-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای پیکره هایی که نهان در دل سنگید
2 افسوس که سرپنجه ی خاراشکنی نیست
3 نقشی اگر از تیشه ی فرهاد به جا ماند
4 جز تیشه ی نفرین شده ی گورکنی نیست
5 هر پیکره ، چون نطفه ی نوری است که خورشید
6 با تابش خود در رحم سنگ نهاده ست
7 هر تیشه که دندان فشرد بر جگر کوه
8 ره سوی جگر گوشه ی خورشید گشاده ست
9 کس نیست که با پنجه ی سودازده ی خویش
10 از سنگ برون آورد این پیکره ها را
11 خاراشکنی نیست ولی گورکنی هست
12 تا در شکم خاک نهد پیکر ما را
13 دنیای تب آلوده کویری است که در او
14 هر گام که بیراهه نهی ، دام هلاک است
15 هر خار که می روید ازین کهنه نمکزار
16 گیسوی سواران فرورفته به خاک است
17 آن کیست که پهنای بیابان بشکافد
18 در خلوت این گمشدگان راه بجوید
19 آن کیست که چون تیشه زند بر جگر کوه
20 اندام تراشیده ای از سنگ بروید
21 من کوهم و من سینه ی سوزان کویرم
22 از هم بشکافید دلم را و سرم را
23 تا در دل من صد هوس گمشده بینید
24 وندر سر من ، پیکره های هنرم را
25 (اشعار نادر نادرپور)
26 بهار امسال ، خاموش است
27 نه شمع غنچه ای در شمعدان شاخه ها دارد
28 نه آتشبازی سرخ و بنفش ارغوان ها را
29 بهار امسال ، بغضی در گلو دارد
30 فروغ خنده از سیمای او دور است
31 عروس آفتابش زنده در گور است
32 مگر سیلاب اشکش پاک گرداند
33 ز لوح سینه ی او حسرت رنگین کمان ها را
34 هر صبح ، چون زبان تر و خشک برگ ها
35 از نیش ناگهانی زنبور آفتاب
36 آماس می کند
37 تهران چو کرم پیر
38 در پیله ای تنیده ز ابریشم غبار
39 دار می شود
40 دردی نهفته در دلش احساس می کند
41 هر ظهر ، چون زبان تب آلود برگ ها
42 طعم شراب تلخ و گس آفتاب را
43 احساس می کند
44 من همچو کرم پیر
45 در پیله ای تنیده ز ابریشم خیال
46 از هوش می روم
47 شعری نگفته در دلم آماس می کند
48 (اشعار نادر نادرپور)
49 ای دختر شیرین من ، آسوده خفتی
50 دیشب که بی خوابی نصیب مادرت بود
51 تا صبحگاهان دیده از هم وانکردی
52 زیرا حریر سینه ی او بسترت بود
53 در لانه ی چشم تو چون تخم کبوتر
54 می خفت خندان مردمک های کبودت
55 آه ای طلسم جاودان کبریایی
56 با من چه ها می کرد جادوی وجودت
57 بر پنجه های کوچک بی ناخن تو
58 هر بوسه ی من ، قطره ی سیماب می شد
59 لبخند تو در خواب ناز بیگناهی
60 می ماند چندان بر لبت تا آب می شد
61 بوی تنت کز بوی ماهی خام تر بود
62 چون مستی افیون ،مرا دیوانه می کرد
63 احساس می کردم که کس جز من پدر نیست
64 وین حس ، مرا از دیگران بیگانه می کرد
65 پیش از تو بس اندیشه در سر پروراندم
66 از آن میان ، اندیشه ی آزاد بودن
67 اندیشه ی بی جفت و بی پیوند ماندن
68 در گوشه ی تنهایی خود ، شاد بودن
69 اما تو همچون زنبقی در من شکفتی
70 از عطر شیرینت مرا سرشار کردی
71 اندیشه های تیره را از من گرفتی
72 در من امید خفته را بیدار کردی
73 در پیش این اعجاز ، سر بر خاک سودم
74 آن شب که درد زادنت بیداد می کرد
75 هر چند جز یک دل ، از آن مادرت نیست
76 آن شب ، درون او ، دو دل فریاد می کرد
77 کندوی آفتاب به پهلو فتاده بود
78 زنبورهای نور ز گردش گریخته
79 در پشت سبزه های لگدکوب آسمان
80 گلبرگ های سرخ شفق ، تازه ریخته
81 کف بین پیر باد درآمد ز راه دور
82 پیچیده شال زرد خزان را به گردنش
83 آن روز ، میهمان درختان کوچه بود
84 تا بشنود راز خود از فال روشنش
85 در هر قدم که رفت ، درختی سلام گفت
86 هر شاخه ، دست خویش به سویش دراز کرد
87 او دست های یک یکشان را کنار زد
88 چون کولیان نوای غریبانه ساز کرد
89 آنقدر خواند و خواند که زاغان شامگاه
90 شب را ز لابلای درختان صدا زدند
91 از بیم آن صدا ، به زمین ریخت برگ ها
92 گویی هزار چلچله را در هوا زدند
93 شب همچو آبی از سر این برگ ها گذشت
94 هر برگ ، همچو پنجه ی دستی بریده بود
95 هر چند نقشی از کف این دست ها نخواند
96 کف بین باد ، طالع هر برگ ، دیده بود
97 (اشعار نادر نادرپور)
98 چون پوپکی که می رمد از زردی غروب
99 تا از دیار شب بگریزد به شهر روز
100 خورشید هم گریخته است از دیار شب
101 اما پرش به خون شفق می خورد هنوز
102 من نیز پوپکم
103 من نیز از غروب غم بی امید خویش
104 خواهم که رو کنم به تو ، ای صبح دلفروز
105 اما شب است و دفتر زرکوب آسمان
106 با آن خطوط میخی و ریز ستاره ها
107 از هم گشوده است و ورق می خورد هنوز
108 من پوپکم ، گریخته از سرنوشت خویش
109 خونین شده ست ککلم از پنجه ی عقاب
110 این پنجه ، تاج بخت من از سر ربوده است
111 رنگین شده ست بال من از خون آفتاب
112 در چشم من ، غبار شب و دانه های شن
113 پرکرده جای خواب فراموش گشته را
114 من پوپکم ، گریخته از سرزمین خویش
115 در پشت سر گذاشته یاد گذشته را
116 کنون شکسته بال تر از مرغ آفتاب
117 از بیم شب به سوی تو پرواز می کنم
118 ای آنکه در نگاه تو خورشید خفته است
119 پرواز را به نام تو آغاز می کنم
120 (اشعار نادر نادرپور)
121 عقاب پیر نگون بخت آفتابم من
122 که شعله های شفق سوخت شاهبالم را
123 درین کویر بلا کیست تا تواند راند
124 ز گرد لاشه ی من ، کرکس خیالم را
125 چنان به حسرت پرواز خو گرفته دلم
126 که سرنوشت خود از خاکیان جدا بینم
127 چنان به شوق پریدن ز خود رها شده ام
128 که عکس خویش در آیینه ی هوا بینم
129 من استخوانم ، من پاره استخوانی سرد
130 که دستی از بدن گرم شب بریده مرا
131 من آسمان شبم در حباب سربی ابر
132 که جلوه ای ندهد پرتو سپیده مرا
133 دلم پر است ولی دیده ام ز اشک تهیدست
134 چه آفتی است غمین بودن و نگرییدن
135 چه آفتی است که چون شاخه ی خزان دیده
136 در آفتاب ، ز سرمای خویش لرزیدن
137 تبی نماند که در من عطش برانگیزد
138 عرق نشست بر آن تن که همچو آتش بود
139 چه شد که شعله ی سوزان به دست باد سپرد
140 شبی که در نفسش گرمی نوازش بود
141 کنون به خویش نظر می کنم چو ماه در آب
142 تنم ز روشنی سرد خویش می لرزد
143 جهنمی که درو سوختم ، فروزان باد
144 که شعله اش به نسیم بهشت می ارزد
145 شکسته بال عقابم تپیده در شن گرم
146 نگاه تشنه ی من در پی سرابی نیست
147 دلم به پرتو غمناک ماه خرسند است
148 که در غبار افق ، برق آفتابی نیست
149 (اشعار نادر نادرپور)
150 در آن شهر تاریک از یاد رفته
151 که ویران شد از فتنه ی روزگاران
152 شبی بر ستون بسته ای دید سعدی
153 که نامش نپرسید از رهگذاران
154 چو ماری که بر دوش ضحک خفته
155 گره خورده زنجیر بر بازوانش
156 عطش ، آتش افشانده در تار و پودش
157 غضب ، لرزه افکنده در زانوانش
158 گذر کرد و از او نپرسید سعدی
159 که ای مرد برگشته ایام چونی ؟
160 ندانست کاین بر ستون بسته هر شب
161 چو فرهاد نالیده در بیستونی
162 ندانست سعدی که این مرد تنها
163 ز روز ازل بر ستون بسته بوده
164 ندانست کز روزگاران پیشین
165 همه شب پریشان و دلخسته بوده
166 بسا کس که از گردش آسمان
167 درین خاکدان زاده و درگذشته
168 ولی این نگون بخت ، بر جای مانده
169 چو سنگی که سیلابش از سر گذشته
170 شگفتا ! که این مرد شوریده خاطر
171 ز فریاد خود بافت ، زنجیر خود را
172 نه تقدیر او بند بر پای او زد
173 که در دست خود داشت تقدیر خود را
174 من آن بر ستون بسته ی شوربختم
175 که بازیچه ی دست بیداد خویشم
176 مگر شعر ، زنجیر فریاد من شد
177 که خودش بر ستون بست فریاد خویشم
178 (اشعار نادر نادرپور)
179 تو ای رامین تو ای دیرینه دلدارم
180 چو می خواهم که نامت را نهانی بر زبان آرم
181 صدا در سینه ام چون آه می لرزد
182 چو می خواهم که نامت را به لوح نامه بنگارم
183 قلم در دست من بیگاه می لرزد
184 نمی دانم چه باید گفت
185 نمی دانم چه باید کرد
186 به یاد آور سخنهای مرا در نامه ی پیشین
187 سخن هایی که بر می خاست چون آه از دلی غمگین
188 چنین گفتم در آن نامه
189 اگر چرخ فلک باشد حریرم
190 ستاره سر به سر باشد دبیرم
191 هوا باشد دوات و شب سیاهی
192 حرف نامه : برگ و ریگ و ماهی
193 نویسند این دبیران تا به محشر
194 امید و آرزوی من به دلبر
195 به جان من که ننویسند نیمی
196 مرا در هجر ننماید بیمی
197 من آن شب کاین سخن ها بر قلم راندم
198 ندانستم کزین افسانه پردازی چه می خواهم
199 ولی امروز می دانم
200 نه می خواهم حریر آسمان ، طومار من گردد
201 نه می خواهم ستاره ترجمان عشق افسونکار من گردد
202 دوات شب نمی اید به کار من
203 نه برگ و ریگ و ماهی غمگسار من
204 حریر گونه ام را نامه خواهم کرد
205 سر مژگان خود را خامه خواهم کرد
206 حروف از اشک خواهم ساخت
207 مگر اینسان توانم نامه ای اندوهگین پرداخت
208 (اشعار نادر نادرپور)
209 ای شعر !ای طلسم سیاهی که سرنوشت
210 عمر مرا به رشته ی جادویی تو بست
211 گفتم ترا رها کنم و زندگی کنم
212 اما چه توبه ها که درین آرزو شکست
213 گویی مرا برای تو زادند و آسمان
214 دیگر ترا نخواست که از من جدا کند
215 دیگر غمش نبود که چون ناله برکشم
216 گوش گران به ناله ی من آشنا کند
217 سوگند من به ترک تو بشکست بارها
218 اما طلسم طالع من ناشکسته ماند
219 ای شعر ، ای طلسم کهن ، ای طلسم شوم
220 پای من ای دریغ ، به دام تو بسته ماند
221 کنون درین نشیب بلاخیز عمر من
222 کز زندگی به جانب مرگم کشیده است
223 دیگر مرا امید رها کردن تو نیست
224 زیرا که هر چه بود به پایان رسیده است
225 تنها تویی که در خم این راه پر هراس
226 خواهم ترا به ناله ی خویش آشنا کنم
227 دیگر تو آن طلسم نئی ، سای ی منی
228 آخر چگونه سایه ی خود را راها کنم
229 (اشعار نادر نادرپور)
230 او بود ، او که زندگیم را تباه کرد
231 او بود کانچه بود به باد فنا سپرد
232 او بود کانچه در دل من خانه کرده بود
233 از من ربود و برد و ندانم کجا سپرد
234 او بود ، او که زندگیم را به خون کشید
235 وانگه بر آنچه کرد ، نگه کرد و خنده کرد
236 چون آفتاب صبح که بر مرگ تیرگی
237 خندید و شمع سوخته را سرفکنده کرد
238 گفتم که شور عشق وی از سر بدر کنم
239 اما خدا نخواست ، دریغا ! خدا نخواست
240 وان شیوه های نغز که عقلم به کار بست
241 بر عشق من فزود و ز اندوه من نکاست
242 دیدم که سرنوشت سیاهم جز این نبود
243 آری ، جز این نبود که پابند او شوم
244 چونناله ای که بفشردش پنجه ی سکوت
245 از لب برون نیامده در دل فروشوم
246 کنون من و خیال من و انتظار من
247 وین شام تیره دل که در او یک ستاره نیست
248 گر بایدم گریختن از چنگ این خیال
249 جز مرگ چاره سوز مرا راه چاره نیست
250 (اشعار نادر نادرپور)