشن از روز بود
77 که من ، گونه از موی ، پیراستم
78 به لبهای خود ، خنده آموختم
79 بر اندام خود ، جامه آراستم
80 چنان شاد از خانه بیرون شدم
81 که از من ، خجل گشت اندوه من
82 نسیم آن چنان مست بر من گذشت
83 که آشفته شد موی انبوه من
84 دو گامی نه پیموده در ازدحام
85 که راه مرا سائلی پیر بست
86 کهن جامه ای از پلاسش به بر
87 تهی شیشه ای از شرابش به دست
88 پشیزی ز من خواست ، بخشیدمش
89 نگاهی به من کرد : دور از سپاس
90 در اندیشه ماندم که با چشم خویش
91 چه می گوید آن سائل ناشناس
92 به ناگاه ابر بهاری گریست
93 زمین ، تر شد از اشک پاک خدای
94 بر آن پیر چرکین نظر دوختم
95 به من ، خنده ای کرد دندان نمای
96 در آیینه چشم او ، عکس من
97 پلاسی به بر داشت مانند اوی
98 تنابنده ای را به جز ما دو تن
99 نه در پشت دیدم ، نه در روبروی
100 من و او ، دو گمراه بی خانمان
101 یکی مست و آن دیگری هوشیار
102 براندام ما ، جامه ها می گریست
103 بر آن گریه ، خندان غروب بهار
104 شفق چون هویدا شد از پشت ابر
105 از آن پیر هم جز گمنامی نماند
106 شگفتا ! در آن کوی پر های و هوی
107 به جز ناله ی ناودانی نماند
108 به خود گفتم ای مرد گم کرده خاک
109 ترا سایه ای هم به دنبال نیست
110 ازین غربت جاودان ، سر مپیچ
111 که اینده ات خوشتر از حال نیست
112 وجودی که از رفته خیری ندید
113 کجا انتظاری از اینده داشت
114 شفق ، نیمه جان بود و ، شب می رسید
115 جهان ، گریه ای تلخ در خنده داشت
116 (اشعار نادر نادرپور)
117 وقتی که شب با عطر پیچک ها
118 از آسمان روشن اردیبهشتی در اتاق تیره ام لغزید
119 من ، نامه ای را در جواب نامه ای آغاز می کردم
120 نور از چراغ سقف می تابید
121 من، با پر و بال قلم ، از خطه ی کاغذ
122 تا قله ی اندیشه ها پرواز می کردم
123 ناگاه ، مغز لامپ در بطن فراخش ریخت
124 کار قلم ، دشوار
125 کار شب آسان شد
126 آوای پایی از فراز پلکان برخاست
127 بیگانه ای بر آستان من ، نمایان شد
128 دستش کلید برق را چرخاند
129 اما از آن کوشیدن باطل ، پشیمان شد
130 با خود ، به نجوا گفت : در اینجا چراغی نیست
131 رندانه گفتم : روشنی در توست
132 پاسخ ، در آن سوی لبانش ماند
133 وز پشت ظلمت ، مردمک های درشتش را
134 دیدم که در قعر سفیدی های چشمانش
135 حیران ، به دنبال چراغ مرده می گردند
136 آنگاه دست او هماهنگ نگاه او
137 در تیرگی ها آن قدر کاوید
138 تا نعش سرد لامپ را در زیر آوار حبابش یافت
139 وز دور ، در نوری که از روزن فرو می تافت
140 درپیش چشمانم نگاهش داشت
141 لحن درشت سرزنشبارش مرا لرزاند
142 ایا تو می خواهی که این روشندل بیدار
143 از ریسمان دار ، خود را در شب آویزد؟
144 آن سان که مغزش نگاهان دراندرون ریزد ؟
145 در چشم تو ، ایا قبای مرگ
146 تنها و تنها بر تن همسایگان نیکوست ؟
147 تا کی به مرگ دوست ، آسان می خوری سوگند
148 اما نمی میری به جای دوست ؟
149 گفتار او ، حق بود
150 از خویش پرسیدم که ایا دیدگان او
151 یک شب ، مرا هم چون چراغ مرده ای
152 از سقف ، آویزان تواند دید ؟
153 هرگز ندانستم که این اندیشه را دریافت
154 یا ، بی سبب خندید
155 آنگاه ، بانگ پای او از آستان برخاست
156 اندام او ، از دیده ، پنهان شد
157 هر چند امشب ، آن شب اردیبهشتی نیست
158 ای میهمان ناشناس من
159 بار دگر ، بر آستان من نمایان شو
160 خندان ، سلامم کن
161 من ، نیمه ای از نامه را مانم
162 این نیمه ی ننوشته را بنویس
163 بنویس و با شادی تمامم کن
164 آن زلزله ای که خانه را لرزاند
165 یک شب ، همه چیز را دگرگون کرد
166 چون شعله ، جهان خفته را سوزاند
167 خاکسترصبح را پر از خون کرد
168 او بود که شیشه های رنگین را
169 از پنجره های دل ، به خاک انداخت
170 رخسار زنان و رنگ گلها را
171 در پشت غبار کینه ، پنهان ساخت
172 گهواره ی مرگ را بجنبانید
173 چون گور ، به خوردن کسان پرداخت
174 در زیر رواق کهنه ی تاریخ
175 بر سنگ مزار شهر یاران تاخت
176 تندیس هنروران پیشین را
177 بشکست و بهای کارشان نشناخت
178 آنگاه ، ترانه های فتحش را
179 با شیون شوم باد ، موزون کرد
180 او ، راه وصال عاشقان را بست
181 فانوس خیال شاعران را کشت
182 رگهای صدای ساز را بگسست
183 پیشانی جام را به خون آغشت
184 گنجینه ی روزهای شیرین را
185 در خاک غم گذشته ، مدفون کرد
186 تالار بزرگ خانه ، خالی شد
187 از پیکره های مرده و زنده
188 دیگر نه کبوتری که از بمش
189 پرواز کند به سوی اینده
190 در ذهن من از گذشته ، یادی ماند
191 غمناک و گسسته و پرکنده
192 با خانه و خاطرات من ، ای دوست
193 آن زلزله ، کار صد شبیخون کرد
194 ناگاه ، به هر طرف که رو کردم
195 دیدم همه وحشت است و ویرانی
196 عزم سفر به پیشواز آمد
197 تا پشت کنم بر آن پریشانی
198 اما ، غم ترک آشیان گفتن
199 چشمان مرا که جای خورشید است
200 همچون افق غروب ، گلگون کرد
201 چون روی به سوی غربت آوردم
202 غم ، بار دگر ، به دیدنم آمد
203 من ، برده ی پیر آسمان بودم
204 زنجیر بلا به گردنم آمد
205 من ، خانه ی خود به غیر نسپردم
206 تقدیر ، مرا ز خانه بیرون کرد
207 کنون که دیار آشنایی را
208 چون سایه ی خویش ، در قفا دارم
209 بینم که هنوز و همچنان ، با او
210 در خواب و خیال ، ماجرا دارم
211 این عشق کهن که در دلم باقی است
212 بنگر که مرا چگونه مجنون کرد
213 اینجا که منم ، کرانه ی نیلی
214 از پنجره ی مقابلم پیداست
215 خورشید برهنه ی سحرگاهش
216 همبستر آسمانی دریاست
217 گاهی به دلم امید می بخشم
218 کان وادی سبز آرزو ، اینجاست
219 افسوس که این امید بی حاصل
220 اندوه مرا هماره افزون کرد
221 اینجا که منم ، بهشت جاوید است
222 اما چه کنم که خانه ی من نیست
223 دریای زلال لاجوردینش
224 آینه ی بیکرانه ی من نیست
225 تاب هوس آفرین امواجش
226 گهواره ی کودکانه ی من نیست
227 ماهی که برین کرانه می تابد
228 آن نیست که از بلندی البرز
229 تابید و مرا همیشه افسون کرد
230 اینجاست که من ، جبین پیری را
231 در آینه ی پیاله می بینم
232 اوراق کتاب سرگذشتم را
233 در ظرف پر از زباله می بینم
234 خود را به گناه کشنم ایام
235 جلاد هزار ساله می بینم
236 اما ، به کدام کس توانم گفت
237 این بازی تازه را که گردون کرد
238 هربار که رو نهم به کاشانه
239 در شهر غریب و در شب دلگیر
240 هر بار که سایه ی سیاه من
241 در نور چراغ کوچه ای گمنام
242 بر پشت دری به رنگ تنهایی
243 آوارگی مرا کند تصویر
244 با کهنه کلید خویش می گویم
245 کای حلقه به گوش مانده در زنجیر
246 اینجا ، نه همان سرای دیرین است
247 در این در بسته ، کی کنی تأثیر ؟
248 کاشانه ی نو ، کلید نو خواهد
249 در قلب جوان ، اثر ندارد پیر
250 از پنجه ی سرد من چه می خواهی ؟
251 سودی ندهد ستیزه با تقدیر
252 وقتی که خروس مرگ می خواند
253 دیرست برای در گشودن ، دیر
254 آن ، زلزله ای که خانه را لرزاند
255 گفتن نتوان که با دلم چون کرد
256 (اشعار نادر نادرپور)
257 ای گاو باز ماهر اعصار
258 دامان پرنیانی سرخت را
259 همواره ، در مقابل چشمم نگاه دار
260 تا گاو زورمند هوس را
261 در من به جست و خیز بر انگیزی
262 گاوی که زخم شاخ ستبر او
263 در انتهای ران تو خواهد ماند
264 گاوی که در کشکش جان دادن
265 جویی ز خون به سوی تو خواهد راند
266 خونش حلال باد ترا ، ای زن
267 ای گاوباز ماهر اعصار
268 (اشعار نادر نادرپور)