انسانم ! از حسین پناهی اشعار پراکنده 46

حسین پناهی

آثار حسین پناهی

حسین پناهی

انسانم !

1 انسانم !

2 ساکت، چون درخت سیب !

3 گسترده، چون مزرعه ی یونجه !

4 و بارور، چون خوشه ی بلوط !

5 به جز خداوند،

6 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود!؟

7 هرگز شیشه عطر از دستتان افتاده که بشکند؟

8 شیشه ی عطرم شکسته بود!

9 حیاط پر از بوی خدا شده بود!

10 ستاره ام – درشت و درخشان-

11 روبه رویم پشت به دیوار،

12 سر بر گریبان برده بود

13 و من در آغوش ماه

14 برای همیشه به خواب رفته بودم!

15 با گونه ی خیس و کبود سیزده سالگی ام

16 که جای آخرین بوسه ی مادرم بود!

17 “زنده یاد حسین پناهی”

18 کلماتی هست که می‌میرند

19 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را می‌بلعند

20 کلماتی هست که با هیچ پاک‌کنی پاک نمی‌شوند

21 کلماتی هست که در خواب راه می‌روند

22 کلماتی هست که قلبشان از مشتشان بزرگتر است

23 کلماتی هست که مثلِ تخته‌سنگ‌های دامنۀ کوهستان

24 خیس از بارانِ شبانه‌اند

25 و در زیرِ نورِ ستارگان برق می‌زنند

26 کلماتی هست که هیچ‌وقت به دنیا نمی‌آیند

27 کلماتی هست که چشمِ دیدنِ کلماتِ دیگر را ندارند

28 کلماتی هست که مادر ندارند

29 کلماتی هست که خود را می‌سوزانند

30 کلماتی هست که فرصتِ گریه کردن ندارند

31 کلماتی هست که بستگی دارند

32 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را کول می‌کنند

33 کلماتی هست که سرِ زا می‌روند

34 کلماتی هست که تنهایند

35 کلماتی هست که دزدیده می‌شوند

36 کلماتی هست که دل را به لرزه می‌اندازند

37 کلماتی هست که بعد از بیانشان سیگار می‌چسبد

38 (اشعار حسین پناهی)

39 چقدر شبیه مادرم شده ام

40 چرا نمی شناسی ام ؟!

41 چرا نمی شناسمت ؟

42 می دانم که مرا نمی شنوی

43 و من این را از سیبی که از دستت افتاد ؛ فهمیدم

44 دیگر به غربت چشمهایت خو کرده ام و

45 به دردهای باد کرده ی روحم که از قاب تنم بیرون زده اند

46 با توام بی حضور تو

47 بی منی با حضور من

48 می بینی تا کجا به انتحار وفادار ماندم تا دل نازک پروانه نشکند

49 همه ی سهم من از خود دلی بود که به تو دادم

50 و هر شب بغض گلویت را در تابوت سیاهی که برایم ساخته بودی گریستم

51 و تو هرگز ندانستی که زخم هایت ، زخم های مکررم بودند

52 نخ های آبی ام تمام شده اند

53 و گل های بُقچه چهل تیکه دلم ناتمام مانده اند .

54 باید پیش از بند آمدن باران بمیرم !

55 حق با تو بود

56 می بایست می خوابیدم

57 اما چیزی خوابم را آشفته کرده است

58 در دو طاقچه رو به رویم شش دسته خوشه زرد گندم چیده ام

59 با آن گیس های سیاه و روز پریشانشان

60 کاش تنها نبودم

61 فکر می کنی ستاره ها از خوشه ها خوششان نمی اید ؟

62 کاش تنها نبودی

63 آن وقت که می توانستیم به این موضوع و موضوعات دیگر اینقدر بلند بلند

64 بخندیم تا همسایه هامان از خواب بیدار شوند

65 می دانی ؟

66 انگار چرخ فلک سوارم

67 انگار قایقی مرا می برد

68 انگار روی شیب برف ها با اسکی می روم و

69 مرا ببخش

70 ولی آخر چگونه می شود عشق را نوشت ؟

71 می شنوی ؟

72 انگار صدای شیون می اید

73 گوش کن

74 می دانم که هیچ کس نمی تواند عشق را بنویسد

75 اما به جای آن

76 می توانم قصه های خوبی تعریف کنم

77 گوش کن

78 یکی بود یکی نبود

79 زنی بود که به جای آبیاری گلهای بنفشه

80 به جای خواندن آواز ماه خواهر من است

81 به جای علوفه دادن به مادیان ها آبستن

82 به جای پختن کلوچه شیرین

83 ساده و اخمو

84 در سایه بوته های نیشکر نشسته بود و کتاب می خواند

85 صدای شیون در اوج است

86 می شنوی

87 برای بیان عشق

88 به نظر شما

89 کدام را باید خواند ؟

90 تاریخ یا جغرافی ؟

91 می دانی ؟

92 من دلم برای تاریخ می سوزد

93 برای نسل ببرهایش که منقرض گشته اند

94 برای خمره های عسلش که در رف ها شکسته اند

95 گوش کن

96 به جای عشق و جستجوی جوهر نیلی می شود چیزهای دیگری نوشت

97 حق با تو بود

98 می بایست می خوابیدم

99 اما مادربزرگ ها گفته اند

100 چشم ها نگهبان دل هایند

101 می دانی ؟

102 از افسانه های قدیم چیزهایی در ذهنم سایه وار در گذر است

103 کودک

104 خرگوش

105 پروانه

106 و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که

107 بی نهایت

108 بار

109 در نامه ها و شعر ها

110 در شعله ها سوختند

111 تا سند سوختن نویسنده شان باشند

112 پروانه ها

113 آخ

114 تصور کن

115 آن ها در اندیشه چیزی مبهم

116 که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را

117 در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند

118 یادم می اید

119 روزگاری ساده لوحانه

120 صحرا به صحرا

121 و بهار به بهار

122 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم

123 عشق را چگونه می شود نوشت

124 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه

125 که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت

126 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است

127 وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند

128 من تو را…

129 او را…

130 کسی را… دوست می دارم

131 “حسین پناهی”

132 (از مجموعه ستاره)

133 به ساعت نگاه می کنم:

134 حدود سه نصفه شب است

135 چشم می بندم تا مبادا چشمانت را از یاد برده باشم

136 و طبق عادت کنار پنجره می روم

137 سوسوی چند چراغ مهربان

138 وسایه های کشدار شبگردانه خمیده

139 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

140 و صدای هیجان انگیز چند سگ

141 و بانگ آسمانی چند خروس

142 از شوق به هوا می پرم چون کودکی ام

143 و خوشحال که هنوز

144 معمای سبز رودخانه از دور

145 برایم حل نشده است

146 آری!از شوق به هوا می پرم

147 و خوب می دانم

148 سالهاست که مرده ام

149 من زندگی را دوست دارم

150 ولی از زندگی دوباره می ترسم!

151 دین را دوست دارم

152 ولی از کشیش ها می ترسم!

153 قانون را دوست دارم

154 ولی از پاسبان ها می ترسم!

155 عشق را دوست دارم

156 ولی از زن ها می ترسم!

157 کودکان را دوست دارم

158 ولی از آینه می ترسم!

159 سلام را دوست دارم

160 ولی از زبانم می ترسم!

161 من می ترسم ، پس هستم

162 این چنین می گذرد روز و روزگار من

163 من روز را دوست دارم

164 ولی از روزگار می ترسم!

165 دنیا را بغل گرفتیم

166 گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد

167 خوابمان برد

168 بیدار شدیم

169 دیدیم آبستن تمام دردهایش شده ایم!

170 “حسین پناهی”

171 پا برهنه با قافله به نا معلوم میروم

172 با پاهای کودکی ام!

173 عطر پریکه ها

174 مسحور سایه ی کوه

175 که می‌برد با خود رنگ و نور را!

176 پولک پای مرغ

177 کفش نو

178 کیف نو

179 جهان هراسناک و کهنه

180 و

181 آه سوزناک سگ!

182 سال های سال است که به دنبال تو میدوم

183 پروانه زرد،

184 وتو از شاخه ی روز به شاخه ی شب می‌پری

185 و همچنان..

186 (اشعار حسین پناهی)

187 با مرجان‌ها در عمق دریاها لرزیدیم

188 با کوسه ها خروارها تُن آب را باله زدیم

189 با امواج به ساحل‌ها کوبیدیم

190 دنیای سرخ و سیاه خزه‌ها را بر صخره‌ها روییدیم

191 با ابرها بارها با پرنده‌ها بر شاخه‌ی نارون‌ها قاقار کردیم

192 ترکیدیم با انارها و سیرسیرک‌ها

193 وزیدیم…

194 ترسیدیم…

195 درخشیدیم…

196 و درخشیدیم با ستارگان نیمه شب تا کجا… کجا !

197 می‌بینی؟ می‌بینی تا کجا می‌رفتیم و برمی‌گشتیم !

198 اکنون چنگ می‌زند بر نم روح انسانی رویاهایمان

199 خزه‌های سبز سفر

200 خیس باران به سوی پنجره‌های مه گرفته سرازیر می‌شویم

201 می‌بینی تا کجا با آب آمده‌ایم!؟

202 با قایق بی پارو!؟

203 خوابم می‌آید…

204 نه

205 از عشق سخن گفتن برای آدمی هنوز خیلی زود است…

206 خیلی زود…

207 (اشعار حسین پناهی)

208 با تو

209 بی تو

210 همسفر سایه خویشم

211 و به سوی بی سوی تو می آیم

212 معلومی چون ریگ

213 مجهولی چون راز

214 معلوم دلی و مجهول چشم

215 من رنگ پیراهن دخترم را به گلهای یاد تو

216 سپرده ام

217 و کفشهای زنم را در راه تو از یاد برده ام

218 ای همه من

219 کاکل زرتشت

220 سایه بان مسیح

221 به سردترین ها

222 مرا به سردترین ها برسان

223 “حسین پناهی”

224 (کاکل / از مجموعه ستاره)

225 به ساعت نگاه می کنم

226 حدود سه نصف شب است

227 چشم می بندم که مبادا چشمانت را

228 از یاد برده باشم

229 و طبق عادت کنار پنجره می روم

230 سو سوی چند چراغ مهربان

231 و سایه ی کشدار شبگردان خمیده

232 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

233 و صدای هیجان انگیز چند سگ

234 و بانگ آسمانی چند خروس

235 از شوق به هوا می پَرم، چون کودکی‌ ام

236 و خوشحال که هنوز

237 معمای سبز رودخانه از دور

238 برایم حل نشده است

239 آری، از شوق به هوا می پرم

240 و خوب می دانم

241 سال هاست که مرده ام…!

242 “حسین پناهی”

243 و رسالت من این خواهد بود

244 تا دو استکان چای داغ را

245 از میان دویست جنگ خونین

246 به سلامت بگذرانم

247 تا در شبی بارانی

248 آن ها را

249 با خدای خویش

250 چشم در چشم هم نوش کنیم.

251 “حسین پناهی”

252 (شبی بارانی ، از مجموعه: ستاره)

253 وقتی ما آمدیم

254 اتّفاق اتفاق افتاده بود!

255 حال

256 هرکس

257 به سلیقه خود چیزی می‌گوید

258 و در تاریکی گم می‌شود

259 هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد

260 امشب دلی کشیدم

261 شبیه نیمه سیبی

262 که به خاطر لرزش دستانم

263 در زیر آواری از رنگ ها

264 ناپدید ماند!

265 “زنده یاد حسین پناهی”

266 (از مجموعه ستاره)

267 پدرم می‌گوید: کتاب!

268 و مادرم می‌گوید: دعا !

269 و من خوب می‌دانم

270 که زیباترین تعریف خدا را

271 فقط می‌توان از زبان گل‌ها شنید …

272 “حسین پناهی”

273 قرینه است ،

274 این درخت ُ آن درخت ،

275 بر آبی بی انتهای بالاتر !

276 تنها جای تو خالی ست ،

277 سبزه قبای خواب ُ خیال ِ من !

278 و دوباره خش خش ِ گربه ی یاد ِ تو

279 که به حیاط ِ دلم برگشته است !

280 می نشینم

281 و در جمعیت نیمه روشن ِ آن سوی پنجره

282 در ایستگاه دنبال کسی شبیه ِ تو می گردم . . .

283 و خوب می دانم که کسی کـَس نمی شود

284 زیرا هیچ انسانی قادر به ادامه انسانی دیگر نیست !

285 پس بازی ها فقط یک بازی اند ُ همین !

286 با این وجود کسی شبیه تو را پیدا می کنم

287 و از او دور می شوم . . .

288 و هر چه دورتر می شوم ،

289 شباهتش به تو بیشتر و بیشتر می شود . . .

290 و باز سکوت !

291 “حسین پناهی”

292 جالب است

293 ثبت احوال

294 همه چیز را

295 در شناسنامه ام نوشته است

296 بجز احوال ام!

297 “حسین پناهی”

298 بی شک جهان را به عشق کسی آفریده‌اند،

299 چون من که آفریده‌ام از عشق

300 جهانی برای تو !

301 “زنده یاد حسین پناهی”

302 به خانه می رفت

303 با کیف

304 و با کلاهی که بر هوا بود

305 چیزی دزدیدی ؟

306 مادرش پرسید

307 دعوا کردی باز؟

308 پدرش گفت

309 و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد

310 به دنبال آن چیز

311 که در دل پنهان کرده بود

312 تنها مادربزرگش دید

313 گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش

314 و خندیده بود

315 بی تو

316 نه بوی خاک نجاتم داد

317 نه شمارش ستاره ها تسکینم

318 چرا صدایم کردی

319 چرا ؟

320 سراسیمه و مشتاق

321 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

322 نشان به آن نشان

323 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

324 و عصر

325 عصر والیوم بود

326 و فلسفه بود

327 و ساندویچ دل وجگر

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر