-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 امشب غم تو در دل دیوانه نگنجند
2 گنج است و چه گنجی که به ویرانه نگنجد
3 تنهایی ام امشب که پر است از غم غربت
4 آن قدر بزرگ است که در خانه نگنجد
5 بیرون زده ام تا بدرم پرده ی شب را
6 کاین نعره ی دیوانه به کاشانه نگنجد
7 خمخانه بیارید که آن باده که باشد
8 در خورد خماریم به پیمانه نگنجد
9 میخانه ی بی سقف و ستون کو که جز آنجا
10 جای دگر این گریه ی مستانه نگنجد
11 مجنون چه هنر کرد در آن قصه ؟ مرا باش
12 با طرفه جنونی که به افسانه نگنجد
13 تا رو به فنایت زدم از حیرت خود پر
14 سیمرغم و سیمرغ تو در لانه نگنجد
15 در چشم منت باد تماشا که جز اینجا
16 دیدار تو در هیچ پریخانه نگنجد
17 دور از تو چنانم که غم غربتم امشب
18 حتی به غزل های غریبانه نگنجد
19 حسین منزوی
20 مرا ندیده بگیرید و بگذرید از من
21 که جز ملال نصیبی نمیبرید از من
22 زمین سوخته ام نا امید و بی برکت
23 که جز مراتع نفرت نمی چرید از من
24 عجب که راه نفس بسته اید بر من و باز
25 در انتظار نفس های دیگرید از من
26 خزان به قیمت جان جار می زنید اما
27 بهار را به پشیزی نمی خرید از من
28 شما هر اینه ، ایینه اید و من همه آه
29 عجیب نیست کز اینسان مکدّرید از من
30 نه در تبرّی من نیز بیم رسوایی است
31 به لب مباد که نامی بیاورید از من
32 اگر فرو بنشیند ز خون من عطشی
33 چه جای واهمه تیغ از شما ورید از من
34 چه پیک لایق پیغمبری به سوی شماست ؟
35 شما که قاصد صد شانه بر سرید از من
36 برایتان چه بگویم زیاده بانوی من
37 شما که با غم من آشناترید از من
38 ( اشعار حسین منزوی )
39 چگونه بال زنم تا به ناکجا که تویی
40 بلندمی پرم اما ، نه آن هوا که تویی
41 تمام طول خط از نقطه ی که پر شده است
42 از ابتدا که تویی تا به انتها که تویی
43 ضمیر ها بدل اسم اعظم اند همه
44 از او و ما که منم تا من و شما که تویی
45 تویی جواب سوال قدیم بود و نبود
46 چنانچه پاسخ هر چون و هر چرا که تویی
47 به عشق معنی پیچیده داده ای و به زن
48 قدیم تازه و بی مرز بسته تا که تویی
49 به رغم خار مغیلان نه مرد نیم رهم
50 از این سفر همه پایان آن خوشا که تویی
51 جدا از این من و ما و رها ز چون و چرا
52 کسی نشسته در آنسوی ماجرا که تویی
53 نهادم اینه ای پیش روی اینه ات
54 جهان پر از تو و من شد پر از خدا که تویی
55 تمام شعر مرا هم ز عشق دم زده ای
56 نوشته ها که تویی نانوشته ها که تویی
57 حسین منزوی
58 ای چشم هات، مطلع زیباترین غزل!
59 با این غزل، تغزل من نیز مبتذل
60 شهدی که از لب گل سرخ تو می مکم
61 در استحاله جای عسل، می شود غزل
62 شیرینکم!به چشم و به لب خوانده ای مرا
63 تا دل سوی کدام کشد قند یا عسل؟
64 ای از همه اصیل تر و بی بدیل تر
65 وی هر چه اصل چون به قیاست رسد بدل
66 پر شد ز بی زمان تو، در داستان عشق
67 هر فاصله که تا به ابد بود، از ازل
68 انگار با تمام جهان وصل می شوم
69 در لحظه ای که می کِشَمت تنگ در بغل
70 من در بهشتِ حتم گناهم، مرا چه کار
71 با وعده ی ثواب و بهشتان محتمل؟
72 حسین منزوی
73 الا زنی که صدایی ـ فقط صدا ـ ای زن!
74 صدای با دل و جان من آشنا، ای زن!
75 من از تو نام تو را خواستم، غروب آری
76 که تا به نام بخوانم شبی تو را، ای زن!
77 تو هیچ نام نداری به ذهن من، ناچار
78 به نام عشق تو را می زنم صدا، ای زن!
79 حسین منزوی
80 من نیستم این که اینجاست، این «من» که تنهاست
81 من بی تو هیچم، تو هرجا که باشی «من» انجاست
82 این جا سراغ تو را، از که باید بگیرم؟
83 این جا که بیگانگی، عادت آشناهاست
84 وقتی که برگردم از فصل تنهایی خود
85 دیدار تو برگ زرین فصل تماشاست
86 روزی که «ما» می شویم از تفاهم، «من» و «تو»
87 آن روز زیباترین روز روزان دنیاست
88 ما می توانیم از خاک باران بسازیم
89 تا معجز برتر عشق در چنته ی ماست
90 حس می کنم زندگی با همه زشتی خود
91 وقتی تو هستی کنار من ای دوست ! زیباست
92 ناپاکی خاک با پاکی ات بر نتابد
93 تا اب ابی ست پاکیزگی اصل دریاست
94 شعر من ارزانی ات باد امشب که یادت
95 پیشانی دفترم را به نام تو آراست
96 حسین منزوی
97 چشمان تو که از هیجان گریه می کنند
98 در من هزار چشم نهان گریه می کنند
99 نفرین به شعر هایم اگر چشم های تو
100 اینگونه از شنیدنشان، گریه می کنند
101 شاید که آگهند ز پایان ماجرا
102 شاید برای هر دومان گریه می کنند!
103 بانوی من! چگونه تسلایتان دهم؟
104 چون چشم های باورتان گریه می کنند
105 پر کرده کیسه های خود از بغض رودها
106 چون ابرهای خیس خزان گریه می کنند
107 وقتی تو گریه می کنی ای دوست! در دلم
108 انگار ابر های جهان گریه می کنند
109 انگار با تو، بار دگر، خواهران من
110 در ماتم برادرشان گریه می کنند
111 در ماتم هزار گل ارغوان مگر
112 با هم هزار سرو جوان گریه می کنند
113 انگار عاشقانه ترین خاطرات من
114 همراه با تو مویه کنان گریه می کنند
115 حس میکنم که گریه فقط گریه ی تو نیست
116 همراه تو زمین و زمان گریه می کنند
117 حسین منزوی
118 نوبت آمد، می نوازد نوبتی ناقوس مان
119 تا بگیرد رودهامان، راه اقیانوس مان
120 آذرخشی بود و غرید و درخشید و گذشت
121 بانگ نوشانوش مان و برق بوسابوس مان
122 ما نشان خود رقم بر دفتر دل ها زدیم
123 آشنایی نام مان و عاشقی ناموس مان
124 چشم های کینه ور هم، معنی دیگر نیافت
125 ز ابتدا تا انتها، جز مهر، در قاموس مان
126 عشق مان چتری گشود و بست و رفت و مانده است
127 لای دفترهای عاشق ها، پر طاووس مان
128 کشته می شد باز از باد اجل، حتا اگر
129 شعله ی خورشید روشن بود، در فانوس مان
130 کرد بخل سرنوشت از نوش دارویی دریغ
131 فرصت ماندن نداد این بار هم، کاووس مان
132 یک به یک یاران غار از دست رفتند و هنوز
133 حکم می راند به مرگ آباد، دقیانوس مان
134 قصه ی گنگ و کر و ما و جهان می بود، اگر
135 از قفس می شد رها هم ناله ی محبوس مان
136 گیرم این رویای آخر، ساحت آرامش است
137 کو، ولی یارای خواب از وحشت کابوس مان؟
138 «قافیه زنگ کلام است» *، آری اکنون، بشنوید:
139 زنگ حسرت می زند در قافیه، افسوس مان
140 حسین منزوی