-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای بینوا درخت
2 کز یاد آسمان و زمین هر دو رفته ای
3 ایا در انتظار بهاری مگر هنوز ؟
4 مرغان برگ های تو ، یک یک پریده اند
5 ایا خبر ز خویش نداری مگر هنوز ؟
6 این عنکبوت زرد که خورشید نام اوست
7 دیگر میان زاویه ی برگ های تو
8 تاری ز روزهای طلایی نمی تند
9 دیگر نگین ماه بر انگشت شاخه هات
10 سوسو نمی کند
11 چشمک نمی زند
12 دیگر درون جامه ی سبزی که داشتی
13 آن آشیان کوچک گنجشک های باغ
14 چون دل نمی تپد
15 آن روز ، آشیانه ی آنان دل تو بود
16 ایا بر او چه رفت که دیگر نمی تپد ؟
17 این دل ، نشان هستی بی حاصل تو بود
18 مرغان برگ های تو در آتش خزان
19 یکباره سوختند و به پای تو ریختند
20 گنجشک های در به در از آشیان خویش
21 همراه باد و برگ ، به صحرا گریختند
22 اما تو ایدرخت ، تو ای بینوا درخت
23 چون مرده ی برهنه ی پوسیده استنخوان
24 بر گور بی نشانه ی خویش ایستاده ای
25 بنگر که هر چه داشتی از دست داده ای
26 بنشین که بعد ازین
27 دیگر به خنده لب نگشاید شکوفه ای
28 زیرا به روی هیچ لبی ، جای خنده نیست
29 بنشین که بعد ازین
30 دیگر ز لانه پر نگشاید پرنده ای
31 زیرا که در حباب فلزین آسمان
32 دیگر هوا نمانده و دیگر پرنده نیست
33 ای بینوا درخت
34 ایا خبر ز خویش نداری هنوز هم ؟
35 از یاد آسمان و زمین هر دو رفته ا ی
36 ایا در انتظار بهاری هنوز هم ؟
37 هر روز ، نیمروز
38 بر پای خود سوارم و از کوچه های شهر
39 رو می نهم چو باد به سوی سرای خویش
40 در زیر پای من
41 سیگارهای له شده ی نیمسوخته
42 خاموش می شوند
43 با دود و با غبار همآغوش می شوند
44 هر روز ، شاتمگاه
45 با گاری شکسته ی خورشید می روم
46 از کوچه های عمر به سوی سرای مرگ
47 در زیر چرخ گاری خورشید ، روزها
48 این روزهای له شده ی نیمسوخته
49 خاموش می شوند
50 با دود و با غبار همآغوش می شوند
51 (اشعار نادر نادرپور)
52 یک روز صبح ، لحظه ی زادن فرا رسید
53 فریاد دردنک زمین در گلو شکست
54 زهدان او چو حلقه ی چاهی دهان گشود
55 من همچو کودک از تن گرمش جدا شدم
56 آنگاه ، شور آتش دردش فرو نشست
57 برخاستم ز خاک
58 در حلقه ی طلایی چشم ، نگاه صبح
59 تابید همچو پرتو خورشید در نگین
60 کنون نسیم در دل من بال می زند
61 کنون درون سینه ی من می تپد زمین
62 کنون بهار در دل من لانه کرده است
63 من رویش سپید هزاران جوانه را
64 بر شاخه های لخت
65 من بازی کبود هزاران ستاره را
66 در چشمه های دور
67 من جنبش شبانه ی هر ابر پاره را
68 در آسمان ژرف
69 من گردش عصاره ی گرم حیات را
70 در ساقه ی گیاه تر ، احساس می کنم
71 من نبض بی صدای جماد و نبات را
72 در مغز و پوستم
73 در خون و گوشتم
74 چو ضربه های قلب خود احساس می کنم
75 پای مرا چو ریشه ی بی آب نخل پیر
76 در ژرفنای خاک ، به زنجیر بسته اند
77 اما هنوز ، دست من از لابلای ابر
78 مانند مشت بسته ی گلدسته های شهر
79 سوی ستاره هاست
80 در پنجه های سوخته اش مشعل دعاست
81 با من دعا کنید
82 ای شاخه های خشک
83 ای دست های سرد نوازش نیافته
84 ای چشمه های دور
85 ای دیدگان کور
86 ای در شما ستاره ی شادی نتافته
87 یار شما منم
88 من با ستاره ها
89 من با پرنده ها
90 من با شکوفه های سحر ، زاده می شوم
91 من با نسیم هر نفس آشنا ، چو موج
92 از نو برای زیستن آماده می شوم
93 چون مشت خشمگین و گره خورده ی درخت
94 خورشید را میان دو دستم گرفته ام
95 خورشید در من است
96 در من ، اجاق معجزه ی روز ، روشن است
97 (اشعار نادر نادرپور)