1 در انتهای هر سفر
2 در آینه
3 دار و ندار خویش را مرور می کنم
4 این خک تیره این زیمن
5 پایوش پای خسته ام
6 این سقف کوتاه آسمان
7 سرپوش چشم بسته ام
8 اما خدای دل
9 در آخرین سفر
10 در آینه به حز دو بیکرانه کران
11 به جز زمین و آسمان
12 چیزی نمانده است
13 گم گشته ام ‚ کجا
14 ندیده ای مرا ؟
15 سلام ! ای ماه کج تاب !
16 تابان،
17 بر ویرانه های سفید و سیاه زندگی ام !
18 گل نرگس !
19 آیا هرگز
20 کوکویی شام یازده سر عائله خواهد شد؟
21 چه فکر شترانه ی ابلهانه ای !
22 من هیچ ندارم، آقا !
23 هیچ…
24 جز چند دانه سیگار،
25 همین صفحه و
26 این قلم دشتی افکار ابلهان…
27 تکیه بده !
28 به شانه هایم تکیه بده و گریه کن !
29 من نیز این چنین خواهم کرد…
30 و من چقدر دلم می خواهد
31 همه داستانهای پروانه ها را بدانند که
32 بی نهایت بار
33 در نامه ها و شعر ها
34 در شعله ها سوختند
35 تا سند سوختن نویسنده شان باشند
36 پروانه ها
37 آخ
38 تصور کن
39 آن ها در اندیشه چیزی مبهم
40 که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را
41 در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند
42 یادم می آید
43 روزگاری ساده لوحانه
44 صحرا به صحرا
45 و بهار به بهار
46 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم
47 عشق را چگونه می شود نوشت
48 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه
49 که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت
50 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است
51 وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم
52 که در آن دلی می خواند
53 من تو را
54 او را
55 کسی را دوست می دارم
56 شب در چشمان من است،
57 به سیاهی چشمهایم نگاه کن!
58 روز در چشمان من است،
59 به سفیدی چشمهایم نگاه کن!
60 شب و روز در چشمان من است،
61 به چشمهایم نگاه کن!
62 پلک اگر فرو بندم
63 جهان در ظلمت فرو خواهد رفت!
64 حسین پناهی
65 چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان
66 نه به دستی ظرفی را چرك می كنند
67 نه به حرفی دلی را آلوده
68 تنها به شمعی قانعند
69 و اندكی سكوت…
70 آن روزها من به سلیقه کسی که دوستم داشت
71 و دوستش داشتم
72 سر تا پایِ زندگیم را آبی کرده بودم
73 آبی آبی
74 آبی به رنگ دریا
75 و نا گهان یک روز او را دست در دست کسی دیدم که
76 سر تا پایش زرد بود
77 زرد ، مثل نور
78 من شنا نمی دانستم
79 دلم فرصت نداد تا شنا یاد بگیرم
80 و غرق شدم
81 در دریایِ آبی بیکران رویاها
82 و کابوسها
83 ميزي براي كار
84 كاري براي تخت
85 تختي براي خواب
86 خوابي براي جان
87 جاني براي مرگ
88 مرگي براي ياد
89 يادي براي سنگ
90 اين بود زندگي!؟
91 پزشکان اصطلاحاتی دارند
92 که ما نمی فهمیم
93 ما دردهای داریم که آنها نمی فهمند
94 نفهمی بد دردی است
95 خوش به حال دامپزشکان!
96 از حسین پناهی
97 کهکشانها کو زمینم؟
98 زمین کو وطنم؟
99 وطن کو خانه ام؟
100 خانه کو مادرم؟
101 مادر کو کبوترانه ام؟
102 معنای این همه سکوت چیست؟
103 من گم شده ام در تو یا تو گم شدی در من ای زمان؟
104 کاش هرگز آن روز از درخت انجیر پائین نیامده بودم!
105 کاش!
106 پشت چراغ قرمز
107 پسرکی با چشمان معصوم و دستانی کوچک گفت :
108 چسب زخم نمی خواهید ؟
109 پنچ تا ، صد تومن ،
110 آهی کشیدم و با خود گفتم :
111 تمام چسب زخم هایت را هم که بخرم ،
112 نه زخم های من خوب می شود نه زخم های تو …
113 از حسین پناهی
114 خورشید جاودانه می درخشد بر مدار خویش
115 ماییم که پا جای پای خود مینهیم و غروب میکنیم هر پسین
116 از حسین پناهی
117 اعتراف
118 من زنگي را دوست دارم
119 ولي از زندگي دوباره مي ترسم!
120 دين را دوست دارم
121 ولي از كشيش ها مي ترسم!
122 قانون را دوست دارم
123 ولي از پاسبان ها مي ترسم!
124 عشق را دوست دارم
125 ولي از زن ها مي ترسم!
126 كودكان را دوست دارم
127 ولي از آينه مي ترسم!
128 سلام را دوست دارم
129 ولي از زبانم مي ترسم!
130 من مي ترسم ، پس هستم
131 اين چنين مي گذرد روز و روزگار من
132 من روز را دوست دارم
133 ولي از روزگار مي ترسم!
134 از زنده ياد حسين پناهي
135 دیوونه کیه؟
136 عاقل کیه؟
137 جونور کامل کیه؟
138 واسطه نیار، به عزتت خمارم
139 حوصلهی هیچ کسی رو ندارم
140 کفر نمیگم، سوال دارم
141 یک تریلی محال دارم
142 تازه داره حالیم میشه چیکارهام
143 میچرخم و میچرخونم ٬ سیارهام !
144 تازه دیدم حرف حسابت منم
145 طلای نابت منم
146 تازه دیدم که دل دارم، بستمش !
147 راه دیدم نرفته بود ، رفتمش
148 جوونهی نشکفته رو ، رستمش
149 ویروس که بود حالیش نبود ، هستمش
150 جواب زنده بودنم مرگ نبود؛
151 جون شما بود؟
152 مردن من مردن یک برگ نبود؛
153 تو رو به خدا بود؟
154 اون همه افسانه و افسون ولش؟
155 این دل پر خون ولش؟
156 دلهرهی گم کردن گدار مارون ولش؟
157 تماشای پرندهها بالای کارون ولش؟
158 خیابونا، سوت زدنا، شپ شپ بارون ولش؟
159 دیوونه کیه؟
160 عاقل کیه؟
161 جونور کامل کیه؟
162 گفتی بیا زندگی خیلی زیباست؛
163 دویدم !
164 چشم فرستادی برام تا ببینم؛
165 که دیدم !
166 پرسیدم این آتش بازی تو آسمون معناش چیه؟
167 کنار این جوب روون معناش چیه؟
168 این همه راز، این همه رمز
169 این همه سر و اسرار معماست؟
170 آوردی حیرونم کنی که چی بشه؟
171 نه والله!
172 مات و پریشونم کنی که چی بشه؟
173 نه بالله!
174 پریشونت نبودم؟
175 من ، حیرونت نبودم؟
176 تازه داشتم میفهمیدم که فهم من چقدر کمه
177 اتم تو دنیای خودش حریف صد تا رستمه
178 گفتی ببند چشماتو وقت رفتنه
179 انجیر میخواد دنیا بیاد،
180 آهن و فسفرش کمه
181 چشمای من آهن انجیر شدن
182 حلقهای از حلقهی زنجیر شدن . . .
183 عمو زنجیر باف ، زنجیرتو بنازم
184 چشم من و انجیرتو بنازم
185 چشم من و انجیرتو بنازم . . .
186 از : زنده یاد حسین پناهی
187 امروز
188 ذهنم پر است،
189 از يك ماديان و كره اش
190 فردا،
191 برايت شعري عاشقانه خواهم نوشت
192 اعتراف
193 من زنگي را دوست دارم
194 ولي از زندگي دوباره مي ترسم!
195 دين را دوست دارم
196 ولي از كشيش ها مي ترسم!
197 قانون را دوست دارم
198 ولي از پاسبان ها مي ترسم!
199 عشق را دوست دارم
200 ولي از زن ها مي ترسم!
201 كودكان را دوست دارم
202 ولي از آينه مي ترسم!
203 سلام را دوست دارم
204 ولي از زبانم مي ترسم!
205 من مي ترسم ، پس هستم
206 اين چنين مي گذرد روز و روزگار من
207 من روز را دوست دارم
208 ولي از روزگار مي ترسم!
209 (زنده ياد حسين پناهي)
210 هم چنان حالم خوب نیست !
211 احساس می کنم شکست خورده ام ،
212 در زمان ُ در عرض !
213 از که ؟ صحبت ِ کَس نیست …
214 نمی دانم … احساس می کنم ،
215 کلمه ی
216 ابد
217 گنجشک ِ وجودم را مسحور ِ چشمان ِ خود کرده است !
218 سلام ! ای ماه کج تاب !
219 تابان،
220 بر ویرانه های سفید و سیاه زندگی ام !
221 گل نرگس !
222 آیا هرگز
223 کوکویی شام یازده سر عائله خواهد شد؟
224 چه فکر شترانه ی ابلهانه ای !
225 من هیچ ندارم، آقا !
226 هیچ…
227 جز چند دانه سیگار،
228 همین صفحه و
229 این قلم دشتی افکار ابلهان…
230 تکیه بده !
231 به شانه هایم تکیه بده و گریه کن !
232 من نیز این چنین خواهم کرد…
233 از : حسین پناهی
234 من از این می ترسم
235 که دوست داشتن را ؛
236 مثل مسواک زدن ِ بچه ها
237 به من و تو تذکر بدهند…
238 “حسین پناهی”
239 خورشید جاودانه می درخشد در مدار خویش
240 مائیم که یا جای پای خود می نهیم و غروب می کنیم
241 هر پسین
242 این روشنای خاطر آشوب در افق های تاریک دوردست
243 نگاه
244 ساده فریب کیست که همراه با زمین
245 مرا به طلوعی دوباره می کشاند؟
246 ای راز
247 ای رمز
248 ای همه روزهای عمر مرا اولین و آخرین.
249 “حسین پناهی”
250 پس این ها همه اسمش زندگی است:
251 دلتنگی ها، دل خموشی ها، ثانیه ها، دقیقه ها
252 حتی اگر تعدادشان به دو برابر آن رقمی که برایت نوشته ام برسد
253 ما زنده ایم، چون بیداریم
254 ما زنده ایم، چون می خوابیم
255 و رستگار و سعادتمندیم،
256 زیرا هنوز بر گستره ویرانه های وجودمان پانشینی
257 برای گنجشک عشق باقی گذاشته ایم
258 خوشبختیم، زیرا هنوز صبح هامان آذین ملکوتی بانگ خروس هاست
259 سرو ها مبلغین بی منت سر سبزی اند
260 و شقایق ها پیام آوران آیه های سرخ عطر و آتش
261 برگچه های پیاز ترانه های طراوتند
262 و فکر کن!
263 واقعا فکر کن که چه هولنک می شد اگر از میان آواها
264 بانگ خروس را بر می داشتند
265 و همین طور ریگ ها
266 و ماه
267 و منظومه ها
268 ما نیز باید دوست بداریم … آری باید
269 زیرا دوست داشتن، خالِ بالِ روحِ ماست.
270 “حسین پناهی”
271 (از مجموعه ستاره)
272 به ساعت نگاه می کنم:
273 حدود سه نصف شب است
274 چشم می بندم تا مباد که چشمانت را از یاد برده باشم
275 و طبق عادت کنار پنجره می روم
276 سوسوی چند چراغ مهربان
277 و سایه های کشدار شبگردان خمیده
278 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
279 و صدای هیجان انگیز چند سگ
280 و بانگ آسمانی چند خروس
281 از شوق به هوا می پرم چون کودکیم
282 و خوشحال که هنوز معمای سبزی رودخانه از دور برایم حل نشده است
283 آری از شوق به هوا می پرم
284 و خوب می دانم که
285 سالهاست که مُرده ام…!
286 “حسین پناهی”
287 من زندگی را دوست دارم
288 ولی از زندگی دوباره می ترسم!
289 دین را دوست دارم
290 ولی از كشیش ها می ترسم!
291 قانون را دوست دارم
292 ولی از پاسبان ها می ترسم!
293 عشق را دوست دارم
294 ولی از زن ها می ترسم!
295 كودكان را دوست دارم
296 ولی از آینه می ترسم!
297 سلام را دوست دارم
298 ولی از زبانم می ترسم!
299 من می ترسم ، پس هستم
300 این چنین می گذرد روز و روزگار من
301 من روز را دوست دارم
302 ولی از روزگار می ترسم
303 حسین پناهی
304 درختان می گویند بهار
305 پرندگان می گویند ، لانه
306 سنگ ها می گویند صبر
307 و خاک ها می گویند مصاحب
308 و انسان ها می گویند «خوشبختی»
309 امّا همه ی ما در یک چیز شبیهیم ،
310 در طلب نور !
311 ما نه درختیم
312 و نه خاک .
313 پس خوشبختی را با علم به همه ی ضعف هامان در تشخیص ،
314 باید در حریم خودمان جستجو کنیم …
315 حسین پناهی
316 کهکشانها کو زمینم؟
317 زمین کو وطنم؟
318 وطن کو خانه ام؟
319 خانه کو مادرم؟
320 مادر کو کبوترانم؟
321 من گم شدم در تو یا تو گم شدی در من ، ای زمان؟…
322 حسین پناهی
323 در انتهای هر سفر
324 در آیینه
325 دار و ندار خویش را مرور می کنم
326 این خاک تیره این زمین
327 پاپوش پای خسته ام
328 این سقف کوتاه آسمان
329 سرپوش چشم بسته ام
330 اما خدای دل
331 در آخرین سفر
332 در آیینه به جز دو بیکرانه کران
333 به جز زمین و آسمان
334 چیزی نمانده است
335 گم گشته ام ‚ کجا
336 ندیده ای مرا ؟
337 حسین پناهی
338 نیم ساعت پیش ،
339 خدا را دیدم قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش
340 سرفه کنان در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت
341 و رو به ایوانی که من ایستاده بودم آمد ،
342 آواز که خواند تازه فهمیدم ،
343 پدرم را با او اشتباهی گرفته ام !
344 حسین پناهی
345 ما چيستيم ؟!
346 جز ملکلولهاي فعال ذهن زمين ،
347 که خاطرات کهکشان هارا
348 مغشوش ميکند!
349 حسین پناهی
350 بی تو
351 نه بوی خاک نجاتم داد
352 نه شمارش ستاره ها تسکینم
353 چرا صدایم کردی
354 چرا ؟
355 سراسیمه و مشتاق
356 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی
357 نشان به آن نشان
358 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت
359 و عصر
360 عصر والیوم بود
361 و فلسفه حسین پناهی
362 و رسالت من این خواهد بود
363 تا دو استکان چای داغ را
364 از میان دویست جنگ خونین
365 به سلامت بگذرانم
366 تا در شبی بارانی
367 آن ها را
368 با خدای خویش
369 چشم در چشم هم نوش کنیم
370 حسین پناهی
371 شب در چشمان من است
372 به سیاهی چشمهایم نگاه کن
373 روز در چشمان من است
374 به سفیدی چشمهایم نگاه کن
375 شب و روز در چشم های من است
376 به چشمهایم نگاه کن
377 پلک اگر فرو بندم
378 جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت
379 حسین پناهی
380 به من بگوييد
381 فرزانه گانِ رنگ بوم و قلم
382 چگونه
383 خورشيدي را تصوير مي كنيد
384 كه ترسيمش
385 سراسر خاك را خاكستر نمي كند ؟
386 حسین پناهی
387 انسانم !
388 ساکت ، چون درخت سیب !
389 گسترده ، چون مزرعه ی یونجه !
390 و بارور ، چون خوشه ی بلوط !
391 به جز خداوند ،
392 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود ؟!
393 حسین پناهی
394 نیستیم !
395 به دنیا می آییم
396 عکس ِ یک نفره می گیریم !
397 بزرگ می شویم ،
398 عکس ِ دو نفره می گیریم !
399 پیر می شویم ،
400 عکس ِ یک نفره می گیریم …
401 و بعد
402 دوباره باز
403 نیستیم
404 حسین پناهی
405 بی شک جهان را به عشق کسی آفریده اند ،
406 چون من که آفریده ام از عشق
407 جهانی برای تو !
408 (اشعار حسین پناهی)
409 ما
410 در هیأت پروانه ی هستی
411 با همه توانایی ها و تمدن هامان شاخکی بیش نیستیم !
412 برای زمین ، هفتاد کیلو گوشت با هفتاد کیلو سنگ تفاوتی ندارد
413 یادمان باشد کسی مسئول دلتنگی ها و مشکلات ما نیست
414 اگر ردپای دزدِ آرامش و سعادت را دنبال کنیم
415 سرانجام به خودمان خواهیم رسید.
416 (اشعار حسین پناهی)
417 خورشيد جاودانه مي درخشد در مدار خويش
418 مایيم كه پا جاي پاي خود مي نهيم و غروب مي كنيم
419 هر پسين
420 اين روشناي خاطر آشوب در افق هاي تاريك دوردست
421 نگاه ساده فريب كيست كه همراه با زمين
422 مرا به طلوعي دوباره مي كشاند ؟
423 حسین پناهی
424 سلام
425 خداحافظ!
426 چیز تازه ای اگر یافتید،
427 بر این دو اضافه کنید
428 تا بل باز شود این در گم شده بر دیوار.
429 “حسین پناهی”
430 در انتهای هر سفر
431 در آیینه
432 دار و ندار خویش را مرور می کنم
433 این خاک تیره این زمین
434 پاپوش پای خسته ام
435 این سقف کوتاه آسمان
436 سرپوش چشم بسته ام
437 اما خدای دل
438 در آخرین سفر
439 در آیینه به جز دو بیکرانه کران
440 به جز زمین و آسمان
441 چیزی نمانده است
442 گم گشته ام ‚ کجا
443 ندیده ای مرا ؟
444 کفش، ابتکار پرسه های من بود !
445 و چتر، ابداع بی سامانی هایم !
446 هندسه، شطرنج سکوت من بود!
447 و رنگ، تعبیر دل تنگی هایم !
448 با فنجانی چای هم می توان مست شد!
449 اگر اویی که باید باشد، باشد …
450 بی تو
451 نه بوی خاک نجاتم داد
452 نه شمارش ستاره ها تسکینم
453 چرا صدایم کردی
454 چرا ؟
455 سراسیمه و مشتاق
456 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی
457 نشان به آن نشان
458 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت
459 و عصر
460 عصر والیوم بود!
461 ایستاده و آرام
462 به سمت آینه میخزم
463 با اضطراب دلهره آور تعویض چشم ها
464 و تازه میشود دل
465 از تماشای دو مروارید درخشان
466 بر کیسه
467 ی
468 پاره پورهی صورتم
469 .
470 جهان پر از لبخند و پروانه سفید بود
471 !
472 کدام بود؟
473 این آینده کدام بود که بهترین روزهای عمر را
474 حرام دیدارش کردم؟
475 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم
476 عشق را چگونه می شود نوشت
477 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه
478 که به غفلتِ آن سوال بی جواب گذشت
479 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است
480 وگرنه چشمانم را می بستم
481 و به آوازی گوش می دادم که در آن دلی می خواند:
482 من تو را، او را
483 کسی را دوست می دارم.
484 به آتش نگاهش اعتماد نکن
485 لمس نکن
486 به جهتی بگریز که بادها خالی از عطر اویند
487 به سرزمینی بی رنگ
488 بی بو ، ساکت
489 آری…
490 بگریز و پشت ِ ابدیتِ مرگ پنهان شو
491 اگر خواستار جاودانگیِ عشقی.
492 انسانم !
493 ساکت، چون درخت سیب !
494 گسترده، چون مزرعه ی یونجه !
495 و بارور، چون خوشه ی بلوط !
496 به جز خداوند،
497 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود!؟
498 هرگز شیشه عطر از دستتان افتاده که بشکند؟
499 شیشه ی عطرم شکسته بود!
500 حیاط پر از بوی خدا شده بود!
501 ستاره ام – درشت و درخشان-
502 روبه رویم پشت به دیوار،
503 سر بر گریبان برده بود
504 و من در آغوش ماه
505 برای همیشه به خواب رفته بودم!
506 با گونه ی خیس و کبود سیزده سالگی ام
507 که جای آخرین بوسه ی مادرم بود!
508 “زنده یاد حسین پناهی”
509 کلماتی هست که میمیرند
510 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را میبلعند
511 کلماتی هست که با هیچ پاککنی پاک نمیشوند
512 کلماتی هست که در خواب راه میروند
513 کلماتی هست که قلبشان از مشتشان بزرگتر است
514 کلماتی هست که مثلِ تختهسنگهای دامنۀ کوهستان
515 خیس از بارانِ شبانهاند
516 و در زیرِ نورِ ستارگان برق میزنند
517 کلماتی هست که هیچوقت به دنیا نمیآیند
518 کلماتی هست که چشمِ دیدنِ کلماتِ دیگر را ندارند
519 کلماتی هست که مادر ندارند
520 کلماتی هست که خود را میسوزانند
521 کلماتی هست که فرصتِ گریه کردن ندارند
522 کلماتی هست که بستگی دارند
523 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را کول میکنند
524 کلماتی هست که سرِ زا میروند
525 کلماتی هست که تنهایند
526 کلماتی هست که دزدیده میشوند
527 کلماتی هست که دل را به لرزه میاندازند
528 کلماتی هست که بعد از بیانشان سیگار میچسبد
529 (اشعار حسین پناهی)
530 چقدر شبیه مادرم شده ام
531 چرا نمی شناسی ام ؟!
532 چرا نمی شناسمت ؟
533 می دانم که مرا نمی شنوی
534 و من این را از سیبی که از دستت افتاد ؛ فهمیدم
535 دیگر به غربت چشمهایت خو کرده ام و
536 به دردهای باد کرده ی روحم که از قاب تنم بیرون زده اند
537 با توام بی حضور تو
538 بی منی با حضور من
539 می بینی تا کجا به انتحار وفادار ماندم تا دل نازک پروانه نشکند
540 همه ی سهم من از خود دلی بود که به تو دادم
541 و هر شب بغض گلویت را در تابوت سیاهی که برایم ساخته بودی گریستم
542 و تو هرگز ندانستی که زخم هایت ، زخم های مکررم بودند
543 نخ های آبی ام تمام شده اند
544 و گل های بُقچه چهل تیکه دلم ناتمام مانده اند .
545 باید پیش از بند آمدن باران بمیرم !
546 حق با تو بود
547 می بایست می خوابیدم
548 اما چیزی خوابم را آشفته کرده است
549 در دو طاقچه رو به رویم شش دسته خوشه زرد گندم چیده ام
550 با آن گیس های سیاه و روز پریشانشان
551 کاش تنها نبودم
552 فکر می کنی ستاره ها از خوشه ها خوششان نمی اید ؟
553 کاش تنها نبودی
554 آن وقت که می توانستیم به این موضوع و موضوعات دیگر اینقدر بلند بلند
555 بخندیم تا همسایه هامان از خواب بیدار شوند
556 می دانی ؟
557 انگار چرخ فلک سوارم
558 انگار قایقی مرا می برد
559 انگار روی شیب برف ها با اسکی می روم و
560 مرا ببخش
561 ولی آخر چگونه می شود عشق را نوشت ؟
562 می شنوی ؟
563 انگار صدای شیون می اید
564 گوش کن
565 می دانم که هیچ کس نمی تواند عشق را بنویسد
566 اما به جای آن
567 می توانم قصه های خوبی تعریف کنم
568 گوش کن
569 یکی بود یکی نبود
570 زنی بود که به جای آبیاری گلهای بنفشه
571 به جای خواندن آواز ماه خواهر من است
572 به جای علوفه دادن به مادیان ها آبستن
573 به جای پختن کلوچه شیرین
574 ساده و اخمو
575 در سایه بوته های نیشکر نشسته بود و کتاب می خواند
576 صدای شیون در اوج است
577 می شنوی
578 برای بیان عشق
579 به نظر شما
580 کدام را باید خواند ؟
581 تاریخ یا جغرافی ؟
582 می دانی ؟
583 من دلم برای تاریخ می سوزد
584 برای نسل ببرهایش که منقرض گشته اند
585 برای خمره های عسلش که در رف ها شکسته اند
586 گوش کن
587 به جای عشق و جستجوی جوهر نیلی می شود چیزهای دیگری نوشت
588 حق با تو بود
589 می بایست می خوابیدم
590 اما مادربزرگ ها گفته اند
591 چشم ها نگهبان دل هایند
592 می دانی ؟
593 از افسانه های قدیم چیزهایی در ذهنم سایه وار در گذر است
594 کودک
595 خرگوش
596 پروانه
597 و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که
598 بی نهایت
599 بار
600 در نامه ها و شعر ها
601 در شعله ها سوختند
602 تا سند سوختن نویسنده شان باشند
603 پروانه ها
604 آخ
605 تصور کن
606 آن ها در اندیشه چیزی مبهم
607 که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را
608 در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند
609 یادم می اید
610 روزگاری ساده لوحانه
611 صحرا به صحرا
612 و بهار به بهار
613 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم
614 عشق را چگونه می شود نوشت
615 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه
616 که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت
617 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است
618 وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند
619 من تو را…
620 او را…
621 کسی را… دوست می دارم
622 “حسین پناهی”
623 (از مجموعه ستاره)
624 به ساعت نگاه می کنم:
625 حدود سه نصفه شب است
626 چشم می بندم تا مبادا چشمانت را از یاد برده باشم
627 و طبق عادت کنار پنجره می روم
628 سوسوی چند چراغ مهربان
629 وسایه های کشدار شبگردانه خمیده
630 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
631 و صدای هیجان انگیز چند سگ
632 و بانگ آسمانی چند خروس
633 از شوق به هوا می پرم چون کودکی ام
634 و خوشحال که هنوز
635 معمای سبز رودخانه از دور
636 برایم حل نشده است
637 آری!از شوق به هوا می پرم
638 و خوب می دانم
639 سالهاست که مرده ام
640 من زندگی را دوست دارم
641 ولی از زندگی دوباره می ترسم!
642 دین را دوست دارم
643 ولی از کشیش ها می ترسم!
644 قانون را دوست دارم
645 ولی از پاسبان ها می ترسم!
646 عشق را دوست دارم
647 ولی از زن ها می ترسم!
648 کودکان را دوست دارم
649 ولی از آینه می ترسم!
650 سلام را دوست دارم
651 ولی از زبانم می ترسم!
652 من می ترسم ، پس هستم
653 این چنین می گذرد روز و روزگار من
654 من روز را دوست دارم
655 ولی از روزگار می ترسم!
656 دنیا را بغل گرفتیم
657 گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد
658 خوابمان برد
659 بیدار شدیم
660 دیدیم آبستن تمام دردهایش شده ایم!
661 “حسین پناهی”
662 پا برهنه با قافله به نا معلوم میروم
663 با پاهای کودکی ام!
664 عطر پریکه ها
665 مسحور سایه ی کوه
666 که میبرد با خود رنگ و نور را!
667 پولک پای مرغ
668 کفش نو
669 کیف نو
670 جهان هراسناک و کهنه
671 و
672 آه سوزناک سگ!
673 سال های سال است که به دنبال تو میدوم
674 پروانه زرد،
675 وتو از شاخه ی روز به شاخه ی شب میپری
676 و همچنان..
677 (اشعار حسین پناهی)
678 با مرجانها در عمق دریاها لرزیدیم
679 با کوسه ها خروارها تُن آب را باله زدیم
680 با امواج به ساحلها کوبیدیم
681 دنیای سرخ و سیاه خزهها را بر صخرهها روییدیم
682 با ابرها بارها با پرندهها بر شاخهی نارونها قاقار کردیم
683 ترکیدیم با انارها و سیرسیرکها
684 وزیدیم…
685 ترسیدیم…
686 درخشیدیم…
687 و درخشیدیم با ستارگان نیمه شب تا کجا… کجا !
688 میبینی؟ میبینی تا کجا میرفتیم و برمیگشتیم !
689 اکنون چنگ میزند بر نم روح انسانی رویاهایمان
690 خزههای سبز سفر
691 خیس باران به سوی پنجرههای مه گرفته سرازیر میشویم
692 میبینی تا کجا با آب آمدهایم!؟
693 با قایق بی پارو!؟
694 خوابم میآید…
695 نه
696 از عشق سخن گفتن برای آدمی هنوز خیلی زود است…
697 خیلی زود…
698 (اشعار حسین پناهی)
699 با تو
700 بی تو
701 همسفر سایه خویشم
702 و به سوی بی سوی تو می آیم
703 معلومی چون ریگ
704 مجهولی چون راز
705 معلوم دلی و مجهول چشم
706 من رنگ پیراهن دخترم را به گلهای یاد تو
707 سپرده ام
708 و کفشهای زنم را در راه تو از یاد برده ام
709 ای همه من
710 کاکل زرتشت
711 سایه بان مسیح
712 به سردترین ها
713 مرا به سردترین ها برسان
714 “حسین پناهی”
715 (کاکل / از مجموعه ستاره)
716 به ساعت نگاه می کنم
717 حدود سه نصف شب است
718 چشم می بندم که مبادا چشمانت را
719 از یاد برده باشم
720 و طبق عادت کنار پنجره می روم
721 سو سوی چند چراغ مهربان
722 و سایه ی کشدار شبگردان خمیده
723 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
724 و صدای هیجان انگیز چند سگ
725 و بانگ آسمانی چند خروس
726 از شوق به هوا می پَرم، چون کودکی ام
727 و خوشحال که هنوز
728 معمای سبز رودخانه از دور
729 برایم حل نشده است
730 آری، از شوق به هوا می پرم
731 و خوب می دانم
732 سال هاست که مرده ام…!
733 “حسین پناهی”
734 و رسالت من این خواهد بود
735 تا دو استکان چای داغ را
736 از میان دویست جنگ خونین
737 به سلامت بگذرانم
738 تا در شبی بارانی
739 آن ها را
740 با خدای خویش
741 چشم در چشم هم نوش کنیم.
742 “حسین پناهی”
743 (شبی بارانی ، از مجموعه: ستاره)
744 وقتی ما آمدیم
745 اتّفاق اتفاق افتاده بود!
746 حال
747 هرکس
748 به سلیقه خود چیزی میگوید
749 و در تاریکی گم میشود
750 هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد
751 امشب دلی کشیدم
752 شبیه نیمه سیبی
753 که به خاطر لرزش دستانم
754 در زیر آواری از رنگ ها
755 ناپدید ماند!
756 “زنده یاد حسین پناهی”
757 (از مجموعه ستاره)
758 پدرم میگوید: کتاب!
759 و مادرم میگوید: دعا !
760 و من خوب میدانم
761 که زیباترین تعریف خدا را
762 فقط میتوان از زبان گلها شنید …
763 “حسین پناهی”
764 قرینه است ،
765 این درخت ُ آن درخت ،
766 بر آبی بی انتهای بالاتر !
767 تنها جای تو خالی ست ،
768 سبزه قبای خواب ُ خیال ِ من !
769 و دوباره خش خش ِ گربه ی یاد ِ تو
770 که به حیاط ِ دلم برگشته است !
771 می نشینم
772 و در جمعیت نیمه روشن ِ آن سوی پنجره
773 در ایستگاه دنبال کسی شبیه ِ تو می گردم . . .
774 و خوب می دانم که کسی کـَس نمی شود
775 زیرا هیچ انسانی قادر به ادامه انسانی دیگر نیست !
776 پس بازی ها فقط یک بازی اند ُ همین !
777 با این وجود کسی شبیه تو را پیدا می کنم
778 و از او دور می شوم . . .
779 و هر چه دورتر می شوم ،
780 شباهتش به تو بیشتر و بیشتر می شود . . .
781 و باز سکوت !
782 “حسین پناهی”
783 جالب است
784 ثبت احوال
785 همه چیز را
786 در شناسنامه ام نوشته است
787 بجز احوال ام!
788 “حسین پناهی”
789 بی شک جهان را به عشق کسی آفریدهاند،
790 چون من که آفریدهام از عشق
791 جهانی برای تو !
792 “زنده یاد حسین پناهی”
793 به خانه می رفت
794 با کیف
795 و با کلاهی که بر هوا بود
796 چیزی دزدیدی ؟
797 مادرش پرسید
798 دعوا کردی باز؟
799 پدرش گفت
800 و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد
801 به دنبال آن چیز
802 که در دل پنهان کرده بود
803 تنها مادربزرگش دید
804 گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش
805 و خندیده بود
806 بی تو
807 نه بوی خاک نجاتم داد
808 نه شمارش ستاره ها تسکینم
809 چرا صدایم کردی
810 چرا ؟
811 سراسیمه و مشتاق
812 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی
813 نشان به آن نشان
814 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت
815 و عصر
816 عصر والیوم بود
817 و فلسفه بود
818 و ساندویچ دل وجگر
دیدگاهها **