اعتراف از حسین پناهی اشعار پراکنده 19

حسین پناهی

آثار حسین پناهی

حسین پناهی

اعتراف

1 اعتراف

2 من زنگي را دوست دارم

3 ولي از زندگي دوباره مي ترسم!

4 دين را دوست دارم

5 ولي از كشيش ها مي ترسم!

6 قانون را دوست دارم

7 ولي از پاسبان ها مي ترسم!

8 عشق را دوست دارم

9 ولي از زن ها مي ترسم!

10 كودكان را دوست دارم

11 ولي از آينه مي ترسم!

12 سلام را دوست دارم

13 ولي از زبانم مي ترسم!

14 من مي ترسم ، پس هستم

15 اين چنين مي گذرد روز و روزگار من

16 من روز را دوست دارم

17 ولي از روزگار مي ترسم!

18 (زنده ياد حسين پناهي)

19 هم چنان حالم خوب نیست !

20 احساس می کنم شکست خورده ام ،

21 در زمان ُ در عرض !

22 از که ؟ صحبت ِ کَس نیست …

23 نمی دانم … احساس می کنم ،

24 کلمه ی

25 ابد

26 گنجشک ِ وجودم را مسحور ِ چشمان ِ خود کرده است !

27 سلام ! ای ماه کج تاب !

28 تابان،

29 بر ویرانه های سفید و سیاه زندگی ام !

30 گل نرگس !

31 آیا هرگز

32 کوکویی شام یازده سر عائله خواهد شد؟

33 چه فکر شترانه ی ابلهانه ای !

34 من هیچ ندارم، آقا !

35 هیچ…

36 جز چند دانه سیگار،

37 همین صفحه و

38 این قلم دشتی افکار ابلهان…

39 تکیه بده !

40 به شانه هایم تکیه بده و گریه کن !

41 من نیز این چنین خواهم کرد…

42 از : حسین پناهی

43 من از این می ترسم

44 که دوست داشتن را ؛

45 مثل مسواک زدن ِ بچه ها

46 به من و تو تذکر بدهند…

47 “حسین پناهی”

48 خورشید جاودانه می درخشد در مدار خویش

49 مائیم که یا جای پای خود می نهیم و غروب می کنیم

50 هر پسین

51 این روشنای خاطر آشوب در افق های تاریک دوردست

52 نگاه

53 ساده فریب کیست که همراه با زمین

54 مرا به طلوعی دوباره می کشاند؟

55 ای راز

56 ای رمز

57 ای همه روزهای عمر مرا اولین و آخرین.

58 “حسین پناهی”

59 پس این ها همه اسمش زندگی است:

60 دلتنگی ها، دل خموشی ها، ثانیه ها، دقیقه ها

61 حتی اگر تعدادشان به دو برابر آن رقمی که برایت نوشته ام برسد

62 ما زنده ایم، چون بیداریم

63 ما زنده ایم، چون می خوابیم

64 و رستگار و سعادتمندیم،

65 زیرا هنوز بر گستره ویرانه های وجودمان پانشینی

66 برای گنجشک عشق باقی گذاشته ایم

67 خوشبختیم، زیرا هنوز صبح هامان آذین ملکوتی بانگ خروس هاست

68 سرو ها مبلغین بی منت سر سبزی اند

69 و شقایق ها پیام آوران آیه های سرخ عطر و آتش

70 برگچه های پیاز ترانه های طراوتند

71 و فکر کن!

72 واقعا فکر کن که چه هولنک می شد اگر از میان آواها

73 بانگ خروس را بر می داشتند

74 و همین طور ریگ ها

75 و ماه

76 و منظومه ها

77 ما نیز باید دوست بداریم … آری باید

78 زیرا دوست داشتن، خالِ بالِ روحِ ماست.

79 “حسین پناهی”

80 (از مجموعه ستاره)

81 به ساعت نگاه می کنم:

82 حدود سه نصف شب است

83 چشم می بندم تا مباد که چشمانت را از یاد برده باشم

84 و طبق عادت کنار پنجره می روم

85 سوسوی چند چراغ مهربان

86 و سایه های کشدار شبگردان خمیده

87 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

88 و صدای هیجان انگیز چند سگ

89 و بانگ آسمانی چند خروس

90 از شوق به هوا می پرم چون کودکیم

91 و خوشحال که هنوز معمای سبزی رودخانه از دور برایم حل نشده است

92 آری از شوق به هوا می پرم

93 و خوب می دانم که

94 سالهاست که مُرده ام…!

95 “حسین پناهی”

96 من زندگی را دوست دارم

97 ولی از زندگی دوباره می ترسم!

98 دین را دوست دارم

99 ولی از كشیش ها می ترسم!

100 قانون را دوست دارم

101 ولی از پاسبان ها می ترسم!

102 عشق را دوست دارم

103 ولی از زن ها می ترسم!

104 كودكان را دوست دارم

105 ولی از آینه می ترسم!

106 سلام را دوست دارم

107 ولی از زبانم می ترسم!

108 من می ترسم ، پس هستم

109 این چنین می گذرد روز و روزگار من

110 من روز را دوست دارم

111 ولی از روزگار می ترسم

112 حسین پناهی

113 درختان می گویند بهار

114 پرندگان می گویند ، لانه

115 سنگ ها می گویند صبر

116 و خاک ها می گویند مصاحب

117 و انسان ها می گویند «خوشبختی»

118 امّا همه ی ما در یک چیز شبیهیم ،

119 در طلب نور !

120 ما نه درختیم

121 و نه خاک .

122 پس خوشبختی را با علم به همه ی ضعف هامان در تشخیص ،

123 باید در حریم خودمان جستجو کنیم …

124 حسین پناهی

125 کهکشانها کو زمینم؟

126 زمین کو وطنم؟

127 وطن کو خانه ام؟

128 خانه کو مادرم؟

129 مادر کو کبوترانم؟

130 من گم شدم در تو یا تو گم شدی در من ، ای زمان؟…

131 حسین پناهی

132 در انتهای هر سفر

133 در آیینه

134 دار و ندار خویش را مرور می کنم

135 این خاک تیره این زمین

136 پاپوش پای خسته ام

137 این سقف کوتاه آسمان

138 سرپوش چشم بسته ام

139 اما خدای دل

140 در آخرین سفر

141 در آیینه به جز دو بیکرانه کران

142 به جز زمین و آسمان

143 چیزی نمانده است

144 گم گشته ام ‚ کجا

145 ندیده ای مرا ؟

146 حسین پناهی

147 نیم ساعت پیش ،

148 خدا را دیدم قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش

149 سرفه کنان در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت

150 و رو به ایوانی که من ایستاده بودم آمد ،

151 آواز که خواند تازه فهمیدم ،

152 پدرم را با او اشتباهی گرفته ام !

153 حسین پناهی

154 ما چيستيم ؟!

155 جز ملکلولهاي فعال ذهن زمين ،

156 که خاطرات کهکشان هارا

157 مغشوش ميکند!

158 حسین پناهی

159 بی تو

160 نه بوی خاک نجاتم داد

161 نه شمارش ستاره ها تسکینم

162 چرا صدایم کردی

163 چرا ؟

164 سراسیمه و مشتاق

165 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

166 نشان به آن نشان

167 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

168 و عصر

169 عصر والیوم بود

170 و فلسفه  حسین پناهی

171 و رسالت من این خواهد بود

172 تا دو استکان چای داغ را

173 از میان دویست جنگ خونین

174 به سلامت بگذرانم

175 تا در شبی بارانی

176 آن ها را

177 با خدای خویش

178 چشم در چشم هم نوش کنیم

179 حسین پناهی

180 شب در چشمان من است

181 به سیاهی چشمهایم نگاه کن

182 روز در چشمان من است

183 به سفیدی چشمهایم نگاه کن

184 شب و روز در چشم های من است

185 به چشمهایم نگاه کن

186 پلک اگر فرو بندم

187 جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت

188 حسین پناهی

189 به من بگوييد

190 فرزانه گانِ رنگ بوم و قلم

191 چگونه

192 خورشيدي را تصوير مي كنيد

193 كه ترسيمش

194 سراسر خاك را خاكستر نمي كند ؟

195 حسین پناهی

196 انسانم !

197 ساکت ، چون درخت سیب !

198 گسترده ، چون مزرعه ی یونجه !

199 و بارور ، چون خوشه ی بلوط !

200 به جز خداوند ،

201 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود ؟!

202 حسین پناهی

203 نیستیم !

204 به دنیا می آییم

205 عکس ِ یک نفره می گیریم !

206 بزرگ می شویم ،

207 عکس ِ دو نفره می گیریم !

208 پیر می شویم ،

209 عکس ِ یک نفره می گیریم …

210 و بعد

211 دوباره باز

212 نیستیم

213 حسین پناهی

214 بی شک جهان را به عشق کسی آفریده اند ،

215 چون من که آفریده ام از عشق

216 جهانی برای تو !

217 (اشعار حسین پناهی)

218 ما

219 در هیأت پروانه ی هستی

220 با همه توانایی ها و تمدن هامان شاخکی بیش نیستیم !

221 برای زمین ، هفتاد کیلو گوشت با هفتاد کیلو سنگ تفاوتی ندارد

222 یادمان باشد کسی مسئول دلتنگی ها و مشکلات ما نیست

223 اگر ردپای دزدِ آرامش و سعادت را دنبال کنیم

224 سرانجام به خودمان خواهیم رسید.

225 (اشعار حسین پناهی)

226 خورشيد جاودانه مي درخشد در مدار خويش

227 مایيم كه پا جاي پاي خود مي نهيم و غروب مي كنيم

228 هر پسين

229 اين روشناي خاطر آشوب در افق هاي تاريك دوردست

230 نگاه ساده فريب كيست كه همراه با زمين

231 مرا به طلوعي دوباره مي كشاند ؟

232 حسین پناهی

233 سلام

234 خداحافظ!

235 چیز تازه ای اگر یافتید،

236 بر این دو اضافه کنید

237 تا بل باز شود این در گم شده بر دیوار.

238 “حسین پناهی”

239 در انتهای هر سفر

240 در آیینه

241 دار و ندار خویش را مرور می کنم

242 این خاک تیره این زمین

243 پاپوش پای خسته ام

244 این سقف کوتاه آسمان

245 سرپوش چشم بسته ام

246 اما خدای دل

247 در آخرین سفر

248 در آیینه به جز دو بیکرانه کران

249 به جز زمین و آسمان

250 چیزی نمانده است

251 گم گشته ام ‚ کجا

252 ندیده ای مرا ؟

253 کفش، ابتکار پرسه های من بود !

254 و چتر، ابداع  بی سامانی هایم !

255 هندسه، شطرنج سکوت من بود!

256 و رنگ، تعبیر دل تنگی هایم !

257 با فنجانی چای هم می توان مست شد!

258 اگر اویی که باید باشد، باشد …

259 بی تو

260 نه بوی خاک نجاتم داد

261 نه شمارش ستاره ها تسکینم

262 چرا صدایم کردی

263 چرا ؟

264 سراسیمه و مشتاق

265 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

266 نشان به آن نشان

267 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

268 و عصر

269 عصر والیوم بود!

270 ایستاده و آرام

271 به سمت آینه می‌خزم

272 با اضطراب دلهره آور تعویض چشم ها

273 و تازه می‌شود دل

274 از تماشای دو مروارید درخشان

275 بر کیسه

276 ‌ی

277 پاره پوره‌ی صورتم

278 .

279 جهان پر از لبخند و پروانه سفید بود

280 !

281 کدام بود؟

282 این آینده کدام بود که بهترین روزهای عمر را

283 حرام دیدارش کردم؟

284 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم

285 عشق را چگونه می شود نوشت

286 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه

287 که به غفلتِ آن سوال بی جواب گذشت

288 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است

289 وگرنه چشمانم را می بستم

290 و به آوازی گوش می دادم که در آن دلی می خواند:

291 من تو را، او را

292 کسی را دوست می دارم.

293 به آتش نگاهش اعتماد نکن

294 لمس نکن

295 به جهتی بگریز که بادها خالی از عطر اویند

296 به سرزمینی بی رنگ

297 بی بو ، ساکت

298 آری…

299 بگریز و پشت ِ ابدیتِ مرگ پنهان شو

300 اگر خواستار جاودانگیِ عشقی.

301 انسانم !

302 ساکت، چون درخت سیب !

303 گسترده، چون مزرعه ی یونجه !

304 و بارور، چون خوشه ی بلوط !

305 به جز خداوند،

306 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود!؟

307 هرگز شیشه عطر از دستتان افتاده که بشکند؟

308 شیشه ی عطرم شکسته بود!

309 حیاط پر از بوی خدا شده بود!

310 ستاره ام – درشت و درخشان-

311 روبه رویم پشت به دیوار،

312 سر بر گریبان برده بود

313 و من در آغوش ماه

314 برای همیشه به خواب رفته بودم!

315 با گونه ی خیس و کبود سیزده سالگی ام

316 که جای آخرین بوسه ی مادرم بود!

317 “زنده یاد حسین پناهی”

318 کلماتی هست که می‌میرند

319 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را می‌بلعند

320 کلماتی هست که با هیچ پاک‌کنی پاک نمی‌شوند

321 کلماتی هست که در خواب راه می‌روند

322 کلماتی هست که قلبشان از مشتشان بزرگتر است

323 کلماتی هست که مثلِ تخته‌سنگ‌های دامنۀ کوهستان

324 خیس از بارانِ شبانه‌اند

325 و در زیرِ نورِ ستارگان برق می‌زنند

326 کلماتی هست که هیچ‌وقت به دنیا نمی‌آیند

327 کلماتی هست که چشمِ دیدنِ کلماتِ دیگر را ندارند

328 کلماتی هست که مادر ندارند

329 کلماتی هست که خود را می‌سوزانند

330 کلماتی هست که فرصتِ گریه کردن ندارند

331 کلماتی هست که بستگی دارند

332 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را کول می‌کنند

333 کلماتی هست که سرِ زا می‌روند

334 کلماتی هست که تنهایند

335 کلماتی هست که دزدیده می‌شوند

336 کلماتی هست که دل را به لرزه می‌اندازند

337 کلماتی هست که بعد از بیانشان سیگار می‌چسبد

338 (اشعار حسین پناهی)

339 چقدر شبیه مادرم شده ام

340 چرا نمی شناسی ام ؟!

341 چرا نمی شناسمت ؟

342 می دانم که مرا نمی شنوی

343 و من این را از سیبی که از دستت افتاد ؛ فهمیدم

344 دیگر به غربت چشمهایت خو کرده ام و

345 به دردهای باد کرده ی روحم که از قاب تنم بیرون زده اند

346 با توام بی حضور تو

347 بی منی با حضور من

348 می بینی تا کجا به انتحار وفادار ماندم تا دل نازک پروانه نشکند

349 همه ی سهم من از خود دلی بود که به تو دادم

350 و هر شب بغض گلویت را در تابوت سیاهی که برایم ساخته بودی گریستم

351 و تو هرگز ندانستی که زخم هایت ، زخم های مکررم بودند

352 نخ های آبی ام تمام شده اند

353 و گل های بُقچه چهل تیکه دلم ناتمام مانده اند .

354 باید پیش از بند آمدن باران بمیرم !

355 حق با تو بود

356 می بایست می خوابیدم

357 اما چیزی خوابم را آشفته کرده است

358 در دو طاقچه رو به رویم شش دسته خوشه زرد گندم چیده ام

359 با آن گیس های سیاه و روز پریشانشان

360 کاش تنها نبودم

361 فکر می کنی ستاره ها از خوشه ها خوششان نمی اید ؟

362 کاش تنها نبودی

363 آن وقت که می توانستیم به این موضوع و موضوعات دیگر اینقدر بلند بلند

364 بخندیم تا همسایه هامان از خواب بیدار شوند

365 می دانی ؟

366 انگار چرخ فلک سوارم

367 انگار قایقی مرا می برد

368 انگار روی شیب برف ها با اسکی می روم و

369 مرا ببخش

370 ولی آخر چگونه می شود عشق را نوشت ؟

371 می شنوی ؟

372 انگار صدای شیون می اید

373 گوش کن

374 می دانم که هیچ کس نمی تواند عشق را بنویسد

375 اما به جای آن

376 می توانم قصه های خوبی تعریف کنم

377 گوش کن

378 یکی بود یکی نبود

379 زنی بود که به جای آبیاری گلهای بنفشه

380 به جای خواندن آواز ماه خواهر من است

381 به جای علوفه دادن به مادیان ها آبستن

382 به جای پختن کلوچه شیرین

383 ساده و اخمو

384 در سایه بوته های نیشکر نشسته بود و کتاب می خواند

385 صدای شیون در اوج است

386 می شنوی

387 برای بیان عشق

388 به نظر شما

389 کدام را باید خواند ؟

390 تاریخ یا جغرافی ؟

391 می دانی ؟

392 من دلم برای تاریخ می سوزد

393 برای نسل ببرهایش که منقرض گشته اند

394 برای خمره های عسلش که در رف ها شکسته اند

395 گوش کن

396 به جای عشق و جستجوی جوهر نیلی می شود چیزهای دیگری نوشت

397 حق با تو بود

398 می بایست می خوابیدم

399 اما مادربزرگ ها گفته اند

400 چشم ها نگهبان دل هایند

401 می دانی ؟

402 از افسانه های قدیم چیزهایی در ذهنم سایه وار در گذر است

403 کودک

404 خرگوش

405 پروانه

406 و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که

407 بی نهایت

408 بار

409 در نامه ها و شعر ها

410 در شعله ها سوختند

411 تا سند سوختن نویسنده شان باشند

412 پروانه ها

413 آخ

414 تصور کن

415 آن ها در اندیشه چیزی مبهم

416 که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را

417 در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند

418 یادم می اید

419 روزگاری ساده لوحانه

420 صحرا به صحرا

421 و بهار به بهار

422 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم

423 عشق را چگونه می شود نوشت

424 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه

425 که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت

426 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است

427 وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند

428 من تو را…

429 او را…

430 کسی را… دوست می دارم

431 “حسین پناهی”

432 (از مجموعه ستاره)

433 به ساعت نگاه می کنم:

434 حدود سه نصفه شب است

435 چشم می بندم تا مبادا چشمانت را از یاد برده باشم

436 و طبق عادت کنار پنجره می روم

437 سوسوی چند چراغ مهربان

438 وسایه های کشدار شبگردانه خمیده

439 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

440 و صدای هیجان انگیز چند سگ

441 و بانگ آسمانی چند خروس

442 از شوق به هوا می پرم چون کودکی ام

443 و خوشحال که هنوز

444 معمای سبز رودخانه از دور

445 برایم حل نشده است

446 آری!از شوق به هوا می پرم

447 و خوب می دانم

448 سالهاست که مرده ام

449 من زندگی را دوست دارم

450 ولی از زندگی دوباره می ترسم!

451 دین را دوست دارم

452 ولی از کشیش ها می ترسم!

453 قانون را دوست دارم

454 ولی از پاسبان ها می ترسم!

455 عشق را دوست دارم

456 ولی از زن ها می ترسم!

457 کودکان را دوست دارم

458 ولی از آینه می ترسم!

459 سلام را دوست دارم

460 ولی از زبانم می ترسم!

461 من می ترسم ، پس هستم

462 این چنین می گذرد روز و روزگار من

463 من روز را دوست دارم

464 ولی از روزگار می ترسم!

465 دنیا را بغل گرفتیم

466 گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد

467 خوابمان برد

468 بیدار شدیم

469 دیدیم آبستن تمام دردهایش شده ایم!

470 “حسین پناهی”

471 پا برهنه با قافله به نا معلوم میروم

472 با پاهای کودکی ام!

473 عطر پریکه ها

474 مسحور سایه ی کوه

475 که می‌برد با خود رنگ و نور را!

476 پولک پای مرغ

477 کفش نو

478 کیف نو

479 جهان هراسناک و کهنه

480 و

481 آه سوزناک سگ!

482 سال های سال است که به دنبال تو میدوم

483 پروانه زرد،

484 وتو از شاخه ی روز به شاخه ی شب می‌پری

485 و همچنان..

486 (اشعار حسین پناهی)

487 با مرجان‌ها در عمق دریاها لرزیدیم

488 با کوسه ها خروارها تُن آب را باله زدیم

489 با امواج به ساحل‌ها کوبیدیم

490 دنیای سرخ و سیاه خزه‌ها را بر صخره‌ها روییدیم

491 با ابرها بارها با پرنده‌ها بر شاخه‌ی نارون‌ها قاقار کردیم

492 ترکیدیم با انارها و سیرسیرک‌ها

493 وزیدیم…

494 ترسیدیم…

495 درخشیدیم…

496 و درخشیدیم با ستارگان نیمه شب تا کجا… کجا !

497 می‌بینی؟ می‌بینی تا کجا می‌رفتیم و برمی‌گشتیم !

498 اکنون چنگ می‌زند بر نم روح انسانی رویاهایمان

499 خزه‌های سبز سفر

500 خیس باران به سوی پنجره‌های مه گرفته سرازیر می‌شویم

501 می‌بینی تا کجا با آب آمده‌ایم!؟

502 با قایق بی پارو!؟

503 خوابم می‌آید…

504 نه

505 از عشق سخن گفتن برای آدمی هنوز خیلی زود است…

506 خیلی زود…

507 (اشعار حسین پناهی)

508 با تو

509 بی تو

510 همسفر سایه خویشم

511 و به سوی بی سوی تو می آیم

512 معلومی چون ریگ

513 مجهولی چون راز

514 معلوم دلی و مجهول چشم

515 من رنگ پیراهن دخترم را به گلهای یاد تو

516 سپرده ام

517 و کفشهای زنم را در راه تو از یاد برده ام

518 ای همه من

519 کاکل زرتشت

520 سایه بان مسیح

521 به سردترین ها

522 مرا به سردترین ها برسان

523 “حسین پناهی”

524 (کاکل / از مجموعه ستاره)

525 به ساعت نگاه می کنم

526 حدود سه نصف شب است

527 چشم می بندم که مبادا چشمانت را

528 از یاد برده باشم

529 و طبق عادت کنار پنجره می روم

530 سو سوی چند چراغ مهربان

531 و سایه ی کشدار شبگردان خمیده

532 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

533 و صدای هیجان انگیز چند سگ

534 و بانگ آسمانی چند خروس

535 از شوق به هوا می پَرم، چون کودکی‌ ام

536 و خوشحال که هنوز

537 معمای سبز رودخانه از دور

538 برایم حل نشده است

539 آری، از شوق به هوا می پرم

540 و خوب می دانم

541 سال هاست که مرده ام…!

542 “حسین پناهی”

543 و رسالت من این خواهد بود

544 تا دو استکان چای داغ را

545 از میان دویست جنگ خونین

546 به سلامت بگذرانم

547 تا در شبی بارانی

548 آن ها را

549 با خدای خویش

550 چشم در چشم هم نوش کنیم.

551 “حسین پناهی”

552 (شبی بارانی ، از مجموعه: ستاره)

553 وقتی ما آمدیم

554 اتّفاق اتفاق افتاده بود!

555 حال

556 هرکس

557 به سلیقه خود چیزی می‌گوید

558 و در تاریکی گم می‌شود

559 هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد

560 امشب دلی کشیدم

561 شبیه نیمه سیبی

562 که به خاطر لرزش دستانم

563 در زیر آواری از رنگ ها

564 ناپدید ماند!

565 “زنده یاد حسین پناهی”

566 (از مجموعه ستاره)

567 پدرم می‌گوید: کتاب!

568 و مادرم می‌گوید: دعا !

569 و من خوب می‌دانم

570 که زیباترین تعریف خدا را

571 فقط می‌توان از زبان گل‌ها شنید …

572 “حسین پناهی”

573 قرینه است ،

574 این درخت ُ آن درخت ،

575 بر آبی بی انتهای بالاتر !

576 تنها جای تو خالی ست ،

577 سبزه قبای خواب ُ خیال ِ من !

578 و دوباره خش خش ِ گربه ی یاد ِ تو

579 که به حیاط ِ دلم برگشته است !

580 می نشینم

581 و در جمعیت نیمه روشن ِ آن سوی پنجره

582 در ایستگاه دنبال کسی شبیه ِ تو می گردم . . .

583 و خوب می دانم که کسی کـَس نمی شود

584 زیرا هیچ انسانی قادر به ادامه انسانی دیگر نیست !

585 پس بازی ها فقط یک بازی اند ُ همین !

586 با این وجود کسی شبیه تو را پیدا می کنم

587 و از او دور می شوم . . .

588 و هر چه دورتر می شوم ،

589 شباهتش به تو بیشتر و بیشتر می شود . . .

590 و باز سکوت !

591 “حسین پناهی”

592 جالب است

593 ثبت احوال

594 همه چیز را

595 در شناسنامه ام نوشته است

596 بجز احوال ام!

597 “حسین پناهی”

598 بی شک جهان را به عشق کسی آفریده‌اند،

599 چون من که آفریده‌ام از عشق

600 جهانی برای تو !

601 “زنده یاد حسین پناهی”

602 به خانه می رفت

603 با کیف

604 و با کلاهی که بر هوا بود

605 چیزی دزدیدی ؟

606 مادرش پرسید

607 دعوا کردی باز؟

608 پدرش گفت

609 و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد

610 به دنبال آن چیز

611 که در دل پنهان کرده بود

612 تنها مادربزرگش دید

613 گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش

614 و خندیده بود

615 بی تو

616 نه بوی خاک نجاتم داد

617 نه شمارش ستاره ها تسکینم

618 چرا صدایم کردی

619 چرا ؟

620 سراسیمه و مشتاق

621 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

622 نشان به آن نشان

623 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

624 و عصر

625 عصر والیوم بود

626 و فلسفه بود

627 و ساندویچ دل وجگر

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر