-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 لکه های خون
2 در آب
3 حل نخواهند شد
4 امروز چه روزی است؟
5 که تنها و پیرهنها
6 زخمها و
7 وصله ها را
8 معاوضه میکنند
9 پیش از آن که
10 فشار دو دست افسونگر
11 بر شقیقه ها
12 مغزها را
13 از چینهای خاکستری
14 صاف کند
15 امروز را به خاطر بسپاریم
16 که تابستان گرمش میشود
17 و دهمین شمع روشن را نیز
18 خاموش میکند
19 شنبه
20 از گنبد
21 فرود میآید
22 و به چیدن شنبلیدی میرود
23 که از قلب جهان
24 روییده است
25 چه روزی است امروز !
26 قهوهای
27 منفرد
28 تلخ
29 معطر
30 امروز را به خاطر بسپاریم
31 گرسنگی ام
32 قدیمی است
33 به عشق که رسیدی
34 قوت مرا،
35 با مشت و شتاب،
36 پیمانه کن
37 از بد حادثه
38 به سراغ تو
39 نیامدهام
40 از پیراهنت دستمالی میخواهم
41 که زخم عتیقم را ببندم
42 و از دهانت بوسه یی
43 که جهانم را
44 تازه کنم
45 من
46 تو را
47 برای شعر
48 بر نمی گزینم
49 شعر، مرا
50 برای تو
51 برگزیده است
52 در هشیاری
53 به سراغت
54 نمی آیم
55 هر بار
56 از سوزش انگشتانم
57 در می یابم باز،
58 نام تو را ، می نوشته ام
59 تو را کنار چه بگذارم
60 که یکدستی چشم اندازت
61 به هم نخورد؟
62 در آشپزخانه
63 کتاب شعری
64 در کتابخانه
65 گلدان گل
66 در گلخانه
67 سنتور هزار زخم
68 و در شرابخانه
69 سجاده ی آفتاب رو
70 با این همه زیباترین قاب تو
71 بستری است
72 که میان دفترها و گلدانها و
73 سنتورها و سجاده ها
74 برایت می گسترم
75 توانی
76 هر منظره را
77 زیبا کنی
78 اما
79 هشدار!
80 که قطره خونی
81 در چمنزار
82 سرخ تر از قطره خونی
83 بر مخمل سرخ است
84 کدام هستی را
85 دل بسته ای؟
86 آن که در آفتاب
87 می بالد؟
88 یا آن که در سایه ی درونت
89 میپوسد؟
90 گلویت را می دری
91 تا از آوازت
92 رازی بسازی
93 و همچنان
94 هزار گهواره ی خالی را
95 تکان بدهی
96 میدانم که عشق
97 گزارش نیست
98 اما تا نفهمم
99 در اختیارم نیستی
100 و تا در اختیارم نباشی
101 به تمامی
102 دوستت نخواهم داشت
103 چیزی بگو
104 نخواه که
105 خاموشی و
106 فراموشی
107 قوافی مرده ی شعرم باشند.
108 می توانی
109 باور کنی
110 یا
111 باور نکنی
112 اما
113 کسی با من
114 نفس میکشید
115 وحشتناک است
116 اما
117 باید
118 باور کنی که
119 در تنهایی هم
120 تنها
121 نیستی
122 از هر کجا آغاز کنی،
123 زودتر است و
124 و به هرجا فرود آیی
125 دیر
126 دلتنگ
127 از گریوه
128 میگذری
129 دلواپس از درّه
130 سرازیر میشوی
131 و به ویرانه یی
132 میرسی
133 که ترنج هایش را
134 برده اند و
135 رنجهایش را
136 برایت
137 گذاشته اند.
138 کسی را
139 نفرین مکن
140 با ساعتی که زنجیرش
141 دست و پایت را
142 سنگین کرده است
143 تو حتا
144 حنظل را هم
145 در این باغ
146 به هنگام
147 نخواهی چید
148 بشنو اکنون که زیر زخم تبر
149 این درخت جوان
150 چه میگوید:
151 هر نهالی که برکنند،
152 به جاش
153 جنگلی سرکشیده ، میروید
154 های جلاد سروهای جوان!
155 ای رفیق همیشه ی تیشه!
156 باش تا برکنیم ات از ریشه!
157 شب بی حصار و عریان
158 دشمن به چار سویش
159 و هر شهاب ناگاه
160 تیری است در گلویش
161 مرگی است خواب بر همه آوار
162 تنها به خیره بیدار
163 چشم من است و شب که نمیخوابد
164 ما
165 مانده ایم و
166 ماه نمیتابد
167 …
168 هولی است با ستاره ی لرزان
169 ـ تنها چراغ این شب بیروزن ـ
170 و وحشتی است با عشق
171 ـ تنها چراغواره ی جان من ـ
172 بادی غریب می وزد
173 آیا
174 ـ دیوی ملول آه کشیده است؟
175 من ایستاده ام که برآید ماه
176 شب با من ایستاده پریشان
177 اما کمند کینه وری امشب
178 ماه مرا
179 به چاه کشیده است
180 شعری نوشت عاشق:
181 «کان سیبهای راه به پرهیز بسته را
182 در سایه سار زلف تو می پروری هنوز»
183 معشوق خواند و پرسید:
184 تو سیب خوردهای هیچ
185 عاشق نوشت : نه !
186 یعنی که از تو، از تو چه پنهان
187 ای باغبان باغ بهشت ! ای یار!
188 من سیب خورده ام اما،
189 سیب بهشت ، نه !
190 خورشید را نه بار چرخاندند
191 و کوفتندش
192 بر
193 سر من
194 ….
195 از سوی جنگل گردبادی
196 سرخ و سیاه و سوکوار آمد
197 و خاک در چشم جهان پاشید
198 می گفت:
199 جنگل
200 خوابش آشفته
201 از قارقار شوم زاغان هراسان
202 و از تقاتق مسلسل بود
203 و آن برگ
204 که صبح پایان را
205 به چشم عاشقان
206 پاشید
207 وز خون جوشان تو
208 رنگین شد
209 زبان سرخ جنگل بود
210 می گفت:
211 جنگل پر از مرد و مترسک بود
212 غربال میکردند
213 سرب گدازان را مترسکها
214 و سینه ی مردان مشبک بود
215 دور میشوم
216 پل نگاه میکند مرا
217 پل مسافران بی شمار دیده است
218 مثل من عابران خسته را
219 پل هزارها هزار دیده است
220 پشت سر نگاه میکنم
221 پل به جانب افق نگاه میکند:
222 شاید آن مسافر بزرگ!
223 £
224 گردشی در امتداد بستر قدیم رود
225 با سکون آبهای مرده و
226 صبوری بزرگ پل
227 آه ! … من دلم برای رودها
228 ـ مسافران جاودانه ـ
229 لک زده است
230 مثل سیب سرخ قصه ها
231 عشق را
232 از میان
233 دو نیمه
234 میکنیم
235 نیمه یی از آن برای تو
236 نیمه ی دگر برای من
237 بعد …
238 نیمه ها هم از میان ، دو پاره میشوند
239 پاره یی از آن برای روح
240 پاره ی دگر
241 برای تن