خورشید جاودانه از حسین پناهی اشعار پراکنده 23

حسین پناهی

آثار حسین پناهی

حسین پناهی

خورشید جاودانه می درخشد در مدار خویش

1 خورشید جاودانه می درخشد در مدار خویش

2 مائیم که یا جای پای خود می نهیم و غروب می کنیم

3 هر پسین

4 این روشنای خاطر آشوب در افق های تاریک دوردست

5 نگاه

6 ساده فریب کیست که همراه با زمین

7 مرا به طلوعی دوباره می کشاند؟

8 ای راز

9 ای رمز

10 ای همه روزهای عمر مرا اولین و آخرین.

11 “حسین پناهی”

12 پس این ها همه اسمش زندگی است:

13 دلتنگی ها، دل خموشی ها، ثانیه ها، دقیقه ها

14 حتی اگر تعدادشان به دو برابر آن رقمی که برایت نوشته ام برسد

15 ما زنده ایم، چون بیداریم

16 ما زنده ایم، چون می خوابیم

17 و رستگار و سعادتمندیم،

18 زیرا هنوز بر گستره ویرانه های وجودمان پانشینی

19 برای گنجشک عشق باقی گذاشته ایم

20 خوشبختیم، زیرا هنوز صبح هامان آذین ملکوتی بانگ خروس هاست

21 سرو ها مبلغین بی منت سر سبزی اند

22 و شقایق ها پیام آوران آیه های سرخ عطر و آتش

23 برگچه های پیاز ترانه های طراوتند

24 و فکر کن!

25 واقعا فکر کن که چه هولنک می شد اگر از میان آواها

26 بانگ خروس را بر می داشتند

27 و همین طور ریگ ها

28 و ماه

29 و منظومه ها

30 ما نیز باید دوست بداریم … آری باید

31 زیرا دوست داشتن، خالِ بالِ روحِ ماست.

32 “حسین پناهی”

33 (از مجموعه ستاره)

34 به ساعت نگاه می کنم:

35 حدود سه نصف شب است

36 چشم می بندم تا مباد که چشمانت را از یاد برده باشم

37 و طبق عادت کنار پنجره می روم

38 سوسوی چند چراغ مهربان

39 و سایه های کشدار شبگردان خمیده

40 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

41 و صدای هیجان انگیز چند سگ

42 و بانگ آسمانی چند خروس

43 از شوق به هوا می پرم چون کودکیم

44 و خوشحال که هنوز معمای سبزی رودخانه از دور برایم حل نشده است

45 آری از شوق به هوا می پرم

46 و خوب می دانم که

47 سالهاست که مُرده ام…!

48 “حسین پناهی”

49 من زندگی را دوست دارم

50 ولی از زندگی دوباره می ترسم!

51 دین را دوست دارم

52 ولی از كشیش ها می ترسم!

53 قانون را دوست دارم

54 ولی از پاسبان ها می ترسم!

55 عشق را دوست دارم

56 ولی از زن ها می ترسم!

57 كودكان را دوست دارم

58 ولی از آینه می ترسم!

59 سلام را دوست دارم

60 ولی از زبانم می ترسم!

61 من می ترسم ، پس هستم

62 این چنین می گذرد روز و روزگار من

63 من روز را دوست دارم

64 ولی از روزگار می ترسم

65 حسین پناهی

66 درختان می گویند بهار

67 پرندگان می گویند ، لانه

68 سنگ ها می گویند صبر

69 و خاک ها می گویند مصاحب

70 و انسان ها می گویند «خوشبختی»

71 امّا همه ی ما در یک چیز شبیهیم ،

72 در طلب نور !

73 ما نه درختیم

74 و نه خاک .

75 پس خوشبختی را با علم به همه ی ضعف هامان در تشخیص ،

76 باید در حریم خودمان جستجو کنیم …

77 حسین پناهی

78 کهکشانها کو زمینم؟

79 زمین کو وطنم؟

80 وطن کو خانه ام؟

81 خانه کو مادرم؟

82 مادر کو کبوترانم؟

83 من گم شدم در تو یا تو گم شدی در من ، ای زمان؟…

84 حسین پناهی

85 در انتهای هر سفر

86 در آیینه

87 دار و ندار خویش را مرور می کنم

88 این خاک تیره این زمین

89 پاپوش پای خسته ام

90 این سقف کوتاه آسمان

91 سرپوش چشم بسته ام

92 اما خدای دل

93 در آخرین سفر

94 در آیینه به جز دو بیکرانه کران

95 به جز زمین و آسمان

96 چیزی نمانده است

97 گم گشته ام ‚ کجا

98 ندیده ای مرا ؟

99 حسین پناهی

100 نیم ساعت پیش ،

101 خدا را دیدم قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش

102 سرفه کنان در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت

103 و رو به ایوانی که من ایستاده بودم آمد ،

104 آواز که خواند تازه فهمیدم ،

105 پدرم را با او اشتباهی گرفته ام !

106 حسین پناهی

107 ما چيستيم ؟!

108 جز ملکلولهاي فعال ذهن زمين ،

109 که خاطرات کهکشان هارا

110 مغشوش ميکند!

111 حسین پناهی

112 بی تو

113 نه بوی خاک نجاتم داد

114 نه شمارش ستاره ها تسکینم

115 چرا صدایم کردی

116 چرا ؟

117 سراسیمه و مشتاق

118 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

119 نشان به آن نشان

120 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

121 و عصر

122 عصر والیوم بود

123 و فلسفه  حسین پناهی

124 و رسالت من این خواهد بود

125 تا دو استکان چای داغ را

126 از میان دویست جنگ خونین

127 به سلامت بگذرانم

128 تا در شبی بارانی

129 آن ها را

130 با خدای خویش

131 چشم در چشم هم نوش کنیم

132 حسین پناهی

133 شب در چشمان من است

134 به سیاهی چشمهایم نگاه کن

135 روز در چشمان من است

136 به سفیدی چشمهایم نگاه کن

137 شب و روز در چشم های من است

138 به چشمهایم نگاه کن

139 پلک اگر فرو بندم

140 جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت

141 حسین پناهی

142 به من بگوييد

143 فرزانه گانِ رنگ بوم و قلم

144 چگونه

145 خورشيدي را تصوير مي كنيد

146 كه ترسيمش

147 سراسر خاك را خاكستر نمي كند ؟

148 حسین پناهی

149 انسانم !

150 ساکت ، چون درخت سیب !

151 گسترده ، چون مزرعه ی یونجه !

152 و بارور ، چون خوشه ی بلوط !

153 به جز خداوند ،

154 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود ؟!

155 حسین پناهی

156 نیستیم !

157 به دنیا می آییم

158 عکس ِ یک نفره می گیریم !

159 بزرگ می شویم ،

160 عکس ِ دو نفره می گیریم !

161 پیر می شویم ،

162 عکس ِ یک نفره می گیریم …

163 و بعد

164 دوباره باز

165 نیستیم

166 حسین پناهی

167 بی شک جهان را به عشق کسی آفریده اند ،

168 چون من که آفریده ام از عشق

169 جهانی برای تو !

170 (اشعار حسین پناهی)

171 ما

172 در هیأت پروانه ی هستی

173 با همه توانایی ها و تمدن هامان شاخکی بیش نیستیم !

174 برای زمین ، هفتاد کیلو گوشت با هفتاد کیلو سنگ تفاوتی ندارد

175 یادمان باشد کسی مسئول دلتنگی ها و مشکلات ما نیست

176 اگر ردپای دزدِ آرامش و سعادت را دنبال کنیم

177 سرانجام به خودمان خواهیم رسید.

178 (اشعار حسین پناهی)

179 خورشيد جاودانه مي درخشد در مدار خويش

180 مایيم كه پا جاي پاي خود مي نهيم و غروب مي كنيم

181 هر پسين

182 اين روشناي خاطر آشوب در افق هاي تاريك دوردست

183 نگاه ساده فريب كيست كه همراه با زمين

184 مرا به طلوعي دوباره مي كشاند ؟

185 حسین پناهی

186 سلام

187 خداحافظ!

188 چیز تازه ای اگر یافتید،

189 بر این دو اضافه کنید

190 تا بل باز شود این در گم شده بر دیوار.

191 “حسین پناهی”

192 در انتهای هر سفر

193 در آیینه

194 دار و ندار خویش را مرور می کنم

195 این خاک تیره این زمین

196 پاپوش پای خسته ام

197 این سقف کوتاه آسمان

198 سرپوش چشم بسته ام

199 اما خدای دل

200 در آخرین سفر

201 در آیینه به جز دو بیکرانه کران

202 به جز زمین و آسمان

203 چیزی نمانده است

204 گم گشته ام ‚ کجا

205 ندیده ای مرا ؟

206 کفش، ابتکار پرسه های من بود !

207 و چتر، ابداع  بی سامانی هایم !

208 هندسه، شطرنج سکوت من بود!

209 و رنگ، تعبیر دل تنگی هایم !

210 با فنجانی چای هم می توان مست شد!

211 اگر اویی که باید باشد، باشد …

212 بی تو

213 نه بوی خاک نجاتم داد

214 نه شمارش ستاره ها تسکینم

215 چرا صدایم کردی

216 چرا ؟

217 سراسیمه و مشتاق

218 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

219 نشان به آن نشان

220 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

221 و عصر

222 عصر والیوم بود!

223 ایستاده و آرام

224 به سمت آینه می‌خزم

225 با اضطراب دلهره آور تعویض چشم ها

226 و تازه می‌شود دل

227 از تماشای دو مروارید درخشان

228 بر کیسه

229 ‌ی

230 پاره پوره‌ی صورتم

231 .

232 جهان پر از لبخند و پروانه سفید بود

233 !

234 کدام بود؟

235 این آینده کدام بود که بهترین روزهای عمر را

236 حرام دیدارش کردم؟

237 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم

238 عشق را چگونه می شود نوشت

239 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه

240 که به غفلتِ آن سوال بی جواب گذشت

241 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است

242 وگرنه چشمانم را می بستم

243 و به آوازی گوش می دادم که در آن دلی می خواند:

244 من تو را، او را

245 کسی را دوست می دارم.

246 به آتش نگاهش اعتماد نکن

247 لمس نکن

248 به جهتی بگریز که بادها خالی از عطر اویند

249 به سرزمینی بی رنگ

250 بی بو ، ساکت

251 آری…

252 بگریز و پشت ِ ابدیتِ مرگ پنهان شو

253 اگر خواستار جاودانگیِ عشقی.

254 انسانم !

255 ساکت، چون درخت سیب !

256 گسترده، چون مزرعه ی یونجه !

257 و بارور، چون خوشه ی بلوط !

258 به جز خداوند،

259 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود!؟

260 هرگز شیشه عطر از دستتان افتاده که بشکند؟

261 شیشه ی عطرم شکسته بود!

262 حیاط پر از بوی خدا شده بود!

263 ستاره ام – درشت و درخشان-

264 روبه رویم پشت به دیوار،

265 سر بر گریبان برده بود

266 و من در آغوش ماه

267 برای همیشه به خواب رفته بودم!

268 با گونه ی خیس و کبود سیزده سالگی ام

269 که جای آخرین بوسه ی مادرم بود!

270 “زنده یاد حسین پناهی”

271 کلماتی هست که می‌میرند

272 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را می‌بلعند

273 کلماتی هست که با هیچ پاک‌کنی پاک نمی‌شوند

274 کلماتی هست که در خواب راه می‌روند

275 کلماتی هست که قلبشان از مشتشان بزرگتر است

276 کلماتی هست که مثلِ تخته‌سنگ‌های دامنۀ کوهستان

277 خیس از بارانِ شبانه‌اند

278 و در زیرِ نورِ ستارگان برق می‌زنند

279 کلماتی هست که هیچ‌وقت به دنیا نمی‌آیند

280 کلماتی هست که چشمِ دیدنِ کلماتِ دیگر را ندارند

281 کلماتی هست که مادر ندارند

282 کلماتی هست که خود را می‌سوزانند

283 کلماتی هست که فرصتِ گریه کردن ندارند

284 کلماتی هست که بستگی دارند

285 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را کول می‌کنند

286 کلماتی هست که سرِ زا می‌روند

287 کلماتی هست که تنهایند

288 کلماتی هست که دزدیده می‌شوند

289 کلماتی هست که دل را به لرزه می‌اندازند

290 کلماتی هست که بعد از بیانشان سیگار می‌چسبد

291 (اشعار حسین پناهی)

292 چقدر شبیه مادرم شده ام

293 چرا نمی شناسی ام ؟!

294 چرا نمی شناسمت ؟

295 می دانم که مرا نمی شنوی

296 و من این را از سیبی که از دستت افتاد ؛ فهمیدم

297 دیگر به غربت چشمهایت خو کرده ام و

298 به دردهای باد کرده ی روحم که از قاب تنم بیرون زده اند

299 با توام بی حضور تو

300 بی منی با حضور من

301 می بینی تا کجا به انتحار وفادار ماندم تا دل نازک پروانه نشکند

302 همه ی سهم من از خود دلی بود که به تو دادم

303 و هر شب بغض گلویت را در تابوت سیاهی که برایم ساخته بودی گریستم

304 و تو هرگز ندانستی که زخم هایت ، زخم های مکررم بودند

305 نخ های آبی ام تمام شده اند

306 و گل های بُقچه چهل تیکه دلم ناتمام مانده اند .

307 باید پیش از بند آمدن باران بمیرم !

308 حق با تو بود

309 می بایست می خوابیدم

310 اما چیزی خوابم را آشفته کرده است

311 در دو طاقچه رو به رویم شش دسته خوشه زرد گندم چیده ام

312 با آن گیس های سیاه و روز پریشانشان

313 کاش تنها نبودم

314 فکر می کنی ستاره ها از خوشه ها خوششان نمی اید ؟

315 کاش تنها نبودی

316 آن وقت که می توانستیم به این موضوع و موضوعات دیگر اینقدر بلند بلند

317 بخندیم تا همسایه هامان از خواب بیدار شوند

318 می دانی ؟

319 انگار چرخ فلک سوارم

320 انگار قایقی مرا می برد

321 انگار روی شیب برف ها با اسکی می روم و

322 مرا ببخش

323 ولی آخر چگونه می شود عشق را نوشت ؟

324 می شنوی ؟

325 انگار صدای شیون می اید

326 گوش کن

327 می دانم که هیچ کس نمی تواند عشق را بنویسد

328 اما به جای آن

329 می توانم قصه های خوبی تعریف کنم

330 گوش کن

331 یکی بود یکی نبود

332 زنی بود که به جای آبیاری گلهای بنفشه

333 به جای خواندن آواز ماه خواهر من است

334 به جای علوفه دادن به مادیان ها آبستن

335 به جای پختن کلوچه شیرین

336 ساده و اخمو

337 در سایه بوته های نیشکر نشسته بود و کتاب می خواند

338 صدای شیون در اوج است

339 می شنوی

340 برای بیان عشق

341 به نظر شما

342 کدام را باید خواند ؟

343 تاریخ یا جغرافی ؟

344 می دانی ؟

345 من دلم برای تاریخ می سوزد

346 برای نسل ببرهایش که منقرض گشته اند

347 برای خمره های عسلش که در رف ها شکسته اند

348 گوش کن

349 به جای عشق و جستجوی جوهر نیلی می شود چیزهای دیگری نوشت

350 حق با تو بود

351 می بایست می خوابیدم

352 اما مادربزرگ ها گفته اند

353 چشم ها نگهبان دل هایند

354 می دانی ؟

355 از افسانه های قدیم چیزهایی در ذهنم سایه وار در گذر است

356 کودک

357 خرگوش

358 پروانه

359 و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که

360 بی نهایت

361 بار

362 در نامه ها و شعر ها

363 در شعله ها سوختند

364 تا سند سوختن نویسنده شان باشند

365 پروانه ها

366 آخ

367 تصور کن

368 آن ها در اندیشه چیزی مبهم

369 که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را

370 در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند

371 یادم می اید

372 روزگاری ساده لوحانه

373 صحرا به صحرا

374 و بهار به بهار

375 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم

376 عشق را چگونه می شود نوشت

377 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه

378 که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت

379 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است

380 وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند

381 من تو را…

382 او را…

383 کسی را… دوست می دارم

384 “حسین پناهی”

385 (از مجموعه ستاره)

386 به ساعت نگاه می کنم:

387 حدود سه نصفه شب است

388 چشم می بندم تا مبادا چشمانت را از یاد برده باشم

389 و طبق عادت کنار پنجره می روم

390 سوسوی چند چراغ مهربان

391 وسایه های کشدار شبگردانه خمیده

392 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

393 و صدای هیجان انگیز چند سگ

394 و بانگ آسمانی چند خروس

395 از شوق به هوا می پرم چون کودکی ام

396 و خوشحال که هنوز

397 معمای سبز رودخانه از دور

398 برایم حل نشده است

399 آری!از شوق به هوا می پرم

400 و خوب می دانم

401 سالهاست که مرده ام

402 من زندگی را دوست دارم

403 ولی از زندگی دوباره می ترسم!

404 دین را دوست دارم

405 ولی از کشیش ها می ترسم!

406 قانون را دوست دارم

407 ولی از پاسبان ها می ترسم!

408 عشق را دوست دارم

409 ولی از زن ها می ترسم!

410 کودکان را دوست دارم

411 ولی از آینه می ترسم!

412 سلام را دوست دارم

413 ولی از زبانم می ترسم!

414 من می ترسم ، پس هستم

415 این چنین می گذرد روز و روزگار من

416 من روز را دوست دارم

417 ولی از روزگار می ترسم!

418 دنیا را بغل گرفتیم

419 گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد

420 خوابمان برد

421 بیدار شدیم

422 دیدیم آبستن تمام دردهایش شده ایم!

423 “حسین پناهی”

424 پا برهنه با قافله به نا معلوم میروم

425 با پاهای کودکی ام!

426 عطر پریکه ها

427 مسحور سایه ی کوه

428 که می‌برد با خود رنگ و نور را!

429 پولک پای مرغ

430 کفش نو

431 کیف نو

432 جهان هراسناک و کهنه

433 و

434 آه سوزناک سگ!

435 سال های سال است که به دنبال تو میدوم

436 پروانه زرد،

437 وتو از شاخه ی روز به شاخه ی شب می‌پری

438 و همچنان..

439 (اشعار حسین پناهی)

440 با مرجان‌ها در عمق دریاها لرزیدیم

441 با کوسه ها خروارها تُن آب را باله زدیم

442 با امواج به ساحل‌ها کوبیدیم

443 دنیای سرخ و سیاه خزه‌ها را بر صخره‌ها روییدیم

444 با ابرها بارها با پرنده‌ها بر شاخه‌ی نارون‌ها قاقار کردیم

445 ترکیدیم با انارها و سیرسیرک‌ها

446 وزیدیم…

447 ترسیدیم…

448 درخشیدیم…

449 و درخشیدیم با ستارگان نیمه شب تا کجا… کجا !

450 می‌بینی؟ می‌بینی تا کجا می‌رفتیم و برمی‌گشتیم !

451 اکنون چنگ می‌زند بر نم روح انسانی رویاهایمان

452 خزه‌های سبز سفر

453 خیس باران به سوی پنجره‌های مه گرفته سرازیر می‌شویم

454 می‌بینی تا کجا با آب آمده‌ایم!؟

455 با قایق بی پارو!؟

456 خوابم می‌آید…

457 نه

458 از عشق سخن گفتن برای آدمی هنوز خیلی زود است…

459 خیلی زود…

460 (اشعار حسین پناهی)

461 با تو

462 بی تو

463 همسفر سایه خویشم

464 و به سوی بی سوی تو می آیم

465 معلومی چون ریگ

466 مجهولی چون راز

467 معلوم دلی و مجهول چشم

468 من رنگ پیراهن دخترم را به گلهای یاد تو

469 سپرده ام

470 و کفشهای زنم را در راه تو از یاد برده ام

471 ای همه من

472 کاکل زرتشت

473 سایه بان مسیح

474 به سردترین ها

475 مرا به سردترین ها برسان

476 “حسین پناهی”

477 (کاکل / از مجموعه ستاره)

478 به ساعت نگاه می کنم

479 حدود سه نصف شب است

480 چشم می بندم که مبادا چشمانت را

481 از یاد برده باشم

482 و طبق عادت کنار پنجره می روم

483 سو سوی چند چراغ مهربان

484 و سایه ی کشدار شبگردان خمیده

485 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

486 و صدای هیجان انگیز چند سگ

487 و بانگ آسمانی چند خروس

488 از شوق به هوا می پَرم، چون کودکی‌ ام

489 و خوشحال که هنوز

490 معمای سبز رودخانه از دور

491 برایم حل نشده است

492 آری، از شوق به هوا می پرم

493 و خوب می دانم

494 سال هاست که مرده ام…!

495 “حسین پناهی”

496 و رسالت من این خواهد بود

497 تا دو استکان چای داغ را

498 از میان دویست جنگ خونین

499 به سلامت بگذرانم

500 تا در شبی بارانی

501 آن ها را

502 با خدای خویش

503 چشم در چشم هم نوش کنیم.

504 “حسین پناهی”

505 (شبی بارانی ، از مجموعه: ستاره)

506 وقتی ما آمدیم

507 اتّفاق اتفاق افتاده بود!

508 حال

509 هرکس

510 به سلیقه خود چیزی می‌گوید

511 و در تاریکی گم می‌شود

512 هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد

513 امشب دلی کشیدم

514 شبیه نیمه سیبی

515 که به خاطر لرزش دستانم

516 در زیر آواری از رنگ ها

517 ناپدید ماند!

518 “زنده یاد حسین پناهی”

519 (از مجموعه ستاره)

520 پدرم می‌گوید: کتاب!

521 و مادرم می‌گوید: دعا !

522 و من خوب می‌دانم

523 که زیباترین تعریف خدا را

524 فقط می‌توان از زبان گل‌ها شنید …

525 “حسین پناهی”

526 قرینه است ،

527 این درخت ُ آن درخت ،

528 بر آبی بی انتهای بالاتر !

529 تنها جای تو خالی ست ،

530 سبزه قبای خواب ُ خیال ِ من !

531 و دوباره خش خش ِ گربه ی یاد ِ تو

532 که به حیاط ِ دلم برگشته است !

533 می نشینم

534 و در جمعیت نیمه روشن ِ آن سوی پنجره

535 در ایستگاه دنبال کسی شبیه ِ تو می گردم . . .

536 و خوب می دانم که کسی کـَس نمی شود

537 زیرا هیچ انسانی قادر به ادامه انسانی دیگر نیست !

538 پس بازی ها فقط یک بازی اند ُ همین !

539 با این وجود کسی شبیه تو را پیدا می کنم

540 و از او دور می شوم . . .

541 و هر چه دورتر می شوم ،

542 شباهتش به تو بیشتر و بیشتر می شود . . .

543 و باز سکوت !

544 “حسین پناهی”

545 جالب است

546 ثبت احوال

547 همه چیز را

548 در شناسنامه ام نوشته است

549 بجز احوال ام!

550 “حسین پناهی”

551 بی شک جهان را به عشق کسی آفریده‌اند،

552 چون من که آفریده‌ام از عشق

553 جهانی برای تو !

554 “زنده یاد حسین پناهی”

555 به خانه می رفت

556 با کیف

557 و با کلاهی که بر هوا بود

558 چیزی دزدیدی ؟

559 مادرش پرسید

560 دعوا کردی باز؟

561 پدرش گفت

562 و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد

563 به دنبال آن چیز

564 که در دل پنهان کرده بود

565 تنها مادربزرگش دید

566 گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش

567 و خندیده بود

568 بی تو

569 نه بوی خاک نجاتم داد

570 نه شمارش ستاره ها تسکینم

571 چرا صدایم کردی

572 چرا ؟

573 سراسیمه و مشتاق

574 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

575 نشان به آن نشان

576 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

577 و عصر

578 عصر والیوم بود

579 و فلسفه بود

580 و ساندویچ دل وجگر

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر